مراد فرهاد پور در یادداشتی با عنوان گنجی علیه گنجی به نقد مانیفست جمهوریخواهی اکبر گنجی پرداخته است. قصد ندارم با تمام گزاره های او در این نقد چالش کنم اما پرسش هایی را در باره بعضی از آن گزاره ها مطرح می کنم به این امید که هم مباحث گنجی روشنی بیشتری یابد هم بحث فرهادپور گره های خود را نشان دهد.
حقیقت ما و حقیقت غرب
به نظرم روش برخورد فرهاد پور ارتدوکس وار است. برای او حقیقت ها معناهای واحد روشنی دارند که آن معناها در غرب صورت معین و نهایی یافته است و نمی توان از آنها تعبیر دیگری در فضای دیگری کرد. او مشکل نظری گنجی را در پارادوکسی می بیند که “بیانگر سرشت حقیقت در حیطه نمادین و بهویژه عرصه سیاست است”.
آیا حقیقتی در سیاست هست؟ پاسخ من آری است. برای آن بحث بسیار نظری هم لازم نیست که مثلا سیاست بالاترین سطح اندیشه اجتماعی بشر است و طبیعتا بخشی از حقایق بشری هم در همین سطح نهفته است. اما یک نگاه عملگرایانه هم نشان می دهد که دست کم در کشورهایی مانند ایران چه حقیقت های ساده ای هست که در سیاست و با سیاست آمیخته شده و در نتیجه سیاست زیرپا گذاشته شده است. یک نمونه ساده آن عدم رعایت حقوق طبیعی آدمها ست از حق پوشش و انتخاب مذهب تا حق برابر زندانی برای برخورداری بدون تبعیض از تسهیلاتی در حد تلفن به خانواده یا معالجه یا نگه داشته نشدن در سلول انفرادی و مانند آن. آشکار کردن حق مردم در سیاست آن حقیقتی است که کسانی مانند گنجی برای آن سینه سپر کرده اند.
دست راست غرب و دست چپ ما
فرهاد پور موضع آزادیخواه گنجی را با “ارجاعات مکرر به رورتی و پوپر و دفاع پرشور آن از بازار آزاد و دولت کوچک و…” در تناقض می بیند چرا که فکر می کند مواضع آنها “نه فقط شدیداً دستراستی و نولیبرال بلکه حتی نوعی موضعگیری محافظهکارانه (به سبک و سیاق جمهوریخواهان در آمریکا یا تاچریستها در انگلیس) تلقی میشود”.
فرهاد پور می گوید: “البته این تناقض در ایران منحصر به گنجی نیست؛ برای مثال، اگر یک دانشجوی فرانسوی یا آلمانی در جلسات دفتر تحکیم وحدت شرکت کند، از دیدن دفاع پرشور دانشویان ایرانی از جهانیشدن، خصوصیسازی و بازار آزاد شاخ درخواهد آورد، زیرا مخالفت با این امور شاخصه اساسی جنبشهای اجتماعی معترض در غرب است.”
غرب ما و غرب غرب
به نظرم روشن است که اصل برای فرهادپور بستر غربی این آرا ست و نحوه به کار بردن آن در مباحث گنجی یا مثلا دانشجویان را از همین جهت است که متناقض می بیند. از نظر من هیچ تناقضی وجود ندارد. مقایسه جوامع آزاد با جوامعی که برای آزادی می کوشند و انتظار یکسان بودن مفاهیم در آنها خطاست. من در باره این یا آن نظر و ایده و فلسفه و جایگاه متفاوت آنها هم در این دو نوع جامعه حرف نمی زنم. من فکر می کنم که حتی معنای کلی “غرب” هم در کشورهایی مانند ایران با معنای غرب در حاق خود متفاوت است. برای این استدلال زیادی لازم نیست. تجربه متفاوت و تاریخ متفاوت به تفاوت درک از مفاهیم می انجامد. کشوری که مثلا مستعمره غرب بوده با کشوری که تحت نفوذ شوروی قرار داشته در باره غرب تصور یکسان ندارد و نمی تواند هم داشته باشد. مردمی هم که تجربه دست اولی از جامعه غربی ندارند هرگز صورت غرب و سیرت آن را همان گونه نخواهند دید که به “حقیقت” نزدیک است.
حقیقت قهرمان و حقیقت مردم
فرهادپور برای نشان دادن شیوه ضدپوپری گنجی می گوید: “او ناخواسته به شیوهای سراپا ضدپوپری و ضدهابرماسی، حقیقت را از دوکسا یا عقیده عام و رایج جدا میکند.” و تایید حقیقت سیاسی را توسط مردم مانند “به رایگذاشتن حقیقت قضیه فیثاغورث کاری مهمل و عوامفریبانه” معرفی می کند. که به نظرم قیاس مع الفارق است. گرچه خود بحث مردم و حقیقت قابل تامل است. اما برای تصور بهتر از مساله شاید لازم باشد به جای ایران کشوری دیگر مثلا ازبکستان رادر نظر آوریم. آیا در ازبکستانی که دولت “همه حقیقت” را در اختیار دارد مبارز سیاسی باز هم باید از نظر مردم گول خورده تبلیغات پیروی کند و دست از مبارزه برای تغییر بردارد؟
او در همین چارچوب است که با لحنی منکرانه در تشریح نظر گنجی می گوید: “اگر در سیاست نیز چیزی به نام حقیقت وجود داشته باشد که سزاوار از خودگذشتگی باشد، پس میتوان و باید یکتنه، در تقابل با عقیده و نظر اکثریت، بر حقیقت پای فشرد:« مردم میخواهند زندگی کنند، خوش بگذرانند، راحت باشند. کسی به کارشان کاری نداشته باشد، برای آنها مهم نیست، چه نوع نظامی و چه افرادی حاکم باشند. به فرض آنکه این توصیف از وضعیت اجتماعی ایران درست باشد، از آن چه نتیجهای میتوان گرفت؟ آیا وظیفه روشنفکر، دگراندیش و فعال سیاسی تبعیت از عوام الناس است؟ باید رفتار مردم را، مثل نظام سیاسی، به نقد کشید…. نباید به دنبال خوشایند و بدآیند مردم بود باید به خاطر مصالح مردم به دفاع از آزادی و دموکراسی و عدالت پرداخت. بدین معنا باید آرمانگرا بود، نه عوامگرا. اگر مبارزه با نظامهای اقتدارگرا جهت تأسیس جامعه باز و نظام دموکراتیک حق است، حتی اگر تمام مردم یک کشور مدافع نظام خودکامه باشند، یا بودن و نبودن آن برایشان بیتفاوت با
شد، دموکرات آزادیخواه حق (و بلکه وظیفه) دارد یکتنه در مقابل آن نظام بایستد.»(مانیفست، دفتر دوم)”
اعتصاب غذا خشونت است!
موضع فرهادپور درباره “خشونت” نیز بر همین منوال است. او در نقد گنجی می نویسد گنجی به عنوان منتقد خشونت خود در دام خشونت افتاده است و اعتصاب غذای او را نمونه ای از خشونت می گیرد: “در رشد تروریسم و تبدیل آن به موضوع مرکزی گفتارهای ایدئولوژیک سیاسی باعث شده تا حوزه مصادیق خشونت به شدت مخدوش و محدود شود. اندکی واقعبینی یا تفکر خام برشتی کافیست تا دریابیم حتی چیزهایی نظیر فقر، معماری شهری، یا آلودگی صوتی نیز باید شکلی از خشونت تلقی شوند. در واقع با عبارات هابرماسی میتوان گفت هر شکلی از کنش، غیر از کنش ارتباطی، نوعی کاربرد زور است که موضوع کنش میتواند آن را خشونت محسوب کند. پس اگر بخواهیم واقع بین و صادق باشیم باید بپذیریم که مقاومت گنجی، مثلاً اعتصاب غذای او، هیچ ربطی به مباحثه عقلانی و قدرت استدلال بهتر ندارد بلکه بهواقع شکلی از خشونت است.”
درست است که در حد نظر خشونت امری عام تر از آن است که نخست به دیده می آید. خشونت فقر و زندگی شهری و دیگر صور خشونت هم خشونت است اما فرهادپور با خشونت خواندن اعتصاب غذای گنجی سررشته را گم می کند و از تعمیم نادقیق خشونت در عالم نظر نتایج نادرستی در عالم عمل می گیرد. آیا خشونتی که به زیرپاگذاشتن حق و عدالت قضایی می انجامد یا فرمان قتلی را می دهد یا مردمی را زیر فشار ترس و ارعاب نگه می دارد و خشونتی عریان و برنامه ریزی شده است با خشونت ناشی از فعالیت های بشری که چه بسا نابخود است یکی است؟
در وب:
فهرست خشونت های واقعی سیاسی، در نامه احمد قابل به رهبر ایران
متن نامه احمد قابل به صورت پی دی اف
نیز:
حقیقت، مریم مومنی در خواب زمستانی
من فکر می کنم مانیفست جمهوری خواهی گنجی را (علی رغم اسم دهن پر کنی که دارد) نباید یک کار بسیار دقیق و علمی دانست. آن را بیشتر باید یک خواست کلی در نظر گرفت.
البته فرهادپور هم تا آنجا که من با نوشته هایش آشنا هستم دچار نظریه زدگی (همان اشتباه چپ های سابق) است. یعنی همیشه سعی می کند واقعیت های موجود را (حتی به قیمت استحاله آنها) در مفاهیم و نظریه های مطرح جهانی بگنجاند.
سلام
از خوانندگان همیشگی شما هستم و از مطالب شما لذت می برم.مطالب خوب شما را گه گاه بصورت پنهانی و بی نام روی تابلوهای دانشگاه( امیرکبیر)می زنیم.خسته نباشید و با ایمان ادامه دهید.
من شخصا با تمام موضع گیری های گنجی مخصوصا , نظر او در باره تحریم نهمین انتخابات ریاست جمهوری, موافق نیستم , ولی بعد از خواندن مقاله مراد فرهاد پور وهمچنین نقد سیبستان , بر آن شدم که به وسع خودم در غنا یخشیدن به این بحث یاری رسانم.
خلاصه مقاله فرهاد پور این است که حقیقت حاصل تعامل بین ” چگونه بودن گوینده ” و” چه گفتن ” او ویا به عبارتی دیگر بین” چه گفتن گوینده ” و” چگونه گفتن ” او می باشد. خود فرهاد پور از تعبیر” موضع گوینده ” و “موضع گیری گوینده” استفاده می کند .به نظر فرهاد پور این تعامل, بین دو امر متناقض می باشد.
برای مثال از نظر فرهاد پور موضع گیری گنجی در دفاع از آزادی و دموکراسی در تناقض با چگونه گفتن او ( اعتصاب غذا برای رساندن حرفش به دیگران) است . چرا که به نظر او اعتصاب غذا امری خشونت طلبانه است و یا این که, ازعقاید لیبرالهایی مثل رورتی و پوپر, کسانی که گنجی از آنها به کرات حجت می آورد , نمی توان برای توجیه هیچ عمل قهرمانانه ای استفاده کرد.چرا که ( البته از نظر فرهاد پور ) این لیبرالها به هیچ حقیقتی به غیر از حجیت نظر اکثریت معتقد نیستند , تا لازم باشد برای آن حقیقت هزینه ای هم بدهند . همانگونه که سیبستان در تذکرش به فرهاد پور گوشزد کرده است برای رسیدن به اینکه آیا در سیاست , حقیقتی وجود د ارد یا خیر؟ احتیاج به تحلیل های موشکافانه فلسفی زیادی نیست . مشاهده اینکه در صحنه سیاست ایران چه حقیقت های ابتدایی وجود دارد که آشکارا زیر پا گذاشته می شود, بهترین دلیل برای وجود اینگونه حقایق است. براستی چه کسی است که بتواند صادقانه در حقیقت این جمله که, در ایران امروز آزادی انتخابات نقض می شود, شک کند .
در پاسخ به اینکه براستی علت این خطای دید نزد فرهاد پور چیست ؟ باید گفت که او با مقایسه بین موضع و موضعگیری در اصل بین دو امر که متعلق به دو دنیای کاملا متفاوت هستند خلط کرده است . به واقع بحث حقیقت در باب آنچه گفته می شود ( یک گزاره یا مجموعه ای از گزاره ها ) کاملا پذیرفتنی است , اما بحث یافتن حقیقت در مورد کنشها (چکونه عمل کردن) فاقد هر گونه معنی است . البته وقتی در زبان محاوره در مورد کسی که اعمالش بر خلاف گفته هایش است میگوییم, حقیقتی در اعمالش وجود ندارد , در اصل ما فقط یک حکم اخلاقی در میزان پایبندی او به عقایدش صادر کرده ایم , نه میزان نزدیک بودن اعمال او به حقیقت .
اما چرا فرهاد پور عالم گزاره ها را با عالم اعمال یکی می داند ؟ سابقه این امر به کسانی بر میگردد که در علم زبان شناسی , به رفتار گرایان موسوم هستند( پیروان برونفیلد زبانشناس معروف امریکایی) . نظریه بنیادین این مکتب زبان شناسی عبارتند از
۱ـ زبان در اصل یک نوع رفتار می باشد (آنها اولین کسانی بودند که سخن گفتن را یک کنش زبانی نامیدند)
۲ـ به همین دلیل جستجو برای یافتن معنی و حقیقت برای کنش های زبانی بیهوده است .
در مقاله, گنجی بر علیه گنجی, فرهاد پور عقاید و کنشهای گنجی را مطالعه و تحلیل می کند بدون آنکه به ما بگوید به نظر او این عقاید از چه میزان محتوای صدق بر خوردارند .دقیقا مانند رفتار شناسی که چگونه پریدن یک پرنده را مطالعه می کند بدون آنکه خود را موظف بداند در باره درست و یا غلط بودن پرواز حکم کند .
در آنجا که فرهاد پور از گنجی خرده می گیرد که, از منظر عقاید پوپر, هیچ عمل قهرمانه ای قابل توجیه نیست .بنظر می رسد این اظهار نظر بیش از آنکه به عقاید پوپر مربوط باشد به تصوری که فرهاد پور از پوپر دارد( که البته کاملا غلط است ) باز می گردد .از صرف اینکه جحقیقت مطلق هیچ گاه به چنگ نمی آید (گزاره مورد دفاع توسط پوپر )نمی توان به این نتیجه رسید که پس می بایست برای قضاوت در باره درستی قانون فیثاغورس آن را به رای گیری عمومی گذاشت. سخن پوپر به زبان ساده این است که, خواستار حقیقت جستجوگری پویاست که علیرغم آنکه گام به گام به سر منزل نزدیک می شود ولی همیشه در راه خواهد بود . صرف اینکه رسیدن به حقیقت مطلق غیر ممکن است موجب نمی شود به عقاید ابطال نشده خود آنقدر بی باور باشیم که به خاطر آنها حاضر به پرداخت هیچ هزینه ای نشویم . خود پوپر و مرارتهایی که در راه عقایدش کشیده است در این باب بهترین نمونه است .
آنجا که پوپر می گوید ارزش هیچ عقیده ای بیش از انسانی که به آن باور دارد نیست و در نتیجه کشتن یک انسان برای عقیده اش امری منطقا غیر قابل توجیه است ( سنگ بنای تفکر لیبرال ) در اصل خطاب به کسانی است که به جای آنکه اجازه دهند تکلیف عقاید در میدان بحث و استدلال از طریق آزمون , خطا و حذف تعین شود در پی آنند که عقایدی را که باطل می دانند از طرق حذف باورمندان به آن عقاید از گردونه خارج کنند . در حالی که از منظر پوپر کسانی که برای نپذیرفتن عقیده ای که به ان باور ندارند تا سر حد مرگ مقاومت می کنند نه تنها مذموم نبوده بلکه برای صداقتشان مستوجب تکریم نیز هستند