از صبح به حرفهای رهبر کلیسای انگلیکان اسقف اعظم روآن ویلیامز Rowan Williams در باره زلزله اقیانوس هند فکر می کنم. حرفهایش با این عنوان تیتر یک ساندی تلگراف بود: این حادثه مرا در وجود خدا به تردید افکند.
در جامعه ای سکولار این حرف بسیار عجیب است. نه از آن بابت که گوینده اش رهبر کلیسای انگلستان است بلکه از این بابت که در این جامعه هم چنین سوال و تردیدی هنوز اهمیت دارد.
اسقف اعظم کانتربری در مقاله ای برای ساندی تلگراف به شرح چالش فکری خود با زلزله پرداخته است: چه توضیحی می توان برای خداوند و شاهد بودنش بر رنج آدمی پیدا کرد؟ چگونه می توان برای این فاجعه “معنا”یی یافت؟ چگونه می توان به خدایی ایمان داشت که چنین رنج عظیمی را بر بشر روا می بیند؟ پس سودمندی نیایش و فراخواندن خداوند کدام است؟
اسقف پاسخی ندارد. تنها طرح سوال می کند تا بگوید می داند که این روزها در ذهن مومنان کلیسا چه می گذرد. او ما را دعوت می کند به کمک زندگان بشتابیم. می پذیرد که گزینه های چندانی پیشاروی خود نداریم. من به او احترام می گذارم که در بیان این پرسش ها صادقانه رفتار کرده است اما در حیرت ام که سطح پاسخ جویی او متناسب با مقامی که دارد نیست.
با گشتی در میان روزنامه های این چند روزه که به خاطر روزهای تعطیل فرصت ورق زدن و خواندن آنها را نداشته ام و در حالی که گاردین را برای یافتن مقالاتش در باره سوزان سونتاگ ورق می زنم مقاله ای با مضمونی یکسان توجهم را جلب می کند: چگونه مردمان مذهبی می توانند اموری مانند این حادثه را توضیح دهند؟
راستش هیچ فکر نمی کردم موضوع این قدر اینجاها دامنه دار باشد. ولی هست. حتی روزنامه ای چپگرا مثل گاردین هم آنقدر شاخک های حسی اش درست کار می کند که مساله را و اهمیت آن را بگیرد.
مقاله ای هوشمندانه است. می گوید همیشه فکر کرده ایم که تمدن می تواند طبیعت را نابود کند. حال می فهمیم که طبیعت نیز می تواند تمدن را نابود کند. می گوید ما در برابر خطرهایی چنین هیچ وضعمان بهتر از پدرانمان نشده است. همانقدر در خطریم که پدران مان در این مواقع بودند. فکر می کنم راست است که فجایع طبیعی دوباره ما را به نقطه آغاز جهان باز می گردانند. یا پایان. چون راهی است که آمده ایم. اما پایانی که بازگشت است به آغاز.
می گوید از ارسطو تا امروز زلزله ذهن فیلسوفان را در کنار مذهبیون به خود مشغول داشته است. از سه نوشتار کانت در باب زلزله یاد می کند. و از حرفهای ولتر. هر دو پس از زلزله عظیم در لیسبون که ۵۰ هزار کشته داشت. به سال ۱۷۵۵.
و می گوید هنوز آن سوالها مطرح است. و می گوید بزرگترین چالش زلزله باایمان است. و اعتراف می کند که: حتی اکنون در جامعه ای سکولار که ما باشیم بیش تر از آنچه عده ای فکر می کنند مطرح است؛ سوالهایی که ما امروز شرم می کنیم آنها را طرح کنیم.
من بر گزارش این دو چیزی نمی افزایم. خود گویایند. کاش در زبان فارسی و در ایران هم چنین سوالهایی بجد مطرح می شد. اینها سوالاتی بسیار انسانی اند. بسیار انضمامی. کار فلسفه و دین اگر توجه به این دست سوالات نباشد چیست؟ همیشه در مقابل آنچه هویت ما را به چالش می گیرد است که پرسش های اساسی مطرح می شوند. زلزله هویت انسانی را دین را و رابطه خداوند با جهان و آدمی را به پرسش می گیرد.
در وب:
اصل مقاله را در سایت ساندی تلگراف The Sunday Telegraph نتوانستم پیدا کنم. گزارش شبکه آی تی وی از مقاله روآن ویلیامز را ببینید؛ با این عنوان: سونامی ایمان مردم را لرزانده است Tsunami shakes people’s faith
گاردین دوشنبه ۳ ژانویه هم از آن گزارش مفصلی داده با چند نظر: خدا در این میانه کجاست؟ – مشکلی برای ادیان Where is God in all this- the problem for religions؛
ترجمه بخش هایی از سخنان دکتر ویلیامز در بی بی سی فارسی؛
گزارشی از آن و مراسم های مذهبی در این ملک ظاهرا کفر به انگلیسی و ترجمه اش به فارسی باز هم از بی بی سی؛
اصل مقاله مورد اشاره من در گاردین به انگلیسی.
خدایی که انسان را ویران می کند خدای ما نیست
اتین ژیلسون (۱۹۷۸–۱۸۸۴)، فیلسوف توماسی و مورخ برجستۀ فلسفه قرون وسطی، کتابی دارد به نام تحقیقی در نقش تفکر قرون وسطی در شکلگیری نظام دکارتی (۱۹۳۰) که ترجمۀ فارسی آن با عنوان نقد تفکر فلسفی غرب (ترجمۀ احمد احمدی، تهران: حکمت، ۱۳۶۰) منتشر شده است و به چاپهای متعدد نیز رسیده است. این کتاب تحلیل درخشانی است از الهیات و فلسفۀ قرون وسطی که فلسفۀ دکارت از آن بیرون آمد. این کتاب را در هنگام دانشجویی بسیار دوست داشتم و چندبار خواندم، تا جایی که تأثیری بسیار ماندگار در ذهنم گذاشت.
تا جایی که به خاطر دارم (اکنون کتاب را در پیش رو ندارم) یکی از نکتههای آموزندهای که ژیلسون در آنجا مطرح میکند این است که تحقیر عقل و دستاوردهای انسانی (از جمله فلسفه و دیگر علوم عقلی و انسانی در قرون وسطی) به نام «الهیات» و «علوم دینی» و برتری دادن آنچه به اصطلاح «الهی» است بر آنچه «انسانی» است تا بدانجا پیش رفت که دست آخر نه تنها خود «انسان» بلکه تمامی آفرینش خدا، یعنی طبیعت، هم خوار و ذلیل شد.
بدین ترتیب، به گفتۀ ژیلسون، جهان به ویرانهای تبدیل شد که «خدا» یگانه موجود آن بود و البته موجودی ناشناختنی و بسیار پرهیبت. اما پرسشی که بعد پیش آمد این بود، این خدای ویرانهها و موجودات حقیر و زبون دیگر چه جای پرستیدن داشت؟ مگر نه اینکه خدا را باید برای آفرینش زیباییها و دانشها و تواناییها ستود و نه زشتیها و جهالتها و ناتوانیها؟ کدام انسان است که بتواند چنین جهانی را تحمل کند؟ و کدام بشری است که بتواند خدایی را بپرستد که چنین آفریدههای بیارزشی دارد؟
اینجاست که ژیلسون هم مانند مارکس و نیچه مدعی میشود که میباید بذر بسیاری از شورشها علیه اندیشۀ دینی را در میان برخی «اصحاب کلیسا» جست که با نگرشهای احمقانهشان به جای بالا بردن خدا او را پایین آوردند (و البته او مدعی است که برخی از آنان زیر تأثیر محمد غزالی مسلمان بودند)، چون بر این گمان بودند که برای «بالا بردن» او باید «مخلوقاتش» را پایین آورد.
اما چگونه میتوان خدا را با پایین آوردن آفریدههایش «بالا» برد، اگر خدایی خداست باید آفریدههایش هم همانقدر ارزشمند باشند، چه چیزی جز عظمت جهان و مخلوقاتی که گویای قدرت خدا در آفرینش است میتواند ما را به پرستش و ستایش او وادارد؟ پس باید به خاطر خداهم که شده به مخلوقاتش احترام بگذاریم. بنابراین، همانطور که مایستر اکهارت یا آکوئیناس گفت: «هر آنچه انسانی است خدایی است و هر آنچه خدایی است انسانی است»، یا به تعبیر شیخ محمود شبستری خودمان در گلشن راز: «جهان انسان شد و انسان جهانی/ از این پاکیزهتر نبود بیانی».
برگرفته از: فل سفه؛ برای خواندن متن کامل کلیک کنید
من مشکل مسیحیان و یهودیان را مى توانم با زلزله بفهمم. ولى فکر نمى کنم چنین مساله اى براى مسلمانان توضیحش خیلی مشکل باشد. خدا فعال ما یشاء است و هر کار که بخواهد میکند. همهی کارهایش هم، چه نعمت و چه بدبختی، چه فراوانی چه فقر، چه سلامت و چه مرض، چه خوشی و چه درد و رنج، همه و همه آزمایش است. اصلآ سوای بحثِ پاداش و عذاب (این طور که بعضیها میگویند که مثلآ بلایای طبیعی مجازاتِ گناهانِ آدمی هستند)، این مساله را میتوان در چهارچوبِ ابتلا دید.
نمى گویم جاى سوال نیست. فقط اینکه هرکس در یک کشور اسلامى مدرسه رفته باشد جواب اسلامى این پرسشها را مىتواند بگوید.
ضمنآ اگر بنا باشد سر از کار خدا دربیاوریم، چرا باید اینقدر دیدمان کمی باشد؟ یعنی اینکه مثلآ یک بچه با بیماری ایدز بهدنیا میآید، یا اینکه هزاران هزار نفر بیگناه در جنگها کشته یا بیخانمان میشوند، یا اینکه اینهمه فقیر و بدبخت در دنیا حتی به آب و نان هم مشکل دسترسی دارند، نباید با این منطق ما را در وجود خدا دچار شک کند؟ از نظر کیفی، من فرقِ بیعدالتی سونامی را با بیعدالتی ایدز یک نوزاد نمیفهمم.
لذت می برم از فضایی که بوجود آوردید و بحثها. حس می کنم کلاسی است و من هم تماما گوش!
این بار هم در جنگ خدا با انسان ها…خدا پیروز شد!!
۱۱ساله بودم که از معلم دینی ام پرسیدم؛ این چه خدایی است که از صفاتش عدل است اما بچه هایی را ناقص و یا عقب مانده به دنیامی آورد و خلق می کند! مگر سهم همه انسانها از برکت زندگی یکی نیست؟! مگر از نوزاد موجودی پاک تر و بی گناه تر وجود دارد؟! در جوابم ساکت ماند و بی پاسخ! و بعد از ۳ روز گفت، این حکمت خداست و ما در برابر دانش و خواست او نادانیم و ناتوان!
این جواب من نبود، هیچوقت، اما بارها و بارها در پاسخ به سوالاتم همین و یا پاسخی مشابه این را شنیدم!
امروز که فکر می کنم، می بینم شاید بهترین جواب بوده!
این نه جبر است و نه ظلم! منِ انسان گاهی بندگی را با خدایی اشتیاه می گیرم! ما با خواست او آمده ایم، با تمامی نعمت هایی که او در اختیارمان گذارده! منِ انسان از ابتدا هشدار زلزله و سیل را از جانب او داشته ام! وقتی آنقدر در طبیعت او خدایی می کنم که حتی روش استفاده را هم فراموش می کنم، چه جای سوالی برایم می ماند؟! اگر نعمت عقل و زندگی را با هم دارم، با علم به بلایای طبیعی او پیش می روم و خانه می سازم! با علم به سیل و طغیان آب در کنار آن سکنی می گزینم!
گاهی بازیافتن بندگی لازم است! این ماییم که خطا می کنیم، نادانیم و مغرور، ظالمیم به خود و دیگران(!) نه او!
این یادداشت و مقاله سان دی تلگرف، مرا به یاد مهدی خلجی انداخت. از او چه خبر؟ کجا میتوان نوشته هایش را یافت؟ راجع به این موضوع چیزی ننوشته؟
بد نیست سری هم به اینجا بزنید:
http://mirdamadi.debsh.com/archives/friday|2004,oct,08|01;18;51.php
مراد هامون عزیز،
مطلب مورد اشاره تو در باره زلزله و برهان شر را خواندم. راستش من اصلا ارسطویی فکر نمی کنم. برهان شر را هم برهانی نمی دانم. باید کل آن دستگاه “یا این یا آن” را به ترک گفت تا عالم صورت انسانی تر و واقعی تری پیدا کند. شر و خیر درپیچیده تر از آن اند که حتی یکی مقدمه آن دیگری شود. اصلا تقسیم دوگانه خیر و شر هم جهان را بدجوری سیاه و سفید می کند. من بجد معتقدم که خداوند جهان را همین گونه که هست اداره می کند و شری که برهان شر می گوید زدودنی نیست و خداوند هم با متر این خیر و شر سنجیدنی نیست. به قول دکتر سروش جهان مثال ناقص یک مدینه فاضله افلاطونی نیست. همین است که هست. همیشه چنین بوده و همیشه چنین خواهد بود. خداوند جهان را با آتش همین شرور اداره می کند. آنچه ما شر می نامیم بخشی ناگسستنی از جهان است. درکی مطابق با واقع باید داشت. خداوند را نمی توان به تصورات و حدودی که بر او می نهیم فروکاست. به نظرم این به نوبه خود ناشی از تصور بیرون-جهانی از خداوند است. حال آنکه اینما تولوا فثم وجه الله. هر سمت و سویی. در بیرون یا درون.
اگر به خدا ایمان دارید پس چرا ایجاد شک می کنید؟ شاید یکی از مخاطبان شما من شکاک باشم که خرمن اعتقاداتش را با این شبهه ها آتش می زنید.آخر اعتقادات من از جنس شیشه است نه سنگ.لطفا سنگ اندازی نکنید.مثل مادربزرگها بگویید : یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکی نبود.
مهدی گرامی،
آنچه را که با خواندن آغاز مطلبت در ذهنم پیدا شد، خود در پایان نوشته ات گفته ای.
طرح مساله ای آنچنانی در جامعه ای چون انگلیس به هیچ روی اسباب شگفتی مرا فراهم نمی کند، بلکه بیش از پیش مرا به غبطه خوردن وا می دارد. اگر آقای خامنه ای و یا حتی خاتمی کنایه کوچکی در این مورد کرده بود، سرزمین خبری جهان را لرزه ای به قدرت دریا لرزه آسیا در می نوردید. و اما تذکرات شکاکانه اسقف کلیسای انگلیس فقط برای یک روز نقل مجالس خبری بود. چرا که آن گفته او از سطح بینش کل جامعه فراتر نمی رود و تنها وجه امتیازش مقامی است که این شک را بیان کرده است.
جوامع بیمار ما در ایران و افغانستان و حتی تاجیکستان، با آن پیشینه سنت شکنی اش، هنوز در قید و بند خشکه باور ها، تعصبات و خرافات است. حتی همین دریالرزه آسیا با این که در مغز بلندترین مقام مذهبی اینجا شبهه بر انگیخته، در مغز عده ای دیگر، به ویژه از هم قومانمان به مثابه کود زمین خرافاتشان را بارورتر کرده. چنانچه آنها می گویند، آنچه در آسیا در کام آب رفته عمدتا هتل بوده و باشگاه شبانه و عشرتخانه و مساجد و معابد سالم مانده اند… و این فکر از سر ایشان خطور نمی کند که و لو در صورت درستی این ادعا، شاید دلیلش جایگاه این ابنیه بوده باشد. چرا که غالبا کرانه دریا محل هتل ها و باشگاهها است…
شکاکی گذشته از جرآت، قدرت تعقل و تفکر هم می خواهد. و از بخت بد در فرهنگ اسلامی، آن از فروزه های ناشایست یا خصایص مذمومه به شمار می رود.
علیرضای گرامی،
این که می گویید، محصلین مدارس کشور های اسلامی پاسخ این پرسش سخت را می دانند، مرا به خواندن دنباله نوشته شما راغب کرد. اما ادامه آن باز هم نومید کننده بود.
این چه خدایی است که سر و سامانش بر آزمایش ها استوار باشد و در جریان این آزمایش ها که هدف از آنها را شاید تنها خودش بداند، بنده های پارسا یی هم که به کلام خدا گوش فرا داده اند، بی دلیل عذاب بکشند و کشته شوند، یعنی خشک و تر با هم بسوزد؟.. در چنین صورتی تکلیف نظریه محبوب پاداش و پادافراه چه خواهد شد؟ چرا پارسا باشیم تا در نهایت بر اثر “آزمایشی الهی” سر به نیست شویم؟
حتی پرسش خود شما در پایان پیامتان تا اندازه ای بیانگر همین شک است: “از نظر کیفی، من فرقِ بیعدالتی سونامی را با بیعدالتی ایدز یک نوزاد نمیفهمم.”
ضمنا، بنده نیز مومنم، اما استدلالا ت من بر پایه ای دیگر استوار است.
با ارج و سپاس
داریوش
سیبستان عزیز دو بار در نوشته تان در پاسخ به مراد هامون اشاره کرده اید که خداوند جهان را همینگونه که هست اداره می کند.این که می گویند خداوند جهان را به حال خود رها کرده پس چیست ؟ آیا خداوند اداره می کند؟
آقا این که چیزی نیست من دیشب تو راز بقا دیدم یه ۵ تا ۶ کفتار به جان یک آهوی بیچاره افتاده بودند و او را زنده زنده می خوردند. آهوی بدبخت ۱۰ تا ۲۰ دققه زنده می ماند و زنده زنده خورده می شود و درد می کشد. مثل اینکه روزی چندصد آهو اینگونه خورده می شوند. عجب خداییه عجب. خیلی باحاله. کاشکی یکی خودشو اینجوری بخوره بفهمه چه دردی داره
داریوش عزیز،
من معنای «بیدلیل کشتهشدن» را نمیفهمم. کدام نوع مرگ «بادلیل» است که کشتهشدنِ در زلزله بیدلیل باشد؟ بهنظر من مرگ مرگ است، و باید یا همهی آنرا (و نیز رنج و فقر و کاستی و بیماری را) عادلانه بدانیم یا همهاش را ناعادلانه. این نظریهی محبوبِ «پاداش و پادافره» هم که میفرمایید را من قبول ندارم. اشارهای هم که کردهبودم این بود که باید فراتر از ایننوع نگاهِ محدود دید. آنچه در موردِ ابتلا هم میگویم صرفآ آنچیزیست که در مدارس تدریس میشود. نمیگویم همهی قضیه همین است: فقط اینکه منطقی که یک مؤمنِ مسلمان بتواند با آن روایتِ معناداری از چنین واقعهی وحشتناکی بسازد در متنِ دین (آنطور که آموزش داده میشود) وجود دارد. این صحبت بیشتر توصیفِ آنچیزیست که وجود دارد (نه لزومآ اعتقادِ خودِ من)، برای آنکه توجیه کنم که دلیلِ اینکه چنین بحثهایی در موردِ زلزله در کشوری مثلِ ایران شاید زیاد مطرح نشود چیست. حالا اگر این منطق اشکال دارد باید در موردش بحث شود. خوشحال میشوم استدلالِ شما را هم در این مورد بخوانم.
یک نکته هم در موردِ صحبتهای اسقفِ انگلیسی: اگر مطلبی که جنابِ جامی به آن اشاره کردهاند (در گاردین، Where is God in all this?) را ببینید، خواهید دید که دفترِ خودِ اسقف با تیتری که ساندی تلگراف برای گفتههای او زده بوده شدیدآ مخالف بوده، و گفته که این تیتر غلطانداز است و این شبهه را ایجاد میکند که انگار اسقف در وجودِ خدا شک کرده، حال آنکه چنین نیست. من در اینمیان بازیهای رسانهای را هم بیتاثیر نمیبینم، هم بهخاطر جلبِ توجه و کسبِ خواننده (با ایجادِ تنش و هیاهو)، و هم از جهتِ (احتمالآ با اهمیتتر) اینکه از این فرصت برای کوبیدنِ دین و دینداران استفاده کنند. مرگ برای دنیای مدرن مشکلِ حلنشدهی بسیار بزرگیست (بهقولِ زیگمونت بومن در کتابِ «Mortality, Immortality, and Other Life Strategies» مرگ «دیگر» یا «غیر» نهاییست. همهی آنچیزیست که انسانِ مدرن خود را غیرِ آن میبیند). بهاعتقادِ من، این سونامی احتمالآ فرصتیست برای ماتریالیستهای سکولار که دینداران را ریشخند کنند که «توجیههای شما برای مرگ و زندگی و عدالتِ خداوند هم بهتر از راهکارهای ما برای غلبه بر این مشکل نیست». تیتر ساندی تلگراف را به نظرم از این زاویه هم باید دید.
اهورای عزیز، البته خداوند جهان را اداره می کند. اما در کیفیت این اداره تشابه جستن با مفهوم اداره و مدیریت انسانی تنها مشترک لفظی است. همه چیز به همین نحوه اداره جهان باز می گردد. و جایگاه انسان در این جهان لایتناهی. جای تفصیل نیست ولی باید توجه شما را جلب کنم به آموزه های عرفانی که با آیات قرآنی سازگار است و با استدلاهای فلسفی نیز همسو که جهان در خلق مدام است. اصولا تمام اندیشه های رها سازی جهان از سوی خدا ناشی از بدفهمی در رابطه وجودی خداوند و جهان است. آن گونه که در عرفان ما به دقت فوق العاده بحث شده است رابطه خداوند با جهان رابطه وجود بخشی آن به آن است. همین هم هست که اتکا به خداوند و بازگشت به او و نیایش را معنادار می کند. اگر خدا از هزاران سال پیش خفته باشد یا ما را به خود واگذاشته باشد صدا کردن او چه معنایی می تواند داشت؟
سیبستان عزیز شاید وبلاگ مجال ندهد اما منظور همین است که این بدفهمی را توضیح دهید. ضمنا عرفان مگر جای بحث دارد؟
Alirezaaye gerami,
Ba puzesh ke in bar be latin minevisam, chun taxtekelidam horufe farsi nadarad.
Va sepaas az enayati ke farmudid va biderang pasoxe porsesh-haye kamin ra dadid.
Haman gune ke shoma darke mafhume “bi-dalil koshte shodan”-ra saxt darmiyabid, bande niz “azmayeshi budan”-e hameye dard o ranjha raa dar nemiyabam. Pas dar vaqe’ maa hamaan “lo’batakanim o falak lo’batbaz”? Aayaa in yek seyri qahqaraai be suye falsafeye bi-bonyade qadariye nist? Bidalil o baadalil koshte shodan ham be hamaan rishe barmigardad va aan niz baayad baraaye ensaane emruzi shak-barangiz o gheyre qaabele towjih baashad.
Man Xodaavand raa hamsaane ensani ghul-asa nemibinam, ke aan baalaa neshaste va hey daarad ruye atba’ash aazmaayesh-haai anjam midahad. Be pendaare man, Xodaavand hanjaar (system)-i raa saamaan dade, ke be naame hanjaare Ashaa (yaa Artaa yaa Ereta dar yunani) az aaan yad mishavad va shaayad tarjomeye doroste aan hamaan ma’niye asliye in vazheye baastaani, ya’ni “raasti” baashad va mazmune aan hamaan “fazilat” ast. Arta hanjaare e’tedal ast va har chizi ke az e’tedal barxordaar nist va be efraat yaa tafrit mikeshad, mahkum be enhetat o naabudist.
Hadise xelqat raa ham bar hamin mabnaa in gune mibinam: Agar zarfi por az mive raa dar otaqi baraaye yeki-do ruz ja gozaarid va sepas be soraaghash aayid, shaahede zohure maxluqaati taaze ruye aan zarfe mive xaahid shod. Xodaavand be xod zahmate saaxtane tak-take aanhaa raa nadaade va az aasmaan dast be ruye aan zarfe mive deraaz nakarde, taa aan hasharaat raa bi-aafarad. Vey hanjaari raa saazmaan daade ke zavaabeti daarad va hamaan zavaabet o sharaaete tabi’ist ke mowjebe peydaaesh o mireshe mowjudaat mishavad. Zaminlarze o daryaalarzehaa va digar havaadese tabi’i niz taabe’e hamaan sharaa’ete fizikist va Xodaavand hargez qasde naabud kardane qorbaaniyaane aan havaades raa nadaashte ast. Taxatti-ye vaqaae’e tabi’i az hanjaare hasti ke gaahaa taabe’e bashariyat ham nist, pey-aamadhaai inchenini daarad.
Dar in blog qablan ta’kid shode va be-mowred ham ta’kid shode ke nabaayad jahaan raa hamash be ranghaaye sepid o siyaah did va niyaazi be tekraare in maqule nist. Ammaa, be nazare man, taqsim o ta’yine abnaaye bashar be dindaar o bidin yaa mo’men o materialist kaare dorosti nist. Mitavaan tarkibi az in do-taa bud va tarkib-haaye bishtari raa ham be vojud aavard. In tarkibaat hamin haalaa ham vojud daarad. Eshkaal sare didane aanhaast.
In gune bahs-haa raa ham nabaayad “rishxand be dindaaraan” talaqqi kard va ehsaase bim az har now’ bahsi raa baayad zodud, cheraa ke bahs tanhaa raahe dast-yaabi be haqiqati nesbi va hattaa gaahaa haqiqate motlaq ast.
In ham az didgaahe bande, ke baraaye shenidanesh ezhaare alaaqe farmudid. Xosh-haal xaaham shod agar dar baareye didgaahe xodetaan niz tafsire bishtar befarmaaid.
Baa arj o sepaas
Dariush
شعر ولتر گویای خیلی چیزهاست این شعر را بعد از زلزله لیسبون گفته:
http://ashnaonline.com/archives/000020.html
سلام و خسته نباشید . بسیار از شما ممنونم که به حرفهای اسقف کانتربری اشاره کردید و لینک دادید .من در به در به دنبال متن اصلی هستم .مطلب بسیار تکان دهنده بود . بازهم ممنون.
منیرو روانی پور
خانم روانی پور عزیز،
برخی دوستان دیگر هم حتی تلفنی نشانی متن کامل را می خواستند. باید عرض کنم که آنچه در لینک ها آورده ام تقریبا همه آن متن را پوشش می دهد و دست کم نکات برجسته آن از قلم گزارشگران نیفتاده است. من متن کاغذی آن را خواندم. ولی اگر لینکی به اصل مطلب پیدا شد حتما در اینجا یا در قلمدون های روزانه می گذارم.
فقط یک نکته برای دقت بیشتر بحث و ارجاع: در باره تیتر سخنان اسقف در ساندی تلگراف توجه شما و دوستان دیگر را به نظر علیرضا جلب می کنم. مراجعه مستقیم به مطلب گاردین -۳ ژانویه- هم ممکن است. آن تیتر را کمی باید تعدیل کرد. ولی به طور کلی فضای حرف اسقف همین است که من آورده ام از متن حرفهاش.
:here is the link to the article
http://www.telegraph.co.uk/opinion/main.jhtml?xml=/opinion/2005/01/02/do0201.xml&sSheet=/portal/2005/01/02/ixportal.html
if the link is broken cut and paste it in the address bar
رامین عزیز،
بسیار ممنون. لینک درست است و کار هم می کند. حالا همه دوستان می توانند متن نوشته اسقف را خود بخوانند.
سیبستان عزیز پیشنهادی دارم برای شما و یا صاحب ملکوت که بحث هایی از این دست را در صفحه ای مجزا سامان دهد تا باب بحث در این گونه موارد باز بماند. و هرکس در زمینه مورد نظرش بحث را ادامه دهد تا شاید بشود به نتیجه ای رسید. این گونه که در وبلاگ هست با نوشته بعدی شما کسی دیگر با این نوشته زیاد کاری ندارد و خیلی موضوعات ابتر می ماند.از نظر فنی روشهای مختلفی وجود دارد که خود بهتر می دانید.
ادامه دهم که اینگونه که الان هست خیلی ها ممکن است رغبتی به مشارکت در بحث پیدا نکنند . بحث های پراکنده و بی مدیریتی چندان.
اهورای عزیز،
من خیلی از نظر فنی با آن امکانات مورد نظر تو آشنا نیستم. اگر خواستی توضیح بده یا در ایمیلی جدا نظرت را مشروح بنویس. راهی که من می توانم پیشنهاد کنم این است که اگر تو یا هر کدام از دوستان مایل اند نوشتاری در این باب ها بنویسند آن را در سیبستان منتشر کنم تا دیگران در بحث او شرکت کنند. من خود نیز از زاویه ای دیگر به این مشکل توجه دارم. مثلا بحث های مربوط به بی مرکزی یا تخیل به دلیل پیش آمدن مباحث دیگر روز متوقف شد. ولی در این مورد فکر می کنم خب دوباره به بهانه ای به آنها بر می گردم. بخشی از این روند هم خصلت وبلاگ نویسی است. ولی به هر حال دعوت من سر جای خود باقی است. از نوشته های مستدل با زبان روشن استقبال می کنم.
یک شکل ساده قضیه این است که عناوین مطالبی که در موردشان بحث در می گیرد در صفحه ای مجزا( یا کنار همین صفحه آورده شود) که آن عناوین لینک می شوند به مطلب . بنابراین علاقه مندان به دنبال کردن مباحث به آن صفحه سر می زنند یا از ستون کنار دنبال می کنند و وبلاگ هم روال خودش را دارد.جلوی این عناوین هم تعداد نظرات آورده شود تا با با مراجعه به وبلاگ هر کس بداند آیا به موضوع مورد نظرش ؛ نظری اضافه شده یا نه.
باز هم اضافه کنم که در موبیل تایپ می دانم که از این امکانات فراوان است اما خودم تخصصی ندارم. موردی که اشاره کردم ظاهرا ساده انجام می شود
بحث عدالت خدا رو میشه یه جور دیگه برسی کردء
فرض کنید در موقعیتی قرار گرفتید که باید تصمیمی بگیرید.
سوال اینه :
یک سو هزار نفر پیر و جوان و زن و مرد، ترکیبی از آدمهای خوب و بد و متوسط الحال قرار دارند، در این جمع، دزد، جانی و قاتل هم بین بقیه وجود دارند.
یک سو یک نفر انسان فرهیخته، که تمام عمرش در حال کمک کردن بوده و ضمنا” از نظر علمی هم تو سطح خیلی بالایی قرار داره، مثلا” از نظر خوبی مثل مسیح میمونه و از نظر علمی در سطح انیشتین.
با این پیشفرض که باید، تصمیم بگیرید و گریزی از تصمیم گیری نیست، از شما خواسته میشه که بین ایندو گروه یک گروه رو انتخاب کنید برای کشته شدن. یعنی شما باید تصمیم بگیرید که یا اون یک نفر آدم فوق العاده و یا اون هزار نفر آدم معمولی، باید کشته بشن.
کدوم رو انتخاب می کنید؟ اون آدم خوب که هیچ کار بدی تو زندگیش نکرده و کلی هم مفید بود هم از نظر مادی و هم معنوی؟
یا اون هزار نفر رو؟
با ترازوی عدالت انساسی هر کدام رو انتخاب کنید، بی عدالتیه.
به سادگی خدایی که در دین تعریف شده، هر لحظه در زمان در میلیون ها موقعیت مشابه قرار میگیره! آیا میشه گفت عادل هست یا نیست؟
فکر میکنم اصولا” از چیزی به نام عدالت دم زدن بیشتر برای تسکین ذهن ماست و مسکنیه برای دردی که انسانها از اینکه میبینند چیزی مطابق میلیشون نیست یا احساس میکنند ظلمی شده که توان جبرانش رو ندارند، عنوان میکنند.
خوب لا اقل اینایی که مردن، تو جوبای شیر و عسل، همراه حوری ها و قلمانها در باغهای میوه، الان دارم لذت میبرند.
علیداد گرامی،
پرسشی که شما مطرح کرده اید، دوباره مرا وارد این بحث دراز کرد.
می فرمایید، خداوند از میان یک مرد فرهیخته و هزاران انسان معمولی کدام یکی را برای کشتن برگزیند. ولی آیا این سوآل در ذهن شما خطور کرده که اصلا چرا باید پیش خداوند موضوع کشتن به نوعی فجیع مطرح باشد و اگر خدای نکرده خداوند همه توان ناچار از کشتن است، چرا باید فقط دو گزینه بیشتر نداشته باشد؟
و اگر خداوند نمی خواهد هوای افراد متوسط الحال را داشته باشد، چرا باید آنها با وعده دستیابی به سعادت در ازای پارسایی فریفته شوند، تا آخره الامر در رنج و عذابی آنچنانی جان به او بسپارند و بازماندگانشان را به این پندار وادارند که لابد آن عزیزشان کفاره گناهانش را پس داده است؟
بی گمان در آن میان افرادی بودند که فرایض دینی خود را بدون هیچ کم و کثری انجام می دادند. حالا چرا باید آنها در کنار کافر و دزد و قاتل در پی یک “حادثه آسمانی” واحد در برابر الله قرار بگیرند؟..
اینها هم پرسش ها یی است که اندیشه می خواهد
داریوش عزیز!
بسیار لذت بخش است مباحثه در این مورد، آنهم در کامنتی که زمانش گذشته باشد! نشان از جدیت شما میدهد.
منظور من از عنوان کردن این سوال، دقیقا” رسیدن به سوالی بود که شما مطرح کردید!
من نمی دونم که خدا کدوم رو انتخاب میکنه! در یک سطح از آگاهی ممکنه نهایتا” به اینجا برسیم که باعث شک در عدالت خداوند بشه کما اینکه اهل سنت، اصولا” عدالت خدا رو به نحوی که برای تشیع مطرحه قبول ندارند.
اما از دید دیگری اگر به قضیه نگاه کنیم، منظور من از مطرح کردن این سوال این بود که، اصولا” قضاوت خدا با عقل بشری به راحتی به پارادکس میرسه! در هر حال در اداره سیستمی پیچیده که کره زمین در این سیستم شاید حتی به اندازه یک ذره شن در یک صحرا هم نباشه، و متعاقبا” ما انسانها شاید حتی اتمهای این ذره شن هم نباشیم، حتما” به چنین دو راهی هایی میرسیم. شاید اصولا” بهتر باشه مفهوم عدالت رو حذف کنیم. به نظر من عدالت بیشتر یک چیز بشریه تا یک مفهوم الهی.
یعنی خالق اصولا درگیر این نیست که آیا ما از کاری که اون میکنه راضی هستیم یا نه! ایا نابود کردن یک بخش از سیستم برای حفظ بخشی بزرگتر کار درستیست یا نه!… این بحث درست مثل بحث نسبیت میمونه! در سطح بشری مفهومی به نام نسبیت وجود داره! اما در سطح الهی چیز به نام نسبیت مطرح نیست. همه چیز به طور مطلق هست! و فقط هست! بدون هیچ داوری و قضاوتی، بدون خوب یا بد بودن! اینکه نقش ما در این میان چیست، و اینکه ما با دونستن این واقعیت تکلیفمون در قبال زندگیمون چیه، خیلی سوال سختیه! من هم جوابی برای این سوال ندارم. البته این مساله سوال احتمالی شما را خواهد داشت که پس “همه توان” بودن خالق چه میشود! این سوال هم به بحث زیادی احتیاج دارد، فکر میکنم اصولا” این سوال به سوالی جدی تر برگردد، همه توان بودن از دید ما؟(بشر) یا از دید خداوند؟
البته این بحث به نظرم خیلی مفصله! نیاز به پیش زمینه های زیادی داره و نمیشه ناگهان به میان اون پرید! اگر علاقمند بودید می تونیم بیشتر در این مورد صحبت کنیم. من واقعا” جدیت شما رو تحصین میکنم، و خوشحالم. به نظرم در نوشتن وبلاگ و کامنت گذاشتن اصولا” یک عنصر بی مسئولیتی وجود داره که به قول وبلاگ نویس پریشان بلاگ، اون رو دچار نوعی ابتذال میکنه. اما هستند که کسانیکه بدون ابتذال، با مسئولیت و جدیت، هم وبلاگ می نویسند و هم کامنت میگذارند.
با کلام شما که اینها همه سوالاتی است که اندیشه میطلبد بسیار موافقم. به راحتی نمیشه در این امور به یک جواب قطعی در کوتاه مدت رسید. نیاز به کوشش و تداوم بسیاری است برای رسیدن به حتی همین سوالها، جوابها که خود دنیای دیگری دارند.
من فقط می خواستم این شعر مولوی را یاد آوری کنم :
آنها که طلب کار خدایید، خدایید
بیرون ز شما نیست شمایید، شمایید
چیزی که نکردیم گم از بهر چه جویید
وندر طلب گم نشده بهر چرایید
مدعی الله در قرآن میگوید: «پس داستان زندگی دنیا مانند آبیست که از آسمان نازل کردیم، پس گیاهان زمین و آنچه مردم و چهارپایان از آن می خورند با آن آب آمیخه شد تا وقتی که زمین زینتش را بر خود گرفت و اهل آن گمان بردند که قدرت از آن دارند. ناگهان فرمان ما در شبی یا روزی به زمین رسید، پس همه گیاهان را به صورت خشک درو شده در آوردیم گویی دیروز وجود نداشته اند. اینگونه نشانه های قدرت خود را برای گروهی که میاندیشند بیان میکنیم» یونس ۲۴. پس دوستانی که مدعیاند سونامی اخیر ربطی به خدا ندارد و تنها به طبیعت ساختار جهان بازمیگردد باید یا الله را خدا ندانند یا در توجیه تناقض باور خود بکوشند.
علیداد گرامی،
از جدیت شما هم بسی خوشم آمد که دوباره برای توضیح نظر خود به این موضوع کهنه برگشتید.
برای ما، تاجیکان، با جامعه سکولار و پیشینه ای که داریم، بحث های اینچنینی یک امر عادی است. البته عمدتا در میان قشر موسوم به روشنفکر. از این رو به این بحث با جدیت پرداختم، چون یک موضوع مورد علاقه ام است.
با ارج و سپاس
داریوش
می خواستم بگم کامنت میثم خیلی جالب بود
می خواستم بگم کامنت میثم خیلی جالب بود
درود بر زیبا. متاسفم که هنوز دنبال خدایی که ما را از رنج ها مصون بدارد می گردیم. زیبا یارتان.
Are you into XXX Pay-Per-View?? You’ll be off into this for sure!