در ستايش سادگی و مردمگرايی
اين روزها وبلاگ ام را خواب می بينم! يعنی خواب می بينم که بايد چه بنويسم و چگونه وارد بحث معينی شوم. مدتی است نمی نويسم يا کم می نويسم. ديشب دوستی می پرسيد چرا و گفتم که مساله ای يا مساله های به هم پيوسته ای ذهن ام را بسيار به خود مشغول کرده است. بنابرين يا بايد از آن مساله ها بنويسم که چون هنوز پخته نشده شدنی نيست يا از مسائل ديگر که چون مساله اين روزهای من نيست لطفی نخواهد داشت. اين مسائل خوابم را هم اشغال کرده اند.
ارزش مخاطب ارزشی تعيين کننده بگذاريد از واقعه ای بنويسم که مرا به اين يادداشت رساند. ديروز فريد حائری نژاد فيلمساز ايرانی مقيم کانادا اينجا بود. فيلمی را که در باره نيک آهنگ و وبلاگ نويسان ايرانی ساخته با هم ديديم. خوش ساخت و تر و تميز و مفيد و مختصر. فريد اصرار غريبی دارد که فيلم بايد ساده باشد و عامه فهم و برای اين بايد بتواند شخصيتی را محور خود قرار دهد تا مخاطب با آن رابطه برقرار کند و موضوع فيلم را "بگيرد".
فريد تربيت شده نظام رسانه ای غرب است. تحصيلاتش را در مسکو ختم کرده و سالهاست در کانادا با تلويزيون همکاری می کند. او بشدت به قواعد ارتباط با مخاطب پايبند است. سر يک فيلمنامه هم که من و او با هم کار می کنيم همين دعوا را داريم. او می گويد تو فيلم را بايد بر محور يکی از آدمهای قصه "شخصی" کنی. من هنوز با ساخت پيشنهادی او کنار نيامده ام. به نظرم فرق مهمی در اين ميان هست. يک فرق تئوريک. من عقلا می فهمم که او چه می گويد اما قلبا می خواهم از آن تن بزنم! ماجرا چيست؟
نخبگان ما از سادگی می گريزند واقعيت اين است که در بن تربيت فرهنگی خود، ما سادگی را نفی می کنيم. ما دوستدار ساخت های پيچيده و مفاهيم تو بر تو و زبانی متناسب با آن هستيم: ترانساندانتال. تمام تربيت ما بر چيز ديگری بجز سادگی استوار است. ما را تربيت می کنند که تحسين شويم. اين سنت قديم ماست. کافی است نگاهی بيندازيم به آثاری که تا پيش از مشروطه توليد می کرده ايم. آثاری مغلق اما مزين به همه صنايع زبانی. آثاری قدرتمند از نظر زبانی اما ضعيف از نظر ارتباط برقرار کردن. در نثر که ظاهرا روشن است چرا که آثار منشيانه نمونه بسيار دارد. اما در شعر رسانه ديگر فرهنگ ما هم قصه همين بوده است. اين جمله آن شاعر مشهور و مغرور صدر مشروطه را به ياد آوريم که گفت برای من مهم نيست که قصايد مرا کسی نفهمد. يک نفر هم بفهمد کافی است. ما انگار هميشه برای همان يک نفر می نويسيم. برای همين سرشار از غروری هستيم که همزمان تنه به تنه نااميدی می زند: مرا کسی نمی فهمد.
ما سادگی را تحقير می کنيم. چيزی را که همه بتوانند با آن رابطه برقرار کنند نمی پسنديم. و آنچه را هم می پسنديم به جرات می توان گفت نمی فهميم! ما سادگی و روشنی را خالی می بينيم. سطحی فرض می کنيم. آثار خوب و همه فهم در ميان جايی باز نمی کنند بکنند هم منتقدان که وجدان معذب مايند آن را به چيزی نمی گيرند. بنابرين ما خواه نا خواه نويسندگان و شاعران و مترجمان و محققان و سينماگران و روزنامه نويس هامان را به سوی نخبه گرايی سوق می دهيم. آری حتی روزنامه نويسان ما کسانی که نقش و وظيفه شان ارتباط برقرار کردن با بيشترين مخاطبان است.
وقتی انتظارات ارزش آموزشی را قربانی می کند به حساب اعتراف هم می گذاريد بگذاريد. من خود نيز بين سادگی مردمگرا و پيچيدگی نخبه گرا چه بسا آونگ می شوم. گفتم عقلا می فهمم که سادگی موهبتی است اما قلبا به همان تربيت استادان خود و محيط روشنفکری خود می گرايم. زير پا گذاشتن انتظارات محيط کار بسيار دشواری است. در توضيح انتظارات برای نمونه بگويم که من ادب پهلوانی را با تحقيق فراگير و بر اساس تقريبا همه موجودی آثار فارسی نوشتم. می خواستم به دانشجويانم بگويم که حتی بدون دانستن زبان های فرنگی هم با خواندن همين مقدار آثاری که در دسترس است می توان به نتيجه ای رسيد. مشکل اين است که نمی خوانيم! اما احساس می کردم انتظارات چيز ديگری است. با خود می گفتم رساله دکترايم را عمدتا بر اساس منابع فرنگی خواهم نوشت – تا رقيبان و منتقدان را قانع کنم که دست ام در استفاده از منابع غربی بسته نيست. انتظار آنها چنين بود. کسی باور نداشت و ندارد که بتوان بر اساس منابع فارسی به جايی رسيد. بر اساس اين اسطوره که: علم تنها نزد غربيان است.
سادگی فقط مساله زبانی نيست سادگی يک معنا و يک جهت ندارد. فريد فيلم اش را ساده می سازد: موضوع را کوچک می کند، از فنون تصويری برای خسته کننده نشدن آن استفاده می کند – مثلا کارتونهای نيک آهنگ را به انيميشن تبديل می کند، قهرمانی برای فيلم خود تعريف می کند، از بحث های نظری صرف تن می زند و به رابطه موضوع با زندگی جاری می پردازد، هر نوع اشاره ای که کار را برای مخاطب – مثلا کانادايی- گيراتر کند در فيلم می گنجاند، فيلمبرداری و تدوين را هم روان و خودمانی و در عين حال حرفه ای و با ظرافت انجام می دهد و مانند اينها. در واقع اينها بخشی از تکنيک های سادگی است. در عرصه فيلم مستند تلويزيونی.
سادگی فقط زبان ساده نيست. موضوع ساده نيست. سادگی تکنيک ارتباط با مخاطب عمومی است. همان که معمولا در ميان ما به ابتذال هم می گرايد و موجب رميدن هر چه بيشتر روشنفکران از سادگی می شود.
دموکراسی همچون فلسفه سادگی سادگی فلسفه ای دارد. ارتباط با مردم فلسفه آن است. مردمی که اساس فلسفه های اجتماعی و سياسی قرن اخير بوده اند. چنانکه قرن بيستم را قرن مردم ناميده اند. هر پديدآورنده ای که به مردم بينديشد نمی تواند از سادگی تن بزند. بر اين اساس اگر به کار روشنفکران ايران نظر کنيم بايد بگوييم که بيشتر آنها به مردم نمی انديشند!
در طول تاريخ صد ساله اخير ما چند نهضت ساده نويسی داشته ايم. همه آنها برای تماس گرفتن با مخاطبان جديد بوده است: مردم. پيش از آن مخاطب نويسنده در دربار بود يا در حلقه های متصل به دربار و يا در حوزه های علميه. مخاطب هميشه به نوعی نخبه بود. از اشراف خلق بود.
نهضت های ساده نويسی ما به شعار ساده و صميمی رسيد. به سينمای مردمگرا در آثار مهرجويی و حاتمی و تقوايی رسيد. به شعر فروغ فرخزاد رسيد. به پديد آمدن روشنفکرانی مانند آل احمد و شريعتی رسيد. مطهری نيز که در اعلی عليين فلسفه و کلام بود عيبی نمی ديد که داستان راستان بنويسد.
ساده پردازان روشنفکران مردمی ما ساده نويسان ما و ساده پردازان و مردمگرايان ما بهترين روشنفکران ما و موثرترين آنها بوده اند. آنها از زمانی که به وجود آمدند همواره حل المسائل جامعه خود بوده اند. تمام آثار آنها تمام مسائل عمده ما را در دوره آنها ثبت کرده است. آنها هرگز دنباله رو انديشه های غربی نبوده اند به اين معنای درست که به جای انديشيدن به مسائل غربی به مسائل جامعه خود می انديشيدند.
چه شد که دوباره در سالهای اخير آن گوهر سادگی پنهان شد و آن خوی و خيم قديم بر محيط های توليد فکری و فرهنگی ما چيره شد داستان ديگری است. اما نتيجه آن شکاف غريبی است که بار ديگر ميان مردم و پديدآورندگان جامعه ايران افتاده است و وسوسه ای که هر چه بيشتر آنان را به سوی زبان ياجوج و ماجوج سوق می دهد و آثاری که مخاطبی ندارد و مخاطبانی که اگر هم جمع می شوند و هورا می کشند چيز چندانی از آنچه می شنوند و می خوانند بهره نمی برند. اگر می بردند ما کمی بهتر زندگی می کرديم. دوباره بايد رابطه فکر و زندگی و فرهنگ و زندگی را برقرار کرد. راه ساده و کوتاه اش آن است که ارزيابی مجددی از پديدآورندگان خود به دست آوريم و اولويت هامان را جابجا کنيم و کسانی را که از نظر انداخته ايم و ناديده گرفته ايم قدر بشناسيم. هستند در ميان ما کسانی که به همان عهد با مردم و نوشتن برای مردم باقی مانده اند. تازه آنگاه می توانيم مسائل امروزمان را فهرست کنيم. اين مقدمه واجب است.
پس نوشت: شاهد از غيب رسيد. سيمين دانشور نازنين در گفتگويش با شرق در باره سادگی بيان گفته است: "اين مردم نمى توانند آبستراكسيون را بفهمند. مثلاً آقاى محصص تابلوهايى دارد كه گاه خود من در درك آنها مشكل دارم و گاه به سختى آن را مى فهمم پس مردم عادى چه كنند. پدر من درآمد تا بتوانم به اين نثر ساده دست پيدا كنم. ما در دوره دكتراى ادبيات در دانشگاه تهران با اصول استادى مانند فروزانفر روبه رو بوديم كه مى گفت اگر وصاف را مى خوانيد بايد نمونه نثرى مانند آن بنويسيد و يا بيهقى را بايد به سبك خود او بنويسيد (جالب اينكه نثر بيهقى بسيار ساده است و همين هم باعث زيبايى تاريخ او شده است) بنابراين من با توجه به اين تجربيات فكر نمى كنم ملت ايران بتواند با فرم هاى انتزاعى خو بگيرد."
پس نوشت 2: در باره اين مصاحبه سيمين دانشور حرفهای پيام يزدانجو را هم ببينيد. من به نکته هايی که او در مصاحبه ديده توجه داشتم اما فکر نکردم آنقدر مهم است. چرايش بماند. مهم حرفهای متکی به تجربه های او در ادب و هنر است نه خودستايی هايی که در ميان نويسندگان ما معمول است. توجه کرده ايد وقتی با يک نويسنده حرف می زنيد بيشتر وقت را از خودش حرف می زند؟ سخت نگيريد. اگر ما توجهی را که نويسنده شايسته آن است از او دريغ نمی کرديم مجبور نمی شد از خودش اينقدر حرف بزند.
|