سلام،
عرض کردم ارزش مطلق بندگی خداست، نگفتم حقیقت مطلق، بندگی خداست. این ارزش ملاک حسن و قبح افعال ماست. اینکه خداوند رحمان و رحیم و عالم و قادر است ملاک ارزش گذاری رفتار ما نیست. اما اینکه خداوند الله است، به معنای موجود لایق پرستش، تعیین کننده است. دربرابر این رای گروهی قائل به حسن و قبح ذاتی افعال هستند که شاید معظم علمای شیعه بر این باور باشند، اما من هنوز نتوانسته ام معنای روشنی برای حسن و قبح ذاتی افعال بیابم. اگر هم قائل به حسن و قبح باشیم، باز هم گفتهاند شکر منعم از مصادیق حسن و عدم اطاعت از منعم مصداق ظلم و قبیح است. این بحث چندان زود به ثمر نمیرسد.
درباره سیره علوی، فقط خواستم بگویم صرف خشونت و جنگ و مخالفت با رای اکثریت دلیل بر عدم صلاحیت نیست. همین را میپذیرید؟ به این پرسش با دقت پاسخ دهید لطفا.
این که فقیه به صرف آنکه فقیه است حق اعمال خشونت ندارد، من هم میپذیرم. ملاک هم باید قوی باشد و قیاس هم نباید رهزن ما باشد. اما تمام نکته در همین جاست که شما خودتان را برای شناختن موضوع و حکم آن شایسته تر از کسی میدانید که منابع اخبارش به مراتب گسترده تر از شماست و در سیره سیاسی ائمه(ع) از شاخصترین افراد به شمار میرود. حتی اگر هم شما این دو مقدمه را نپذیرید، طبق امارات ظاهری و بر اساس فرآیند قانونی وی صاحب صلاحیت برای این مهم شمرده شده است و این دو موجب انقداح این احتمال خواهد بود. من در پی آن بودم که یقین و اطمینان شما درباره نامشروع بودن رفتار حاکمیت را با القاء احتمال مخالف برطرف سازم. چون برای انسان قاطع هیچ دلیلی نمیتوان اقامه کرد. اگر شما قطع داشته باشید که الان روز است با هزار دلیل و برهان هم از این عقیده منصرف نمیشوید ابتدا باید در این قطع خودتان شک کنید، تا راه برای اثبات عقیده مخالف فراهم آید.
میخواهم به نحو موجبه جزییه اثبات کنم که حکومت میتواند با رفتارهای خشونت باری مثل جنگ حتی با وجود جمعیت معترض فراوان از بقای خود صیانت کند. این رویه حتی تا سرحد از دست رفتن پایگاه اجتماعی آن حکومت هم میتواند ادامه یابد. تمامی این ادعا به نحو موجبه جزییه است. اگر این ادعا را پذیرفتهاید میتوانیم مورد پس از اننتخابات را بیشتر مورد بررسی قرار دهیم. این گزاره هیچ ربطی به شبیه سازی ندارد و بسیاری از اشکالات شما به آن وارد نیست. اگر نپذیرفته اید در آن مناقشه فرمایید تا در صورتی که توانستم پاسخ بدهم.
برخی از مسایل در بحث نظری روشن نمیشود، مثل صحت یا تقلب در انتخابات و نباید بر اساس آن حکم صادر کنیم چون جدلی الطرفین است. به نظر شما مسئله انتخابات ساده است و با دروغ گویی حاکمیت شروع شده است، خوب اگر حکومت هم بگوید مسئله ساده است و با انکار صحت انتخابات به دنبال اجرای الگوی انقلاب رنگی بودند، نتیجه همین میشود که شما از آن بیزارید. پس با ساده سازی موضوع نباید حکم صادر کنیم. به نظر من مسئله انتخابات اصلا ساده نیست. افراد مختلف با انگیزه های گوناگون رفتارهای مکملی را برای برهم زدن امنیت و وحدت ملی انجام دادهاند. به نظر من قضیه به آن سادگی که شما گفتهاید نیست.
درباره ولایت فقیه هم با ورود لفظ مطلقه، قرائتی که شما میپسندید کنار گذاشته شده و قرائت گسترده آن تثبیت شده است. اگر هم آن را نمیپسندید فعلا از ارکان قانون اساسی کشور ماست. البته من چندان به اینکه شما از سر دلسوزی برای نظام اسلامی نگران رفتارهای حاکمیت باشید، باورمند نیستم. لذا جملات آخر شما تصنعی به نظرم آمد.
موفق باشید.
دوست عزیز،
سوال من در باره خداوند سرراست تر از این حرفها ست: آیا بین حریت نفس و فکر و بیان و بندگی خدا می توان جمع بست؟ جواب شما به نظرم نوعی طفره رفتن آمد.
در باره سیره علوی و سوال شما باید بگویم سیاست یک امر انضمامی است. پس باید ظرف واقعه را ملاحظه کرد. علی امام است و در ظرف زمانی خود ناچار به نبرد با دشمنان اش شده است. این راهی برای فیصله مسائل فیمابین او و مخالفان اش بوده است بر اساس تمام امکانات و ممکنات روز خود. اما امروز ممکن است راههای دیگر هم وجود داشته باشد. تا راههای موجود و ممکن طی نشده باشد نمی توان به طرح جنگ پرداخت. جنگ راه حل اخر است نه اول. صلاحیت یا عدم صلاحیت هم با جنگ و صلح نیست البته. اما در ظرف زمانی و جهانی ما امروزه اگر رهبری برخلاف اکثریت به جنگ رفت بزودی باید در پای کمیسیون های مختلف تحقیق و به طور علنی پاسخگو باشد. در عین حال هر رهبری باید وزن تصمیم خود را بسنجد. در ساختارهای مستقر سیاسی شما ممکن است بوش باشید و خطا کنید و کشور را با بحران بزرگ مالی هم روبرو سازید اما نظام فرونپاشد. در ساختارهای نامستقر و کم ثبات تر ممکن است حتی تصمیم بی ضررتر عواقب هولناک تری داشته باشد. مثل تقلب در یک انتخابات چه رسد به راه انداختن جنگ با مخالفان.
در باره جنگ و صلح یک نکته دیگر هم گفتنی است و آن نظام مبتنی بر وحشت است. اگر جنگ کردن حق باشد و علی از آن پشتیبانی کرده باشد تاسیس و اداره نظام وحشت بی گمان کار علوی نیست. اما در قرائت حاکم، ما به اصطلاح هم از توبره می خوریم هم از آخور. هم برای جنگیدن با مخالفان سراغ سیره علی می رویم و هم برای اداره کشور بر اساس ارعاب سراغ نیروهای ضدعلوی و ضداسلامی در روسیه و چین و ژرمانی. حال اسرائیل اش را کنار می گذارم. نمی توان آیین سرکوب را از این و آن نامسلمان گرفت و برای توجیه سرکوب به علی استناد کرد. چیزی این میانه نامیزان است. شما از جنگ دفاع کنید. از نظام مبتنی بر ارعاب هم می توانید دفاع کنید؟
و اما در باره شاخص بودن آقای خامنه ای در تشخیص مسایل دیگری هست. به نظرم مشکل اصلی نوع نگاه شما این است که رهبر را چون امام می بینید و تنها. این فردمحوری خود سرچشمه بسیاری از مشکلات است. ما انقلاب نکرده ایم که سرنوشت مان را به دست یک نفر بسپاریم. این نوع نظامات سیاسی را خود انقلاب اسلامی برانداخته پس چطور می توان از بازتولید آن دفاع کرد؟ من مشکلی نمی بینم که ارزشهای فردی و تخصصی آقای خامنه ای را تایید کنم اما هرگز او به تنهایی و هیچکس دیگر به تنهایی قادر به اداره مملکت بر اساس رای شخصی نیست. باشد هم قانون اساسی این را از او نخواسته است. اینکه آقای خامنه ای دولتی در کنار دولت و در عرض آن ایجاد کرده و دولت را فی الواقع کارگزار خود کرده اصلا منشا قانونی ندارد. اینکه او به هیچ جا و هیچکس پاسخگو نیست اصلا مبنای حقوقی و فقهی ندارد. اینکه او همیشه یکطرفه حرف می زند اصلا به عهد و زمانه ما مربوط نمی شود. و اینکه رئیس دولت او هم مثل او می خواهد با فراغ بال مجلس را دور بزند و به کسی پاسخ ندهد و من عندی رفتار کند و برنامه چهارم را زیر پا بگذارد و سند چشم انداز را نادیده بگیرد هم الگوی بسیار خطرناکی برای دولتداری از هر نوع است چه رسد به دولتداری ارزشمدار اسلامی و علوی.
من از شما می پذیرم که ولایت فقیه در قانون اساسی تجدیدنظر شده با قید مطلقه تصویب شده است. اما فکر می کنید در ذهن و بیان آقای خمینی یا حتی تصویب کنندگان، این مطلقه به معنای استبداد رای بوده است؟ به معنای سلطنت مطلقه بوده است؟ اگر نبوده که نبوده این شما هستید که باید روشن کنید مرز ولایت مطلقه با سلطنت مطلقه و استبدادی کجاست و چگونه در نظام مستقر فعلی رعایت می شود؟ چرا شما نگران استبداد نیستید؟
در باره انتخابات هم من سوال خود را مجدد تکرار می کنم: چرا یک انتخاب مجدد برای دستگاه سیاسی اینقدر سنگین است که کشور را برای ماهها به بحران بکشاند؟ چرا رئیس جمهوری که به رای ۲۵ میلیونی مفتخر است باید از رفع شبهه نگران باشد؟ توجه دارید که اگر آقای احمدی نژاد با رای مجدد ۲۵ میلیونی و بالاتر – که فرضا از ریزش هواداران موسوی به ادعای امثال کیهان حاصل می شود- انتخاب شود چه اتوریته سیاسی پیدا خواهد کرد؟ چرا نباید نظام به این انتخاب مجدد تن دهد تا زبان اعتراض را ببندد؟ چرا حاضر است جان مردم را بگیرد اما رای مردم را مجدد نگیرد؟ من یکبار بعد از تظاهرات «دهها میلیونی» 9 دی گفتم که ما مردم را در خیابان نمی شماریم. رای شان را در صندوق ها می شماریم. این کم هزینه ترین راه است.
واقعیت این است که شما هم اذعان کرده اید: گروه حاکم می خواهد ولو به قیمت از دست رفتن پایگاه اجتماعی اش رفتار غیراصولی خود را ادامه دهد. ولی به نظر من چون این پایگاه پیشاپیش از دست رفته و در همان دوره انتخابات دیگر وجود نداشته، نمی خواهد تن به انتخاباتی مجدد بدهد.
بیکاری پسر؟ هویت، جایگاه اجتماعی و خیلی چیزهای دیگه از زندگی این جماعت بسته به بت شدن همون ولی فقیهه.. حالا انتظار داری بیان به حرف تو گوش کنند و تازه متنبه هم بشن؟ بحث مرگ و زندگیه.. مرگ و زندگی یک هویت.. مرگ و زندگی یک جایگاه ظاهراً تثبیت شده که تا به امروز انقدر نگران از دست دادنش نبودند. بحث منطق نیست. بحث منفعته.
کیهان که خوانده اند این بیست ساله- از وقتی آقای ح. شریعتمداری به حکم رهبری مدیر مسوول شدهاند- اشاعه تهمت و افترا به مسلمانان روش علوی است؟ معادل این روزنامه کیهان، بال و پر گرفته تحت رهبری، در حکومت امام علی چه بود؟
و سوال همین است که پرسیدید. رهبر که امام معصوم نیست
(هر چند با این تفسیر از ولایت مطلقه به معنی فرا قانونی بودن ولی فقیه و لزوم اطاعت از دستورات او در هر زمینه و کشف… از امام معصوم هم بالاتر می رود: می شود امامواجب الاطاعه غیر معصوم مجاز به نقض پیمان). اگر بر فرض مثال فرد فاسق و منافقی به اشتباه رهبر شد، چگونه می توان او را بر کنار کرد؟ نظارت مردمی که غیر ممکن است، چون طبق این تئوری ولی فقیه می تواند برای حفظ حکومت جنگ کند و خشونت بورزد و ابزار نظارت را تعطیل و منتقد رامحدود و ساکت کند و یا به تبعید و زندان بینداز-و کجا در سیره علوی حرف زدن علیه حاکم جرم بود؟. نظارت خبرگان هم که با فیلترینگ شورای نگهبان مخدوش می شود. شورای نگهبان را هم که همان منافق پر از یاران خود کرده است.
انتخابات خرداد ۸۸ سیئه از سئیئات این حکومت بود. معلول بود نه علت.
سلام.
علی (ع) اگر اکثریت داشت که تن به حکمیت نمی داد. اگر اکثریت داشت بعد از عهد شکنی معاویه دوباره جنگ را شروع می کرد. حسن بن علی اگر اکثریت داشت صلح نمی کرد. حسین اگر مجبور به جنگ نمی شد نمی جنگید چه اینکه قبل از جنگ چند پیشنهاد داشت: برگشت به مدینه. رفتن به شام و مذاکره با یزید. خروج از سرزمین اسلام و رفتن به سر حدات.
علی زمانی در صفین با جمعیت ۳ برابر مواجه شد که اکثریت امت خودش را داشت. صرف ذکر عنوان مسلمان ماهیت امت ایجاد نمی کند. دو طرف جنگ صفین یک امت نبودند. چه اینکه با ۶-۷ میلیارد جمعیت زمین که اکثرن در سرزمین های دموکرات و یا با اقتصاد باز زندگی می کنند نمی توان پادشاهان باقی مانده و یا اقتصاد دولتی را مردود اعلام کرد.
لطفن کمی دقیق تر و با جزئیات تر صحبت کنید. ما کم حوصله نیستیم
آقای جامی
مشکل این بندگان خدا این است که از “فرآیند” سر رشته ندارند. اصلن نمیدانند که موضوعات مختلف چگونه تکوین مییابند.
این حضرات با فرآیند تکامل طبیعت که اظهر من الشمس است بیگانهاند چه رسد به اینکه بخواهی برایشان بگویی که خود فقه محصول یک فرآیند تاریخی است و محیط زندگی هر فقیه و تیپ مراجعات مردم به یک فقیه تاثیر غیرقابل انکاری بر نوع فتاوای آن فقیه داشته است.
در واقع فقه تابع فقیه بوده است. فقه انباشتهی مکتوب تاریخی فقاهت فقهاست که روز به روز هم فربهتر میشود نه بیشتر.
موضوعی که به این اندازه عرفی است نزد آقایان رنگ قدسی پیدا میکند.
تاریخ هم همین است. سیره نبوی و ائمه هم همین است.
به قولی “تاریخ ساکت و صامت است” مورخ است که آن را به صدا در میآورد.
تاریخ تابع مورخ است. تاریخ نداریم تاریخها داریم. آنگاه چگونه است که با استناد به حادثهای تاریخی که در ظرف زمانی و مکانی خاصی رخ داده جواز به صدور هر فعل ناروایی میدهیم. در حالیکه فقیه یا مورخ دیگری از همان حادثه سازهی استدلالی دیگری میسازد.
مگر آقای منتظری تفسیری بشریتر و امروزیتر از اسلام نداشتند در حالیکه برخی همکسوتان ایشان بکلی در موضع مخالف ایشان بودند و هستند.
این طلبه غرقه در دریای مواج فقاهت به این سرگشته وادی ولایت، بفرمایند این همه اختلاف رای بین فقها از کجا نشات میگیرد.
مگر نه اینکه متن یکی است و حوادث تاریخی و سیره یکی. پس چگونه یکی دستغیب میشود و دیگری نوری همدانی.
سکان مدیریت را به کدام یکی باید وا نهاد. هر دو نیز خود را محق میدانند.
آیا راهبردی جز رجوع به اکثریت سراغ دارید؟
تکلیف فقیهی که با فقیه دیگر ناهمگون است چیست؟ باید به رای او گردن بنهد چون “دم-و-دستگاه” او افزونتر است؟ یا راه خود پیگیرد و ساز خود زند؟
اگر این است که دو پادشاه در اقلیمی نمیگنجند.
و مسئله همین جاست. سطح تقدسزدایی از روحانیت و بی حرمتی به مرجعیت در هیچ دورهای از تاریخ شیعه و مرجعیت به اندازهی سی ساله اخیر نبوده است. چرا؟
چون فقها، دراویشی بودند که در گلیمی با هم میخسبیدند و رای و نظر خود را افتا میکردند اما کار که به اقلیم سیاست و کیاست کشید جز یک تن را به آن درگاه بار نبود.
شورای فقاهت آقای هاشمی سازوکاری برای فرار از این تناقض و آشتی بین فقهاست که البته ابتر است (چون ریشه نزاع چیزی دیگری است) هر چند امکان بروز و ظهور هم ندارد.
در ضمن، این طلبه جوان که از سیره علی بن ابیطالب فقط جنگهای آن رادمرد را آموختهاند بهتر است نامه به اشتر نخعی را هم بخوانند و قیاس بگیرند با وضع امروز.
این طلبه جوان که ره بر نهان دیگری دارد و سکه طعنه ضرب میکند و نیت میبوید و دلسوزی وزن میکند، مرحمتی کنند از سر بزرگواری شاخصههای سنجه دلسوزی را لیست نمایند تا بتوانیم صدق گفتار ایشان را به محک آزمون بزنیم.
اصلا لطف کنند شاخصهای دلسوز بودن یک نویسنده، یک وبلاک نویس، یک رهبر، یک رئیس دولت، یک طلبه و … رالیست کنند تا ما هم عیار خود را بهتر بدانیم.
هموطنی که چندان هم متحجر نیستی، اگر طالب دانستی کتاب “تاریخ عقاید اسماعیلیه” نوشته دکتر دفتری به ترجمهی شیوای دکتر بدرهای را بخوان تا درک بهتری از سیره حداقل تا امام ششم بیابی.
باید متذکر شوم ملاصدرا که یک عالم و فقیه برجسته شیعه می باشد , در رابطه با مرجع تقلید و مقلد چنین گفته است: مجتهد جامع الشرایط باید دارای شرایط مطروح ذیل باشد تا فقاهتش مورد قبول باشد:
۱_شجاعت
۲_تدبر
۳_تقوا
۴_فقاهت
۵_آگاه به زمان
و حال اینکه خود مقلد هم باید دارای شرایط ویژه تقلید باشد من جمله:سلامت فکری و آگاهی نسبت به مرجع مورد نظر و تجزیه و تحلیل گفته های وی.اگر ما پذیرای چنین گفته ای باشیم پس هر کسی نمی تواند مرجع و یا مقلد باشد و در اینجا باید گفت در جامعه اسلامی به فرض اینکه نصف جمعیت آن عاقل و بالغ نباشند خود بخود پنجاه درصد ولایت ورهبری وی از مردم آن جامعه ساقط شده است و همچنین مقلدی که نتواند استدلال خوب و بد را داشته باشد تقلید و پیروی از آن ساقط می گردد