یک. در گزارش تکان دهنده فقر آمده بود که ۱۳ میلیون از مردم ما قادر نیستند برای خود نانی دست و پا کنند. فقیر مطلق اند. اما عجیب بود که تعداد خیابان-خوابهای تهران فقط ۶۰۰۰ نفر اعلام شده است. نمی دانم این را باور کنم یا آن رقم ۴۰۰۰ نفر دختر خیابان-خواب را. اگر آن ۴۰۰۰ درست باشد دست کم ۳-۴ برابر آن دختران باید پسران و مردانی در خیابان رها باشند. وگرنه به نظر باور نکردنی می رسد که از ۶۰۰۰ خیابانگرد ۴۰۰۰ نفر دختر و زن باشند. معمولا آمار مردان نسبت به زنان در چنین مواردی همیشه بالاتر است نه کمتر. تنها می توان تصور کرد که یا دروغگو کم حافظه می شود یا آشفتگی آماری است که خود را در این ارقام نامتناسب نشان می دهد.
دو. در بخشی از یادداشت سحر نمازی خواه در این باره (سه گام برای ماندن در صفر، شرق چهارشنبه) او به وضع معلمان اشاره می کند که روی خط فقر زندگی می کنند. این در ذهن من می نشیند. از خود می پرسم این معلمی که زیر بار فقر کمرش خم شده است چه می تواند به دانش آموزانش بیاموزد؟ می دانم که در این صنف مردم فقیر و شریف بسیارند. اما از این واقعیت هم نمی شود گذشت که علم محصول اندکی فراغت است. معلم فقیر اگر فقط به عنوان کار به این حرفه نگاه کند به آسانی دلایلی می یابد تا کم سوادی خود را توجیه کند. همین کم سوادی را هم به بچه ها و نوجوانهای ما منتقل می کند. فقر آموزشی ما گرچه از فقر برنامه ریزی و عدم تدوین کتب مناسب و نظام مسلط دولتی و ناکارا و فلسفه عقبمانده آموزشی ناشی می شود، اما نباید فقر معلمان را نیز در آن نادیده گرفت و کوچک انگاشت.
سه. از این فقر آموزشی آفتهای بسیار می خیزد. گذشته از نثر و زبان نااستوار و نامطمئن، نسل نو ما که در معرض تربیت های کلیشه ای پس از انقلاب است و با نظام کتاب-محور ( به جای فعالیت-محور و دانش آموز-محور بودن) خو می گیرد و با معلمان فقیر و پریشان از غم نان روبروست، کدام تاریخ و فرهنگ و هویتی را می آموزد. کدام دید تاریخی و رفتار اجتماعی و حقوق فردی و استقلال تصمیم را بلد می شود؟
من تعجب نمی کنم که از این نسل کسانی برمی خیزند که هیچ تعلق خاطری به فرهنگ و هویت ایرانی و اسلامی خود ندارند و یا اگر داشته باشند تنها عاطفه ای است که با دانش و بصیرت همراه نیست.
آشوب فقر و ناکارآمدی مدیریت و ناهمزمانی سطوح اعتقادی و فرهنگی و اصرار سیاستگذاران بر خطاهای مکرر وضعی فراهم کرده که در گریز از آن جوانها به یکباره هر چه رنگ خودی و ایرانی دارد ترک می کنند.
چهار. این حرف که ما فکر و فلسفه غربی را نیز باید همچون ماهواره و یخچال و اتوموبیل و اینترنت اش وارد کنیم به نظر من از همین جاست. زیرا چنین جوانانی کسی را ندیده اند ( از معلم فقیرشان گرفته تا صدا و سیمای کنترل شده و مطبوعات زیر سانسور رفته و شخصیت های خانه نشین شده و پژوهش های گم و گیج) که از فکری ایرانی بهره مند باشد و با آنان از تاریخ و فرهنگ و هویت ملی سخن بگوید. تا بگوید که هیچ مردمی با نفی خود به هیچ مقام و جایگاهی در اقتصاد و فرهنگ و قدرت نرسیده و نمی رسد. تا بگوید اولین درس در شناخت جهان شناخت خود است چه شناخت فردی خود چه شناخت اجتماعی و تاریخی خود. تا تعلیم دهد که هیچ مردمی حتی بدوی ترین مردم از نوعی افتخار به تاریخ گذشتگان بی بهره نیست. اما اگر جوانان ما به آسانی منکر تاریخ و فرهنگ خود می شوند پیداست که عمق بیماری و آشفتگی تا کجاست. کسی که نتواند پیوندی معنادار با تاریخ بلند سرزمین خود ایجاد کند و یا آن تاریخ را نفی کند با هیچ فکر و فلسفه دیگری نجات نخواهد یافت. مثل سیاه پوستی است که برای پذیرفته شدن در میان سفیدها صورتک سفید بر چهره بزند. فرانتس فانون را خوانده اید؟
پنج. فکر وارد کردن اندیشه های غربی برای نجات از بی اندیشگی و مقایسه آن با وارد کردن ابزار و تکنولوژی از بن خطاست. البته جامعه ای که از تولید سهمی چندان ندارد و با فروش نفت تقریبا همه چیز را وارد می کند و اساسا بر یک اقتصاد مصرفی استوار است، اندیشه-وارد-کردن و مصرف-کردن آن هم می تواند یک هنجار شمرده شود. اما حقیقت آن است که بیماری و ناهنجاری است.
مصرف و تولید همزادند. مردمی که زندگی سالمی دارند هم کاشت دارند و هم برداشت. جامعه ما زیادی به یکسو لمیده است. آنقدر که دیگر نمی خواهد فکر کند. آماده-خوری سر تاپای ما را آلوده کرده است. از بس که دست در تولید نداشته ایم اصلا معنای کار و طراحی و جدیت و برنامه ریزی و مدیریت و به نتیجه رساندن را هم گم کرده ایم. فرهنگ ما از نشاط کنجکاوی و کشف و کار بی بهره شده است. گدایان خیابان ایم ایستاده در چهارراه فرهنگ و از دارایی های دیگران اعانه می طلبیم و تغذیه می کنیم. این رابطه سالم نیست. ما همه کارتن-خواب شده ایم. گروه کثیری کارتن-خواب نان اند و گروه کثیرتری کارتن-خواب جان. هیچ فکر و فلسفه ای ما را نجات نمی دهد مگر نخست از این آوارگی و خیابانگردی فرهنگی بیرون آییم. تاریخ خود را خوب و بد باور کنیم و از نفی دائمی خود دست برداریم. آنگاه هر چه خوب است در جهان از آن ماست. و این خدایگانی است. مقام کردن است در خانه پدری. اما تا در هیات گدایان و بندگان ایم و از خود بیگانگان، خواب و خیال است که به مقام خدایگان رسیدن بتوانیم.
مبنای قضاوتت راجع به آدمی که اصلا نمیدانی کیست چیست؟
از کجا میدانی من جوانم و تاریخ را نمیدانم و فرهنگ را نمی خوانم.
شما حتی زحمت سر زدن به وبلاگ مرا نکشیده ای و سطری از عقاید مرا نخواند های
نمیدانی که اگر ادبیات ما را کنار بگذارند ما در سایر زمینه ها هیچ نیستیم…هیچ
تاریخ را هم لطفا ورق نزن…مثل خانزاده های مفلوک که فقط چسبیده اند به تاریخ خانوادگی.
برای هر تولید فکری زیر بنایی لازم است که ما متاسفانه نداریم
خود شما آیا حاضری یک کتاب…نمیگویم از امام محمد غزالی… حتی از بوعلی سینا بخوانی…مطمئنم که نه.
من بر عکس تو بر این نظرم که تکیه کردن بیش از حد به فرهنگ و تمدنی که دیگر مستعمل شده است ما را به این روز کشانده است.
پاییز عزیز،
حرف من را شخصی نگیر. آنچه تو گفته ای و به آن اصرار داری را به عنوان نمونه ای از یک جریان نگاه می کنم. جوان بودن یا نبودن شخص شما هم آنقدر مهم نیست. اما نوع نگاه شما مثل جوانی سرگشته است که به نتیجه نرسیده و با لجاجت چیزی را که نیاموخته و نمی شناسد پس می زند. کسی که خوانده و دانسته باشد کمتر این جسارت را به خود می دهد که مثل شما قضاوت کند.
من وبلاگ شما را هم از طریق الپر دیدم. شما از طب بوعلی حرف زده اید. خودتان چقدر از طب سررشته دارید؟ چقدر تاریخ طب را می شناسید؟ فکر می کنید هر کس با سواد دبیرستان مثلا باید یا می تواند هر متنی را که اراده کرد بخواند و بفهمد؟ چقدر تاریخ علم را مطالعه کرده اید؟ به نظرم خیلی کم. اگرنه می دانستید که در باره بوعلی مثلا بیراه می روید.
حال بوعلی قدیمی است اما آیا شما مطمئن هستید که اگر کتاب چامسکی یا دریدا یا سارتر یا منطق ریاضی یا سبک شناسی یا نت نویسی موسیقی یا آشنایی با فتوشاپ یا تاریخ انواع داروین یا رنگهای ویتگنشتاین را دست شما بدهند چون امروزی و جدید و غیر ایرانی است راحت می خوانید و فورا می فهمید؟ مگر فهمیدن مقدمات و آموزش و معلم نمی خواهد؟ و اگر کتاب را شما نفهمیدید یعنی دیگران هم نمی فهمند؟
من معتقدم صمیمیت با خود و خواننده تان این است که در حد دانش خود بایستید و در باره آنچه نمی دانید سکوت کنید. شما که در باره تاریخ و تمدن ما حکم می دهید به من بگویید چقدر این تاریخ و تمدن را مطالعه و پژوهش کرده اید؟ نمی شود هر که از راه رسید هر حکمی را راجع به موضوعی به گستردگی تاریخ متنوعی مثل تاریخ ایران بدهد.
خوبی ایرانی ها این است که همه می خواهند نظر بدهند و صاحب نظر تلقی شوند. اما بدی شان این است که کمتر زحمت می کشند. فکر می کنند همانطور که یکشبه می شود پولدار شد یکشبه هم می شود صاحب نظر شد.
سلام. آنچه من یه وضوح می بینم “روند جهانی سطحی شدن” است و به معلمان هم ارتباط چندانی ندارد. مگر قبلا معلمها خیلی ثروتمند بوده اند؟ یا در کشوری مثل ایالات متحده که معلمها زیر خط فقر زندگی نمی کنند، مردم خیلی فهمیده اند؟
مبنای قضاوتت راجع به آدمی که اصلا نمیدانی کیست چیست؟
من ۲۲ سال درس خوانده ام و بیش از ۲۵۰۰ کتاب که اکثر آنها راجع به تاریخ و فرهنگ ایران است خوانده ام.
گوشه هایی از قانون بو علی را هم خوانده ام.
در ۲۶ سال گذشته روزی نبوده است که حد اقل ۲ ساعت صرف روزنامه خواندن اخبار شنیدن و پیگیری حوادث سیاسی نکنم.
من تا ته این کوچه ها که شما آدرسش را میدهی رفته ام.بن بست است متاسفانه.
نارسیسم تاریخی ایرانیان آنها را به ورطه ای کشانده است که یک وجب آنطرف تر از سرزمین خود را نمی بینند.
دایم پز گذشته پر افتخار خود را میدهند بدون آنکه بدانند این گذشته جنبه های حقارت آمیزش بیشتر است.
ملتی واداده شیره ای بی عرضه در کارنامه های افتخارات جهانی کمترین و در وراجی و لافزنی قهار با سرانه مطالعه فرهنگ و هنر کمتر از سایر ملل و درچنبره خرافات اسیر…دیگر چه جای سر بلند کردن چه رسد به پز دادن.
به نظر من پرده این خود شیفتگی را باید درید.
پاییز عزیز به گمانم اندکی تند رفته اید” فرهنگ و تمدن مستعمل”، ” ملت شیره ای ” و امثال این الفاظ و عبارات اگر چه حرفی از جنس حرف آقایان صدا سیما نیست، حداقل نتایجی برابر با آن به بار می آورد . آنها با انکار تاریخ پیش از اسلام و تنزل ایرانی پیش از اسلام در سطح قبایل چادر نشین بدوی ، ایرانی را بی ریشه می سازند و شما هم کارایی تاریخ و تمدن پیش و پس از اسلام را منکر می شوید و افتخارات فرهنگی ایران را منحصراً درعرصه ادبیات سراغ می گیرید و نشانی می دهید. کدام ملت ومردم را سراغ دارید که در انکار خود به جایی رسیده باشد . متاسفانه به نظر می رسد که علیرغم دانستن ها و خواندن های بسیار بازهم پخته خواری و راحت طلبی جوانان کم دانش را شیوه خود ساخته اید . راه بازسازی این فرهنگ نه یک اتوبان چند باندی که شاید راهی بسیار صعب باشد که از آن بن بست هایی که اشاره کرده اید بسیار پیش رو داشته باشد.
من با خودشیفتگی نسبت به گذشته موافق نیستم ولی از انکار و یا نادیده گرفتن آن نیز درمانی حاصل نمی شود.
پاییز عزیز،
گیریم تمامی دانسته ها و نتایج شما درست، گیریم ملتی هستیم “واداده، شیره ای، بی عرضه” با گذشته ای پر از “جنبه های حقارت آمیز ” و “درچنبره خرافات اسیر” بدون “فکری زیر بنایی” برای هرگونه تولید! خوب، چنین مردمی که شما تعریف می کنید، فهم مصرفگری را هم نخواهند داشت!
و به حتم از یاد نبرده اید که شما هم در میان همین مردم و فرهنگ بارور شده اید و اینچنین پخته و فهیم!
باقی سخنان را هم که حضرت سیبستان و عزیزِ فریبا فرموده اند.
و اما یک کلام دیگر، پاییز جان، به نظر شما “پرده این خود شیفتگی را باید درید” و یا پرده های خودبیگانگی را باید بجایش آذین بست؟!
سلام دوست گرامی اول خواستم به لحاظ مطلب ارائه شده تشکر کنم که پیام ها را که خواندم متوجه شده که دیدگاههای مختلفی در زمینه فرهنگ و تاریخ فرهنگی ایران مطرح شده و لازم دانستم نظر و یا نقد خود را ارائه دهم ولی چیزی که بنده را متاثر کرده نوع انتقادها پیام دهندگان نسبت بهم بوده که بهتر است لحن کلامی کمی دوستانهتر و در جهت یادگیری هم به پیش برود ارائه مطالب صرفا نظرات فکری افراد نسبت به مقولات اجتماعی یا ادبی و …. است که این نظرات اگر نتوان از آن وجوه مشترک را بدست آورد و یا به دانستههای خود افزود نگارش بیهوده است. لحن برخود بعضی از دوستان نسبت بهم درست مثل همانی است که حکم میکند که نظر و فلسفه آنچه من گویم درست است و لاغیر و بنده استنباط دارم که اگر قدرت دست این دوستان بود چیزی همانند آن عمل میکردند که میکنند. با اجازهتان نقد و نظرم را برای چند روز آینده به استخصارتان میرسانم فرصتی و مجالی نیست. اگر مطلب جدیدی تا شنبه ارائه ننموده باشید حتما نقد مطلبتان را خواهم داشت به امید بهروزی برای شما و همه عزیزانی که برای کشور و این مرز و بوم قلبی آکنده از مهر و محبت دارند/پاینده باشی
پاییز عزیز،
تعداد سالهایی که کتاب خوانده ای یا زمانی را که صرف خواندن تعداد کتابهایی که می گویی کرده ای اگر حاصلش همین بوده که می نویسی احتمالا به کار دیگری صرف می کردی نتیجه مفیدتری دست کم برای خودت به دست می آوردی. مبنای قضاوت من در باره شما سطح استدلال شما و نتایجی است که از آنهمه عمر فرسودن بدست آورده اید و شفقتی که به خود و مردم خود ندارید.
در باره روند جهانی سطحی نگری با مهرنوش موافقم ولی آن مساله سطحی شدن تاامروز مانع تولید اقتصادی و فرهنگی در آمریکا و اروپا یا انکار خود نشده است. نظام تعلیم در اروپا و آمریکا دست کم فرد را نجات می دهد. جای شرحش نیست. وضع ما وضع ماقبل تولید است وضع آنها وضع مابعد تولید.
سلام پاییز
کامنتهای شما را خواندم و به بلاگ شما سر زدم. مطلب جالبی نوشته بودید در باره خاکستری شناسی علمی و عدد CT . فکر می کنم در نگاه به فرهنگ و تاریخ این مرز و بوم (اگر بخواهم از اصطلاح خودتان استفاده کنم) باید ٌWide Window گرفت احتمالا CT شما بگونه ای تنظیم شده که فقط ادبیات را یعنوان نقطه روشن DETECT کرده است!! اگر مقدور است Reset فرمایید.
به دوستانی که مثل پاییز فکر می کنند توصیه می کنم این یادداشت دخو را ببینند:
یافتن یا بافتن؟
http://khanesh.blogspot.com/2004_12_01_khanesh_archive.html#110296611572356044
جناب آقای جامی! تذکر مهم تان دربارهء فقر فرهنگی ِ جامعهء جوانان ایران تا حد زیادی به جاست، فقر مالی معلمان هم…ولی این معضل چیزی است که اگر بخواهیم به طور ریشه ای به آن بیاندیشیم به سطوح بالاتر ِ جامعه باز می گردد که می بینیم بسیاری اوقات متأسفانه “خواسته اند و می خواهند” که این گونه باشد! همین سال گذشته و امسال با دو گروه از دانشجویان دو دانشگاه مهم کشور که هردوگروه تازه فارغ التحصیلان همین مدارس ِ با فقر فرهنگی می باشند را دیدم، که اولی به دلیل پروژهء ابتکاری برای ساختن پل های معلق و دومی در رشتهء ریاضیات، توانستند در کشور کانادا مقامهای بسیار خوبی را در سطح جهان بیاورند! اما زمانی که پای درد دل هر دو گروه اینان نشستم، غمی به اندازهء یک دنیا بر دلم نشست! هر دو گروه ِ اینان جفا دیدهء مدیریت و نابخردی و کژاندیشی سطوح بالاتر خود می باشند!و صد البته هر دو گروه، از جوانانی هستند که اگرچه حمایت شایسته ای ندیده اند، غالباً با کمترین امکان و تنها با تکیه بر نبوغ خود به این مدارج رسیده اند! و در قبال آن….زمانی که به آمار جدید سطح علمی دیگر دانش آموزان ِ دنیا نگاهی گذرا می اندازم و این لیست پر طمطراق را با هزینه هایی که حکومت آنان سالیانه به پای آنان می ریزند، مقایسه می کنم، احساس می کنم که جوانان ما با همهء فقر امکاناتی که دارند، آن گونه هم که تصور می شود، از دست رفته نیستند! برای مثال به این معادله توجه کنید: کشور اتریش سالیانه مبلغ باور نکردنی ِ ۸.۵۶۲ یورو برای هر دانش آموز خرج می کند! و جالب این است که حد متوسط بیست کشور ِ تحت این آمار چیزی حدود ۶.۵۱۰ یورو می باشد! حالا زمانیکه لیست تراز علمی دانش آموزان کشور اتریش را بنگرید: در رشتهء ریاضیات جایگاه پانزدهم را دارند،و در علوم طبیعی بیستم و در قرائت نوزدهمینند! یعنی مسئولین آموزشی اقرار کرده اند که دانش آموزان اتریشی در ردهء سنی ِ پانزده سال، هنوز خواندن را درست نمی دانند!!!! وتوجیه را به گردن خانواده های ایشان انداخته اند…(.که البته تا حدی می تواند درست باشد چون کودکان و نوجوانان غربی از جایگاه مطمئن خانوادگی برخوردار نیستند و غالباً کودکان ِ طلاقند! و با نگاهی گذرا می شود دریافت که بیشتر پدران و مادرانی هم که با یکدیگر زندگی می کنند، به دلیل توصیه های روانشناسانه و پرستیژ اجتماعی و غیره ذلک مزدوج مانده اند! و از چنین روابطی نیز می شود نوع زندگی ِ کودکانشان را نیز دریافت، حالا من اینجا با نحوهء بینش این نوجوانان به دنیای بیرون و زندگی و غیره کار ندارم که هریک مبحثی است جدا). این مقوله به طور جدی نیاز به بحث دارد،نیاز به نقد ریشه ای! با یک جمله و دو جمله و چند خط هم نمی شود برای آن راه حل پیدا کرد! برای یافتن آن هم فقط نباید جوانانمان را نشانه بگیریم…انتقاد از معلم هم کافی نیست! این چرخه ای است که دامن همهء ما را ازجمله پدر و مادر و بزرگتر و مدیر و مسئول و هرکه در این امر دلسوز است را می گیرد و هیچ یک در جایگاه خود نباید شانه خالی کنیم! اگر فرهنگ ِخانواده ای از همه نظر رشد کند مسلماً کودک یا نوجوانی هم که در دامن این خانواده پرورش می یابد به راحتی زیر بار سخنان کم بار معلم نمی رود و آن را تاب نمی آورد و لب به اعتراض می گشاید، و از پی آن معلم هم در باب بالا بردن سطح علمی خویش پی چاره می افتد! هیچ فکر کرده اید که چند درصد پدران و مادران ِ طبقهء متوسط به بالای جامعه کتاب خوانند؟ چند درصدشان اینترنت را منبع فساد نمی دانند؟ چند درصدشان در ماه حتی یک دهم درصد حقوق ماهیانه شان را صرف خرید کتاب یا مجلهء فرهنگی می کنند؟ چند درصدشان کتاب را هدیه ای ارزشمند می دانند؟…..و الی آخر.
حرفهای بسیاری از دوستان آموزنده است. بخصوص دو نظر آخر از ترانه خانم و دوست نادیده من سهند. من ترانه را بسیار ارج می نهم و بر آن می افزایم که چراغ دانش دوستی و اصرار بر آموزش عالی دیدن را همین خانواده های ایرانی روشن داشته اند از مشروطه تا امروز. خانواده های ما همگی می خواهند فرزندان شان تحصیل عالیه داشته باشند و بسیاری از مادران در سالهای اخیر نقشی انکارنکردنی در کمک درسی به فرزندانشان در خانه بر عهده داشته اند. من گذرا اشاره کردم که مشکل فقط معلم و محصل نیست ولی تذکر ایشان بابت همه جانبه نگری کاملا بجاست. اما باز هم می گویم که معلم و مدرسه ضعیف بزرگترین ضربه اش را به دید تاریخی و اعتماد به نفس فردی و اجتماعی دانش آموز و دانشجو می زند. من در باب نقش خانواده تخصصی ندارم اما در باره نظام آموزشی مان چیزهایی به مطالعه و تجربه می دانم. ناچار همین هم در نظرم منعکس می شود.
از حرفهای سهند حیفم می آید به این چند جمله تاکید نکنم: اینکه سطح دانش ایرانیان در باره جهان به طور عمومی بالاست و مثلا هر مجله ای را که باز کنی طیفی از مسائل جهان در آن انعکاس دارد. و اینکه حتی اگر مشکلات فرهنگی خود را هم بجا آوریم و قبول کنیم به جای لعنت فرستادن به تاریکی بهتر است شمعی روشن کنیم.
فرموده اید: “…ولی آن مساله سطحی شدن تاامروز مانع تولید اقتصادی و فرهنگی در آمریکا و اروپا یا انکار خود نشده است… ” تا جایی که یادم می آید من راجع به اروپا حرفی نزده بودم ولی ممکن است وقت بگذارید و تولیدات فرهنگی جامعه آمریکا را معرفی کنید؟
با سلام
من در حد مختصر ژاسخ دوستان را در وبلاگم دادم.
زیاده جسارت است
ببخشید پاسخ
This is a very nice texas holdem site that let’s you download and play for free.