اسطوره رها شدن از ممنوعات
دیدم سیبیل طلا به قول خودش انشایی در باره زبان و قدرت نوشته است که بخش عمده آن ترجمه است و متکی به یکی از کتابهای ساموئل دیلانی نویسنده معروف داستانهای علمی تخیلی ( و البته بی پروای سکسی/ پورنوگراف). انشای سیبیل طلا که بر اساس یکی از کتابهای درسی دانشکده (اش یا دانشکده دوستانش) نوشته البته برای دانشجویی که از سر تکلیف مطلبی بنویسد خوب است و برای عرضه به یک کلاس درس هم بد نیست. دست کم این است که بخشی از سوء تفاهم های مربوط به زبان و قدرت را طرح می کند.
من فرض را بر این می گذارم که دوست تورنتویی ما تعصب خاصی به آرای دیلانی ندارد و واقعا به دنبال کشف رابطه زبان و قدرت است. با این فرض چند نکته را همراه با پرسش هایی در اینجا می آورم:
۱ وقتی با قدرتی به ستیز بر می خیزیم (در اینجا برای بازکردن زبان به روی نا-هنجارها و برای رو-زمینی کردن زبان زیر-زمینی) باید روشن کرد که با “کدام” قدرت مبارزه می کنیم. به عبارت ساده تر آدم برای جنگیدن نمی جنگد. با قدرت معینی مقابله می کند که منشا تجاوز یا محدودیت است و یا به قول خود او “کیفر” می دهد. قدرتی که ممنوعات را ممنوعات می کند کجاست؟ او با کدام یک از قدرتهای اجتماعی (اقتدارها) می جنگد / درافتاده است؟ پاسخ به این پرسش از آنجا مهم است که تا معین نکند این قدرت کجاست و محدوده اش چیست من خواننده نمی توانم بفهمم که روش او متناسب با آن قدرت هست یا نیست.
۲ چیزی که من می فهمم این است که درک او از قدرت بر اساس نوشته اش بسیار وسیع و مبهم و نامشخص است. فعلا تا او قدرت معینی را که با آن مقابله می کند نشان دهد من به سر راست ترین معنای قدرت می پردازم که در چارچوب انضباط-مجازات با کیفر و زندان سر و کار دارد ( بدون اینکه قدرت را منحصر در آن بدانم). یک نمونه روشن از آنچه به بحث ما مربوط می شود پرونده مردخای وانونو در اسرائیل است که به جرم گفتن ناگفتنی ها به زندان افتاد و ۱۸ سال حبس کشید. در تحلیل این پرونده رابطه قدرت و زبان خیلی روشن دیده می شود: گفتن از اسرار (نظامی-هسته ای) کیفر در بر دارد.
دوست دارید مثال نزدیکتر به کانادا بزنم می توانیم سری به گوانتانامو بزنیم. گوانتانامو از نظر ارتباطات یک ناگفتنی آشکار است. کسی نمی داند آنجا چه می گذرد. کسی هم که می داند نمی تواند از آن سخن بگوید. رسانه های غربی با همه جسارت ها و ضدسانسور بودن هاشان در امور ناگفتنی، از آن دست که سیبیل طلا اشاره کرده، در این زمینه ساکت اند بلکه اصلا با چاله سیاه اطلاعاتی-خبری روبرو هستند.
باز هم نزدیکتر این بار به خودمان داستان اکبر گنجی است. تحلیل داستان او از همه بابت یک مساله زبانی بسیار عمیق است. او مردی است که با نمادها، از اسرار مگو از امور محرمانه و سری سخن گفت. سالیانی قبل از او مهدی هاشمی ظاهرا برای افشای یک رابطه فوق سری سرش را به باد داد: آمدن مک فارلین به ایران.
از زاویه ای دیگر، ببینیم شکنجه چه نقشی در برآوردن نگفتنی ها از زبان آدمها دارد. چرا کسی را شکنجه می کنند؟ یکی از دلایل آن دست یافتن به نگفتنی ها/اطلاعات محرمانه و یا فوق سری است. از آن طرف ببینیم چرا آدمهای سیاسی درجه بالا یا چریکهای جان بر کف همیشه قرص سیانورشان همراه شان است تا اگر گیر افتادند برای حفظ اسرار بخورند. یعنی جان را بدهند ولی از اسرار حرفی نزنند.
در یک سطح عامتر انواع و اقسام مافیاها را در نظر آورید که بر نظمی سلسله مراتبی قرار دارند و بر حفظ اسرار. حتی در شکل غیرمافیایی اش هم اسرار مهم اند و ممنوعات ناگفتنی بر صحنه حاکم اند. فقط به این فکر کنید که کارخانه های بزرگ از اتوموبیل سازی تا موبایل سازی تا نوشابه سازی چقدر بر حفظ اسرار خود کوشا هستند. قدرت یکبار دیگر هم گفته بودم یعنی لذت دانستن اسرار. قدرت واقعی ناشی از آگاهی بر سر است. کسی که سری نمی داند عابری پیاده است که از برابر کاخ قدرت می گذرد.
حال واقعا سیبیل طلا فکر می کند رابطه قدرت و زبان در حد همین گفتگو از سکس و ممنوعات سکسی است؟ من انکار نمی کنم که در این زمینه هم روابط قدرت در کارند اما او هنوز به ما نگفته است چگونه. از دیلانی هم نقلی که می آورد سراپا مساله را فردی دیده است: “ما یاد نگرفته ایم که هر چه می خواهیم هر جا لازم است بگوییم”. قدرت شبکه اجتماعی است. اینکه فردی یادگرفته باشد که بگوید چه کمکی به مقاومت در برابر قدرت می کند؟ و اصلا فرد چگونه “یاد می گیرد”؟ با اراده فردی؟ آیا آموزش یا حتی خودآموزی از روابط قدرت (به معنای عام و خاص هر دو) خارج است؟
۳ حتی اگر قدرت را در بازترین صورت ممکن خود در نظر بگیریم سوال اساسی این است که آیا نظامی از قدرت وجود دارد / ممکن است که در آن از طبقه بندی گفتنی، ناگفتنی، ممنوعات یا عادی، محرمانه و سری و فوق سری خبری نباشد؟
۴ در همین چارچوب اختیارشده او که سکس است آیا او و کسانی مثل او تکلیف خود را با اموری مثل “بچه بازی” چگونه تعیین می کنند؟ پدوفایل ها از نظر جامعه غربی بشدت تعقیب می شوند و علایق آنها بشدت مذموم است و فعالیت های آنها از جمله در اینترنت هدف دایمی پلیس و نیروهای امنیتی است. آیا بر اساس استدلال او در باره گفتگو از ممنوعات باید گفتگو از بچه بازی هم آزاد باشد؟
او در انشای خود می گوید تا همین چند صد سال پیش گفتگ
و از واژگان زیرشلواری شرمندگی نداشت و پرده دری محسوب نمی شد چرا امروز ما گرفتار این شرم شده ایم. با همین منطق می توان گفت چون بچه بازی و گفتگو از نوخطان در تمام ادبیات ما وجود دارد امروز هم باید به آن جواز داد؟ و اگر نه او بر اساس کدام منطق اخلاقی آن را روا نمی بیند؟ چرا باید ادبیات پدوفایلی را مستثنا کرد؟ چرا باید این ممنوعه را تحمل کرد و علیه آن شورش نکرد؟
۵ من نمی دانم بخشی که او از دیلانی ترجمه کرده و یر صدر انشای خود آورده است گزارش واقعیت است یا نتیجه تخیل دیلانی است (که منتقدان و خوانندگانش می گویند ید طولایی در برساختن چنین صحنه هایی دارد). گرایش من به این است که چنین متنی را تخیلی بدانم و دلایلی هم برای آن دارم ( مثلا اینکه خیلی پورن-پایه است: آدمها بی هیچ منطقی فقط به سکس/ خودارضایی آنهم نوع افراطی آن مشغول اند. این وسط کار روسپی خیلی افشاگر است: هیچ روسپی جز برای پول تن به عمل جنسی نمی دهد اما در داستان دیلانی می دهد). اما اصلا گیریم این متن همین است و راست است. مساله ساده این است که چقدر مشکل من است؟ من ایرانی؟ مساله من ایرانی مثلا هنوز این است که دختری که بکارتش را از دست می دهد نمی داند این سر مگو را چگونه به مادرش بگوید چگونه به پدرش بگوید (حتی در همین خارج و در جماعت مهاجران). نمی داند چگونه به شوهر آینده اش بگوید. مساله من ایرانی این نیست که ببینم روسپی معتاد دایم الخمر فلک زده ای چگونه از فرط بدبختی و سیه روزی تن به خفت سکس-دهانی-بدون-دریافت-وجه می دهد. به نظرم می توان گفت این نمونه ای از گم کردن سوراخ دعاست. دیدن چیزی است و ندیدن بس چیزها. گم کردن هندسه حرف. یاد داستان مولانا می افتم: دیدن خر و ندیدن کدو.
Dear Mahdi,
As one of the readers of this weblog, who sometimes enjoys reading it, I am sorry to see you are wasting your time and mine as well in responding and reacting to Sibil-Tala and her firends. Don’t you think by involving yourself and your wblogs vistors to these debates, you are actually making somebody who is absolutly insignificant, significant? Why are you so concern about somebody who is always bullshiting and demonstrating her bullshitness? Bullshit vanishes by itself, with or without your help.
مهدی عزیز،
تعصبی به دیلانی ندارم. خودم خیال دارم فردا نقدش کنم. این نوشته/ترجمه/انشا کوتاه من هم رسالت پاسخ گویی به تمام پرسش های شما را ندارد. و قرار هم نیست داشته باشد. سعی می کنم تا فردا قسمت هایی از کتاب را اسکن کنم تا بتوانید منظورم را بهتر برسانم..
این کتاب تلاشی است برای نظریه پردازی با در نظر گرفتن فراهنجاری های جنسی و ارتباط شان با سیاست های پیرامون ادبیات. حوزه بحث دیلانی سکس است. نظریه هم نظریه جنسیت است در زبان با توجه به گفتمان قدرت..
نقدی که به این کتاب شده است این است که به عنوان نظریه چیزی بیشتر به مجموعه نظریه های موجود در بحث فراهنجاری های جنسی اضافه نمی کند. اهمیت کتاب در نوع عرضه این نظریه است. دیلانی معتقد است که شما نمی توانید، در مورد ناگفتنی های جنسی نظریه بدهید اما زبان جنسی مربوط به آن نظریه را استفاده نکنید. توجه داشته باشید که اگر کسی بخواهد در حوزه سیاست نظریه پردازی کند، مجموعه از لغت ها و واژگان موجود در زبان سیاسی را برای رساندن منظور خود استفاده خواهد کرد. اما گفتمان جنسی/جنسگونگی/فراهنجاری… مشکلات زبانی خودش را برای نظریه پرداز دارد. کاش کتاب را بخوانید. دیلانی در این کتاب داستان می گوید (نه لزوما تخیلی که البته به نظر من اهمیتی هم ندارد). در میان این داستان هاست که نظریه اش را بیان می کند. این روش بیانی اش است که به کار او اهمیت می دهد.
آنچه من از دیلانی یاد می گیرم این است که نظریه و عملکرد، باهم معنی پیدا می کنند. بیان این دو کنار هم است که کار دیلانی را با سایر نظریه پردازان سکسوالیته متفاوت می سازد. شما نمی توانید در مورد سکس در زبان انگلیسی نظریه بدهید و اهمیت لغت “فاک” را در نظر نگیرید. مخصوصا اگر نظریه شما مربوط به زبان باشد
در مورد سوالات شما تا جایی که به همین حوزه بحث دیلانی مربوط می شود باید بگویم شما یک برداشت نادرست از این نظریه دارید که شاید مقصر اصلی من باشم. آنچه دیلانی به عنوان ناگفتنی ها بیان می کند همان معنی “اسرار” را نمی دهد. اسرار شخصی، سیاسی، نظامی قابل بیان هستند، برای آنها لغت و واژه در زبان موجود است (به خاطر بحث فرض می کنیم که این طور است). آنچه دیلانی ناگفتنی می نامد، آن چیزی است که در زبان موجود نیست، یا که هنوز به وجود نیامده است. در” کامنتدونی” ام به مریم مومنی این را توضیح دادم که باز اینجا می آورم:
در نوشته من فرق بین ممنونه و ناگفتنی معلوم نیست، ولی در نوشته دیلانی هم معلوم نیست. دیلانی بعضی جاها دست به دامن دیکانستراکشن می زند و از این لحاظ مثل دریدا، خواننده را مجبور می کند که کمی فسفر بسوزاند. آنچه که من دستگیرم شد این است که در زبانشناسی (به نظر دیلانی) آن مفهومی که برایش واژه موجود است ولی بکار بردن آن واژه یا مجموعه از واژه ها در کانتکست خاصی ممنوع است را حوزه ممنوعه می خواند. آما آن چیزی که اگر تمام لغات آن زبان را بگردی، نمی توانی بیانش کنی و باید دست به دامن توضیح های اضافه و مفصل بشوی و در نهایت هم بگویی “باید می دیدی تا بفهمهی!”، در حوزه غیر قابل بیان است. اینکه مثلا یک کیک چه مزه ای دارد را، به شکل کلاسیک می گویند غیر قابل بیان است. باید کیک را خورد تا فهمید. دیلانی با این تقسیم بندی در نهایت مشکل دارد. یعنی معتقد است بین ممنوع و ناگفتنی مرزی نیست. بحث اش فلسفی است، و می گویند به دلیل وجود لغت “ناگفتنی” در زبان، آنچه ناگفتنی است در درون زبان است، نه در خارج آن. با همین منطق مرزی بین ناگفتی، که آن را حوزه ای بیرون زبانی فرض کرده/شده است، و ممنوع که در داخل زبان است. وجود ندارد. دیلانی کلا این مرز را پاک می کند. در نهایت به نظر دیلانی، آنچه ممنوع است، ناگفتنی است و مرز این ناگفتنی با گفتنی، مرزی ثابت نیست. این مرز به نظر دیلانی همیشه وجود دارد، و همیشه یک قدم جلوتر از کسی است که می خواهد به آن برسد. به عبارتی همه چیز را هم که بخواهیم بگوییم، باز هم مرزی از گفتنی ها و ناگفتنی ها داریم که سایه ای از قرارداد های اجتماعی است.
پرسش های شما را نمی توانم پاسخ دهم. زیرا که ربطی به چهار چوب نظری که من در این مقاله خاص بیان کرده ام ندارند. دیلانی از ستیز صحبت نمی کند. او از مرز هایی که ما چه بخواهیم، چه نخواهیم با توجه به ساختار های قدرت در جامعه در حال حرکتند، صحبت می کند. دیلانی در نظریه اش اصلا نمی جنگد، چه رسد که بخواهد برای جنگ، بجنگد. او دارد نظریه پردازی می کند، برای آنچه که مشاهده می کند و آن واژه هایی در زبان گفتمان سکسوالیته را که در دست دارد را به کار می گیرد.
گوانتانومو، اکبر گنجی، شکنجه، مافیا در حوزه اسرار است، نه ناگفتنی های جنسی. دقدقه فعلی من این گفتمان جنسی است، پس در همین چهار چوب بحث خواهم کرد.
در مورد بچه بازی مفصل خواهم نوشت.
در مورد ارتباط این بحث ها به ایرانی بودن هم، مفصل خواهم نوشت که آن خودش یک پست طولانی است که باید روی آن کمی تحقیقات کنم.
بسیار عالی بود. گیریم که همه حرفهای این خانم درست (مثلاً). واقعاً در جامعه امروز ما مسائل مهمتر و جدیتری برای پرداختن وجود ندارد؟ حتی در جوامع غربی هم بعید میدانم پرداختن به چنین مباحث سخیفی برای عامه مردم جاذبه ای داشته باشد و حتی دغدغه اقلیتی باشد چه رسد به جامعه ما که هنوز مسائل و معضلات جدی و اساسی لاینحل به نظر میرسند و اندر خم کوچه اول واپسگرایی ماندهایم.
خیلی چیزها در درون جامعه و در درون آدمی وجود دارند که بیان عمومی آنها نه تنها فایده ای ندارد بلکه باعث ایجاد مشکلات و از بین رفتن اخلاق در جامعه و نظم اخلاقی درون شخص می شود. تصور اینکه نوشته های خانم به اصطلاح سیبیل طلا را حداقل در داخل کشور یک نوجوان پانزده شانزده ساله بخواند آدم را آزار می دهد. نمی دانم شاید هم من مشکل دارم و خیلی مدرن نیستم. اما فکر می کنم طهارت نثر هم بد چیزی نباشد.
I am sorry too to see you are wasting your time and mine as well in responding and reacting to Sibil-Tala and her firends.
The only real mistake is the one from which we learn nothing