پرویز جاهد همیشه در گروه ما لندنی های ملکوت بوده است. ولی اینکه تا امروز به حلقه ملکوت نپیوسته بوده حکایت از مقاومت کم نظیرش در ورود به عالم مجازی شبکه جهانی است. به درس و کارش می رسید و نمی خواست آلوده این اعتیاد شود که ما شده ایم!
پیوستن او به حلقه نویسان ملکوت اما نشان می دهد که حتی تردید کنندگان در وبلاگ هم باید وبلاگی باشند (با وام گیری از آن جمله مشهور که می گوید هر که می خواهد در فلسفه تردید کند باید فلسفی باشد – با کمی دستکاری و روزآمد کردن!) و تا خربزه وبلاگ نخورده باشی چگونه می توانی از لرزیدن دیگران انتقاد کنی. این هم هست که پرویز حالا کمی به قول تاجیکان سبک دوش تر شده است. مصاحبه دو ساله اش با ابراهیم خان گلستان به پایان رسیده و روی میز ناشر رسیده است و قصه دکترانویسی ۳-۴ ساله اش هم در حال گره گشایی پس از بحران است.
پرویز از آن شمالی هایی است که نمی توان دوست نداشت. صمیمیتی دارد و صبر و طاقتی مثل زدنی. فقط تصورش را بکنید که اگر او نبود و خلق و خوی نرم و صلح جویانه اش چه کس دیگری می توانست دو سال آزگار ابراهیم گلستان را با آن اخلاق تند و با معیارهای عادی بی ادبانه تحمل کند تا گفتگو با او به جایی برسد ( راستش در پرانتز بگویم که فکر می کنم گلستان در درون خود مثل پرویز است در بیرونش. نرم و خوش خلق ولی این سپر بداخلاقی را به دلایلی که می توان درک کرد برداشته تا به آن قلب و روان رقیق آسیبی نرسد). پرویز رفیق و همراه و معلم و منتقد و مشاور من هم در کار مستندسازی بوده است و البته من چون شاگرد سربراهی نیستم خیلی جاها با هم سرشاخ هم شده ایم ولی همچنان رفیق مانده ایم.
پرویز جاهد از آن معدود آدمهایی است که من دور بر خود هنوز می بینم که مرتب چیز می خوانند. تاریخ و ادبیات معاصر را والبته سینمایش را که در آن تخصص دارد خوب می شناسد. قلم خوبی هم در عرصه نقد فیلم دارد. خیلی چیزها هم می خواند که من نخوانده ام. خیلی خبرها را هم می داند و دنبال می کند که من نکرده ام. همیشه خبر تازه دارد. ولی من فقط به فیلم هایی که او دیده و من ندیده ام حسودی ام می شود.
همیشه فکر کرده ام جوان تر از آنی است که نشان می دهد ولی حالا که می بینم از خشت و آینه حرف می زند فکر می کنم شاید واقعا دارد فکر می کند دیگر پیر شده است که می گوید: هر چه در آینه جوان بیند/ پیر در خشت آن بیند. هر که به این عالم بلاگیر ( بر وزن فراگیر به معنای وبلاگیر!) وارد می شود رنگ تازه ای می آورد. خاصه اگر اهل قلم باشد. منتظرم تا رنگهای وبلاگی پرویز را ببینم.
خشت و آینه وبلاگ
نوشته شده در 20 آگوست 2004
دستهبندیها: آنها که میشناسم
سلام
این وبلاگ واقعا معتادی دارد و از آن بدتر وبگردی است. من را بگو که از پول کفش و یا لباس می زنم ا بتوانم سر ماه پول اشتراک اینترنت رابدهم و واقعا هم پای لرزیدنش ایستادم.
موفق باشی.
ای دل مباش یکدم، خالی ز عشق و مستی
وآنگه برو که رستی از نیستی و هستی
گر خرقهپوش بینی، مشغول کار خود باش
هر قبلهای که بینی، بهتر ز خودپرستی
با ضعف و ناتوانی، همچون نسیم خوش باش
بیماری اندرین ره، بهتز ز تندرستی
در مذهب طریقت، خامی نشان کفرست
آری طریق دولت، چالاکیست و چستی
تا فضل و عقل بینی، بی معرفت نشینی
یک نکتهای بگویم، خود را مبین که رستی
در آستان جانان، از آسمان میندیش
کز اوج سربلندی، افتی به خاک پستی
خار ارچه جان بکاهد، گل عذر آن بخواهد
سهلست تلخی می در جنب ذوق مستی
صوفی پیاله پیما، حافظ قرابه پرهیز
ای کوته آستینان، تا کی درازدستی
لینک خواستن از کسی که مدتهاست مطالبش را مىخوانم و پیامی نمىگذارم، بسی مشکل مىنماید…. خیلی دوست دارم لطفی بکنید و وقتی بگذارید تا بیوگرافی حقیر را مطالعه کنید…
آشنایی شما با بنده، در ادامه، موفقیتهای بسیاری را برایم خواهد داشت. برای نویسندهیی که در ۱۴ سالگی و در آغاز راه است. دو کتاب منتشر شدهام را در صورت تمایل، خدمتتان تقدیم خواهم کرد.
نیامدم اینجا که از شما لینک بخواهم، اینها همگی بهانههای شروع یک تعامل منطقی و زیباست…
دوستتان دارم
با درود بىکران.
کورش ضیابری عزیز،
من از دیدن کارها و فعالیت های تو هم خوشحال می شوم و هم نگران. خوشحالم که نسبت به همسالان خودت خیلی بزرگترانه رفتار می کنی و جلو جلو می دوی. ولی نگران ام که این جلو جلو دویدن ها تو را از کودکی کردن و نوجوانی کردن محروم می کند.
از اینکه برای خودت تبلیغ می کنی هم خوشحالم چرا که نشان می دهد اعتماد به نفس داری. ولی دوست نوجوان من تو هنوز راه زیادی داری و هیچ نباید نگران بازار و لینک و بده بستان باشی. من به بسیاری وبلاگ ها سر می زنم ولی به آنها لینک نداده ام. لینکها حوزه اختصاصی تر انتخاب آدم اند. لینکهایی هم هست که هستند مثل یک کتاب مرجع در رف کتابخانه کوچک شخصی. گاهی به آنها سر می زنی.
به هرحال اگر به تو برگردیم من راستش زیاد به این نابغه سازی های پدر و مادرهای ایرانی اعتقاد ندارم و خوش بین نیستم و دیر باورم. دوست دارم دوستان من یک هنر هم اگر دارند آن هنر را خوب خوب بدانند. اما تو ادعاهای زیادی در سایت خودت داری که من نمی دانم تا چه حد خوب خوب بر آنها مسلط هستی. ممکن است تو آدم نابغه ای باشی ولی اگر بر اساس نوشته هایت داوری کنم تو را باید نوجوان باهوشی دانست که می خواهد به هر قیمت شده زود زود بزرگ شود. اما کاش می دانستی که خود را از چه نعمتی داری محروم می کنی. تو بزودی بزرگ خواهی شد و به آدم بزرگها خواهی پیوست. عجله لازم نیست. ولی اگر عجله کردی فردا که رسیده باشی بر گذشته ای که قدرش را ندانسته ای تاسف خواهی خورد. هوش قدر چیزها را دانستن است در وقت اش.
دو ست من تو می نویسی که به عربی و ایتالیایی و انگلیسی مسلط هستی. نمی گویم نیستی ولی من چون دیر باورم فقط می توانم زمانی ادعای زباندانی را بپذیرم که از تو مثلا نامه ای به انگلیسی یا عربی دریافت کنم. می توانی آن نامه را در همین سیبستان بگذاری. من ایتالیایی نمی دانم و قضاوتی هم نمی توانم کرد. ولی این را گفته باشم که تو زبان فارسی را هم هنوز خیلی باید بیشتر از اینها بیاموزی که در نوشته هایت می بینم.
من خوشحال می شوم دوستان نوجوان و با استعداد داشته باشم. اما گفتم: دوستان من هر کدام یکی دو هنر دارند و ادعای همه چیز دانی یا نیت همه چیز دان شدن ندارند و می کوشند همان هنرهای یکی دوگانه خود را خوب خوب پرورش و گسترش دهند.
خوشحالم به من سر زدی. تو از زمانی که برای من و دوستان حلقه ملکوت پیام های مشابه گذاشتی ذهن مرا به خود مشغول کرده بودی. خوشحالم که فرصتی پیش آمد از بیم و امیدهایم به تو بگویم.
دوستار،
مهدی جامی