همه زمان ها آخر الزمان است
بياييد دوستان من اعتراف کنيم که با آخرالزمان روبروييم. به استقبال اش برويم. يعنی از آن رو نگردانيم. آن را بشناسيم و به يکديگر معرفی اش کنيم و فراموش اش نکنيم. هر قدر بکوشيم اين سيل بنيان کن را ناديده بگيريم به جايی نمی رسيم. اين سيل حالا هوای ما را فراگرفته است. ببينيد که در هوای تهران ديگر نفس نمی توان کشيد. دل مان را به چند روز هوای پاک باران خورده اتفاقی خوش نکنيم. اين آخرالزمان همانطور که هوای ما را در بر گرفته است زمين مان را نيز دستخوش فاجعه های نو به نو کرده است. اگر چند روز فاجعه ای نمی بينيم به معنای بازگشت به اوضاع عادی نيست. فاجعه ای ديگر در راه است. گوشمان را به زمين بچسبانيم صدای سم اسبان فاجعه را خواهيم شنيد.
شايد ما دير رسيده ايم. شايد ما هميشه دير می رسيم. و فاجعه زودتر اتفاق افتاده است. شايد؟ نه حتما همين طور است. ما نظام هشداردهی مان درست کار نمی کند. وگرنه بايد زودتر از آوار شدن فاجعه از آمدنش باخبر شده باشيم. فاجعه فقط با همين اتفاق ساده پايان می يابد: باخبر شدن. اگر بدانی نمی گذاری. اگر مردم کشتارگاه که خاک باغچه هاشان هم خونی است می دانستند...
در برابر آشوب آخرالزمان مقام اول آگاهی به آشوب است. آگاهی دانستنی نه. آگاهی وجدانی. اما اين ساده نيست. اول از همه بايد از خودفريبی دست برداشت و با واقعيت آشوب روبرو شد. هر کاری که مسکن باشد آشوب را درمانی نيست. مسکن ها را ترک بايد کرد. دارو بايد خورد و گواريد. هر چه تلخ باشد هم باکی نيست. درد را درمان بايد کرد. و گرنه اين سرطان ما را می کشد.
در مقام دوم می بايد دست از نق زدن برداشت. آشوب ماييم. به دامن چه کسی می آويزيم؟ از که شکايت می کنيم؟ تا از "آنها" می خواهيم هميشه گدای درگاه ايم. گاهی به نواله ای و خيريه ای و صدقه ای و چيزکی ما را دل خوش می دارند. آنها که ازيشان شکايت داريم هيچ کاره اند به حقيقت. کافی است اين را دريابيم. آشوب به پايان می رسد.
مقام سوم مقام خواستن از خويش است. حساب کشيدن از خويش است. بازگشت است به انضباطی برای خود و جمع. ما و تنها ما برای خود کاری می توانيم کرد. باور کنيم که برای ما کسی کاری نمی کند و اگر کرد به شيوه خود می کند نه به آن راه که ما می خواهيم. پشت در نمانيم. که خواجگان بی مروت کی از در به در آيند. ما خود خواجگان ايم.
آشوب، خواستن از ديگری است تا حمال ما شود. ما همه "کار"ها را واگذار کرده ايم يک به يک. از ما حال همين مانده است که توقع کنيم که اين کنند برای ما يا آن. ساده بگوييم کسی فوتباليست خوبی نمی شود تا به ميدان نرفته باشد و با تيم کار نکرده باشد. ما کی به ميدان رفته ايم و پيش نرفته ايم؟ ما کی در گروه و تيم بازی کرده ايم؟ ما پاره-پاره شده ايم. هر کس به کار خود. آشوب همين است آخر. راست ترش چنين می شود: ما به سياست پاره-پاره کردن خود تن داده ايم. نگاه کنيد می بينيد. عيان است. تمام در همين کارند که در ما بدمند که مايی در کار نيست. "آنها"يند که وجود دارند. برای ما تصميم می گيرند بی حضور ما. از کتابی که می خوانيم تا دينی که می ورزيم. آنها انحصار نان و نماز را گرفته اند. آشوب همين است. ما برای ما نيست.
مهدی آخرالزمان گفته اند در پايان يک دوره آشوب ظهور می کند. ساده است. ظهور مهدی يعنی پايان آشوب: آنچه آشوب را پايان می دهد ظهور است. "ما" همه در غيبت ايم. به همين سادگی.
شنيده ايم که ظهور در آخرالزمان اتفاق می افتد. اما نشنيده ايم که همه زمان ها آخرالزمان است. اين عميق ترين فلسفه بشری و هوشمندانه ترين حکمت عملی زندگی است که ايرانی از هزاران سال پيش به آن رسيده بوده است و انديشه شيعی آن را تاييد کرده است. در حديث گفته می شود که زمان آدم هم آخرالزمان بوده است. اين حکمت کهن گوهری است که حال به دست ديو افتاده است. تا غيبت و آشوب را غليظ تر کند و از آن ميان سود خود ببرد. خرافه به جای حکمت عرضه داشتن، مخفی کردن گوهر است. کشتن چراغ دانايی است. خرافه چرخه باطل است. تاريکی-در-تاريکی است. اما حقيقت حکمت آن است که زندگی ميان آشوب و ظهور در چرخه دايمی است. ما آشوب را حس می کنيم. اما نمی دانيم که ظهور، ظهور "ما" ست.
|