فکر می کردم این روزها یادداشتی در باره هنر برهنگی بنویسم که بحثی داغ در ستونهای زمانه بوده است. می خواستم ببینم چگونه می شود این هنر را فهمید فارغ از اینکه موافق یا مخالف آن باشیم. مثلا اینکه چرا باید هر هنر غربی را مثل هنرهای شرقی در تاریخ آن دید. و در باره برهنگی غربی دید که برهنگی هرگز چیز تازه ای در این فرهنگ نبوده است. کافی است به تاریخ نقاشی و پیکرسازی این فرهنگ نظر کنیم.
فکر می کردم به دنبال مقاله درخشان بیژن روحانی در باره جشن خشونت چیزی در باره فرهنگ تحقیر بنویسم و اینکه هیچ اندیشه ای بدون پرهیز از تحقیر نمی تواند سالم باشد آنهم تحقیر آشکار و عمدی. و اینکه این خشونت آشکار چه چیزهای هولناکی از فرهنگ ما را بر آفتاب می اندازد و نمی دانیم.
اما امشب که از کنسرت شجریان برگشته ام فکر می کنم باید چند کلمه ای در باره ارائه موسیقی ایرانی در سالن های غربی بنویسم و کاستی های آنچه در کنسرتهای حتی بزرگان ما دیده می شود.
آوازی که زمانی رسانه بود
اما نخست چند کلمه از آنچه وقتی در سالن گوش بودم به آن فکر می کردم. اول اینکه بی تعارف لحظه های نابی در موسیقی و آواز را شاهد بودم. برای من شجریان همواره با کنسرت سفارت ایتالیای او تداعی می شود. با ماهورش. با صبح است ساقیا. با اشعار باباطاهر. با مزن بر دل مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم. با ملکای او. با افشاری او. با بیات ترک او. کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد. شجریان مرا در باغ صدایی گردش می داد که با آن خاطره داریم. اهمیت او هم همین است. که خاطرات ما را شکل داده است. با او زندگی کرده ایم.
اما کنسرت او که با تار و کمانچه ای زیبا و با عودی زاید همراه بود و با ضرب خوب همایون پسرش فرق بزرگی با کنسرتهای محبوب او داشت. او همیشه در انتخاب شعرها استاد بوده است اما امشب من شعر تازه و درخشانی از او نشنیدم. هیچوقت یادم نمی رود که شعر و آواز و تصنیف او زمانی حرف همگانی بود. او سخن پنهان دل ما را آشکار می گفت. نمونه هاش بسیار است. همان کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشدش مثلا. مرکب خوانی اش. سعدی های جاودانه و عاشقانه اش. دوستان در هوای صحبت یار زر فشاننند و ما سر افشانیم. زمانی بود که حافظ و سعدی خواندن با ترانه او همراه می شد. او کاشف بهترین غزلها بود که با بهترین لحن و ترکیب به استادی تمام خوانده می شد. آواز شجریان رسانه ای ملی بود. بیان همگانی بود.
آوازه خوان نه آواز
از خاصیت رسانگی آواز او دیگر چیزی نمانده است. دست کم امشب هیچ نداشت از این خاصیت. شعرها عاشقانه بود بی آنکه دردی در لحن آوازخوان باشد. شجریان به نظرم دیگر فقط تکنیک بود. مثل شاملو در آن سالهای آخر که دیگر شاعر نبود. ماهر بود. زبان دست اش بود. اما قلب اش تهی شده بود.
استاد نازنین آواز ما شجریان امشب هیچ لطفی در سخن اش نبود. او همچنان استاد آواز است. آواز ایران رام دست و دهان اوست. اما استاد خسته است. یا بی باور است. تنگ حوصله است. چشمهاش برق ندارد. حیف از استاد بزرگی چون او که به اجبار کنسرتهایی بخواند که گویی فقط خواندن است. بی آنکه شوری برانگیزد. دردی حمل کند. معنایی را رسانگی کند.
سهل گیری در کار صحنه ای
از معناشناسی آواز او که بگذریم و انتخاب شعرهاش سخن های دیگر هم هست. کنسرت او نمونه خوبی از سهل گیری کار صحنه ای بود. زمانی این کار ارج و مقامی داشت. شاید باید به استاد حق داد که بی حوصله است. حتی یک کلمه هم حرف نزد. حتی نوازندگان را معرفی نکرد. نگفت شعرها از کیست و آهنگها را که ساخته است. فقط مدیر برنامه از قول استاد گفت که عکس نگیرید یا کی بگیرید. فیلم اصلا نگیرید و موبایلهاتان را خاموش کنید. پارانویای نقض کپی رایت مهمترین چیز شده است در کنسرتهای ایرانی.
موسیقی استاد یکدست هم نبود. هماهنگی هم در حد کار استادانه نبود. کمانچه کارش عالی بود. تار هم گرم و خوب بود و خوشنواز. اما ترکیب موسیقی هموار نبود. تصنیف ها جذابیت و تازگی نداشت.
بجز لحظاتی از پاساژها که خوب و نو بود و بداعتی در آن به کار رفته بود باقی همان موسیقی – به قول دوست آوازخوان ما مرسده خانوم – خطی بود. همان تکنوازی و همنوازی های معمول. همان مقدمه ها و پیشدرآمدها. همان آوازها و اوج و فرودهای قابل پیش بینی. موسیقی امشب استاد حقیقتا کلاسیک بود. تقلید و تقلید کار و الگوی بزرگان رفته و ردیف آنها. شجریان جسارتهای سابق خود را دیگر نداشت
اعلام مرگ رسانگی موسیقی کلاسیک
آدم حق می دهد به کسانی مثل محسن نامجو. و ارزش کار کسانی مانند علیزاده را بهتر به جا می آورد. موسیقی بدون نوآوری دیگر موسیقی عصر ما نیست من شنونده دیگر همان موسیقی کلاسیک را هم بدون نوآوری نمی خواهم. حس کردم شجریان که زمانی قطب ما بود حالا پشت سر گذاشته شده است. من همان کارهای سابق و دوست داشتنی او را هزار بار دیگر هم می توانم بشنوم چون در همان زمان خود نو بودند و تازه بودند و رسانه حس و عاطفه و صدای ما بودند. اما با موسیقی این روزهای او اگر همین است که امشب دیدم رابطه ای برقرار نمی توانم کرد. کنسرت او اعلام مرگ رساتگی موسیقی کلاسیک بود. حالا موسیقی زیرزمینی است که رسانه است.
من دوستار هنر ایران ام و کشته مرده این که این هنر را به نحوی عالی به صحنه های جهانی ارائه کنیم. استاد ما حیف که دیگر پا به پای صحنه جهانی حرکت نمی کند. صداش عالی است. مثل آب روان است. صدایی که همایون را هم در همخوانی با پدر به زحمت می اندازد. اما فاقد کلاس جهانی است. انگار برگشته باشد به همان هویت محفلی. در باغی برای هموطنان می خواند.
ادب صحنه و مدیر صحنه
موسیقی استادان ما برای ارائه در صحنه جهانی بشدت به مدیران قابل صحنه ای نیاز دارد. به کارگردان هنری نیاز دارد. به نورپردازی خوب و خلاق نیاز دارد. به لباس هماهنگ نیاز دارد. به آموزش و سختگیری در آنچه ایما و اشارات درست و حرکات و میمیک کنترل شده خواننده است نیاز دارد. به پرهیز از اجرای قطعات خواب آور نیاز دارد. به هر آنچه لازمه صحنه است. جای مدیر صحنه سختگیر و دانا در کنسرتهای ما خالی است. نباید همه چیز را به سلیقه استاد و نوازندگان اش و حداکثر مدیر برنامه واگذاشت. این خود یک کار مهم است که فقط مدیر صحنه می تواند انجام دهد. صحنه باغ نیست. سالن محفل رفقا و طرفداران نیست.
مدام فکر می کردم جای تصویر و استفاده از ویدیو پروژکشن خالی است. جای تلویزیونهای بزرگ و دوربین های حرفه ای خالی است. و جای همیشه خالی رقصی خیال انگیز و ایرانی و فروتن و ظریف و هنری. با نیت خوب و دعوت پر زحمت چند نوازنده و یکی دو خواننده و سالنی از دوستاران مشتاق هنر صحنه ای تولید نمی شود. موسیقی ایرانی فاقد کلاس جهانی است. نشسته است بر روی قالی یا قالیچه ای با خواننده ای بزرگ که در لیوان کاغذی آب می نوشد. اما هماهنگ نیست نه با خود نه با سالن نه با معیارهایی که در هر هنر صحنه ای دیگر دیده می شود اما ما آن را نمی بینیم. تقصیر مدیر برنامه است یا ذوق ایستای خواننده یا پسند حدااقلی شنونده؟ ما کنسرت را در حداقل برگزار می کنیم. انگار هیچوقت از تهران بیرون نمی آییم. با کم راضی هستیم. این آفت هنر است.
پس نوشت:
مفهوم رسانگی از مفاهیم اساسی در اشارات و ذهنیات من است. هر چه می خواهم وقتی بگذارم برخی مفاهیم را توضیح دهم نمی شود پس کوتاه می گویم که رسانه بودن آواز و شعر و کتاب و اثر از و تا زمانی است که با مخاطب عمومی ارتباط جمعی برقرار می کند. یعنی حسی عمومی را بیانگر می شود رسانه می شود. چیزی را می گوید که خیلی ها می خواسته اند بگویند و دوست دارند که این شعر و کتاب و روزنامه و اثر هم دارد همان را می گوید. به این ترتیب روزنامه ای که رسانه نیست فراوان است! و رسانه ای که روزنامه نیست هم. مثل آوازهای شجریان در دهه ۶۰ و مثل ترانه های گوگوش در دهه ۵۰ و شعر سیاسی در سالهای ۴۰ و فروغ هنوز و همچنان. وقتی هم من می گویم موسیقی زیرزمینی رسانه شده است دقیقا به همین نظر دارم. این فارغ از خوبی و بدی آن و پسند و ناپسند من است. من دارم به شکلی توصیقی این نکته را بازمی شناسم و باز می گویم که این موسیقی به رسانه تبدیل شده است و آن یکی دارد از رسانگی می افتد. این تقصیر من نیست. من ناظر تحولاتی هستم که از آن حرف می زنم. تعیین کننده آن تحولات نیستم.
پس نوشت ۲:
این ویدیو را همین امشب دیدم. گفتگوی جالبی است . حرفهای شجریان به دل می نشیند. استاد آزرده خاطر هم هست از سیل توقعات. می گوید از من توقع نوآوری نداشته باشید. من در سن بازنشستگی هستم. راست می گوید. او کار خود را کرده است. مشکل در این است که نمایندگان برجسته آواز ما معدودند و بار بر دوش یک تن می افتد.
در باب رسانه ای نبودن آواز شجریان در سالهای اخیر گمان نمی کنی این دیگه از مقتضبات زمانه باشه؟ در سکوت دهه شصت تک بیت “جماعتی که نظر را حرام میدانند/نظر حرام بکردند و خون خلق حلال” در کاست قاصدک خودش به تنهایی کارکرد یک بیانیه را داشت برای همین هم بیش از یک آواز در دل و جان مینشست. اما حالا با این حجم زیاد اطلاعات و رسانه های دیجیتال آواز سنتی کمتر میتونه نقش رسانه ای داشته باشه. حداقل باید گفت بسیار سخته.
اما یادتون نره از اون ۲ موضوع دیگه ای که تو ذهنتون بود هم بنویسید. نظرتان در اون دو مورد باید خوندنی باشه.
نقدت بر کارهای اخیر استاد بی رحمانه و دور از انصاف بود…….نوگرایی در موسیقی سنتی حد و حدودی داره …..من هنوز فکر می کنم که هر کار جدیدی که استاد میده بیرون ارزش هزارها بار گوش دادن، هزار ها بار باهاش گریه کردن، هزار ها بار باهاش عاشق شدن رو داره و واقعا هم داره
آقای جامی گرامی،
جالب اینجاست که با آنکه سالهاست در خارج از ایران هستید و به واسطه کارتان با مراکز فرهنگی هنری اروپایی در تماس بوده اید هنوز از قوانین سخت کنسرت های اروپایی در زمینه کپی رایت آگاه نیستید و آنرا “پارانویای نقض کپی رایت” در کنسرت های ایرانی می خوانید! در اروپا حتا برای کنسرت های محلی موسیقی هم از عکسبرداری و فیلمبرداری و ضبط صدا به شدت جلوگیری می شود. چه برسد به کنسرت شجریان در یک موزه معتبر در پایتخت هلند.
نمی دانم مقصودتان از “عود زاید” چیست! کاش بیشتر توضیح می دادید. در گروه های موسیقی ایرانی عود یا بهتر بگوییم “بربط” بخش بم صدای گروه را تامین می کند و اغلب شنیده نمی شود. حال آنکه نبود آن حس می شود. نمی دانم چگونه به گوش شما آمده که آنرا “زائد” خوانده اید.
من در کنسرت حضور نداشتم ولی چنین کنسرت هایی در اروپا همیشه دارای بروشور مرتب است دربرگیرنده اطلاعات و نام شاعر و سازنده موسیقی. در نتیجه خرده گیری شما به استاد برای عدم معرفی شاعر و آهنگساز وارد نیست. ولی اینکه چرا با مردم سخن نگفته چرا! جالب اینجاست که حتا خود شما هم آنقدر برای نوازندگان همراه او ارزش قایل نیستید که نامشان را در یادداشت تان بنویسید، هر چند نوشته اید “تار و کمانچه زیبا”!…
جداً مایه تاسف و تعجب است که چون کار شجریان را نپسندیده اید و معتقدید دیگر آن جسارت گذشته را ندارد موسیقی ایرانی را یکسره کنار گذاشته اید و می نویسید الان “موسیقی زیرزمینی است که رسانه است”! آقای جامی! آیا واقعا شما به عنوان یک روزنامه نگار حرفه ای و صاحب یک رسانه طرز فکرتان این است؟! به راحتی می نشینید و با یک کنسرت دستور صادر می کنید که جایگاه کدام موسیقی در کجاست؟! همان موسیقی زیرزمینی هم بسیاری از جوانان ایرانی حتا حاظر به گوش کردنش نیستند. تنها بپذیرید که هر سبک موسیقی چه ایرانی چه کلاسیک چه جاز چه زیرزمینی و … هر کدام مخاطب خاص خودش را دارد. از “مارک” چسباندن به آنها و تعیین مقدار مخاطب و تاثیر جدا خودداری فرمایید. شما هنوز دست به نظرسنجی نزده اید!
از بابت مدیریت صحنه و امکانات فنی حق با شماست . هنوز در ابتدای راه هستیم ولی دوربین و تلویزیون بزرگ برای کنسرت موسیقی عرفانی ایرانی و شجریان و یک تالار ۳۰۰-۴۰۰ نفره…! قدری عجیب نیست به نظرتان؟!
به قول یکی از گوینده های اخبارتان “زمانه بر شما خوش”.
———————–
ممنون از نظر تیز و نقد دقیق. اما دوست من معلوم است که بحث من در چارچوب کپی رایت نیست – چیزی که در همین سیبستان هم آن را بشدت رعایت می کنم. موزه هم مشکل نداشت. پیشنهاد ضبط فنی و قانونی را هم ایشان نمی پذیرند چنانکه تا به حال هم از هیچ کنسرتی نوار خوب ویدیو نداشته اند. و این یعنی پارانویا. ترس بیهوده ای که رابطه غیرخطی شنونده و خواننده را ناممکن می کند. در باره اینکه در بروشور چه ها هست هم حق با شماست اما در همان بروشور و بر در و دیوار هم هست که مثلا موبایلها خاموش. چرا این را مکرر می گوییم و آن یک را نمی گوییم؟ زاید بودن عود را هم از باب ناهماهنگی اش عرض کردم و اینکه نبودش به از بود بود و گرنه اینقدر می فهمم که کار عود چیست. ناساز بود و از کار در نیامده بود. در باره رسانگی هم دقیقا به دلیل همین که کارم رسانه است اجازه بدهید بگویم از دید من و با تحلیل من چه چیزی رسانه است و چه چیزی نیست. من با یک کنسرت حکم صادر نکردم با این کنسرت به حکم رسیدم. زیرا بالاتر از شجریان نیست که منتظر کنسرت دیگری هم بمانم تا نتیجه را بسنجم. در باره تلویزیون بزرگ هم اصلا عجیب نیست که در سالنی بزرگ دو تلویزیون مدار بسته داشته باشیم. خاصه آنکه کسانی هم در بالکن نشسته باشند یا در ردیف های عقب عملا صحنه کوچک دیده شود و تصویر روشنی از چهره خواننده و تصویر نوازنده نباشد. همین هفته پیش در یک کنفرانس کوچک همین تجهیزات به کار رفته بود با آنکه نصف این جمعیت هم در سالن نبود. – سیب
عزیز جان،
نقدهای مرا بر شجریان میدانی و لاجرم نظر من بسیار به نظر تو نزدیک است. اما من با نتیجهگیریهایات اصلاً موافق نیستم. اعلام مرگ موسیقی کلاسیک و دعوای اینکه: «حالا موسیقی زیرزمینی است که رسانه است»، حقیقتاً دعوی گزافی است که محتاج دهها شاهد و دلیل است. به گمان من اینجا را خیلی تند رفتهای. موسیقی زیرزمینی، نه آن موسیقی که مثلاٌ محسن نامجو ارایه میکند، بلکه آن موسیقیای که در روزهای نخست «منِ داریوش» از زمانه شنیدم، تنها حسی که به من داد اشمئزاز بود. من منتقد «کمکاری» شجریان بوده و هستم. شجریان بهتر از این میتواند کار کند. اعتراض من به تو این است که نتایج شاذ و تندی میگیری. من با این بخش نظرت موافق نیستم. من از موسیقی محسن نامجو لذت بردهام. اما خودت میدانی که خود «زمانه» تصویری که از موسیقی زیرزمینی در ذهنِ من یکی ساخت، تصویری بسیار منفی و سرشار از ناسزا و دشنام بود. من در آن موسیقی هیچ قدر و ارزشی نمیبینم (حتی حمل نام موسیقی را بر آن جفا میدانم).
اینجا حرفات سخت محتاج توضیح است. به گمانام تند رفتهای و چیزی باید در تدارک یا توضیح آن بنویسی. لازم شد من هم چیزی خواهم نوشت در توضیح. اما خوب نیست ناگهان از این سر طیف به آن سر طیف جهش کنی. فکر میکنی اندکی از مسیر اعتدال خارج شدهای. خوب است بر شجریان سخت بگیریم و سخت از او انتقاد کنیم، اما قیاس معالفارق کردن و نادیده گرفتن همهی جوانب ماجرا کمی بیانصافی است.
Aziz
Modathast ke mikhaham rajebe karhaye shajarina va iradhaei ke bar konserthaye akhire oo migirid va migirand matlabi benevisam ke vaght nemikonam
Albate bande na moosighi shenasam na herfehie
Ama be onvane kasi ke shayad 17 saal ast ke moosighie sonatie irani ra goosh midaham va alalkhosose gharibe be etefaghe karhaye khosoosi va montasher shodehie shajarian ra shenideham doost daram nazare bande ra ham beshnavid va bekhanid
Man ta hodoodi ba ghesmati az harfhaye shoma movafegham
Bale shajarian digar kari mesle dastan, nava, bidad, eshgh danada va dahha asare digar ke har yek shahkari dar tarikhe moosighie in sarzamin khahad bood tolid nemikonad.
Albate man fekr mikoam ke yadavari an asar lozoomi nadarad vali agar bensef bashim hadeaghal 20 asare monhaser be fard ra mitavan nam bord.
Baghie asare oo niz kamelan pormaye va agar be gazaf nagooyam yek saro garden az karhaye baghie balatar ast.
Hamishe ba khod migooyam agar shajarian nabood avaze irani kheili ham chize dandangiri nabood.
Khoda vakili chand bar mitavanid yek avaz az gahvami, khansari va hatta banan ra gosh konid.
Ya avazhaye golpa ra ke ba vojoode sedaye khoob vay hame shabihe ham hastand, bi mohtava,va por az tahrirhaye birabt.
Bogzarim az goftehaei ke hame midanim va bargardim be entegahde shoma
Man harfam in ast ke chera ma bayad entezar dashet bashim tamame karhaye yek nafar shahkar bashad.
Magar yek fard cheghadr tavanaei darad ke tamame toole more khod kare motafavet kjhalgh konad.
Magar bethoven ke hame ghabool darim ke nabeghehi binazire moosigie kelasike gharb hast chand kare barjaste dasht.
Alie tajvidie khdoeman chand ahange monhaser befard sakhte ast. Ya kamalol;olk chand naghashie binazir keshide ya davinchi.????????
Azizan moshkel injast ke shajarian kare khod ra karde va be gahyat ziba va por.
Ama kasani ke bayad donbale roe rahe oo bashand besiar kam mayehand. Ma hamehie bar ra bar dooshe in shajariane bichare gozashteim va har lahze az oo tavaghoe kare no darim
Chera kasi nemigooyad ke aghaye meshkatian to chera kare jadid nadari
Ya lotfi va alizade shoma chera kare jaded nemikonid?
Masale in ast ke lotfi, alizade, mehkatian va shajarian kare khod ra kardehand.
Ma poshtvane nadirm va modaam az in piremardha tavagho kare binazier va jaded darim
Va in vasat vazeiate shajarian az hame badtar ast. Chera ke karhaye ghabliash tavaghoha ra chenan borde bala ke agar yek rooz ham avaze mamooli bekhanad dahanash ra saf mikonim ke ei agha koo ahange jaded
Koo avaze no
Man kamelan movafeghe naghde na tanha shajarian balke har ensani hastam
Ama reayate ensaf ra ham bayad kard.
Be nazare man shajarian dar karhaye jadidash ham chizhaei darad ke vaghean zibast
Chand bar zemestan ast ra gosh dadehid
Ya bi to be sar nemishavad ra
Be nazare man zaeiftarin karhaye shajarian ba pirniakan va jamshide andalibi bood. Vali kasi be anha irad nemigereft chon sedaye shajarian javan bood va eibha ra mipooshand.
Kholase konam
Ma shajarianhaye digari mikhahaim ke nadarim va yaftanesh ham besiar sakht ast. Va shayad ham digar nadashte bashim. Girim ke shajarian panj sale digar ham kamelan karhaye no dashte bashad bad che?
Be che kasi omid darid
Che kasi jaye lotfi ra khahad gereft
Ya meshkatian va alizade ra
Be shakhse fekr mikonam ke ma ham ta akhare omr barha va barha be nava goosh khahim dad va lezat mibarim
Ama be ehtemale ziad nasle bade ma az an ham mahroom khahad bood
bebakhshid agar fonte farsi nadashtam
————————-
متاسفم که نمی توانم پینگلیش بخوانم و خواندنش برای من سخت آزاردهنده است. ولی منتشر می کنم شاید دوستانی باشند که همه آن را بتوانند بخوانند بدون اینکه مثل من سر خط و نخ را از دست بدهند – سیب
راستش را بخواهید من اصلا متوجه منظور شما نمی شوم.زمانی شجریان رسانه بوده و حالا دیگر نیست؟ موسیقی کلاسیک می تواند رسانه باشد؟ مثلا سمفونی یک بتهون چه چیز را می رساند یا می رسانده؟
عزیز جان برادر
جالب بود که برخی از این نوشته ها را قبلا در بیانات محسن نامجو خوانده بودم.البته می توانید مثل هم فکر کنید.اما شاید بهتر بود که سخنی نوتر می آوردی تا تکرار حرف هائی که درست و بر حق هستند.
به نظر من خیلی خوب بود امیدوارم همیشه موفق باشی و براتون بهترین ارزوها رو دارم.بازم ممنونم (مخلصتون نوشین)
سلام
اول مطلب دلم تا آسمان ها پر کشید. تا اونجا که ::: دوش … بی من بیچاره کجا بوده ای؟!
ولی وقتی شما با این احساسات این طور به پایان می رسونید دیگه چه انتظاری از بی ذوق هاست؟؟
واقعا به خاطر این کم لطفی تون متاسفم. البته برای خودتون چون استاد همیشه یگانه می مونن.
با نظر “شهریار” و “ماکان” موافقم.
و در پایان می خوام چیزی بگم که شاید باعث ناراحتی شما بشه:::::
مطمئن شدم و مطمئن باشید که اون لحظه های به قول خودتون ناب در باغ صدا(!) با حرفا های امروزتون دیگه هیچ ارزشی نداره و رک تر بگم هیچ وقت ارزش نداره. چون یک عاشق هیچ وقت نمی تونه به معشوق خرده بگیره اون هم تا این حد که جسورانه این اجازه را به خودش بده که محبوب را رد کنه.
به نظر من اون بوویی از عشق نبرده.
من با صدای استاد به باغ صدا نمیرم به بهشت عدن الهی میرم که هیچ چیز کم نداره و اگر روزی با صدای استاد دلما اونجا ندیدم افسوس می خورم که حضرت حق این سعادت را از من گرفته. … و خدا اون روز را نیاره