انقلاب پیروز شد و آشوری
به زندان افتاد، استغاثه نزدیکان و مخالفت شهید بهشتی موثر واقع نشد، آقای خامنه ای هم برایش کاری نکرد، یک روز لاجوردی از اوین تلفن زد، نظر پدر را در مورد کتاب توحید آشوری می خواست، معظم له مثل همیشه می فرماید :" این توحید عین کفر است و نویسنده کتاب مرتد است" لاجوردی، آنسوی خط تلفن را روی اسپیکر کذاشته و آشوری نیز این نظر را می شنود، مثل این سئوال و جواب از آیت الله مصباح یزدی می شود، این دو استعلام تلفنی ملاک حکم ارتداد شده و منجر به اعدام آشوری می شود! شاید حضرات آیات نمی دانستند که این نظر فقهی آنان به اعدام یک طلبه جوان می انجامد! سالها گذشت، یک روز در منزل پدر کتاب آشوریرا به دست گرفتم ، می خواستم ببینم او چه گفته است که بر دار شده است تا من نگویم! دیدم کتاب سر و ته ندارد، افکار آشفته ای به قلم آمده است که حتی به درد لبو فروش محله هم نمی خورد تا چه رسد به انتشار آن به عنوان کتاب! کتاب صفحه اول و دوم نداشت، به ناچار یک پاراگراف از صفحه سوم را انتخاب و آنرا سه بار برای حاضرین قرائت کردم، پرسیدم : آیا از این متن مفهومی می توان برداشت کرد، دین یا کفر، شرک یا توحید، فرقی ندارد، آشفتگی جملات و کلمات به حدی بود که کاملاً نامفهوم می نمود، به عبارت دیگر یک سالاد کلمات بود، آنروز گفتم باید در سلامت آشوری شک کرد نه در دین او! اگر به او فرصت داده شده بود با آن شور انقلابی ، شاید بازمی گشت و در جبهه ها عاقبت به خیر می شد و شاید امروز بجای محمدی گلپایگانی یا اصغر حجازی در بیت رهبری خدمت می کرد!*به نقل از وبسایت مهدی خزعلی. نظرات خودش در باره آشوری و کتاب او که ارزش بحث ندارد ولی شهادت او درباره رابطه آشوری و خامنه ای مهم است. ممنون از دوستی که این لینک را پیشنهاد کرد و با توجه به در دسترس نبودن وبسایت مهدی خزعلی متن ذخیره ای گوگل را هم فرستاد.