انگار این روزها فقط می توانم اضطراری بنویسم یا در باره مسائل اضطراری. وضعیت نوشی نگران کننده است. بیشتر از بابت خودش و روحیه اش می گویم. جوجه های او خردسالترین و مشهورترین و دوست داشتنی ترین اعضای وبلاگستان بودند و باز هم خواهند بود. اما من در دقیقه اکنون برای خود نوشی بیشتر نگران ام.
بردن بچه ها به این شکل قصه دردناکی است. اما همانطور که مهدی خلجی هم نوشت بچه را مایه انتقام کردن همیشه از جانب مرد صورت نمی گیرد. ولی خود بخود نشان می دهد که کدام طرف حس مالکیت اش قوی تر است. بچه را مثل مال و ملک و ابزار دیدن همیشه مرا به یاد آن داستان قضاوت امام علی می اندازد که بین دو زن عامی که ادعای مادری یک بچه را داشتند حکم داد که خب اگر اقرار نمی کنید که کدام دروغ می گویید بچه را از وسط نیمه می کنیم و هر یک سهم خود را ببرید! مادر واقعی فریاد زد نه بچه را به این قیمت نمی خواهم بدهید به آن زن دیگر. علی گفت حال معلوم شد که مادر واقعی کیست. مادر واقعی کسی است که ادعای مالکیت بر بچه نمی کند، او را ابزار هیچ چیز نمی کند و به هر قیمتی سهم خود را نمی خواهد.
مرد یا زن ابزارهایی برای قدرت نمایی دارند. اینجا مرد قدرت خود را به رخ کشیده است. اما نوشی خانم! وقتی می گویی به سکوت شماره ۲۰ برسم کارم تمام است بازی را از همین حالا واگذار کرده ای. قدرت تو در آرامش و متانت و پیگیری تو ست. تو برای همین ده روزه – که در دو روز اولش ممکن است به یادداشت ۲۰ خودت برسی- مادر بچه هات نیستی. تو باید برای سالها پس از این برای آن بچه ها مادری کنی. زانوی ضعف به زمین زدن همان چیزی است که آن مرد می خواسته است. در برابر هیچ کس که زانوی ما را خاکی می خواهد زانو نباید زد. بچه ها بهشان سخت می گذرد. اما شهر آنقدر هم شلوغ نیست که تو نتوانی از حمایت قانون برخوردار شوی. به کار آن مرد این طرفها می گویند آدم ربایی.
من نمی دانم رابطه تو و خانواده تو با طرف همسر سابقت چقدر است اما در این زمینه ها فقط کار حقوقی هم کافی نیست. تو همین بسیجگری وبلاگی را باید در محله و فامیل خودت و همسر سابق ات هم انجام دهی. قاعدتا باید چند نفری باشند که در این میان یا در محل کار او بتوانند واسطه شوند. شاید چانه زنی کدخدامنشی مساله را حل کند. این هم یادت باشد که نگهداشتن بچه ها بدوت مادر برای آن مرد یا اطرافیانش هم کار ساده ای نیست. از همه ظرفیت روانی و اخلاقی و تدارکاتی ماجرا باید استفاده کنی تا به بچه ها برسی. حتی اگر به سکوت شماره ۲۰۰ برسی. گریه را هم بگذار برای وقتی به بچه هات رسیدی. تا از شوق باشد.
من در وبلاگستان تنها یک حقوقدان ساکن ایران و یحتمل تهران می شناسم و آن دوست نادیده نازنین دخو است که روزنامه های دخو را می نویسد. حتی اگر نتواند با تو همراهی کند می تواند با ایمیل یا تلفن به تو مشاوره حقوقی بدهد. با او تماس بگیر. من می دانم که کار عملی و میدانی زیادی از دست ما بر نمی آید، اما دست کم می توانیم به تو از نظر انسانی و روحیه کمک کنیم. تا همین جا هم اینهمه از دوستان تو از تو پشتیبانی معنوی کرده اند. این خودش باید به تو تا حدودی کمک کند تا برای ادامه تلاش هات سرپا بایستی. در این ماجرا وضع تو و آرامش تو از همه مهمتر است. بچه ها دیر یا زود به تو خواهند رسید. بی گمانم. اما نگذار پیش از آن، دلتنگی و نگرانی تو را از پا درآورد.
در وب:
برای نوشی از ماه منیر؛ تا بداند که در دردمندی مادران آن سرزمین تنها نیست.
* پس نوشت برای مدخل پیشین:
از همه دوستان نازنینی که پای مطلب انفجارهای لندن پیام گذاشتند و یا با ایمیل احوالپرسی کردند صمیمانه سپاسگزارم. نمی دانم با چه زبانی تشکر کنم. اما می دانم که این روزها مهمترین کار ما ماندن در چارچوب انسانی است. فارغ از همه دیگر تعلقات مان و افسردگی ها و ناکامی ها و خون دل خوردن هامان. من هنوز از شوک آن اقدام غیرانسانی و شیطانی بیرون نیامده ام که تکه تکه کردن آدمهاست و لذت بردن از رنج دیگران. انتقام. ارزش قائل نشدن برای بچه ها و زنها و مردها. کشتن اعتماد و امنیت خاطر. خطر اصلی را ما همیشه در دولت می بینیم. اما خطر اصلی بی رحمی است. چه به مسافران قطار زیر زمینی باشد چه به جوجه های نوشی و مادرشان. خطر اصلی خیانت است به اعتماد. به مادری که بچه ها را با دست اعتماد خود به دست پدر کودک ربا می سپارد یا به مسافری که با خیال آسوده به قطار پا می گذارد یا به مردمی که رای می دهند و فکر می کنند معتمدان رای آنها را شماره خواهند کرد… …
سیب عزیز!
اگر کاری از من برآید از طریق دوست واسطه ای که به نوشی خانم دسترسی دارد انجام می دهم.امروز با این دوست تماس می گیرم.
حرفهایت درست اما اگر در تمام عمر زن بودن شاهد بی نتیجه ماندن تلاش می ماندی مگر به صبر و گذر زمان که آنهم نه به نشانه رسیدن به حق بود، به سکوت ۲۰ که می رسیدی درمانده میشدی.باید صبور باشیم و مقاوم به این امید که در دراز مدت این طلسم بشکند.
پست امروز در امتثال امر جنابعالی نوشته شده است .
سلام سیبستان عزیز. احساس می کنم نوشته شما بهترین نوشته در مورد نوشی بود. خواهش می کنم بیایید همه باهم کمک کنیم تا کارهایی در محیط واقعی هم برای نوشی انجام گیرد. آیا نمی توانیم همه باهم یک نامه ای برای ابطحی بنویسیم. می توانید این نامه را بنویسید و از همه بخواهید امضا کنند. یک درخواست برای پیگیری مسئله نوشی. ما چیز زیادی نمی خواهیم فقط یک پیگیری و یک وکیل مجرب
نوشتتان سرشار از آرامش و متانت است حضرت سیبستان. این اطمینان و دلگرمیتان واقعا دوست داشتنی است، اما واقعا برای نجات نوشی ها چه می توان کرد؟! اینهمه بی عدالتی را چگونه می توان از بین برد؟
آقای جامی نازنین، خود بهتر می دانید که جامعه ایران چه تصویری از زن و مادر دارد و…! کاش اکثریت آقایان مثل شما و امثال شما فکر می کردند! و کاش بوی عدالت از این احکام حقوقی حداقل گهگاهی به مشام می رسید!
وقتی نوشی از شکستن و ناامیدی حرف می زند حق دارد. او تنهاست و بی پناه در برابر قانونی که چندان هم حمایت اش نمی کند. او فقط یکی از هزاران هزار زن ایرانی دیگر است که چنین مشکلی دارند. شاید ما بتوانیم با بازتاب مشکل او حمایت اش کنیم
آخر جامی جان، شما از کجا می دانید حق با نوشی است؟ این نان به نرخ روز خوری و ادای انسانیت درآوردن شایسته شما نیست آقا مهدی
یکبار دیگر راه حل خودت را بخوان: کثیف نیست آقا مهدی؟
کار حقوقی هم کافی نیست. تو همین بسیجگری وبلاگی را باید در محله و فامیل خودت و همسر سابق ات هم انجام دهی…. این هم یادت باشد که نگهداشتن بچه ها بدوت مادر برای آن مرد یا اطرافیانش هم کار ساده ای نیست. از همه ظرفیت روانی و اخلاقی(!!!!!!!!!) و تدارکاتی ماجرا باید استفاده کنی تا….
برادر ساده،
من فقط از این چارچوب حرف می زنم که آن مرد یک قرار حقوقی و قانونی را زیرپا گذاشته است. من نه قاضی ام نه وکیل. اما این را می فهمم که باید به حق حضانت مادر احترام گذاشت و بچه ها را قربانی انتقام نکرد. بقیه اش هم به استنباط های شخصی آدم بر می گردد از مثلا مجموعه نوشته های نوشی خانم. راه حلی که تو کثیف توصیف می کنی هم راه حل کدخدامنشانه ای است که در فرهنگ ما از صدر تا ذیل مملکت به کار می رود و خیلی وقتها زور اجتماعی اش از قانون بیشتر است. مخالف خوانی شاید برای شهرت خوب باشد اما در بازداری دیگران از کمک به مادری پریشان خوب نیست. بعد هم تو چرا فکر می کنی در مقامی هستی که از بالا به دیگران نگاه کنی و به هر کس فکر می کنی تلنگر لازم دارد تلنگر بزنی؟ چنانکه اسم وبلاگت همین است. کار بهتر این نیست که تو هم استدلال های خود را با دیگران در میان بگذاری؟ کاری که من می بینم تو می کنی برچسب زدن است و عینک بدبینی زدن. کمی هم به خودت تلنگر بزن اخوی! تند هم نرو.
آقای جامی
مرا از صفت سادگی نترسانید، این اولش.دوم اینکه من هم موافقم که نباید این بچه های معصوم- راستی شما بچه دارید؟ – قربانی این آتش بشوند.اما یادتان باشد که ((آن مرد)) که به راحتی”آدم ربا” خطابش می کنید به دلایلی که نمی دانیم بچه هایش- گوش می کنی رفیق، ب چ ه هایش- را برداشته و رفته.البته دفاع یکسویه از عمل او به همان اندازه غیر منصفانه است که این بساط براه افتاده در بلاگستان.اما اگر مثلن بشنوی او را با یک یادداشت در حالی که خودش را کشته و بچه ها را از طریقی برای مادرشان فرستاده یافته اند، چه خواهی گفت؟”آخیش!حقش بود!خدا رو شکر بچه ها سالمن”همین را می گویی؟ یک لحظه تردید نمی کنی که شاید یکی از آن غمهایی که به قول هدایت روح آدم را آهسته و در انزوا می خورند در وجود آن بیچاره- به قول شما آدم ربا- بوده؟
و اما بعد، البته که توصیه به کدخدا منشی بسیار انسانیست، اما تحریک ظریف یک زن برای فشار آوردن از نقاط ضعف یک آدم و به خطر انداختن آبروی احتمالی او در “محله و محل کار” و نیز استفاده از ظرفیتهای “روانی و اخلاقی” و فشار از طریق خود بچه ها در برابر مردی که فارغ از پدر بودن،به قاعده خلقت، در نگاهداری طولانی بچه ها مشکل مضاعفی دارد….، اینها روشهایی انسانیست؟ گیرم واژه (کثیف) من از سر تندی و سزاوار گوینده اش باشد، اما شما چه دارید بگویید؟
در ضمن آقا مهدی، بعضی وقتها کار ما از تلنگر گذشته برادر، جفتک هم افاقه نمی کند.
من را هم زیاد غریبه ندان،می شناسی ام. آن تلنگر را فقط برای همین موضوع و از سر احساس وظیفه راه انداخته ام.
عزیز جان،
نه قصاص قبل از جنایت باید کرد و نه واقعه ای را که اتفاق افتاده باید دست کم گرفت. مساله این است که وقتی می گویی “بچه هایش را برداشته و رفته” یادت می رود که این بچه ها فقط بچه او نیستند اولا و ثانیا دادگاه حکمی داده که این مرد نمی توانسته بچه ها را بردارد و برود. می توانسته با آنها دیدار کند. اگر هم شنیدیم که “مثلن او را با یک یادداشت در حالی که خودش را کشته و بچه ها را از طریقی برای مادرشان فرستاده یافته اند” قضاوت مان در باره کاری که تا همینجا کرده عوض نخواهد شد. و چون ممکن است او خودکسی کند _ و هزار برابر امکانش هست که نکند!_ نمی توان به او دل سوزاند ولی به مادری که حق طبیعی و قانونی اش را می خواهد تا همینجا آن حق پامال شده دل نسوزاند.
در باره بسیجگری در خانه و محله و محل کار هم باز بحث تحریک نیست بحث دسترسی است. وقتی کسی خربزه می خورد باید پای لرزش هم نشسته باشد. نمی شود مثلا به پلیس گفت شما به محل کار یک آدم ربا نروید چون اسباب آبرو ریزی اش می شود!
بحث اخلاقی هم یعنی که کسی واسطه شود و به آن آقا بگوید این کار اخلاقی نیست که شما بچه را اسباب انتقام گیری کنی و کاری بر خلاف مصلحت بچه انجام دهی تا دل مادر را بسوزانی و دل خود ت را خنک کنی. استفاده از هر وسیله ای برای رسیدن به هدف اخلاقی نیست.
از اینکه احساس وظیفه می کنی خوشحالم ولی احساس وظیفه باید مسئولانه باشد برادر!
سلام.
هنوزاز شوک آن اقدام غیرانسانی و شیطانی بیرون نیامده ام که تکه تکه کردن آدمهاست…
امیدوارم زودتر بیرون بیایید. به نظر شما بهتر است آدم توی متروی لندن به دست تروریستها تکه تکه شود یا به وسیله راکت هدایت شونده انگلیسی که متأسفانه یک مدرسه عراقی را با انبار مهمات اشتباه گرفته است؟
و بهتر است آدم مسلمانی باشد در اروپا که باید مدام گوشزد کند که دین او قتل عام را تجویز نمی کند و یا مسلمانی باشد در عراق تا زیر آن راکت ها یا در انفجارهای شورشیان در بازار و خیابان کشته شود؟ مانی! تو فکر می کنی من در دفاع از انگلیسی ها حرف می زنم؟ یا فکر می کنی همه آنها که کشته شده اند انگلیسی بوده اند؟ یا اگر می بودند باید به آن راضی می بودی؟
آقای جامی سلام.
من یک عذر خواهی به شما بدهکارم.
بی مروت باد بدجور استخوان می ترکاند.
حلالم کن برادرجان.
آقا جان! اجازه میدین ما یک کامنت بی مورد اما مناسب روز اینجا بنویسیم؟
آخه این چه مملکت و چه ملتی است که ما داریم؟ ۳۸۰ نفر (سیصد و هشتاد نفر) اعلامیه میدن و از مردم میخوان که برای آزادی اکبر گنجی جلو در دانشگاه جمع بشوند. دیدید چند نفر آومدن؟ ۱۵۰ تا ۲۰۰ نفر! پس خود این امضاکننده ها کجا بودن؟ خجالت بکشید! من که رفتم اونجا خودم از خودم بدم آمد. پس کجا بودن این آقایون و خانم های پُرشخصیت؟ این امضاکننده ها کجا بودن؟ خاک بر سرشون که همین حکومت و همین احمدی نژاد کوتوله سیاسی هم از سرشون زیاده. عوضی ها خیال کردن سیصد چهارصد هزار نفر جمع میشن و بعد افتخارش ارواح عمه شون برای اینا میمونه. دِ آشغال ها خوشون نیومدن. باورتون میشه؟
دلم خیلی پُره و خیلی عصبانی و خشمگینم. دیگه هیچی نمیگم و گرنه فحش ناموسی از دهنم میزنه بیرون.
baba hame az na nemishe goft hame aksaran az jojehashon doran onam betor vahshat avri bazi enghad bajojehashon ghariban ke age jojashon az kenareshon to kheyabon begzare ono nemishnasan
meseman mese to adama esmesho mizaran sar nevesh ama man mizaram bebakhshida khariyate avaliyeye pedar madar
مثل نوشی خانم زیادند و شاید هم بیشتر از از نوشی خانم خسته ولی چاره ای ندارند جز تحمل زیرا کمک رسی نیست و قانونی هم برای یه مادر رنجکشیده پیدا نمی شود …. چاره ای ندارم جز توکل به خدایم … ارادتمند : مادر رنج کشیده ایرانی ؛ح.م
جدا از یادآوری و نسبت دادن آن حکایت به علی – که مانند بسیاری سخنان دیگر که به نادرست به او نسبت میدهند – بگمان من نکتهی بسیار مهمی را پیرامون مالکیت بچه (بچه با سند شش دانگ چند؟) گوشزد کردهاید. براستی دوست داشتن یعنی چه؟ یعنی مال خود کردن؟ این بچهی بیگناه چه گناهی کرده است که بازیچهی خودخواهیها و ضعفهای ما است؟ مگر نه این است که اگر او را دوست داریم باید بهترین را برایش بخواهیم و برای آن از حقِ خود – اگر حقی هست – بگذریم؟
* نیاز هست یادآوری کنم که آنچه در بالا نوشتم ربطی به جریان پیش آمده ندارد. چراکه میاندیشم در این ماجرا ما چندان حق اظهار نظر پیرامون درست و یا نادرست بودن کار پدر بچهها و خود مادر، نداریم، این یک موضوع خانوادگی است. پس کسانی که از نزدیک از پیشامد آگاه هستند و با قانون سر و کار دارند میتوانند همفکری و یا کمکی کنند. ما و در اصل کسانی که پیگیرانه «وبلاگ نوشی» را میخوانند، تنها بخشی از «نوشی» را دیدهایم که خود وی خواسته است ما ببینیم. شاید هم گهگاه چیزهایِ دیگری هم دیده و دریافتهایم، با این همه «نوشی» را نمیشناسیم. ما نمیدانیم در این ماجرا راست و ناراست چیست. ما اگر بخواهیم میتوانیم همدردی کنیم، آن هم با دریافت اینکه شاید بازی داده شده باشیم، با این همه نباید بر اساس دوستیِ مجازیِ کنونی دربارهی آنها داوری کنیم. این موضوع چیست که بخواهیم امضاء گردآوری کنیم؟ مگر این موضوعِ خلیج فارس یا حملهی وحشیها به کشورمان یا اعدام یک بیگناه است؟
دوست عزیز سلام…خوشحالم هموطنی در دیار غربت سلامت از این حادثه است … هر گونه تروریسم در هر جای دنیا قابل محکو م شدنه و همیشه ادم های معمولی دستخوش این بازی ها و جنایت میشوند………./// و اما قصه رنج نوشی !!! حالا نوشی روی سکوی دوم قرار گرفته !!! ان صبوری و رنج !!! ولی آیا کسی میداند آ، جوجه ها در دلشون چی میگذره !!! خدایا چه کسی وحشت این جدایی را از قلب این کو چولو ها پا ک میکنه!!
من رو یاد یک وبلاگی انداخت به اسم نوشی و جوجه هایش که یک باره آمد و گفت من نیستم و رفت که رفت ؟ کتاب وبلاگش را هم چاپ کرد .