|
 |
 |
 |
February 10, 2006 |
 |
|
 |
 |
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
|
 |
 |
|
 |
 |
 |
 |
|
تاريخ معنوی ما تاريخ ارادت است
داشتم هفت سنگ ويژه محرم را مرور میکردم. در يکی از نوشته ها تا به کلمه ارادت رسيدم حالی رفت و برخاستم و با خود انديشيدم که ارادت از مهمترين و گوياترين شاخصهای معنوی ماست. برای منی که مدام میپرسم ما مردم با ديگر مردمان چه تفاوتها داريم که سرنوشت ما را متفاوت کرده است دريافت اين شاخصه مثل کشف دوباره هويت ايرانی بود.
شايد اولين چيزی که به ياد آوردم متن صميمانه ابی نکته گو بود در باره حال و هوای عاشورا در تهران. مردمی که در ايران اند نمی دانند اغلب که ماهيان اند در آب. ما که از آب بيرون افتاده ايم خواسته ناخواسته به آن آب شور و شيرين و تلخ و سبز که بزرگ است و کهن است و باری اسباب حيات ماست آگاه تريم. فاصله هميشه از امکانهای آگاهیبخشی بوده است.
سپس بسرعت تمام ادبيات فارسی را از نظر گذراندم و تاريخ ارادت هامان را در طيف رنگ رنگ تصوف و عرفان. به رابطه شيعه و امامان فکر کردم و به رابطه مريدان و مرادان. دیدم که تاریخ ما تاریخ مرادها و مریدهاست. بازگشتم و آمدم تا آن روز در تهران که شهر در مرگ رهبر انقلاب يکپارچه تعطيل بود و همه به سويی میرفتند که پيکر "امام" آنجا بود. يادم آمد از تيتر تاريخی مجله آدينه که: "با شکوه آمد با شکوه رفت". فکر کردم اسم رمز انقلاب ارادت بود. ما دلسپرده بوديم سرسپرده بوديم. اين رانه تاريخی ما. اين گمشده امروز ما.
ما مردمی هستيم که در دامن ارادت بزرگ میشويم. از ارادت به مادر که تا پايان عمر با ماست تا ارادت به پدر و استاد و مراد و قطب معنوی و فکری. ارادت نداشته باشيم گمشده ای داريم که سرگيجه مان می دهد راه را گم میکنيم. ما هزار فرق فارق داريم با الگوی غربیمان. ارادت قطب و محور همه تفاوتهای ماست.
از دو سه روزی پيش که اين مقاله کم نظير رابرت فيسک را خوانده ام مدام فکر میکنم چه حرف مهمی زده است اين مرد. می گويد خطاب به غربيان سکولار در قصه اين کاريکاتورها که می گوييد چرا ما که مسيح را کاريکاتور می کنيم نتوانيم محمد را کاريکاتور کنيم. حال آنکه اين قياس مع الفارق است. به گمان افتاده ايم. زيرا مسيحيت ما مرده است و اسلام آنها زنده است. میگويد مردم خاورميانه با اسلام زندگی میکنند. اما ما اروپاييان مسيحيت را زير لت-و-کوب ساليان نيمهجان کرده ايم. از همين جاست که کمتر کسی از کاريکاتور مسيح در اينجا برانگيخته میشود اما از کاريکاتور محمد آنجا همه برانگيخته میشوند. مسيح ما زنده نيست اما محمد آنها زنده است.
اين شهادت مهمی است از زبان مردی که خاورميانه را خوب میشناسد و همزمان از فرهيختگان اروپاست. شهادتی که از ارادت ما مردم و زیست ارادتمندانه ما پرده بر میدارد.
عاشورا گفته بودم يکبار که برای ما هويت است. من در اين بيرون ريختن مردمان از هر جنس و طبقه و عقيده و مرامی در خيابانهای عاشورا اين هويت را آشکار میبينم. هويتی که با ارادت شناخته می شود. هويتی که شيعه آن را به اکمل وجوه داراست. شيعه ای که سرسپرده بهترين بندگان خداست. از فاطمه تا مهدی. اين انسان های کامل و معصوم و نمونه عالی را ما در دامن ارادت خويش حفظ کرده ايم تا سر بر دامن ايشان بنهيم. آنها کسانی اند که بی ترديدی به آنان می توانيم تکيه کنيم اعتماد کنيم. آنها اسوه های ما هستند. قله ای هستند که حتی دور دست بودن شان هم کافی است تا در دامنه هاشان زندگی کردن نيز برای ما فخر و آسودگی آورد.
ما مردمی هستيم نيازمند ايده آل های بشری. ما بی-ايده آل بی-سرنمون بی-مغناطيس اعظم زندگی نمیتوانيم کرد. ما مدام در جستجوی تکيهگاهی هستيم که بتوان با ارادت به او دل بست دل سپرد راه جست. هيچ بيهوده نيست که تاريخ معنوی ما تاريخ عشق است. ارادت به طور طبيعی به نيروی عظيم عشق راه میبرد.
ما بهترين زمان هامان را در دامن ارادت به بزرگی اسوه ای سرنمونی مرادی قطبی معشوقی طی کرده ايم. ما خوشبخت ايم که وقتی هيچ بزرگی و مردستانی و شيرزنی نيافتيم باز حسين هست و علی هست و فاطمه هست و زينب هست و ابوالفضل هست. ما در بن جان به اخلاق بزرگان دلبسته ايم. مردان کوچک مردمان کوچک را دوست نمی داريم الگو نمی شناسیم راهبر نمیدانیم. در مردانی که ستايش می کنيم در زنانی که به ايشان عاشق می شويم بايد نشانی از بزرگی باشد. ارادت فقط خاص بزرگان است خاص خدايگان. وقتی هم اتفاق افتد زلزله می سازد. به ياد آوريم آرمان خود را در سپاه مهدی آخرالزمان. نيروی مردان ارادتپيشگان. خالصان و متحدان. 313 تن گرداگرد يک خدايگان.
من اگر تاريخ معنوی ايران را تاريخ ارادت می نامم روشن است که نزديکترين مظهر اين تاريخ را که در انقلاب پيکرينه شده است نيز تاريخ ارادت می بينم. انقلاب ارادت. اگر شريعتی نبود اگر خمينی نبود اگر شهيدان ما نبودند از گلسرخی تا رضايی انقلاب هم نبود. ما بزرگترين ارادت ها را نثار رهبران خود پيشگامان خود شهيدان خود کرده ايم. گرمای انقلاب که هنوز جان ما را گرم می کند گرمای روزهايی است که در آن ارادت موج می زد. من در هر عاشورا ياد انقلاب می افتم. انقلاب مظهر ارادت جمعی ما بود. آن در-خيابانها-گروه-شدن و دريا-شدن آن خيابان-را-مسجد-کردن و در آن نماز خواندن آن شب های همصدايی بر پشت بامها آن سفره های ساده نان و خرما که خانه ها برای مردم خيابان پهن می کردند. اين نان دادن و نام نپرسيدن. این عیاری و بزرگمنشی. عاشورا بود. مثل عاشورای امسال. مثل عاشورای همه سالها.
ارادت است که آن مساله قديمی را حل می کند. چرا لوطی ها و جاهل ها و بچه های بد محله در محرم و عاشورا باصفا می شوند و زير علم میروند. چرا خانمهای بالاشهرنشين مثل زنان جنوب شهر بر تعزيه می گريند و نذر و نياز حسين و ابوالفضل دارند. چرا بازاری و دانشجو و چپ و راست و فقير و غنی و نمازخوان و بینماز دهه محرم را حرمت می کنند. چيزی همه ما را دور محور خود جمع می کند. چيزی که با همه تفاوتهامان ما را به هم مانند می کند. ارادت به نمونه ای عالی. تقديس مظلوميت شکست. ابن خلدون زمانی گفته بود که جامعه به عصبيت ايستاده است. ما ايرانيان می گوييم جامعه به ارادت می ايستد. ما هر گروه مان گرد چراغ ارادتی گروه می شود.
محرم می گذرد و ما به زندگی عادی بازمی گرديم. اما همچنان بزرگترين آرزومان اين است که زنی باشد که به او بیريا و با تمام مهر بتوان ارادت ورزيد. مردی باشد که مرد باشد و ارادت ما را جلب کند. مردان سياسیمان زنان اجتماعیمان را هم با معيار ارادت می سنجيم. آيا می توان به «او» ارادت داشت؟ اين سوال هميشگی ماست. نخ تسبيح وجودی ما هويت ماست. و هر جا رخت ارادت خويش به سعادت افکنده باشيم از سر آن برنمیخيزيم. نظيری برای دوست نمیبينيم. اگرچه از مه و مهر نهاده باشيم آينه ها در مقابل رخ دوست. |
|
آدرس دنبالک اين نوشته |
http://www.malakut.org/cgi-bin/mt33/donbalak.cgi/804 |
|
سلام. بخشي از اين پست شما را كه ترجمه مقاله رابرت فيسك است در وبلاگ با نام و ادرس اين پست قرار داده ام. با اجازه شما. |
Posted by: صرير at February 14, 2006 1:32 PM
|
ا.د. عزيز،
1- گفتی روشنگری و هيچ قرينه ای نبود که معلوم کند منظورت ارجاع به مقاله "روشنگری چیست" کانت بوده است.
2- به در آمدن از صغارت پایبندی به "خود بیندیش" است. گرچه جای بحث دارد مثلا در باره "خود" فعلا از بحث درمی گذريم و می گوييم سلمنا. اما مساله به اين جا ختم نمی شود. با مثال کوتاه کنم: آيا رابطه مولانا و شمس که بی گمان رابطه ارادت است رابطه صغارت هم هست؟
3- در اين گزاره که "ارادت داشتن یعنی واگذاردن وظیفه تعقل به دیگری و این جز پذیرش محجوریت نیست." خطاهای فاحش هست. يک دليل اش اين است که نمونه خلاف زياد دارد مثل همان مولانا و شمس. ديگرش اين است که برای اين رابطه يک معنا و يک صورت فرض کرده است. من در حالی که می پذيرم ارادت کورانه می تواند به نوعی محجوريت ختم شود - مثلا درمورد مجاهدين خلق- اما تحديد مساله به يک صورت از آن را مغالطه می يابم.
4- دو گانه روشنفکر/عوام در زماننا هذا گزارش هيچ "توصیف" ی از یک وضعیت واقعا موجود نيست.
نهايت اينکه ممکن است شما به کانت ارجاع دهيد يا کانت-خوان باشيد اما روش بحث تان هم بايد روشنگرانه باشد وگرنه از ارجاع به کانت سودی به دست نخواهيد کرد. |
Posted by: سيبستان at February 12, 2006 9:53 PM
|
1- من گفتم روشنگری و منظورم ارجاع به مقاله "روشنگری چیست" کانت بود.
2- به در آمدن از صفارت پایبندی به "خود بیندیش" است. (ر.ک به همان) کجای این به قطب و ولی و مراد شدن ربط دارد؟
3- ارادت داشتن یعنی واگذاردن وظیفه تعقل به دیگری و این جز پذیرش محجوریت نیست.
4- قائل بودن به دو گانه روشنفکر/عوام الزاما به معنی همیشگی و "طبیعی" دانستن آن نیست، بلکه می تواند "توصیف" یک وضعیت واقعا موجود باشد. چنان که کسی می تواند دو گانه ارباب/رعیت را به این هر دو معنی به کار برد. |
Posted by: ا.د at February 12, 2006 6:34 PM
|
سلام. نمي دانستم چطور بايد ايميل بزنم به شما در اطراف اين صفحه ها هم چيزي پيدا نكردم. مي خواستم ببينم امكان دارد مقاله رابرت فيسك را براي ما ترجمه كنيد يا فرصتش را نداريد. ممنون مي شوم اگر جوابم را ايميل كنيد. البته اميدوارم كه اساسا اين يادداشت را ببينيد. خدانگهدار |
Posted by: hamid at February 12, 2006 3:33 AM
|
سلام و ارادت
خواستم يادآوري كنم تعداد ياران خاص حضرت موعود 313 نفر است.
اصلاح بفرماييد
* بسيار ممنون از تذکرتان. اصلاح شد. -سيبستان |
Posted by: محمد at February 11, 2006 9:13 PM
|
تکلمه!
نه رفیق.من و تو به شدت اسیر«باید» و«نبایدیم».حتی اگراین را باورنخواهیم بکنیم.راستی واقعاً داری تلاش می کنی تاریخ خود رابشناسی؟یااینکه به جای توضیح به توجیه برآمد ای؟مشاهده گری و توصیف نگاری شما البته محترم است وخواندنی.ولی باوربکن که فقط همین.هرچه هست نقطه نظرجنابعالی است ولذا فقط برای خودتان محترم.اصلاً گورپدرغرب!ماباید سعی کنیم جامعه مان را باهرشیوه ای که تحلیل می کنیم،ضمن اینکه بویی ازواقع بینی درآن باشد،اختصاصی وقابل استفاده هم برای ماباشد.والا باوربکن همه تاریخ آدم ها از قرقوم وقبیله،تاریخ ارادت است.ودراصل انسان یک موجود ارادتمند است.ختم کلام اینکه نوشته خوب شما بیشتر یک قطعه ادبی بوده است که متاسفانه چون امکان پردازش آن رابارنگ ولعاب ادبی نیافته اید،بیهوده به آن برچسب تحلیل زده اید.يادمان باشد كه عاشوراازما ايراني ها نيست.عاشوراآبروي تمام آزاديخواهان عالم است.حتي آزاديخواهان غربي وامريكايي.موفق باشي |
Posted by: علی افشاری at February 11, 2006 4:32 AM
|
داداش سيبستان، ببين جانم، بر فرض كه حرف شما درست و من خواسته بوده باشم كه شكايت كنم. تو به من اين حق بيان را روا نميداري؟ من كي گفتم ميفهمم. من اشاره كردم كه چي ميبينم و چي نميبينم. اگر اين ديدن و نديدن من حسي شود تازه بايد منتهي به فهم بشه يا اين كه نشه. آخه براي نمونه، كدام بت يرستي مانند ما ايرانيان براي امامانش اون درگاه و بارگاه ساخته و يرداخته كه بتيرستي ساخته باشه و اون همه طلب، از ازدواج بگير تا نابودي دشمنش از اون مرده و قبرش كنه(در ژابن كشور بتيرستان، من اين را كه نديدم.). البته حرف زياده، اما ترس از متهم شدن به خارج شدن(خوارج) از دين مانع ميشه.
* منظور من از خوارجی ديد تنگ نظرانه بود. اساس ديد خوارجی همين است که فقط من درست می بينم. من با ديدن يا بيان کردن تو مشکلی نداشتم مساله اين بود که تو فهم های ديگر را باطل می بينی. در باره مکانهای مقدس و عظمت معماری و هنر در آنها اگر در معابد شينتوی ژاپن چيزی نمی بينی در هند و هندوئيسم اش بسيار است و در آيين های چين و کره و تايلند هم - که در مواردی بسيار شبيه ضريح های ما هستند. در اروپا هم کافی است يک دور در کليساهای جامع بزنی که مدفن بسياری از مقدسين مسيحی هم هست يا مثلا به فاطيما در اسپانيا نظر کنی يا اشرافيت پاپ را در نظر آوری يا به سن پترزبورگ سفر کنی. حتی اگر مسلمانان در اين زمينه يا شيعيان مثل باقی مذاهب عمل نکرده باشند هم اسباب طعن نمی شود چه رسد به اينکه همه مذاهب کمابيش به خدايگان های خويش ثروت و هنر نثار کرده اند. اين موقعيتی طبيعی است. از يک ديد کلی، نگاه انبوه جماعت به يک يا چند نفر آنها را غرق در ثروت و زيبايی و عظمت می کند. نمونه پيش پا افتاده اش خوانندگان پاپ و ستاره های سينما که آيکون می شوند. - سيبستان |
Posted by: سياوش at February 11, 2006 12:44 AM
|
was male ا.د How did you know
?
* از روی غريزه و احتمالا سبک بيان. ولی البته مطمئن نمی توانم بود. مهم است؟ - سيبستان |
Posted by: AmirT at February 10, 2006 10:33 PM
|
Hammoudi, Abdellah Master and Disciple: The Cultural Foundations of Moroccan Authoritarianism. 222 p. 5-1/2 x 8-1/2 1997
In the postcolonial era, Arab societies have been ruled by a variety of authoritarian regimes. Focusing on his native Morocco, Abdellah Hammoudi explores the ideological and cultural foundations of this persistent authoritarianism.
Building on the work of Foucault, Hammoudi argues that at the heart of Moroccan culture lies a paradigm of authority that juxtaposes absolute authority against absolute submission. Rooted in Islamic mysticism, this paradigm can be observed in the drama of mystic initiation, with its fundamental dialectic between Master and Disciple; in conflict with other cultural forms, and reelaborated in colonial and postcolonial circumstances, it informs all major aspects of Moroccan personal, political, and gender relations. Its influence is so pervasive and so firmly embedded that it ultimately legitimizes the authoritarian structure of power. Hammoudi contends that as long as the Master-Disciple dialectic remains the dominant paradigm of power relations, male authoritarianism will prevail as the dominant political form.
* خب من نمی دانم هدف از نقل بالا دقيقا چيست. اما اولا رابطه شاگرد-استادی به مراکش محدود نيست ثانيا مراکش نمونه عالم اسلامی خاصه ايران نيست ثالثا اين مسائل از قلمرو اسلامی هم فراتر است فقط کافی است به بوديسم بنگريم. نهايت اينکه رابطه استاد- شاگردی آنقدر دارای لايه های مختلف و سطوح متفاوت است که نمی توان همه آن را با همه گسترشی که در تاريخ و جغرافيا دارد به موضوع اقتدارگرايی برگرداند. بعد هم اينکه ارادت در رابطه استاد-شاگردی خلاصه نمی شود. و بعدتر هم اينکه من در باره جامعه ايران و تاريخ ايرانی حرف می زنم که ارادت به شيوه خاصی در آن گسترش يافته است و هنوز بسيار استوار است گرچه آسيب شناسی خاص خود را هم دارد. اما دليلی نمی بينم که هر جا می خواهم اثباتی حرف بزنم کنارش بگويم البته اين موضوع/پديدار معايبی هم دارد! من خواننده خود را هوشيارتر و بالغ تر از اين می بينم. - سيبستان
|
Posted by: اراد تمند at February 10, 2006 9:24 PM
|
سلام.نويسنده مطلب هفت سنگ هستم.نوشته شما را خواندم و بهره مند شدم. آرزوي سلامتي و توفيق برايتان دارم.يا علي |
Posted by: رضا ط.ساكي at February 10, 2006 9:01 PM
|
Comment-ام هيچ ربطي به نوشته هاي عميق شما ندارد، اما به حقيقت آنقدر شگفت-زده شده ام از اين موضوع كه خواستم شما هم بدانيد: " سايت پرشين بلاگ هك شد!"
1 ساعت پيش تصميم داشتم نوشته اي را بروز كنم كه ديدم مدام IE پیغام خطا می دهد! البته از پرشین بلاگ با سرویس-دهی ضعیفش و گاهی down شدن سرورش بعید نبود این موضوع، اما نوع پیغام برایم کمی عجیب بود! به صفحه اصلی که رفتم با این پیغام برخورد کردم: "چرا بهترين سايت سرويس دهنده وبلاگ ايران به دليل امنيت کم بايد هک شود؟"
جدا چرا؟!
بد نیست یه سری به سایت هک شده بزنید:
http://www.persianblog.com
خب، حالا اینهمه کاربر پرشین بلاگ چه باید کنند با تمام آرشیوی که از دست داده اند؟!
خیلی جالب بود و هست البته! عجب پشتیبانی امنیتی و حفاظتی بالایی! فقط بلدیم کاربرهایی را که بی پرده سخن می گویند فیلتر کنیم و لا غیر.
امیدوارم این هکر عزیز از خر شیطان پایین بیاید و بگذارد ما هم به وبلاگمان برسیم باز! |
Posted by: کامه at February 10, 2006 7:19 PM
|
ا. د. اخوی نام پوشيده،
فرموده ای که: "ارادت ملازم صغارت هم هست" من ندانستم که اين حکم از کجا آمده است اولا و ثانيا به اين ترتيب سرکار همه تاريخ ما را تاريخ صغارت می دانيد؟ اگر اينطور باشد اين خود بزرگترين مغالطه است- اگر نگويم جهل به تاريخ.
ديگر فرموده ای "روشنگری متکفل فرا بردن بشر از آن شرایط است" از شرايط صغارت. گفتم که در صغرای بحث ات فعلا مشکل هست. در اين کبرايش هم مشکل کم نيست. اوليش اين است که کاری برای روشنگران/روشنفکران تعيين کرده ای که آنها را به مقام اوليا و اقطاب می رساند. اين يعنی اثبات همان که رد می کنی. يعنی بدون ارادت به ايشان ره به جايی نمی توان برد! اما من اصولا با گزاره های رسالت خواهانه سر موافقت ندارم. روشنگری و روشنفکری متکفل راندن رعايای در صغارت مانده به سمت سينای هدايت نيست. اين نوع تعبيرات در بنياد با کار روشنگرانه مدرن در تضاد است.
ديگر آنکه فرموده ای: "جالب آن که به صغارت خود آگاه باشیم و به آن ببالیم." برادر! اگر از آنچه من نوشته ام بوی صغارت به مشام ات می رسد مراقب باش مانند چاه کن در بازار عطرفروشان نشده باشی. من هر چه می گويم سخت مراقب ام به تحقير مردم و خاصه ايرانی جماعت نينجامد. من ايرانی را بزرگ می دارم و قابل احترام. اين ديدهای کژ و مژ ماست که مردم را "دچار صغارت" می بيند.
نهايت اينکه با اين تقسيم که در جمله ات هويداست : "اگر جماعت روشنفکر ما چنین بیندیشند بدا به عوام ما"، از بنياد مخالف ام و آفت بزرگ روشنفکران مدعی را نيز همين می دانم. هيچ معيار روشنی برای پذيرش اين تقسيم دوگانه ارسطويی که رنگ فئودالی هم گرفته وجود ندارد. روشنفکر-عوام مرا به ياد پادشاه-رعيت می اندازد. اين است روشنگری و روشنفکری؟ که جماعت قليلی روشن شده باشند و جماعت انبوهی عوام مانده باشند و در تاريکی غرقه باشند؟ بدا به حال اين روشنفکری!
|
Posted by: سيبستان at February 10, 2006 6:11 PM
|
Hafteh nameye CHARLIE HEBDO, keh majalleye tanze faransavi ast, 8 Fevrier, majmooe'eye carricature haye danmarki ra + 3 carricature digar montasher kard, dadgaahe faransavi, shekayate anjoman haye mosalmanane faransavi ra napaziroft, va in majalleh montasher shod,
rooye jel (zamimeh) albatteh ma'na dar va zibas, peyambar dast bar cheshm, geryeh konan, migooyad keh " doost dashteh shodan az tarafe ahmagh ha sakht ast :) " va dar hashieh ham, neveshteh keh mohammad az daste tondroha beh tang amadeh ast"
sheklo shamayelo siahio zeshtie peyamabr, beh kenar amma majmooe'e carricature HAJVi nist, payame tanzi darad, va payamash door az vaghe'e nist.
Harchand charlie hebdo, ba hadafe hemayat az majalleye danmarki, Azadie bayan, va bishtar az hameh POOL in kar ra kardeh ast, didam keh site haye khabari neveshteh and keh Charlie Hebdo mesle Nan (KAKE) dast beh dast mishavad, va forooshe an barabar shodeh va tirage 2 an 100 000 noskheh boodeh ast; keh nesbat beh tirage asli ash ghabele tavajoh ast.
http://www.lefigaro.fr/international/20060209.FIG0130.html
albatteh CHIRAC ham beh mahze enteshar, an ra mahkoom kard va SHOOR AFKANI haye khatarnak baraye Franaseh ast. Chirak gofteh ast keh agar azadie bayan arzeshi bonyadin Jomhoori va hokoomat ast, Jomhoori bar payeye Tolerance va bar ehteram bar adyan va bavarhaye digari NIZ ostvar ast. vey khoshoonat haye akhir ra ham mahkoom kardeh ast
aslash in ast:
«Sur la question des caricatures et des réactions qu’elles provoquent dans le monde musulman, je rappelle que si la liberté d’expression est un des fondements de la République, celle-ci repose également sur les valeurs de tolérance et de respect de toutes les croyances», a souligné Chirac. Il a aussi «condamné» les «violences perpétrées contre les ressortissants ou représentations étrangères», après que plusieurs bâtiments diplomatiques européens eurent été la cible de manifestants.
http://www.leconomiste.com/article.html?a=68543
|
Posted by: Mahdi at February 10, 2006 5:56 PM
|
ارادت ملازم صغارت هم هست که روشنگری متکفل فرا بردن بشر از آن شرایط است. جالب آن که به صغارت خود آگاه باشیم و به آن ببالیم. اگر جماعت "روشنفکر" ما چنین بیندیشند بدا به عوام ما. |
Posted by: ا.د at February 10, 2006 3:50 PM
|
آنجا كه بتيرستي بود، خدايي را ديدم
آنجا كه گفتند خدايرستيست به جز بت، هيچ چيز ديگري نديدم
در موزيك باخ(1) جلوهاي از خداي كه بود، ديدم
در ريش و يشم مومن، هيچي به جز كبر و ريا نديدم
در گل باغچه اندام ظريف خدا را ديدم
اما در دين و قوانينش، خداي گردن كلفت و باجگيري بيش نديدم
در درياچه اول صبح، وقت آبتني با خدا بازي ميكردم
در كوچه، مومني به دنبال خدايي ميگشت
(1)=Johann Sebastian BACH
* سياوش! تو حق داری خدا را در طبيعت بيابی و در دين آنطور که می شناسی نبينی. اما حق نداری اگر ديگران می بينند از آنها شکايت کنی. در بنياد اين نوع حرف زدن خودبزرگ بينی وحشتناکی وجود دارد که مدعی است من می فهمم و همه ديگرانی که جز من می انديشند و می بينند گمراه اند. توجه کرده ای اين ديد چقدر خوارجی و استصوابی است؟ - سيبستان |
Posted by: سياوش at February 10, 2006 11:01 AM
|
سلام
زیبانوشته ای چندان که من نیز به شما ارادت دارم.ولی این را هم من اضافه کنم که بله تاریخ معنوی ما تاریخ ارادت است ولی نباید باشد.مثلاً اگرتاریخ لیاقت بود بهتربود.نمی بینید که عاشورابیشتربرای ما یک هویت است و نه یک حقیقت؟واگرغیراز این است پس چرا باید دریک بلاد شیعه نشین تمام عیار ،این همه باید هزینه برای فهم بهتروبیشتردین ومذهب بدهیم؟گاهی چقدرزود فراموش می کنیم که عاشورا،دل سپرده می خواست ونه سرسپرده.برای همین است که درازدحام این همه حرف و حدیث و روضه ونوحه ومنبرومدیحه،تنها حرفی ازمولای عاشقان را که کمتر به آن میپردازند،همان است که همه می دانیم که:«اگردین ندارید،لااقل آزاده باشید.»
* می گويی بله تاريخ معنوی ما تاريخ ارادت است اما نبايد باشد. نمی دانی چقدر از اين کلمه بايد و مخالفش نبايد آزار می بينم! ولی نکته اينجاست دوست من که ما نخست بايد! بتوانيم تاريخ خود را بشناسيم تا بعد بتوانيم ببينيم بايد نبايدهامان اصلا قواره اين تاريخ هست يا نيست. من سعی می کنم مشاهده گر و توصيف گر باشم. مشاهده واقعيت و شناخت آن است که می تواند راهی به دهی ببرد. من همه نگرانی ام اين است که ما جامعه و مردم خود را با الگوها و ذهنيت ها و داده های غربی بشناسيم و در واقع نشناسيم. می کوشم شيوه تحليل متناسب با فرهنگ خودمان را بيابم. همين. - سيبستان |
Posted by: علی افشاری at February 10, 2006 7:19 AM
|
زاويه نگاه به ارادت و جوانبش اينجا خيلي كوچك است و ابعاد ديگرش و پي آمد هايش (شايد در ايام عزاداري و توهين كاريكاتورها) فراموش شده اشت. من هم حالا نمي خواهم به احساسات نا مهربان باشم. ولي اگر قرار باشد يك مهندسي اجتماعي تمام عيار انجام شود كه بدون آن آرزوي پيشرفت و ترقي سرابي بيش نيست-- انين مقوله در بالاي ليست اولويت ها قرار خواهد داشت!! در آينده چيزهايي در اين باره خواهم نوشت! |
Posted by: آرش (Mother Earth) at February 10, 2006 5:46 AM
|
از لينكي كه به مطلب «انقلاب و احساسات» دادي،ممنونم. هميشه مطالبت را مي خوانم و كم مطالعه تر از آن هستم كه نظر دهم. |
Posted by: محمد جواد روح at February 10, 2006 5:38 AM
|
شگفتانگيز نوشتهای و مؤمنانه! بسيار لذتبخش است، اما، يک حرف صوفيانه . . . اندکی میشد عيار کثرتگرايیاش را بالاتر برد تا بيش از حد شخصی نباشد. دايرهی خوانندهات را لحظه به لحظه با اسمهايی که آوردهای - که البته بسيار هم مهم هستند - تنگتر کردهای. من به دنبال راهی میگردم که ارادت را حفظ کنم و دايرهی شمول ارادت را هم وسيع نگه دارم. سخت است، نه؟ |
Posted by: داريوش at February 10, 2006 3:45 AM
|
|
|
|
 |
|
 |
|
 |
|
 |
 |
 |
 |
 |
 |
 |
 |
 |
|