وطن برای من علیرضا حیدری است. مردی که از بس دقت کرد سکته کرد. دقت او در روزگار بی دقتی چه معنا داشت؟ وطن. من برای وطن متاسف می شوم که مردانی مثل حیدری را از دست می دهد. وطن برای من فرهنگ آلمانی به فارسی بهزاد است یکی از دهها کار نفیس خوارزمی که مدیرش حیدری بود. زمانی آلمانی می خواندم. امروز نمی خوانم. اما فرق کار خوب و کار بنداز- و- در- رو را می شناسم. میان اینهمه کارهایی که نشان از عجله دارند بهزاد با آرامش نشسته کتابش را نوشته است. و حیدری با آرامش نشسته آن را آماده سازی کرده است. آرامش در دنیای پرتنش ما یعنی چه؟ یعنی وطن. من کلاهم را از سر بر می دارم برای این وطن.
می گوید یکی از این دوستان نادیده در مطلب اش در باب وطن که وطن در حال احتضار است. احتضار؟ من نمی فهمم. من وطن را ابدی می بینم. در تاریخ هزاره های اخیر وطن من، چند ده ساله چیزی نیست. وطن من محتضر نیست.
وطن برای من دایره گردش است. جایی که از گردش در آن لذت برم و از آبادی اش خوشنود شوم و برای ویرانی اش محزون. وطن جایی است که فکرم را مشغول می کند دیدن اش یا خواندن در باره اش. وطن مشغولیت ذهنی است. دل ما آنجاست که گنج ما. وطن گنج من است.
اسماعیل خویی وطن شناس است. در شعر بیدرکجا می گوید وطن جایی است که من خشتی در آن روی خشت نهاده باشم. در آن سهیم باشم. چیزی را در آن باب کرده باشم. چیزی از آن از آن من باشد. وطن جایی برای گریختن نیست. وطن آدم با آدم سفر می کند. شهر به شهر. وطن جایی است که می خواهی خشتی بر خشت اش بنهی. کاری برایش بکنی. دستی برایش بالا بزنی. وطن تو مقصد نهایی توست. حتی اگر در ایستگاههای جهان تمام عمر سرگردان باشی.
وطن شفیعی کدکنی است. غول زیبای دانش و فرهنگ ما. شمیسا ست. انوری است. پورنامداریان است. هر کسی که متن های ما تاریخ ما را عاشقانه می خواند تا بشناساند. وطن عشق بزرگ است. وطن در ناشناخت گم می شود. حتی اگر روی خاک اش زندگی کنی.
وطن دالان بهشت مشهد است که درختهاش را ناجوانمردانه و بیخردانه بریده اند. وطن مادر است که آنسوی دالان بهشت خانه دارد. در خانه اش درخت هست. گل هست مهربانی هست خدا هست. وطن سرد و گرم چشیده است. آهسته است. خردمند است. می داند زندان و شلاق و هیاهو و ادعا و تحمیل کار تازه- به-دوران-رسیده ها ست. وطن برای نگهداشتن فرزندانش چیزهای دیگر دارد. وطن نام تک تک فرزندانش را می داند. اینهمه نام خوب. آدم دلگرم می شود. اینهمه نام خوب به امیدی کار می کنند و خشت بر خشت می نهند. امید وطن است.
اگرچه دالان بهشت دیگر سقفی ندارد ولی هنوز حال و هوای خودش را دارد. می شود بعضی شبهای تابستان که دلت گرفته سوار ماشین ارام ارام از کنارش رد شد و زندگی را تنفس کرد
سلام
خیلی خوش شدم که گشته گشته این وبلاگ را یافتم
خیلی خوشم آمد زنده باشید وخانه آباد
کاش از نزدیک حس میکردی که زیر پوست این وطن چه میگذرد. با همه نامهایی که یاد کردی. زیر پوست تمام آن ها که وطن نام گرفته اند.
سلام آقای جامی.ازتون یه سوال داشتم.اینکه مسابقه ی قلم زرین فقط دو مرحله داشت و اینکه چطور می تونم اسم نویسنده های ده داستان برگزیده رو ببینم؟
—————————-
دوست عزیز، لطفا بیانیه داوران را ببینید:
http://www.radiozamaneh.org/story/2007/09/post_457.html
– سیب
سلام اقای عزیز بار پیش هم از شما سوال کردم که چگونه می توانید جهت کار در رادیو زمانه به من کمک کنید،چرا که می دانم افرادی به واسطه شما در ان جا مشغول به کارند که حتی توان ساده در کار در ایران را نداشته اند.
——————————-
دوست نازنین چرا هنوز نیامده چوب برداشته ای دیگران را می زنی و نفی می کنی. بیا و کار کن و بگذار کار تو خود بگوید که چند مرده / زنه حلاجی. در کنار دیگران می توانی بدرخشی نیازی به نفی آنها نداری تا تو را ببینند. به صفحه مشارکت مراجعه کن و مدارک لازم را بفرست تا گروه سفارش زمانه بررسی کند:
http://radiozamaneh.org/about/6306.html
ضمنا زمانه خودش صفحه دارد بخدا! – سیب
سلام دوست گرامی
چه قلمی با وقارتر و زیبا تر از اینکه بتواند حس بازگشت به خویشتن را در جان آدمی به تکاپو وادارد … شما که بهتر می دانید حیدری ها کم نیستند اما وقتی از خویی و شفیعی و … هم سخن می رانید درد آشنایی تان بارز تر می شود .
پیروز ، استوار ، شاد و بهروز باشید .
وطن شاید مهدی جامی باشد
خوش فکر
صاحب دید ظریف و عالی
با قدرت مدیریت بالا
باعث افتخار
امید بخش و با پشتکار
نفسش گرم
سلام آقای جامی،
خیلی از این نوشته تان لذت بردم.
ممنون.
اره … وطن …
با سلام و احترام، لطفا آدرس جدید تارنوشت را جایگزین نشانی قبلی بفرمایید. http://sameddin-ziaee.blogspot.com
سیاسگزارم ـ سام
الدین ضیائی
جناب جامی
این مطلب دمی بود در روح من
میتوانم در بلاگچرخان شما جایی داشته باشم
ممنونم
با دالان بهشت موافقم. خوبیش (یا بدیش؟!) اینه باید مشهدی باشی تا بفهمی یعنی چی . نه؟!
آفرین. بعد از مدت زیادی مطلب تر و تمیز نوشتی.
مخصوصن توصیف در مورد استاد شفیعی کدکنی.
این تعبیر شما مثل عطر سیب های گلاب بود. ممنون
پس وطن ۱۰۰۰ آدم بیشتر ندارد… برای اینکه بقیه مثل من پاانداز و دشت بگیر و ریاکارند… شما ملتی سراغ داری در جهان که ریاکارتر و گشادتر و پرمدعاتر از ملت ایران باشد- و من هم یکی از انها-
آره ..کاش وطن این ها بودند که شما گفتی…وطن احمدی نژاد است.. وطن سردار فلانی است..وطن پزشک راهزن است…وطن بغض من است که در گریه های مدام می شکند ..وطن کودک من است که امروز برایش روضه ی امام حسن خواندند در کودکستان.
وطن خاک بر سری است …وطن حقارت است..وطن اندوه مزمنی است در ذره ذره خاک پرگوهرش.. خاکی که بوی گند می دهد.. بوی گند دروغ… بوی گند من… من ایرانی
————————-
تو جزو وطن من نیستی. هموطن من خودش را و مردم اش را تحقیر نمی کند. حساب آدمها هم حساب ریاضی نیست که ۱۰۰۰ تا باشند و باقی نباشند. گاه برای یک ملت ۱ آدم هم تعیین کننده است. خوشحالم که وطن من ۱۰۰۰ آدم دارد و ۱۰۰۰ ها. اگر فقط بخت آشنایی با ۱ آدم از این آدمها را داشتی چنین خود را حقیر نمی دیدی. – سیب
آره…. حق با توست من جزو وطن تو نیستم… چون تو هم خودی هستی و من ناخودی… درست عین تقسیم بندی جمهوری عزیزتان… باید دهان اکبر سردوزآمی را بوسید… تنها او بود که کسانی چون تو را شناخت…. او سال هاست مردم ما را می شناسد… و همانند تو را که در ساحل امن خارج نشسته ای با کمک های فرهنگی دیگران برای منی که باید در ایران نکبت زده زندگی کنم رجز می خوانی… برای منی که خشت روی خشت می گذارم با خون دل… و باید کسی همچو تو برای من خط کشی کند… شنیده بودم که تو چه موجود کثیفی هستی..می دانستم که حنایی کاشانی در باره تو چه گفته است.. اما باور نمی کردم چنین باشی که هنوز به قدرت نرسیده، دیگران را از وطن خیالی خودت، از مدینه فاضله فیلسوفانت بیرون می اندازی… ننگت باد
—————————–
بیچاره حنایی را دیگر خرج خودت نکن اخوی. مهر او به ایران و فرهنگ ایرانی او را نزد من عزیز می کند و اصلا مهم نیست که منتقد من باشد. این خودی و ناخودی را هم بگذاریم برای همان جمهوری عزیز. سخن من سر راست است: هیچ ایرانی نمی تواند کشور خود را تحقیر کند. تحقیر هم کرد پاسپورت اش را از دست نمی دهد. آینده اش را از دست می دهد. بدون خواستن آینده بهتری برای ایران چگونه ایران از نکبتهایش نجات می یابد؟ به کمک عالم غیب؟ با به بی اعتنایی کسانی مثل شما؟ با به کمک کسانی که من از آنها نام بردم؟ حضرت اگر راه بهتری دارید بفرمایید. مدینه فاضله ای هم در کار نیست. آن آدمها که وطن را عزیز کرده اند آدمهای واقعی اند و در یک مدینه فاضله زندگی نمی کنند. اینکه سرکار فکر می کنید لابد آدم با خروج از وطن بی وطن می شود و حتما کمک خارجی است که آدم به وطن اش فکر می کند کاملا بی ربط است اگر نگویم احمقانه است. ایرانیان خارج هم به اندازه ایرانیان داخل به وطن شان فکر می کنند.
ضمنا فحش های چارواداری تان در سیبستان کنار گذاشته می شود تا منطق تان دیده شود. – سیب
سلام و درود براقای جامی گرامی
باز هم خوب و پرمغز نگاشتید و درس آموختم از آن باز.نکته ای دارم که شاید کمی نابخردانه به نظر آید.تقریبا نظر اکثر وبلاگ نویسهای حرفه ای را در پاسخ به فراخوان وطن خواندم عجیب است دراین بزنگاه تاریخی وگردنه ای که جامعه ایرانی در حال گذار از آن است و مسلسلهاوتانکهای اماده کار درب در وطنند چرا اکثرا به استعاره و ایهام از وطن میگویند توصیف شاعرانه میکنند و جهان وطنی و انترناسیونلیسم را گویی می امضایند .وطن لزوما جایی نیست که در آن راحتی ولی آیا درگوشی خوردن از پدر وبرادر و بچه محل بهتر است یا تحت قیمومیت بیگانه فرضا کامرانی کردن.الان تعریف وطن باید تکیه بر جغرافیای ایران داشته باشد چون خطر تجزیه ایران در صورت حمله امریکا ولو حمله محدود بنحو عجیب و غریبی وجوددارد .نمیگویم جرواجر کردن خیلی از وبلاگ نویسها برای فیلم ۳۰۰ و سد سیوند وسرباز تخت جمشید درست بود یا نبود ولی تمامیت ارضی ایران وتکیه بر وطن خیلی مهمتر است .ایران هیچگاه مستعمره نبوده پس زیر بار خارجی نمیرویم. اینجا وطن امیرکبیر مصدق و بازرگان است وهمه در روز کارزار یک سرباز.
———————–
من امیدوارم هرگز جنگ دیگری را نبینم. همان یک جنگ کافی بود که سالها و سالها عقب بمانیم. داشتن روحیه سلحشوری خوب است اما نباید به دلیل آن از جنگ استقبال کرد. هر کاری لازم است برای پرهیز از جنگ باید کرد. از جمله فشار وارد آوردن به سیاستمداران برای درک موقعیت و اندازه و امکانات خود در جهان. – سیب
سلام دوست عزیز
“پیر ما” می خواهد با شما در زمینه روش تحقیق و حافظ خوانی
و خود وب اطلاعاتی رد و بدل کند.
تو رو خدا به وبلاگ “پیر ما” بیاید و با نظرات کارشناسانه و وبلاگانه
خودتون ما را خوشحال و نزد استاد سر بلند کنید. تو رو خدا بیا…
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
http://pirema.blogfa.com/
با سلام و درود مجدد خدمت آقای جامی
برادر عزیز محجبین جان آنچه من در کامنتم نوشتم(چنانچه تو خود کامنته هم اشاره کردم)غرضم تعجب از نوع نگاه وبلاگ نویسان به مقوله وطن در شرایط فوق العاده حساس کنونی بود و تکیه بر تمامیت ارضی آن در این مقطع را بعنوان پادزهری برای جنگ احتمالی مطرح کردم وگرنه واضح است که حمله آمریکا مشکلی را که حل نمی کند هیچ دهها بلکه صدها مشکل پیچیده تر را میافریند.نوشتن با غیر رویکرد حماسی به وطن در این مقطع و با استعاره و ایهام و احساسات حتی نوستالژیکی به وطن مانند این است که ما در وسط یه جنگ بی امان یه دفعه شعر حافظ بخونیم .اخوی گرامی جامعه درحال گذار است هرنوع احساساتی شدن و شعبون بی مخ بازی در اوردن به ضرر نسل فعلی و نسلهای آینده است و بنظر من ما ایرانیان باید چند گزاره زیر را به نحو ممکن هم خودمان بپذیریم هم به خارجیان تفهیم کنیم:
۱- مشکل ایران به هیچ وجه با جنگ خصوصا حمله امریکا حل نمیشود که نمیشود.
۲- اکثریت قریب به اتفاق مردم با حمله آمریکا مخالفند .
۳- امریکا اصولن دنبال منافع خودشه و دلش چه بخوایم چه نه اصلنه اصلن برا ما نمیسوزه .
۳-این استدلال که امریکا با محاسبات فعلی قطعن به ضررشه که به ایران حمله کنه بشدت قابل خد شه است چون براساس محاسباتی تقریبن تو همین مایه ها حمله اش به عراق معقول نبود ولی کرد.معلوم هم نیس هنوز عبرت گرفته باشه.
۴- اگه بدونن ما به این شعور و بلوغ سیاسی رسیدیم که مقابلشون میایستیم تا حدود زیادی موثره کی خواس به استقبال جنگ بره اخوی.
سپاسگزارم
🙂
با سلام و درود بسیار
شب عید فطر هر سال در جمکران با تنی چند از وبلاگ نویسان , دوستان و همسفران مکه جمع میشویم و مراسم ” ۹۰ دقیقه خلوت با خدا ” رو برگزار می کنیم…..
امسال شما و دوستان شما هم به این خلوت چند نفره دعوتید….. هر کس که فکر می کنید حرفی برای خودش و خدایش را دارد از طرف خودتان به این خلوت دعوت کنید…… فقط ۹۰ دقیقه با هم هستیم و بعد از خواندن حافظ و مولانا ٬ نامه هایی را که برای خدا آوردیم میخوانیم…..
تمامش همین بود…..
سلام
آخر چرا صفحات مربوط به تدریس آقای معروفی داستان نویسی را
فیلتر است؟:(
——————–
حتما نیست! یعنی چاره شد. دوباره سر بزنید لطفا – سیب
چه بلایی سر سایت زمانه اومده؟شرمنده که اینجا می پرسم…
———————
آقا هیچ خبری نشده. کش کامپیوتر مبارک را پاک کنید و دوباره وارد شوید. می بینید صحیح و سالم است – سیب
سلام و خسته نباشید
همیشه به اینجا سر می زنم و از نوشته های شما استفاده میکنم بسیار زیبا و تاثیر گذار است ولی متاسفانه تا به حال نتونستم پیغام بگذارم
باتشکر
متن شما منو یاد صدای شاملو انداخت و “وطن کجاست ” نمیدانم شاید همیشه برای شناخت فاصله مطرحه چه به لحاظ ذهنی و چه فیزیکی ..
از ادبیات و استادن عزیز و یگانه گفتید و به خاطر دارم که شما نیز از آن دست بودید.. سرفراز باشید
درود
مهدی عزیز از شما التماس میکنم ایمیل آدرس یا هر نشانی دیگری از لطفعلی خنجی داری برایم بفرست.
سپاسگزارم.
عمرت زیاد.
—————————
از دوستی با ایمیل پرسیده ام که برایم فراهم کند تا برای شما بفرستم. هنوز جواب نداده یا ندیده – سیب
سلام
آدرس جدیدم اینجاست
سیب جان نمینویسی دیگه؟
سلام مهدی جان
حس غریبمو راجع به …
امید با صدای در از خواب بیدار شد .حتما ایران امده هنوز صبح نشده …ایران خستس
توی حال سرک کشید حتما خیلی خستس.رفته بخوابه کاش یتونستم بجاش برم اما ابجی ایران میگه شب زود بخوابتا توی مدرسه چرت نزنی اخه باید شاگرد اول بشی…من کی بزرگ میشم
امید با نگاه به چادر عربی ایران بغض گلوشو گرفت همونجا سرشو رو چادر ایران گذاشت خوابید…
منو بگو داشتم میگشتم ببینم کدوم علیرضا حیدری :دی
ممنون از مطلب زیباتون