مهمترین ویژگی جامعه و سیاست امروز در ایران “بی مرکزی” است. من اندیشه های خود را در این باب در اینجا می نویسم نه بدان جهت که نگره ای کار-شده در تحلیل مسائل ایران عرضه کرده باشم بلکه تا با همفکری دوستان دیده و نادیده ارزشهای این دید پایه را در وارسی و پیش بینی وقایع سیاسی بسنجیم.
من فکر می کنم مقدار زیادی از سرگردانی امروز در ایران و همچنین در میان ایرانیان در اروپا و تا حدودی آمریکا ناشی از این “بی مرکزی” است. نمی خواهم با تعریف بی مرکزی شروع کنم ولی به هر حال از نظر من این ویژگی ناشی از رها شدن نیروهای اجتماعی از اتوریته های پیشینی، تسلط اندیشه های لیبرالیستی، درک ناقص از پلورالیسم، ناتوانی رهبران موجود سیاسی، بن بست های ناشی از مهار نیروهای پرتکاپو، توازن قدرت شکننده، فقدان نیروی سیاسی تمام کننده، شکست پروژه اصلاحات از درون، تکثر و عدم توافق طبیعی صنف روحانی و مسائلی از این دست است که بر تحلیل گران اجتماعی ایران تا امروز روشن شده و بحث های پراکنده ای هم در باره آن صورت گرفته است.
انتخاباتی بی مرکز
می کوشم با کاربست مدل “بی مرکزی” در تحلیل صحنه مهم انتخابات تا حدودی دامنه و ارزش این بحث را روشن کنم. در وضع فعلی هیچیک از نامزدهایی که نامشان برده می شود گزینه های تام و محوریت بخش نیستند. محافظه کاران کسانی مانند لاریجانی، ولایتی، احمدی نژاد، رضایی را مطرح کرده اند که گویا همه حتی خود مطرح کنندگان آنها هم می دانند که در اندازه های ریاست جمهوری نیستند. کروبی و روحانی هم وضع بهتری ندارند. گزینه روحانی اگر به جهاتی جذابیت داشته باشد از جهاتی دیگر فاقد جذابیت است بویژه برای مردمی که پس از خاتمی به دنبال شخصیتی دیگرند -که نمی یابند- و نه خاتمی دست آموزتر. تا اینجا قوی ترین گزینه رفسنجانی است. برای همین هم کسانی مانند شمس الواعظین بر او دست گذاشته اند. اما احمد زید آبادی در تحلیل درخشانی نشان داده است که چگونه رفسنجانی امروز نه گزینه مطلوب و تام محافظه کاران است و نه اصلاح طلبان.
سخن من در این است که گرایش به رفسنجانی به دلیل آن است که گویا در او هنوز قدرتی برای مرکزیت بخشیدن و پایان دادن به تشتت فعلی تشخیص داده می شود. دلیل توجه به او درست به خاطر بی مرکزی عمومی است که همه آن را احساس می کنند. اما قدرت او در مرکزیت بخشیدن به نیروها تا حدود زیادی تحلیل رفته است. در یک نگاه، اگر خاتمی تنها گزینه ممکن و مطلوب در مرکزیت بخشی در انتخابات دو دوره قبل بود امروز رفسنجانی تنها گزینه ممکن و نامطلوب است. ترجمه این وضعیت به عمل سیاسی این است که جامعه آبستن تحولات و چرخش های پیش بینی نشده ای است که گروههای فعال در این صحنه به نحوی غریزی می کوشند آن را به سمت خود جهت دهند.
مرکزیت بخشی به زور
اقتدارگرایان یا صاحبان قدرت های دولتی و حکومتی می کوشند از تمام ظرفیت های سیاسی، رسانه ای، اطلاعاتی، قضایی و پلیسی و نهایتا دیپلماتیک خود استفاده کنند و ماجرا را به نفع خود تمام کنند. به زبان بحثی که می کنیم یعنی مرکز ایجاد کنند تا این مرکز سامانی به وضع آشفته فعلی بدهد. مرکزی خواسته و مطلوب آنها که مشکل بی مرکزی را را به سود ایشان چاره کند. ابزارهای عمل آنها کاملا شناخته شده است. فاقد خلاقیت و قدرت اقناع و بسیج است. به همین دلیل از ارزش کاربردی زیادی برخوردار نیست. هم نمونه نامزدهایی که مطلوب می شمارد این ضعف را آشکارا وامی گوید و هم ناتوانی قضایی اش در تغییر فضا. برای همین است که مثلا تمام اعتراف گیری های اخیر بی نتیجه و پادرهوا می ماند و در واقع فقط زحمتی نصیب طراحان و مجریان می کند و شکستی بر شکست هاشان می افزاید.
قانون اساسی چونان مرکز
اصلاح طلبان و تمام کسانی که ابراهیم نبوی آنها را پارلمانتاریست نامیده است نیز در عین ناامیدی می کوشند حس مرکزیت را از دست ندهند. توجه آنها به قانون اساسی به نظرم کاملا صادقانه است. زیرا در بی مرکزی رایج قانون اساسی را تنها “مرکز”ی می یابند که هنوز می توان در آن چنگ زد و به نوعی وفاق و پیمان اجتماعی دعوت کرد. اینکه قانون اساسی می تواند یا نمی تواند چنین وفاقی ایجاد کند آنقدر مهم نیست که شکست تجربه پارلمانی اصلاح طلبان در سالهای اخیر. منتقدان و بی باوران به آنها درست به دلیل این شکست یا ناتوانی ساختاری (ذهنی و سیاسی) است که نمی توانند پارلمانتاریسم آنها را بپذیرند. امری که بنوبه خود گریز از مرکز (قانون اساسی، پارلمان، انتخابات، اصلاح طلبان) را تشدید می کند. اهمیت این تجربه را با نگاهی به وضعیت خاتمی در سالهای آغازین کارش و حمایت بی دریغی که نثار او می شد می توان دریافت. آن زمان هنوز این تجربه نتایج خود را به بار نیاورده بود. می توانست طلب حمایت کند با دمیدن در این امید که به جایی می رسد. امروز این امید به طور کلی بر باد رفته است. استفاده افراطی از شورای نگهبان برای بازداری مجلس از کار طبیعی خود مدخلیت تامی در این ماجرا داشته است. به زبان دیگر، افراط در مرکزیت بخشیدن به شورای نگهبان به قیمت بر باد رفتن مرکز بزرگتری مانند مجلس، انتخابات و حال قانون اساسی تمام شده است.
رفراندوم بازگشت به مرکزیت مردم
به نظر من از اینجاست که بحث رفراندوم با همه کاستی هایش مطرح شده است و
از یک تهدید لفظی برای حاکمیت به یک تهدید واقعی تبدیل شده است. چرا باید از رفراندوم ترسید؟ به نظر من ترس دروازه بانان از این ضربه پنالتی از آنجاست که بازی در وضع بدی است و یک گل ممکن است سرنوشت بازی را برای همیشه تغییؤ دهد. رفراندوم در داخل هیچ وضع مستقر سیاسی نیست. برای تغییر وضع غیرمستقر است. ترس از اینجاست. رفراندوم می کوشد بی مرکزی و نااستقراری موجود را از راه بازگشت به مرکز عالی و عمومی و واقعی و زنده چاره کند یعنی با رجوع به مردم. مردمی که امروز بشدت اسیر رهاشدگی اند. دانه های یک تسبیح عظیم اند که نخی آن را به هم وصل نمی کند و در ظرف بزرگ جامعه سرگردان اند و از این شبه مرکز به آن مدعی مرکزیت در رفت و آمدند جیوه وار. به نظرم به همین خاطر است که اخلاق سیاسی و پایبندی سیاسی امروز در ایران رنگ باخته است. تلون مشخصه جامعه بی مرکز است.
آیا رفراندوم می تواند پیش برود؟ و اگر نرود چه خواهد شد؟ من فکر می کنم که جامعه سیاسی ایران که فعلا جامعه مسلط شده است اگر راه رفراندوم را هم نرود باید راهی اصیل برای رجوع به مردم باز کند. تا مردم دوباره صاحب حق و امید نشوند بی مرکزی چاره نمی شود. مجلس و دولت یکدست و اقتصادگرا و آبادگر و چه و چه هیچ یک قادر نیست بدون درمان کردن بی مرکزی ثبات و قرار داشته باشد و کاری بکند.
رفراندوم و آسیب بی مرکزی
اما رفراندوم چه می شود؟ به نظرم رفراندوم پیشنهادی دقیقا نشان می دهد که بی مرکز است. هیچ لیدر تام و تمام کننده ای ندارد. پیشنهاد کنندگانش افرادی نیستند که در یک پروسه اجتماعی به رهبری رسیده باشند. انتقادهایی هم که در باب صلاحیت آنها می شود ظاهرا به این جهت نظر دارد و تنها در همین جهت معنایی دارد. به همین دلیل هم آنها بعد از ارائه طرح خود گفته اند که ما خود را در جایگاه رهبری طرح نمی بینیم. درست گفته اند. دست کم انصاف و صمیمیت داشته اند. اما این به موفقیت طرح آنها کمکی نمی کند. هزار و یک حرف و حدیث شکننده هم که مطرح شده و می شود ناشی از آن است که در وضع بی مرکزی همه حرفها و ادعاها و طرحها گویی برابرند. رفراندوم اگر به لیدر یا هسته رهبری خود دست نیابد بی نتیجه می ماند. آیا آیت الله منتظری که تا امروز بلندپایه ترین شخصیتی است که از آن حمایت کرده است می تواند این نقش را بر عهده گیرد؟ بر من روشن نیست. اما راههای روبرو تا از ایجاد مرکزیت نیرومند متکی به مردم عبور نکنند همه بزودی بی نتیجه رها می شوند. باید به مردم بازگشت و دوباره از آنها آغاز کرد. درست همانطور که انقلاب کرد. درست همانطور که انتخاب خاتمی کرد. راهی به مردم و تمام کنندگی تصمیم آنها هست؟
ن.پ. گفتگو از بی مرکزی با گفتگوی امروز احمد منتظری در باره نظر پدرش در عدم حمایت او از رفراندوم جدیت بیشتری پیدا می کند. می بینیم که وضع مسلط در طفره رفتن از ایجاد مرکزیت یا ناتوانی در ایجاد آن است. گویا آیت الله منتظری نیز متاثر از چنین فضایی است که یک روز از رفراندوم یا اصل آن حمایت می کند و روز دیگر آن را از طریق احمد پس می گیرد یا زمان را مناسب نمی داند و برای حمایت خود شرط می گذارد (به شرح گفتگو با احمد نظر کنید). آمدن یا نیامدن منتظری مساله من نیست. پذیرش یا عدم پذیرش او هم به آحاد مردم بستگی دارد. می توان دید البته که گویا روحانیت به معنایی که در ۲۵ سال اخیر شناخته ایم دیگر در آینده نقشی نخواهد داشت. اما در اشاره به حرف مهرنوش ( در کامنت ها) باید بگویم که آلترناتیوهای دیگر هم همین وضع را دارند. دکتر امیر احمدی یکبار می گفت که سازمانهای سیاسی موجود ما که از پیش از انقلاب سابقه دارند به گذشته تعلق دارند. آنها گذشته ما را ساخته اند و در بررسی تاریخی باید از آنها بدرستی یاد کرد اما در آینده ما نقشی ندارند. این قضاوت که من آن را درست و بجا می یابم وضع را شناورتر از آنچه به نظر می رسد نشان می دهد. اگر به بحث خود بازگردم باید تاکید کنم که در دقیقه اکنون وزن همه گروهها در “بی وزنی” برابر است! این آن چیزی است که بی مرکزی را مشخصه جامعه و سیاست ما کرده است.
در باره نظر الپر ( نگاه کنید به کامنتها) نیز باید بگویم تعریف مرکز را از راه نشانه شناسی آن تا حدودی داده ام. اما تعریف منطقی آن فرصت مستقلی می خواهد تا تمام آنچه را در مقدمه آوردم باز کنم. بحث فعلی صرفا در حد طرح موضوع است. باز هم از نظر استدلالی دوستان استقبال می کنم. از سام الدین ضیایی هم ممنون که به حلقه بحث بازگشته است. اشاره او در باب سیاست و دین به نظرم از این زاویه باید دیده شود که گویا تا ما از این نوع بحث های نظری فارغ نشده باشیم و به نتیجه ای تقریبا مقبول عموم نرسیده باشیم وضع فعلی مان ادامه خواهد یافت. به چنین باورهای عمومی نرسیدن و دلایل این ناکامی را وارسیدن از بحث های آسیب شناسانه مهم ماست.
خدایی که انسان را ویران می کند خدای ما نیست
اتین ژیلسون (۱۹۷۸–۱۸۸۴)، فیلسوف توماسی و مورخ برجستۀ فلسفه قرون وسطی، کتابی دارد به نام تحقیقی در نقش تفکر قرون وسطی در شکلگیری نظام دکارتی (۱۹۳۰) که ترجمۀ فارسی آن با عنوان نقد تفکر فلسفی غرب (ترجمۀ احمد احمدی، تهران: حکمت، ۱۳۶۰) منتشر شده است و به چاپهای متعدد نیز رسیده است. این کتاب تحلیل درخشانی است از الهیات و فلسفۀ قرون وسطی که فلسفۀ دکارت از آن بیرون آمد. این کتاب را در هنگام دانشجویی بسیار دوست داشتم و چندبار خواندم، تا جایی که تأثیری بسیار ماندگار در ذهنم گذاشت.
تا جایی که به خاطر دارم (اکنون کتاب را در پیش رو ندارم) یکی از نکتههای آموزندهای که ژیلسون در آنجا مطرح میکند این است که تحقیر عقل و دستاوردهای انسانی (از جمله فلسفه و دیگر علوم عقلی و انسانی در قرون وسطی) به نام «الهیات» و «علوم دینی» و برتری دادن آنچه به اصطلاح «الهی» است بر آنچه «انسانی» است تا بدانجا پیش رفت که دست آخر نه تنها خود «انسان» بلکه تمامی آفرینش خدا، یعنی طبیعت، هم خوار و ذلیل شد.
بدین ترتیب، به گفتۀ ژیلسون، جهان به ویرانهای تبدیل شد که «خدا» یگانه موجود آن بود و البته موجودی ناشناختنی و بسیار پرهیبت. اما پرسشی که بعد پیش آمد این بود، این خدای ویرانهها و موجودات حقیر و زبون دیگر چه جای پرستیدن داشت؟ مگر نه اینکه خدا را باید برای آفرینش زیباییها و دانشها و تواناییها ستود و نه زشتیها و جهالتها و ناتوانیها؟ کدام انسان است که بتواند چنین جهانی را تحمل کند؟ و کدام بشری است که بتواند خدایی را بپرستد که چنین آفریدههای بیارزشی دارد؟
اینجاست که ژیلسون هم مانند مارکس و نیچه مدعی میشود که میباید بذر بسیاری از شورشها علیه اندیشۀ دینی را در میان برخی «اصحاب کلیسا» جست که با نگرشهای احمقانهشان به جای بالا بردن خدا او را پایین آوردند (و البته او مدعی است که برخی از آنان زیر تأثیر محمد غزالی مسلمان بودند)، چون بر این گمان بودند که برای «بالا بردن» او باید «مخلوقاتش» را پایین آورد.
اما چگونه میتوان خدا را با پایین آوردن آفریدههایش «بالا» برد، اگر خدایی خداست باید آفریدههایش هم همانقدر ارزشمند باشند، چه چیزی جز عظمت جهان و مخلوقاتی که گویای قدرت خدا در آفرینش است میتواند ما را به پرستش و ستایش او وادارد؟ پس باید به خاطر خداهم که شده به مخلوقاتش احترام بگذاریم. بنابراین، همانطور که مایستر اکهارت یا آکوئیناس گفت: «هر آنچه انسانی است خدایی است و هر آنچه خدایی است انسانی است»، یا به تعبیر شیخ محمود شبستری خودمان در گلشن راز: «جهان انسان شد و انسان جهانی/ از این پاکیزهتر نبود بیانی».
برگرفته از: فل سفه؛ برای خواندن متن کامل کلیک کنید
والا اولا اون پاسخ آقای منتظری رو خیلی حمل بر موافقت نکنید. لااقل تا جایی که من از حال و هوای دفتر آقای منتظری میدونم، خیلی همینجوریتر از اینه که حساب شده بردارند به یک طرح به این متفاوتی اوکی بدهند و پایش هم بایستند؛ اون هم در شایط فعلی ایران، اون هم ایشون با اینهمه حساسیتهای روبرو.
اما کلیت بحثتون قابل تأمله. فقط فکر میکنم نباید بدون تعیین سطح تعریف مفهوم مرکز جلو میرفتید. سطح فلسفی، اجتماعی، سیاسی، استراتژیک، چی؟! به نظرم یه جورایی خلط مبحث کلان وجود داره در نوشتارتون.
“آیا آیت الله منتظری که تا امروز بلندپایه ترین شخصیتی است که از آن حمایت کرده است می تواند این نقش را بر عهده گیرد؟ ” !!!
من را میبخشید، منظور از “این نقش”، همان “مرکزیت نیرومند متکی به مردم” است؟! یعنی هنوز توسل به روحانیت! و به نظر شما منتظری با مردم و برخاسته از مردم و متکی به آنهاست؟!
سیبستان عزیز، سخن و نوشتار شما زیباست و بجا، بسیار هم جای بحث، گفتگو و تامل دارد، اما…! پاراگراف آخر و طرح چند سوال برای من که جای شگفتی داشت! امیدوارم که این سوالات در ذهن شما پاسخی مثبت نداشته باشند!
یادداشت در خور تحسین است و از سر اندیشه نوشته شده ، اما به یاد داشته باشیم که هر چند به نظرمی رسد، آیت الله منتظری می تواند در قحط الرجال سیاسی کنونی برای رهبری، مرکزیتی را که اشاره فرمودید بر عهده گیرد و ملت هم از سر بزرگواری یا فراموشکاری بار دیگر رهبری یک روحانی را بیذیرد، اما تجربه تاریخ را چه کنیم که هشدار دهنده است؟آیا به راستی می توان به این صنف اعتماد کرد؟! هر چند باید اعتراف کنم که آلترناتیوی هم نمی یابم !
در هر حال ییشنهاد مرکزیت آقای منتظری، اما این بار به شرطها و شروطها قابل بحث و بررسی است! نباید ماجرای هجرت از قم به تهران تکرار شود!
سلام بر سیبستان!
سلام. منظورتون اینه که آلترناتیوی برای حکومت و اداره کشور نداریم؟
منظورم مرکزیت و هسته رهبری که بتواند مورد اقبال عمومی واقع شود بود.اما در هر صورت حرفم را یس می گیرم! اشتباه کردم! هر چه بیشتر فکر می کنم می بینم نسبت به این صنف بیش از آن چه فکر کنند بدبینم و البته به خود حق می دهم! نباید به هیچ کس در این لباس برای رسیدن به اهداف سیاسی اعتماد کرد! لااقل من اعتماد ندارم! بهتر از آقای خمینی هم سراغ ندارم که آن از آب در آمد که دیدیم! بگذارید جا بیافتد که سیاست از دین جداست! و سیاست را به سیاستمدار بسیاریم!
آقای منتظری یک بار در سال ۵۸ فریب آیت و بقایی را خورد و گفت لازم نیست کسی از غرب برای ما قانون اساسی بیاورد. ما خودمان بلدیم قانون اساسی بنویسیم و پیش نویس مترقیانه قانون اساسی را که اقتباسی از قانون اساسی بود برداشت و “بومی” کرد و یک بار دیگر پوچی فرضیه بومی کردن تفکرات مدرن را به همگان ثابت کرد.
۲۵ سال است که همه سختی ها کشتارها جنگ تلخی ها فساد فحشا و اعتیاد و…مهمتر از همه کمرنگ شدن و بلکه از بین رفتن اخلاق و شرافت انسانی در این ملک نتیجه این بود که ایشان و همفکرانشان تصمیم گرفتند که یک ایده غربی را بومی کنند.
با سلام. سوال اول: مساله شما چیست؟ من نفهمیدم این مرکزیت که می گویید هدف است یا را رسیدن – بهتر بگویم تنها راه رسیدن – به هدف است. اگر ابزار است, برای رسیدن به کدام هدف است. این چه هدفی است که برای رسیدن به آن مرکزیت لازم است؟ آیا مرکزیت را برای اجرای رفراندوم لازم است, یا برای اصلاح قانون اساسی یا آزادی بیان یا افزایش درآمد سرانه از ۱۵۰۰ به ۲۵۰۰۰ دلار؟ سوال دوم: اهمیت مساله شما در چیست؟ سوال سوم: ما در خلا زندگی نمی کنیم سوابق علمی و تجربی مساله ای که مطرح می نمایید در ادبیات علمی چیست؟ ادبیات موجود چه میزان از پدیده را توضیح می دهند و از بیان چه واقعیتی عاجزند؟ برای من پاسخ به این سه سوال سه ماه طول می گشد.
هر چند با حرف شما در مورد بی مرکز بودن جامعه ایران موافقم اما فکر میکنم این وضعیت ناشی از احساس سنتی جامعه ما به حضور قهرمان یا منجی است. شاید این عدم وجود مرکزیت از زاویه تغییر ذهنیت جامعه در مورد لزوم وجود یک قهرمان یا مرکز مفید نیز باشد.
لطف بفرمایید و پاسخ این دروغ و تقلب کاری بزرگ را که کسانی جون مسعود بهنود و شما و دیگر موافقان طرح کذایی رفراندم براه انداختند بدهید. شرم کنید و آبروی این پیر مرد محترم را حفظ کنید.
لیلی صدر از رادیوفردا در گفتگویی با آقای احمد منتظری، پسر آیت الله منتظری از او می پرسد آیا آیت الله منتظری از فراخوان ملی برگزاری رفراندوم که اخیرا مطرح شده حمایت می کنند یا نه.
احمد منتظری: این رفراندومی که اخیرا اعلام شده در آن سایتی که اعلام شده و گفتند زیر نظر سازمان ملل، آیت الله منتظری این رفراندوم را تایید نکردند. یک سئوالی بوده که نظر شما چیست راجع به کل رفراندوم، ایشان گفتند تعیین حاکمیت و نظارت بر آن حق مردم است و یکی از این راه های انتخاب حاکم و طریقه انتخاب حاکم و نظارت رفراندوم است. ولی نه این که این رفراندوم اخیر را ایشان تایید کرده باشند.
لیلی صدر (رادیو فردا): دلیل این که آیت الله منتظری از طرح رفراندوم اخیر حمایت نمی کنند چیست؟
احمد منتظری: اصلا وقتی که این آقایان می خواستند اعلام کنند، آمدند با آیت الله منتظری مشورت کردند و ایشان قبول نکردند و گفتند الان اصلا وقت این حرف ها نیست و با توجه به این که اخیرا در عراق نیروهای خارجی مستقر شدند، این دعوت از سازمان ملل برای رفراندوم به منزله دعوت از نیروهای نظامی خارجی است برای دخالت در امور کشور و این را به شدت ایشان رد کردند و گفتند این اصلا درست نیست که زیر نظارت سازمان ملل است.
ل . ص : آقای منتظری این تنها دلیل آیت الله منتظری برای حمایت نکردن از فراخوان ملی رفراندوم است؟
احمد منتظری: هم آن، هم این که ایشان بیشتر اعتقاد دارند که مردم باید بیشتر آگاه شوند و به حقوق خودشان آگاه باشند که بعد در راه به دست آوردنش اقدام کنند و می گویند هنوز مردم آگاه نیستند و باید به وسیله نوشتن، گفتن و جراید اگر امکانش باشد مردم آگاه شوند و آگاه سازی شود و بعد تقاضای یک تغییری داده شود.
ل . ص : نظر آیت الله منتظری در مورد مساله تغییر در قانون اساسی که در فراخوان رفراندوم آمده چیست؟
احمد منتظری: معتقدند که این قانون اساسی نقص دارد، تضاد دارد و این تضادها باید یک روزی برطرف شود، ولی در این زمان ایشان اعتقادی به این ندارند.
ل . ص: آیت الله منتظری به ولایت فقیه معتقدند. در یک همچین همه پرسی احتمال نظام دلخواهی که به آن رای بدهند شما فکر می کنید چیست؟
احمد منتظری: هرچه مردم بخواهند. این حق مردم است، ایشان در نوشته هایشان چندین بار نوشتند که حتی معصومین ما وقتی که مردم نمی خواستند در خانه می نشستند و دخالت نمی کردند و میزان این است که مردم بخواهند، یعنی مردم یک زمانی به ولایت فقیه رای دادند و در آینده هرچه بخواهند، آن است که باید انجام شود.
ل . ص : خب پس در زمانی که آرامش باشد؟
احمد منتظری: بله، در زمانی که آرامش باشد و امکان برگزاری یک انتخابات آزاد باشد، مردم آگاه باشند که چه کار دارند می کنند.
این بی مرکزی به نظر من عمدی ست . تکنیک موازی سازی و بی مرکزی از همون اول انقلاب وجود داشت و بکار رفت . ولی لازم است بگویم که این فقط یک شیوه و روش اجرایی برای فرار از زیر ضرب رفتن است و گرنه مرکزیت قدرتمندی برای تصمیم گیری ها و سیاست گذاری ها وجود دارد .
استراتژیست های ج ا فعلا این ظاهر را برای ادامه حکومت ترجیح میدهند !
آقا/خانم پرسشگر،
فکر می کنید کسانی مثل من یا بهنود آنقدر احمق ایم که دروغی به این بزرگی را به کسی مثل آیت الله منتظری نسبت بدهیم و او هم دو روز بعد بیاید آن را رد کند؟ آخر قبل از نتیجه های تند وتیز گرفتن کمی هم فکر کردن بد نیست! وقتی می گویید دروغ یعنی چه؟ آیا منکر اصل سوال و جواب اید؟ که نمی توانید باشید. پس بفرمایید اگر شما بودید از آن سوال و جواب که در بی بی سی نقل شده چه می فهمیدید؟ ضمنا بد نیست گفتگوی احمد منتظری با بی بی سی را هم بشنوید تا ببینید که حتی خود او هم می پذیرد که آن نحوه جواب در پاسخ آن سوال “می تواند” شائبه حمایت از رفراندوم را ایجاد کند. در ضمن نه شما و نه من از بیت آقای منتظری خبر نداریم. سعید یک چیز می گوید احمد یک چیز دیگر می گوید. ما جز چسبیدن به متن استفتا و پاسخ آیت الله کار دیگری هم می توانیم بکنیم یا باید می کردیم؟ خوشحال می شوم آن استفتا را برای من و خوانندگان سیبستان طوری بخوانید که از آن عدم حمایت درآید. بعد هم فکر کنید که چرا باید آیت الله منتظری در این شرایط جوابی دوپهلو بدهد که ناگزیر عده ای آن را بخواهند تفسیر کنند؟ اگر قصد حمایت نداشت مجبور بود به آن استفتا در این موقعیت جواب بدهد؟ و نمی توانست بنویسد که “رفراندوم خوب است اما نه آن طور که در آن سایت هایی آمده که شما در سوال اشاره کردید”؟
لینک گفتگو با احمد منتظری:
http://www.bbc.co.uk/persian/media/audio/2003/041223_montazeri-ref.ram
میثم عزیز،
اهمیت مرکز به نظرم با مثالهایی که آورده ام روشن است. تو باید اگر خلاف این فکر می کنی استدلال کنی. من بسیاری از پریشانی هامان را ناشی از عدم توازنی می دانم که زیرساخت آن بی مرکزی است. در باره ادبیات علمی و اینها هم باید بگویم من همه کتابهایی را که خوانده ام مدتهاست فراموش کرده ام. فراموش کرده ام تا خودم هم بتوانم بیندیشم. این حرفها در هیچ کتابی پیدا نمی شود گرچه در بسیاری از آنها ریشه دارد. نتیجه اندیشه مدام است به ایران و ایرانیانی که ما باشیم. ولی اگر خواستی بخوانی می توانی از همه بحث هایی که در مقدمه آوردم شروع کنی. از هر کدام که آغاز کنی به دیگری می رسی. بعد هم تو در استدلال بپیچ. از من نپرس از کجا آورده ای. گیرم که گفتم از فلان کس و بهمان پژوهشگر. مشکل را حل می کند؟ به نظرم این درست است که به قول دکتر سروش در علم از کجا آورده ای نداریم. شاید الهام و رویا منشا آن باشد. یا فراموشی همه آن کتابها که خوانده ایم. مهم نیست. مهم آن است که حرفی هست که در مقام نقد و داوری استوار بماند یا نه. من اصولا از رفرنس دادن به این و آن عمدا پرهیز می کنم. تا خواننده مرعوب نام ها نشود. ولی خوب اگر ادامه بحث اقتضا کرد از آوردن رفرنس هم ابایی ندارم. مفهومی که بحث می کنم از مفاهیم میان-دانشی است. یعنی هم از ریاضی و فیزیک بهره می گیرد هم از جامعه شناسی و نشانه شناسی و روانشناسی و علم سیاست. گرچه من دوست تر دارم آن را به آسیب شناسی اجتماعی مربوط بدانم. موفق باشی.
سلام . بنده چند مشکل با طرح این مرکزیت دارم گرچه تایید میکنم که باید مرکزیتی باشد ولی موضوعی که در این دیار هفتاد ملت از قدیم الایام وجود داشته است همانا نبودن سنخیتی واحد در بافت ملی و فرهنگی این مملکت کهن بوده است و از همه بدتر باور نمودن این موضوع که روزی ملتی این چنین ناهمگن به آن حد از وحدت و یکپارچگی برسد که تحت مرکزیتی واحد دست به انتخاب بزند . گرچه این موضوع شاید بیرحمانه بنظر برسد ولی برای امثال مملکت ما نیاز به وجود دیکتاتوری عاقل و مدیر است و نه رئیس جمهوری یا رهبری مصلحت اندیش که مدیریتی امروزین داشته باشد . مرکزیت در کشور ما تا آنجا که در خاطر دارم در حوزه ی مختلف همیشه پراکنده بوده است چنانکه مرکزیت دینی از مرکزیت سیاسی و اقتصادی نیز مرکزیت فرهنگی مجزا بوده است و البته وقوع انقلاب فرصتی بود برای این تجربه که تلفیق کردن مرکزیت سیاسی اقتصادی اجتماعی و دینی و نیز فرهنگی اساسا کار عبثی بوده است و آنچنان پیش رفت که امروز در این دیار هیچ مسئولی بر روی صندلی خویش ننشسته است و چه بسیار نیز هستند که به زور حاکمیت و شبکه ی قدرت بر مسند نشسته اند .
موضوع دیگر اینکه بخاطر شدت تزویرهایی که قدرت بر سر مردمی که به اصلاح بسته بودند به تنفر و انزجار انجامیده است و شاید بخاطر انتخابات اخیر ریاست جمهوری این زخم حالا حالا ها از دل مردم پاک نشود . کسانی چون آیت الله منتظری علی رغم وجه ی دینی خاصی که در برخی گروهها و دسته جات دارند قادر به شکل دهی هیچ حرکت اصلاحی نیستند و حمایت و یا عدم حمایت از انتخابات نیز چندان تاثیری بر اراده ی ملت نخواهد گذارد و اما در مورد کسانی چون ابراهیم نبوی که از سیاست پیشه گی امروز تنها بار مزاح و طنزهای تلخی را با خود به دوش میکشد که ناشی از حیرانی در برابر جریاناتی است که او را قربانی اصلاحات نمودند و حال رهایش کرده اند تا چون بهنود و دیگران هر از چندی سقلمه ای به وجدان ملتی که دیگر به سایه ی خودش نیز اعتماد ندارد بزنند بی آنکه نقشی کاریزماتیک بازی کنند و یا آن را بپذیرند . میماند کسانی چون سروش و دیگرانی چون دکتر سروش که زندگی در انزوای سیاسی را انتخاب کرده اند و مصلحت به آنها اجازه ی به عهده گرفتن نقشی عملی در مرکزیت هیچ جریان فعالی را نمیدهد و طبعا به گمان آنان بیداری فصلی و موسمی در حد اعتراض تنها رسالتی است که به عهده ی آنهاست …. و اما بماند که بسیاری از آحاد ملت آنچنان در گیر اضطرابهای اقتصاد و نا امنی شده اند که فرصت و دل و دماغی برای آینده کشور و یا فرمانبرداری از هیچ شخصیت یا گروهی را در مخیلیه ی خویش نمی پرورانند . پس باز میرسیم به همان که عرض کردم یعنی یا وقوع معجزه ای که فرهنگ و اقتصاد و امنیت را به ملت بازگرداند تا ملتی توسعه یافته شویم و بعد احزاب و … و یا اینکه به زور و از ترس دیکتاتوری قدرتمند ولی عاقل زمام امور خویش را تسلیم وی کنیم و مطیع محض باشیم ! به نظر شما کدام راه سهل الوصول تر است ؟ و در این میان رفراندوم در پی چیست ؟ اگر مردم همان باشند که هستند و اگر گروهها همان نقش را بازی کنند که دارند میکنند پس این میان رفراندوم چه دردی را دوا میکند ؟
برایم جالب است که اگر این بحث ادامه پیدا کرد ، از ماهیت چنین مرکزیتی در تاریخ اصلاحات سیاسی کشورهای دیگر نیز بنویسید . چه کشورهایی چون بریتانیا و فرانسه که پیشروتر از دیگران به نظر می رسند و چه در کشورهایی هم ارز با ایران . به نظرم این مقایسه ، مفهوم چنین تمرکزی را با کارکردهایش در کنار معایبش روشن تر خواهد ساخت .
کیوان عزیز،
به نظر من گفتگو از نهادهای جامعه غربی برای کسانی که با آن زندگی نکرده اند همیشه با سوء تفاهم همراه است. گرچه مقایسه می تواند گاه کمک کند اما سوء تفاهم هایی که به همراه دارد بسیار مخرب است. اما آنچه ممکن است به ما بیشتر کمک کند تعیین مدلی است که جامعه ما را توضیح دهد. این مدل مدلی یگانه خواهد بود. یعنی مثل هیچ کشور دیگری نمی تواند باشد. اگر بتوانیم چنین مدلی را کشف کنیم و آن را بررسی کنیم آن وقت می دانیم که چه چیزی از کجا به کدام کار ما خواهد آمد. در واقع شناخت مدل جامعه ایرانی کمک خواهد کرد که نقطه دید خود به تاریخ تحولات غربی را هم تصحیح کنیم تا از هر مقایسه ای هم سود بریم.
اینکه می گویید
جامعه بی مرکز شده و نمی شود سروته حکومت را جمع کرد نادرست است چرا که اتفاقا فعلا راس حکومت ما یعنی رهبر در بسیاری ازموارد ودعواهای جناح های سیاسی سکوت پیشه کرده ویا حتی بعضی مواقع نخواسته
است د ررقابت های سیاسی حرف خود را به کرسی بنشاند .وگرنه در همین حوادث بن بست انتخابات مجلس هفتم که شورای نگهبان جمع کثیری از نمایندگان اصلاح طلب را رد صلاحیت کرد ونیروهای اصلاح طلب ازاینکه با شورا
دست وپنجه نرم کنند خسته شدند همه نگاهها به سمت رهبر دوخته شدو همه اعم از سیاسیون وعامه مردم گوشهای خود را برای حرف حرف ادا شده ازدهان رهبر تیز کرده بودند و گویی نجات دهنده آسمانی نزول کرده بود که هم قدسی بودهم تاثیر گذار . حال بگذریم به صحبتهای رهبر عمل نشد که این شاید باز هم از سکوت رهبر بوده وجسارت شورای نگهبان ویا شاید بدبینانه هم بخواهیم مطرح کنیم خود رهبر در خفی نخواسته به نظر اصلاح طلبان عمل کند. بهرحال درماهیت موضوع فرق نمی کند وآن اینکه در نظا م کنونی ما رهبر درمواقع خطر به سرعت می تواند دمنده صور اسرافیل در کالبد مرده جامعه باشد و این قوی ترین مرکزیت نظام است که بنا به شرایط می تواند از بالقوه به بالفعل درآید .
آقای جامی،
بهترین نوشتهای که در این مدت در رابطه با رفراندم خواندهام، همین نوشتهی شما بود. بسیار بحث جالبی را مطرح کردید. وبلاگ شما بسیار وبلاگ پرباری است. هر بار که به وبلاگ شما مراجعه میکنم، چیز جدیدی یاد میگیرم. فکر کردم که واقعن باید از شما تشکر کنم.