دو سال است که عید مردم عزا می شود. پارسال بم. امسال کشورهای دلداده به اقیانوس هند. این دیو است یا دلبر؟ با هر که دوستی می کنی باید ببینی تاب خشم او را داری؟
اندیشیدن به فاجعه از سخت ترین کارهاست. هر انسان نام است. هر انسان با دیگری متمایز است. هر انسان حیاتی دارد داستانی شاخصه هایی ریشه دار در خانواده و اجتماع و تاریخ. فاجعه همه را یکسان می کند. مثل صحرای محشر است. پیر و جوان و زن و مرد و کودک و بیمار و زیبا و زشت و فقیر شریف و گدای جسور و غنی خیرخواه و بی خیر و مبارز و امنیتی و پاسبان و دزد و روسپی و عفیف و عفیف روسپی شده و روسپی بزرگوار و کوچکوار و قایقران و ساحل نشین و شجاع و ترسو و دریا دل و بزدل و کوردل.
فاجعه همه را یکسان می کند. اجسادی ریخته بر ساحل که تنها وجه یکسانشان گندزایی است. باید گندزدایی شان کرد خاکشان کرد. بی نام بی نشان. در گورهایی بی نام. شکننده تر از آدمی چیست؟ این قطره محال اندیش؟
هر کس می خواهد چون می میرد کسانی بر او بگریند. هر کس باید حرمتی داشته باشد حتی در مردن و برای مردن. فاجعه همه را بی کس می کند. این قربانیان اگر کسی داشتند با حرمت دفن می شدند. بیکس بودند. شده بودند. شدند. هیچ کس کس ما نمی شود مگر آشنای ما باشد. چهره به چهره مان شده باشد. با ما نشست و خاستی کرده باشد. ما را چون فرد انسانی بجا آورد. این هزاران هزار همه آشناهاشان را باختند. از آدم تبدیل شدند به عدد. ده هزار. پنجاه هزار. صد و پنجاه هزار. می گویند دیگر نمی شماریم. عددها از سطح دانش ریاضی شمارندگان بالاتر رفته است.
این هزاران هزار مرده هزاران هزار سال کار و ساختن و انباشت انرژی و سرمایه و عشق و دانش و زیبایی بودند که بر باد رفت. آخر الزمان است در سواحل اقیانوس هند. دجال دریا-لرزه و امواج عظیم و نابود کننده سونامی. مثل زمستان هسته ای است. مثل پس-از-انفجار-هیروشیما. تا سالها زخمش می ماند. این طبیعت است. آنگونه که فراموشش می کنیم. برخلاف آنچه می گوییم که مهارش کرده ایم. نکرده ایم. هر چه ساخته باشیم پرکاهی است بر شانه او. این غول خفته. این نهاد ناآرام زمین.
گویی تا آخر هم او را نخواهیم شناخت. بشناسیم مهار کردن نمی توانیم. این غول را در چراغ نتوانیم کرد. زلزله پایان جهان نیز همین است. اذا زلزلت الارض زلزالها. با ۶ میلیارد قربانی. یا ۶۰ میلیارد. اما دیگر کسی از آن گزارش نخواهد داد. دیگر کسی کمک جمع نخواهد کرد. و زمین یکباره جسدی بویناک می شود. و زندگی بر کره خاک-آبی ما بار دیگر به ابتدای خود باز می گردد. به آمیب ها به تک سلولی ها. نه تمدنی نه کتابخانه ای نه زندانی نه جباریتی یا قدرتی. نه ترسی نه شهوتی. نه فخری نه حقارتی. از هیچ به جسد. از خاک به زلزله خاک.
آیا خداوند آخر الزمان را نشان می دهد؟ این اشانتیون آن است؟ الله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین پس کجاست؟ اینهمه آدمی که اینک جسد شده اند دعا نمی دانسته اند؟ دعا نکردند؟ تو را به نام نخواندند؟
معانی متوقف می شود. برکت. حرکت. دعا. توکل. ایمان. حرمت نفس. چه بسیار کسان از اینها که مردند فکر می کرده اند برکت تو با آنهاست. دعاهاشان مستجاب شده است. حرمتی دارند و عزتی که از ایمان است. نتیجه اش همین بود؟ اینهمه بودایی و مسیحی و مسلمان و هندو. و تو همه را یکسان کردی. گویی که هر تفاوتی بی معنا بوده است.
معانی ما برای زندگی معمولی ماست. زندگی کوچک ما. زندگی یی که در برابر زندگی طبیعت رنگ می بازد. قانون بزرگ بر قانون کوچک سایه می اندازد. جهان اکبر ما اسیر جهان اصغر بیرونی می شود. در برابر فاجعه بزرگ معنا گم می شود. از دلالت می افتد. خداوند زبانی دیگر دارد. طبیعت زبانی دیگر دارد. ما زبان خداوند را نمی فهمیم. یا او با زبانی با ما سخن می گوید که برای ما گنگ است. حیران می شویم. شو مویه کن با زاری. کی مرده را به زاری باز آری.
Date: Thu, 30 Dec 2004 14:47:29 -0500
From: Hossein Derakhshan
I’m looking for some Iranians in Israel who can write in Persian for one of my projects.
In an article in Persian
(http://i.hoder.com/archives/2003/12/031223_009326.shtml), a few months ago, I tried to explain why in the long-run Iran and Israel could — and perhaps should — be the best allies in the Arab-dominated region of Middle East.
Moreover, the Israeli-Palestinian conflicts aside, the total lack of information that Iranians and Israelis have about each other — especially
among Iranians about Israelis, has been very damaging and has only helped radicals on both sides to continue exploiting the situation for their own internal and external political agenda.
As a small step, I am trying to find some Iranian-Israelis who can blog in Persian from Israel about their ordinary lives and their personal experiences as an Iranian-born Israeli.
This could be a good start for people from both sides to start seeing each other in a more humane and realistic way which eventually could lead to a
better understanding between the two nations and perhaps, in the future, between their governments.
-Hossein Derakhshan
http://hoder.com
در تعجب می مانم از شما! این همان سردرگمی واحه نیست؟ و همان انبوه سوالها که مشخص نیست؟ یا همان بزرگی سوال که جمع نمیشود! عالم است و ناقصیم هنوز گاه فکر میکنم این گونه مردن هم نوعی رهایی است. و اگر این نیرو اینگونه برون نریزد ! من و تو چه میدانیم چگونه خشمگین تر …. و یا راهی است و اهرمی برای کشف… نقطه ایم در این جهان عظیم و آنها که باور نمی کنند اینجا از پاسخ دادن به خویش میمانند
نه این همان نیست! ولی من باور دارم که ما خودمان را در جهان بزرگ زیاده تحویل می گیریم. یا زیاده از جهان بزرگ غافل ایم. هر دو یک نتیجه دارد. اما حیرانی ماجرای گفتگو با خداوند است. وقتی سخن نمی گوید و ما به او نیاز داریم و یا می گوید و به زبانی که ما نمی فهمیم.
گمانم بحث (به عکس آن چه گمان می کردم) سر از جاهای خوبی درآورده است. کاش جناب جامی، بیشتر بدان بپردازد و از برخی نکته های باقی مانده، تبیینی شایسته تر ارائه دهد. توضیح می دهم:
با این که خیلی وقت نیست خواننده ی این وبلاگ شده ام، بحث های همین چند وقت پیش را در باره ی «عرفان» به یاد دارم. در آن مباحثات (و بلکه مجادلات)، صاحب سیبستان، به طور مبسوط از منظومه ای سخن می گفت (=ادراک عرفانی) که برای ما ایرانیان هیچ تازگی نداشت و ندارد. اما تازگیٍ سخن در آن بود که کسی پیدا شده بود که با دلیری و بی پروایی بسیار، از برتری و چیرگیٍ این پارادایم بر عقل مدرن خبر می داد.
در این نوشته ی اخیر هم، باز جناب جامی گفته اند: «من با همین عقل عاطفه پناه خوشترم. ولی بحث اش زیاد است که چرا».
اما چرا؟ تمام سخن بر سر همین چراست. بی فایده نیست اگر با پرداختن به این چرا، دست کم، گامی بردارید در شناخت آن جهان پرافسون و رازآلود «ایرانی». این مساله ی ما نیز هست. ممنون.
گمانم بحث (به عکس آن چه گمان می کردم) سر از جاهای خوبی درآورده است. کاش جناب جامی، بیشتر بدان بپردازد و از برخی نکته های باقی مانده، تبیینی شایسته تر ارائه دهد. توضیح می دهم:
با این که خیلی وقت نیست خواننده ی این وبلاگ شده ام، بحث های همین چند وقت پیش را در باره ی «عرفان» به یاد دارم. در آن مباحثات (و بلکه مجادلات)، صاحب سیبستان، به طور مبسوط از منظومه ای سخن می گفت (=ادراک عرفانی) که برای ما ایرانیان هیچ تازگی نداشت و ندارد. اما تازگیٍ سخن در آن بود که کسی پیدا شده بود که با دلیری و بی پروایی بسیار، از برتری و چیرگیٍ این پارادایم بر عقل مدرن خبر می داد.
در این نوشته ی اخیر هم، باز جناب جامی گفته اند: «من با همین عقل عاطفه پناه خوشترم. ولی بحث اش زیاد است که چرا».
اما چرا؟ تمام سخن بر سر همین چراست. بی فایده نیست اگر با پرداختن به این چرا، دست کم، گامی بردارید در شناخت آن جهان پرافسون و رازآلود «ایرانی». این مساله ی ما نیز هست. ممنون.
سوفیست عزیز،
خوب است برای آنکه با ذهنیت هم آشنا شویم و اصطلاحاتمان را یکسان تعریف کنیم یا اصلا ببینیم تا چه اندازه در تعریف اصطلاحات اشتراک داریم استنباط خود را از “پارادایم عقل مدرن” روشن کنی تا بعد ببینیم با عرفان یا منظومه درک عرفانی به طور کل و نوع ایرانی-اسلامی اش به طور خاص سازگاری دارد یا نه و چگونه. ضمنا بحث برتری این به آن هم گمانم نبوده است. من بیشتر به سازگاری فکر کرده ام. آدرس مطلب را بده یکبار حرفهای خودم را بخوانم ببینم چه گفته ام!
جامی است که عقل آفرین می زندش
صد بوسه ز مهر بر جبین می زندش
این کوزه گر دهر چنین جا م لطیف
می سازد و باز بر زمین می ز ندش
– خیام
… همه چیز در بند اراده اوست
آه، اسفندیار مغموم!/ تو را آن به که چشم / فرویوشیده باشی!
…ییش از این نیز گفته ام.هرگاه خواستم این یارادوکس(چیزی مثل سونامی،عذاب یا آزمایش؟!) را حل کنم چاره ای جز فرویوشی و فراموشی نیافتم!حال سال ها بنشینیم و فلسفه ببافیم! اصل همان بود که جناب جامی در همان یک کلام کوتاه گفت که معانی متوقف می شود!
سلام سیبستانی عزیز
آنچه که گفتید در جواب پرسش من درست. اما این پرسشها در هر سطحی بسته به شرایط و با توجه به ادراکات شخصی می تواتد به نوعی مطرح شود و باز هم طالب پاسخی دیگر! میدانم که این پرسشها از سر ندانستن های بسیار من است و…
باز هم ممنون ازین بحث هایی که به بهانه نوشته ها جریان پیدا کرده!
انگار “دنیای سوفی” دیگری در لایه لایه این صحبت ها شکل می گیرد البته با رنگ و روی تفکرات اسلامی و ایرانی
با مهر
محمد
واحه جان،
پرسش ها بی پایان اند. راست می گویی. من تنها کوشیدم بگویم از آن راه به پاسخی نمی توان رسید. راه بر پرسش نبستم. آدمی حیوان پرسش ساز است. آنچه مهم است پیروی از روش نسبتا آزموده برای یافتن پاسخ است. تا از پاسخی پرسشی دیگر بجوشد. و آدمی پیش برود. زندگی حل مساله است. خوشحال می شوم پرسشگرانه به سیبستان سر می زنی. خانه خانه توست.
سیبستان عزیز، و اگر طبق فرموده شما در میان اینهمه پرسشگری کل صورت مسئله گم شود(!) آنوقت چه باید کرد؟! فکر می کنم که این وصف الحال خیلی از ماست متاسفانه!