روز عجیبی داشتم. مثل اینکه فرزند آدم را بخواهند دوشقه کنند. مادر باشی چه کار می کنی؟ شب که به خانه رسیدم نکته ای یادم آمد. سال گذشته در این روزها چه غوغایی بود. رفقا همه دست به دست هم شده بودند که زمانه را کله پا کنند. موفق نشدند. اما تلاش شان را ادامه دادند. و می دهند. چه خوب که زمانه یک سال دیگر دوام آورد. بادا که صد سال دیگر هم دوام داشته باشد. ولی چه جالب است که فولکس کرانتی ها به اسم مردم یا همان فولکس ضد رسانه ای جمع شدند که مردم می ساختندش. شریعتی براستی نابغه ای بود وقتی سخن از مذهب علیه مذهب گفت. همیشه آسانترین چیز این است که دو اردوی مقابل در برابر هم بایستند. می فهمی کی به کی است. اما با صندوق قرض الحسنه ای که پولشویی کند و اسم اش نبوت باشد چه می کنی؟ وقتی دو طرف یک دعوا هر دو ادعای دموکراسی و مردم خواهی دارند چه می کنی؟ دشوار است می دانم. خیلی دشوار. اما زمانه دیگر بزرگ شده است. شاید هم خیلی بزرگ. دشمن طاووس آمد پر او. یک روزی یک کسی در یک نشریه ای نوشته بود چرا مجلات ایرانی شماره مسلسل مجله را اینقدر بزرگ روی جلد می زنند. و بعد جواب داده بود انگار درآوردن هر شماره پیروزی یی است که باید اعلام اش کرد. ببینید که ما یک شماره دیگر هم درآمدیم و موفق شدیم. ما را نبستند. ما را از پا در نیاوردند. خواستند اما نتوانستند. یک شماره دیگر هم دوام اوردیم. آنک ۳۳ آنک ۶۵ آنک ۱۰۰. و جشن می گیرند وقتی به صد می رسند. در عالم بیرون ۱۰۰ شماره مجله در آوردن هیچ نیست. خیلی عادی است. اما در عالم ایرانی ۱۰۰ شماره یعنی خیییییییییلی. این یک نشانه مهم است. نشانه ای خیلی مهم. حالا ما می توانیم بگوییم بیش از ۸۰۰ شماره در اورده ایم. تا ۱۰۰۰ راهی نمانده است. می رسیم؟ مثل شهرزاد هر شب قصه ای می گوییم تا زندگی را ستایش کرده باشیم مرگ را به تاخیر انداخته باشیم. این فرهنگ جبار سلطانی را که هر نوآمده ای را می سوزد و می کشد و هل من مزید می زند تا رام کرده باشیم و آرام کرده باشیم. تا رمز مداومت را نشان داده باشیم و انقطاع را تارانده باشیم. انقطاع. قطع. قطعه قطعه کردن. گردن زدن. جباریت. وای که فاجعه ای است. فاجعه ای هستیم. آنچه را خوب و خوش و زیبا کنند از برای دیده بینا کنند. بینا بینا بینا. پناه بر خدا از دایگان مهربانتر از مادر. پناه بر خدا از شقاوت دایگان. شهزاده قصه تازه سر کن. قصه تو زندگی است. هر چند در باره مرگ باشد در باره سقط جنین باشد در باره آزاده باشد که با رود رفت. آن آزاده سه ساله. آن آزاده هزار روزه.
دو سال بیش شد که چشم بر هم نگذاشته ام. مثل امشب. می ترسم بخوابم. دیگر بیدار نشود. بیدار نشوم. این تشت سر کدامین نوآمده است؟
آقا صدهزار شماره درمیآورید ایشالا. شما هیچوقت به روشنی توضیح ندادید اینها که میگویید دستبهدست هم داده بودند تا زمانه را کلهپا کنند چه کسانی بودند و چه کار کردند. مهم هم نیست. فقط از شما استدعای عاجزانه دارم این طرز فکر همگانی «ما بر علیه دشمنانمان» را دامن نزنید. آن پیراهن فقط به قامت آقای خامنهایها برازنده است. از شما بیش ازینها انتظار داریم.
با آرزوی موفقیت برای رسانه خوبتان.
——————————–
برادر کلنگ آن قصه که بر سر هر بازاری هست. اگر به وبلاگ زمانه نگاه کنی شرخ کشاف اش را می بینی که کی هستند. و به این جا:
http://www.radiozamaneh.info/volks/
– سیب افسرده حال
آق مهدی عزیز،
زمانه رسانه خوبیست، بهتر از همه رسانه های فارسی زبان در دیاسپورا. به هر حال در این موقعیت تاریخی ویژه و این موقعیت جغرافیای سیاسی که ایران در آن واقع شده است، کار رسانه ای آن هم در غربت با تمام سیاست های حولش، کاری است که آدم درش چوب دو سر طلا می شود، مخصوصاً اگر آدم خوبی باشد و آرزو های خوبی در سر داشته باشد.
همه اینها گذشته خوشحالم که وقتی دلتان گرفته است هنوز روی این وبلاگستانی که یک زمانی عضو فعالش بودید حساب باز می کنید. من از زبان خودم می توانم بگویم اما گمان می کنم که همه شما را دوست دارند و برایتان احترام قائل اند. اختلاف نظر سیاسی، بحث های زبانی، گفتمان های غالب، قدرت، همه اینها کشک است وقتی رابطه می شود بین متن من و متن شما، بین من و شما…و شما آدم خوبی هستید، نیت خوبی دارید، و سر سیاست اش بعد ها باهم چانه خواهیم زد.امشب اما شما روی دل ما حساب باز کنید.
————————
از صمیم قلب سپاسگزارم. خیلی لوطی هستی و همین رو در تو دوست دارم – سیب
خسته نباشید نه از ان خسته نباشید هایی که اینجا و ان جا به رسم میگوییم ها نه نه از آنها نه خسته ای از جان این نوشته را خط به خط که می خواندم از ذهنم گذشت این دو ساله با زمانه بودن زمانه ای که انگار گم گشته رسانه ای ام بوده چه ان روزهایی که میشستم پای تلویزیون و هرکه هرچقدر زور میزد کانال عوض کن نبودم که نبودم چه این روزها که از ریدر دنبال میکنم و مطالب محبوبم را دانلود میکنم…
آق مهدی زمانه برای ما شده است رسانه ای بی نظیر و دلبستگی و اعتیاد ما را بر آن حدی نیست
نه خسته برادر
——————————-
ممنون ام. این پیامها مرا و ما را در زمانه گرم می دارد در این روزهای سرد و بی رحم اکتبر. – سیب
«تا ۱۰۰۰ راهی نمانده است. می رسیم؟ مثل شهرزاد هر شب قصه ای می گوییم تا زندگی را ستایش کرده باشیم مرگ را به تاخیر انداخته باشیم.»
آقای جامی عزیز،
این زیبائی زبان کسی است که با ادبیات مأنوس است و از دیگر سو، سوزی دارد تا آن اندوختهها را بجوشاند.
«زمانه» و زمانهتان فرخنده باد.
سلام و عرض ارادت حضور آقای جامی
بدون رد یا قبول نوشته ها به یاد سال های دور. منم بهزاد دانشجوی سال های دور در دانشگاه کردستان.
ای آن که اسیر این غریبستانی
اسطوره ی ساده ی نجیبستانی
با حرف و نوشته هات با ما هستی
فریاد زمانه،مرد سیبستانی
————————————-
سلام بهزاد عزیز. چه حال و احوال؟ کجا هستی چه می کنی؟ از رفقای همدرس چه خبر؟ – سیب
سلامی دوباره این بار هم از صمیم قلب.
سال هاست با یک پله ترقی به تدریس همین مرهم دل (ادبیات)مشغولم و هنوز از آن می آموزم.از دوستان تقریبا بی خبرم جز باهر که اکنون مالزی است و فارسی زبان ها را آموزش می دهد.
راستی هنوز بر سر قولت هستی؟ (می روم و پشت سرم را هم نگاه نمی کنم.)یا نه دوست داری دوباره مشهد را ببینی و با تربت جامیان دیدار کنی؟من که ایمان دارم روزی شما را گرم در اغوش می گیرم. به امید ان روز.
ای کاش همیشه در هوایت باشم
مشتاق شنیدن صدایت باشم
ای کاش در اوج بی پناهی هایت
بر سینه ی خود به فکر جایت باشم!
———————————
البته آنچه گفته ام از سر قهر و خشم بوده است. من قبله ای جز ایران ندارم و از بام تا شام نگاه ام به همانجا ست که هرگز پشت سر نبوده بل روبرو و مقابل نشسته است. خوشحال ام به تدریس مشغولی. بهترین از چه؟ بادا که دانشجوی خوب و روزافزون هم داشته باشی. – سیب
مهدی عزیز
۱۰۰۰ نه تا ۱۰۰۰۰ هم میرسی. شاد باش از نوشته ات قدری بوی ناامیدی می آمد. امیدوار باش رفیق
آقای جامی
اگر این نوشته شما در جائی غیر از وبلاگ شخصی شما منتشر شده بود ،واکنش من چیزی جز خنده و “ولش کن” نبود اما شوربختانه اینطور نیست ! شما یک محصولی را تولید کرده و به خواننده تحویل می دهید که سنجش آن با هرانگی انسان را به هراس میفکند . نمی توانید بگوئید محذور داشتم … نخیر! نویسنده ، نباید در این فضای مجازی که از گزند داروغه و عسس محفوظ است نامفهوم سخن براند .. شما رانده اید ….! آقای جامی من نمی دانم چه بر شما گذشته ، ولی نشریه فولکس کرانت را چون نشریات دیگر هلند می شناسم و حداقل از جانب خودم اطمینان دارم که کسی توطئه ای برای شما نچیده است……می توانستید بنویسید : مشتیبان را سیاستی دگر آمد ولی نه حسب معموللنگی کار رادیو زمانه را به گردن این و آن بیفکنید . در خانه اگر کس است یک حرف بس است ….در ضمن شریعتی هم نابغه نبود!
درعشق و ادب اگر تمامی،جامی
ما را بنواز با پیامی،جامی
یک جرعه ز الطاف شما ما را بس
سرمست نما مرا به جامی،جامی
سلام سحرگاهی مرا پذیرا باش.
راستی چند سالی است به احترام این دل محترم عکاسی می کنم از این که خواندم عکاسی را ادامه می دهید بسیار خوشحالم چون زبان عکاس یک زبان جهانی است.اگر مقدور است ایمیل شخصی خودتان را به همراه چند عکس از خودتان و دلتان برایم به ایمیل AHURA@FARSEDU.IRبفرست تا من هم عکس هایم و حرف های دلم را برایتان بفرستم.
تنهایی ام را با تو قسمت می کنم چیز کمی نیست.