الف:
کاوه،
من همیشه وبلاگ ریحانه رو می خونم. داری مسخره می کنی؟ چون به نظر من عالی هست. من بی شوخی می گم، مسائلی که مطرح می کنه در همان گفتمانی که درش داره پرسه می زنه محشرند. خیلی بهتر از …شعر های این جوجه فمنیست های “من رفتم پارک نشستم رو نیمکت مرتیکه اکبیری اومد اذیتم کرد کثافت پایین شهری” هست. من واقعاً اون فمنیسم به روایت بی بی سکینه رو خیلی بیشتر مسخره می دونم تا این [و فکر کنم تو هم همین نظر رو داشته باشی].
به هر حال می دونم سیما هم ریحانه رو می خونه، چون خودم بهش گفتم بخونه و فکر کنم اون هم خوشش آمده بود. خواهشمند هم این اسلامو فوبیاتو یکم بی خیال شو و ببین ریحانه به درد زن های ایران می خوره یا بی بی سکینه ها ی لزبین سپرتیست شوهر دار!
من همیشه گفتم و می گم کاری که اعظم طالقانی و فائزه هاشمی برای زنان کردن ممکنه به چشم نیاد ولی خیلی می ارزه!
– Sibil: کامنت برای کلنگ
ب:
خانم ریحانه خانم!
شما خیلی خوب می نویسی من همیشه مطالبت برام جالب بوده و هست. خواهش می کنم مأیوس نشو از نوشته های یک مشت آدمی که مشخصاً با عقاید شما پدرکشتگی و مشکل شخصی دارند. به هر حال آمدن به فضای عمومی برای زنی به عقاید شما هم که هویت مسلمان داره می تونه خیلی مشکل ساز باشه… برای اینکه خیلی از هموطنان گرامی ما با اسلام پدر کشتگی دارند و این پدر کشتگی را سر شما خالی می کنند.
زن بودن کم دردسر دارد، مسلمان بودن هم اضافه می شود. مأیوس نشو که عالی می نویسی.
– Sibil: کامنت برای ریحانه کاظمی
ج:
چقدر راحت است که آدم تلافی تمام سال هایی را که مجبورش کردند صبح زود بلند شود و نماز بخواند را سر دخترکی پانزده ساله که با باهوشی هرچه تمام تر در میان گفتمان اطرافش به دنبال راه حل می گردد، در آورد.
واقعاً چقدر شیرین بود آن دورانی که رضا شاه زنان ملت را به زور مینی ژوپ پوشاند و چقدر تلخ بود آن دورانی که آخوندها کله همه زنان ایران را که با کمال میل همگی قرتی شده بودند به زور چادر کردند. از آن تلخ تر قرن بیست و یکم است که دوست عزیز من بدون اینکه ذره ای متوجه منظور کاوه حکیمی باشد که مقاله خانم ریحانه فاطمی را لااقل خوانده است، با دیدن یک روسری و مطلبی پر از حدیث و روایت، آلرژی اش عود کرده و بار دیگر همچون باقی سیاستمدار ها به این نتیجه می رسد که زنان را سیاست کند.
نتیجه اش اینکه یک مشت اسلاموفب احمق بی شعور رفته اند در کامنت دونی خانم و دارند به ایشان فحش خواهر و مادر می دهند. نتیجه اش این می شود که یک مشت احمق محافظه کار اسلامیست در همین گفتمانی که ریحانه دارد در آن پرسه می زند به این نتیجه می رسند که این حرف های ریحانه عواقب دارد و باعث فساد می شود. نتیجه اینکه ریحانه باید در وبلاگش را بعد از مدتی تخته کند که یک مشت آدم عوضی نروند به مقدساتش فحش بدهند. خیالتان راحت شد؟
حاشیه: می دونم حرفام احساساتی است، و این خانم خودش را در معرض عموم گذاشته پس باید نقد هم قبول کنه و هزار مزخرف دیگه….ولی دخترک پانزده سال دارد، انصاف هم خوب چیزی است.
* یکبار دیگر مطلب امین را بخوانید: پلهای تخریب شده؛ امروز هیچ حرف روشنفکرانه ای در ادامه این تخریب قابل تصور نیست. هر چقدر هم پز عالی داشته باشد. ادامه تخریب کار نیست سیاهکاری است. من کلاهم را به احترام سیبیل بر می دارم. او راه می رود. پس ارزش تحول در ریحانه ها را درک می کند. او در راه است. دیگران که تحول را نمی بینند ادعا می کنند که فمینیست اند. تقلید بی معنا می کنند. هتاکان که دیگر هیچ. اولئک کالانعام. سیبیل زن عیاری است که ریحانه ها را به دست هتاکان رهاشده نمی پسندد. عیاری پایه هر نوع توافق/ حمایت پایدار اجتماعی است. عیاری بستن پیمان است و نگاهبانی از پیمان. بماند تا بعد مگر. – سیبستان
پس نوشت:
حضرت کلنگ! دنیای سیبستان سیاه و سفید نیست. حزبی نیست. ایدئولوژیک نیست. مرز غیر قابل عبوری بین آدمها نمی بیند حتی بین سیبستان و کلنگ! نه سیبیل طلا به تایید سیبستان نیاز دارد و نه تایید من از ایستار او تایید همه رفتار و گفتار اوست. به نظرم این نباید به توضیح نیاز داشته باشد. خیلی طبیعی است این. من صمیمیت و هوشمندی اجتماعی و صراحت سیبیل طلا را تحسین می کنم. و در این مورد بخصوص سیاه-سفید نبودن دنیایش را. از آدمی مثل تو تعجب می کنم که مثل عوام فکر کند.
امید! با عنوانی که انتخاب کرده ای فکر کردم می روی سراغ این جمله که هیچ حرف روشنفکرانه در تخریب قابل تصور نیست. متاسفانه اشتباه می کردم.
پس نوشت ۲:
فتیش: نمی دانم چرا وقتی یک وبلاگ نویس زن از حقوق زنان دفاع می کند و به اسلام معتقد است و مومن، آنقدر برایمان عجیب است که یا او را به عنوان “دوست دختر آقای استشهادی” معرفی می کنیم، گویی که او اراده اظهار نظر ندارد و توسط “دوست پس
ر”ش شستشوی مغزی شده، یا او را به صرف مسلمان بودنش عمده می کنیم و بدون نقد (و منظورم از نقد هم بررسی نکات مثبت و منفی نوشته اوست)، تنها به دلیل مسلمان مؤمن بودن و فمینیست بودنش (یا فرضی که ما در مورد او داریم) از او تمجید می کنیم. متأسفانه، در هر دو حالت، نویسنده این وبلاگ به فتیش تبدیل می شود. یک چنین چیزی اخیراً در وبلاگستان در جریان است.
خیلی وقت است که دیگر وبلاگ نمی خوانم و حال و هوایش از سرم کاملا پریده، مگر دو سه وبلاگ خاص! اما این پست اخیرتان سبب شد گشتی در وبلاگستان بزنم.
برایم وبلاگ ریحانه جالب بود و حتی خوشایند! نه بدین معنا که با او هم عقیده ام، ابدا، چون نیستم. بلکه شیوه بیان و نوع نگاهش از همان جایگاه “جنبشی استشهادی” برایم جالب بود. دخترکی که همانطور که از نوشته هایش پیداست ذهنش پر شده از احکام و احادیث و روایات و آموزه های دینی اما هنوز بدنبال جوابی از میان همان آموزه ها برای خواسته های آزادانه اش می گردد! و این زیباست، در هر جایگاه و دین و سن و عقیده ای که باشی.
نوشته امین را که خواندم دیدم ساده و روان آنچه که بوده و هست گفته، صورت مسئله ای روشن و حتی جواب و تا حدی راهکاری واضح که فقط اجرایش تا زمانیکه توان شنیدن و آزادانه نگاه کردن را نداشته باشیم لاممکن است.
شاید اگر هر کداممان برای لحظه ای از جایگاهی که هستیم و بعد فکریمان بیرون بیاییم و از نقطه ای ورای فعلیتمان نگاه کنیم، ببینیم که من و تو و او فرق چندانی با هم نداریم و هر کدام در نقطه ای مقابل دیگری ایستاده ایم و فقط برای سرکوب و نابودی می جنگیم!
این مطلب گفتنی ها و شنیدنی های بسیار دارد، جدا از “عیاری زنانه” ای که خوب دیده اید. کاش ادامه دهید حضرت سیبستان.
یک بغل آزادی
چطور میتوان به شوق آمد از گفتار دختری یا زنی (۱۵ ساله، ۱۷ ساله یا هر چند ساله) که زیر عکس زنی نقاب به رو و مسلح ادعای حسرت یک بغل آزادی دارد؟ که ایشان چون جوان هستند و مسلمان و زن که از تقسیم کار میان همسرها گپ میزند پس برویم مدال بیاوریم و سکه بنام فمینیسم ضرب کنیم.
ای کاش زمان انقلاب وبلاگها در گردش بودند تا با چند کلیک میرفتیم به بلاگهای ۱۵ – ۱۷ و …. سالههای آنزمان، تا روزنگارهای آنها را میخواندیم وبرداشت “یک بغل آزادی” آنها را میدانستیم. شاید درک بهتریاز پسروی یا پیشروی داشتیم شاید جای بسی مسرت باشد که فردی (در اینجا زنی) صحبت ازاندازهای برابری میکند میان جنس خود و آن دیگری، که در عالم خود چکش بر میخ و میخ بر تخته میکوبد تا دو خط موازی را در بینهایت بهم بچسباند. اینکه او در تفکر است شروع است، پایان نیست. میگویند در شب اعدام آن کردند تا معصوم به بهشت روانه نکنند. مگر تعقل و فلسفه در پس این حکم نبود؟ مگر زندانبانان زن در خانه نشسته بودند؟
یک بغل آزادی زمانی میسر است که نقاب از چهره برداریم، صلاح بر آتش فکنیم ونه قصد به شهادت کنیم و نه آن دیگری را شهید کنیم (ایکاش این واژه شهید از فرهنگمان برود).
بسم الله
سلام
یکی تون به این دوستای دگماتیستون بگه چرا فکر می کنند هرکس مسلمون یا استشهادی یه جانی و آدم کش یا یک متحجره؟!
چرا استشهادی ها را به چشم یک سرباز نگاه نمی کنید؟ چرا نمی توانید بین یک سرباز یا استشهادی حزب الله با یک سنی تکفیری وهابی مثل القاعده ای ها که همه را نجس می داند فرق قائل شوید؟
و چرا از سر همین دگماتیست بودن حمایت از حقوق زنان را فمنیست بودن می دانید؟!
* عزیز جان فقط یادآوری می کنم که دگماتیسم در هر دو جانب می تواند وجود داشته باشد. به نظرم اگر تحرکی در این زمینه بخواهد پیدا شود از هر دو جانب تمایلی به تفاهم باید دیده شود. شما آماده اید؟- سیبستان
آقای جامی
شما وبلاگ این خانم و قرینه مردانه اش را از ابتدا نخوانده اید . این از لحن پاسخ هایتان پیدا است . شما فقط کمی احساساتی شده اید . و فراموش کرده اید که گاهی لازم است حداقل به معنای واقعی «استشهاد» و تاثیرش بر دنیای مسلمانان فکر کنید. من و شما از اسلاموفوبیا متنفریم، اما هیچ گاه ندیدم که شما درباره ریشه این موضوع چیزی بنویسید. در ذهن من ترجمه انگلیسی خیلی از نوشته های وبلاگ نویسی مثل شما، همانند کودکی یک دختربچه بسیجی و دیوانه بازیهای بن لادن ، بخشی از مجموعه فراخ ریشه های اسلاموفوبیا هستند. شما آتش این هیزمید . گیرم بسیاری تلاش کنند حتی با اشک دیدگانشان آبی بر آتش باشند.
* خب کیوان جان تو که ظاهرا اصلا احساساتی نیستی بیا و یک یادداشت متین و استدلالی بنویس در باره ریشه های اسلاموفوبیا و خطرات ریحانه های کاظمی و امثال سیبستان. به هر حال خوشحالم که می نویسی از اسلاموفوبیا متنفری اما امیدوارم منظورت این نباشد که چون نوشته های مرا (؟!) از ریشه های اسلاموفوبیا می دانی از سیبستان هم متنفری! من از همین حالا می گویم یادداشت تو را در سیبستان منتشر می کنم. بیا یکبار هم که شده با زبان سرد حرف بزنیم و بدون برچسب و پیشداوری های من عندی؛ چطور است؟ – سیبستان
فرید جان،
آدم ها محصولات گفتمان های اطرافشون هستند. تو محصول گفتمان هایی هستی که در طول زندگی ات در درون آنها پرسه زدی، فکر کردی، و زندگی کرده ای. خواهش می کنم برو و متنی که ریحانه در مورد آزادی های زنان در عرصه عمومی زده است را بخوان. ببین در میان یک گفتمان اسلامی فاندیمنتالیست، ریحانه به چه نتایجی رسیده است. ببین با همین برچسب استشهادی که به خودش زده است، با همین اسلحه ای که در دستش است، نگاه کن چگونه احادیث و روایات را بررسی می کند که به این نتیجه برسد که حق آزادی حضور در عرصه عمومی را دارد.
حالا تو متن را ول کرده ای، رفته ای خر یک مشت نشانه حساسیت بر انگیز را چسپیده ای؟ که تفنگ دارد…وای!!!!
اگر این متن را خارج از این وبلاگ بدون اینکه به تو بگویند نویسنده کیست می خواندی، باز هم به همین نتیجه می رسیدی؟ مساله فمنیسم نیست…این خانم اصلا شاید اگر از خودش بپرسی صد سال نیز اعتراف نکند که فمنیست است. شاید اگر کاره ای شد آدمی مثل من را هم خفه کند. اصلا مساله این نیست که ریحانه کیست. مساله متنی است که دخترکی پانزده ساله در گفتمان استشهادیون اسلامی نوشته است و حق و حقوقش را می خواهد.
به نظر من نشانه شناسی ای که فقط به دنبال یک مشت بر چسب های کلیشه ای بگردد که سرنوشت متن را تایین کند، مشکل ساز است و این دقیقا کاری است که تو کرده ای. رفته ای یک تفنگ دیده ای، ترسیده ای!
مخلصیم
وایی! اینجا چه خبره؟! باورم نمیشه که توی باغ سیب از این چیزها بخوانم … خوبین؟!
* از من به شما نصیحت هیچوقت انتظار نداشته باشید در باغ سیب مار و حوا نباشد! – سیبستان
خوندم. هم استشهادبانو را و هم همه ی آنهای دیگر را … و نوشته های قبلی تان را و جواب پسرتان را و … راستی با حضور مار و حوا توی سیبستانتان موافق نیستم. به زودی علتش را توی وبلاگم می نویسم. سیب هاتان سرخ باد. در مورد ریحانه بانو چیزی نمی نویسم چون … بوی خام سوزی اش آزار دهنده تر از ان است که … سوسن را عصبانی کند تا بنویسد.
اگر فرصت کردید خوشحال میشوم این مطلب را در همین باره بخوانید:
http://intranet.kanoon.net/mkianpour/weblog/archives/2006/04/uuoeuu_oeoe_oeo.html
می گویند دستی در خوابی گل می چید …
سلام به شما آقا من آخر نفهمیدم شما از ریحانه حمایت می کنی یا قبولش نداری آخه اینو تو نوشته هاتون فهمیدم
درمیان تکانههای مشمئزکنندهای که اسلامیستها برپا کردهاند(ولو با هر مستمسکی)،آدمهایی از جنس ریحانه محل تأملند.به گمانم نباید به سادگی از کنار آنها گذشت. غیر از تحلیل پدیدارشناختی آنها به مثابه یک اُبژه، کار بهتری نیز میتوان ترتیب داد، اینکه با برقراری یگ دیالوگِ انتقادی درتجربه معرفتی آنها شریک شویم.یادمان باشد که ذهن مسألهدار بیشترین استعداد را برای رهایی از قطعیت خواهد داشت.
درسهای گذشته را فراموش نکنیم.نقدِ سودمند یقینآ با طرد متفاوت است.شاید اگر اسلامیکها را به چوبی نمیراندیم، اسلامیستهااینگونه برسر ما ودنیای پرآشوبمان خراب نمیشدند.