نزدیک به ۲۲ سال پیش یادداشتی برای مجله خاوران (شماره ۵-۶) نوشتم با عنوان «جشنواره فجر: حضور پریده رنگ سینمای عرب» (مهر ۱۳۷۰). آن زمان شاید تنها کسی بودم که در این باره می نوشت. معدود همفکران دیگری هم بودند اما کمتر کسی فکر می کرد که چرا جشنواره فجر به روی همه جور فیلمی باز است جز فیلمهای همسایگان ما از ترک و عرب و پاکستانی و هندی. همانجا نوشته بودم که لازم است در کنار فیلمهای سوری و مصری و لبنانی و فلسطینی فیلمهای اسرائیل را هم بشناسیم و نمایش دهیم.
اما چرا چشم ما به روی همسایگان مان بسته بود و هنوز هم به میزان زیادی بسته است؟ در همان یادداشت در تحلیل خود نوشته بودم از بس که ما خود را دنباله رو غربی تعریف کرده ایم. می خواهیم جا پای جای او بگذاریم. از خودمان فکری نداریم و طرحی نداریم. خودمان به مساله مان فکر نمی کنیم. لاجرم قادر نیستیم از فضای گفتمانی غربی خود را بیرون بکشیم. به عرب و همسایه هم وقتی توجه می کنیم که غرب توجه کرده باشد. نمونه اش نوبل نویسنده مصری نجیب محفوظ و نویسنده ترک اورهان پاموک که تنها پس از آن بود که آثارشان را خواندیم.
داستان اسرائیل رفتن مخملباف هم همین است. دوستان چپگرای ما پای خود را از دایره اندیشه غربی بیرون نمی گذارند. احکام آنها را برای مای ایرانی هم به اجرا می گذارند و تعجب هم می کنند اگر بگویی تصمیم استفن هاوکینگ مثلا به من چه ربطی دارد؟ او همانقدر به من ارتباط دارد که آیت الله سیستانی به چپگرایان آمریکا. من در کشوری زندگی می کنم که با اسرائیل رابطه ندارد سهل است سی و چند سال است مردم خود را به گروگان خصومت با اسرائیل درآورده است. آیا من که تنها شهروند جهان ام که گروگان گرفته این خصومت ام باید همان راهی را بروم که نویسنده و آکادمیسین و روشنفکر غربی می رود؟ دانشگاه همان استاد با دانشگاههای اسرائیل رابطه دارد. کنفرانس های مشترک برگزار می کنند. استادان اسرائیلی به کشور و دانشگاه او رفت و آمد دارند و بورسیه ها و فرصتهای مطالعاتی متقابل به اعضای آکادمی ها تعلق می گیرد. هزار جور رابطه علمی بین دو کشور و مراکز علمی و تالیفی و انتشاراتی آنها وجود دارد. حقوق آن استاد در کشورش محفوظ است و هر طور بخواهد می تواند سیاست های دولت اش را در باره جهان و خاورمیانه و اسرائیل نقد کند. آیا رفتار او می تواند الگوی من باشد؟
فرض کنید چپ های آمریکا هیچ زمینه مهم دیگری برای فعالیت نداشته باشند جز همین دعوای اسرائیل و مخالفت با لابی های اسرائیل در آمریکا و حقوق فلسطینی ها و امثال این مسائل. آیا این وظیفه چپ های ایرانی است که از همان راه بروند؟ آیا چپ های ایران مساله ملی ندارند؟ مساله ملی خود را مثل مساله ملی چپ های آمریکا تعریف می کنند؟ اسرائیل نسبت اش با ایران همان نسبتی است که با آمریکا دارد؟ آمریکا از همه جور حمایت از اسرائیل دریغ ندارد و ایران از هر جور مخالفت دریغ نمی کند. این دو موقعیت سیاسی یکی است؟ آثار و پیامدهایش برای مردم دو کشور یکی است؟ تا نتیجه بگیریم که همان رفتار چپ آمریکا مثلا امثال نوآم چامسکی بهترین نسخه رفتار سیاسی برای ایرانیان هم هست؟
من نه این روشها را می فهمم و نه این روشها را برآمده از مساله ملی و منافع ملی ایران و ایرانی می دانم. چپ ما متاسفانه در دوره شوروی بزرگترین مساله اش حفظ هژمونی روسی بود و در دوره پساشوروی مخالفت با هژمونی آمریکا. هیچ دستور کار دیگری ندارد. مساله فلسطین هم بهانه است. و گرنه اگر مساله فلسطینیان مطرح بود سرنوشت آنها در سوریه هم برای چپ مطرح بود. نیست برای اینکه سوریه در قلمرو چپ است. ظلم و ستم فقط در اسرائیل بد است. اگر در چچن اتفاق افتاد یا در ارومچی و کاشغر اصلا مساله ای نیست. در تهران هم که ناگفته پیدا ست. چشمپوشی چپ آزار دهنده است. چپ هیچ راه حلی برای مساله ایران ندارد یا آن را چنان به سرنوشت اسرائیل و رابطه اش با فلسطینان گره می زند که راه حل اش به نسل من و شما نمی رسد. کارنامه چپ کارنامه غربزدگی ویرانگری است. چه زمانی که زیر پرچم سرخ سینه می زد و چه زمانی که از جمهوری اسلامی دفاع می کرد و روشهایش را به او می آموخت و چه امروز که به بهانه فلسطینیان به تداوم گروگان ماندن ایرانیان کمک می کند. چپ هرگز روشنفکر ملی نداشته است. و طبیعی هم هست. کسی که به دغدغه های ملی خود فکر نمی کند، مساله اش ایران نیست، سرش جای دیگری گرم است و دلش عشق دیگری دارد چطور می تواند روشنفکر ملی باشد؟ و امروز در میان روشنفکران درست مانند روحانیان کمتر کسی دل به ایران دارد. ایران برای آنها وجه المصالحه است. باید چراغ برداشت و دنبال کسانی گشت که قبله شان ایران است. آنگاه ممکن است از سیاست مستقل ایرانی حرف بزنیم.
نظرات
نظر
۱. “چپ”، در همه جای دنیا و از جمله در ایران، یک طیف گسترده ناهمگون است. در ایران پیش از انقلاب، یک سر این طیف خلیل ملکی بود، سر دیگرش نورالدین کیانوری، و در بینابین این دو هم گروهی بزرگ و ناهمخوان قرار داشت. می شود دکتر شریعتی، مهندس سحابی، و حبیب پیمان را هم در میان چپ ها قرار داد. بنابر این، گفتن این که چپ ایرانی در پیش از انقلاب دغدغه “هژمونی شوروی” داشت تنها نشان شلختگی فکری است. این ادعا که “چپ ایرانی” مساله اصلی اش در حال حاضر هژمونی امریکاست به همین اندازه نادرست است و تفاوت های مهم را نمی بیند.
۲. چیزی به نام “مساله ایران” وجود ندارد که چپ برای آن جواب داشته باشد یا نداشته باشد. در اینجا هم با طیف گسترده ای از مسایل و مشکلات روبروییم و چپ هم لزوما پاسخ واحدی به تمامی این مشکلات نمی دهد.
۳. اساسا موضوعات نزاع سیاسی و اقتصادی مانند مسایل ریاضی نیستند که “راه حل” داشتند باشند. در سیاست و اقتصاد ما راه حل نمی دهیم، بلکه تصمیم می گیریم. هر تصمیمی که بگیریم برای گروه های مختلف اجتماعی عواقب مثبت و منفی متفاوتی دارد. این که ما تصمیماتمان را به صورت “راه حل” بسته بندی می کنیم خود بخشی از بازی اقناع سیاسی است. حتی فنی ترین مسایل اجتماعی، مثلا کمبود آب، پاسخ واحد ندارند. مسایل پیچیده تر قومی و سیاسی و اقتصادی که جنبه های بسیار در هم تنیده فرهنگی، سیاسی، و حقوقی دارد و با منافع و هویت افراد گره خورده اند که دیگر جای خود دارند.
۴. ای کاش شما “راه حل”تان برای “مساله ایران” را می گفتید تا خیال همه راحت شود و همگی از چپ و راست برویم خانه بنشینیم و سماغ بمکیم. واقعا لطف بزرگی در حق همه می کردید.
————
راه کوتاه تر این است که شما نشان دهید روشنفکر ملی چپ داریم و مواضعی برآمده از منافع ایران دارد. در باقی نظرات تان هم جای خدشه بسیار است. مثلا وجود ناهمگونی های سیاسی به معنای ناهمگونی گفتمانی نیست. بنابرین شریعتی هم می توانست در همان گفتمانی به سر ببرد که رقبا و مخالفانش. در باره خلیل ملکی و معدود چپ های دیگر بحث ساده است: نکته من در باره امر مسلط است و نه گروههای اقلیت و حاشیه. – م.ج
مرحوم پرویز شهریارى و طرز فکرش، مثالى نقض بر این حکم کلى شماست.
———–
من با این تک و توک روشنفکران آشنا هستم. استاد خود من دکتر عبادیان هم نمونه ای از یک چپ ملی بود. اما مساله این است که گفتمان حاکم بر چپ متاثر از این روشنفکران نیست.- م.ج
مطلب را خواندنی و آموختنی آراستهاید. دست مریزادتان.
خیلی ممنون آقای جامی برای این دیدگاه روشنگرانه و دقیق.
نوشته اند که نشان دهید روشنفکر ملی چپ داریم که مواضعی برآمده بر منافع ایران دارند.” منافع ایران” یک عبارت مجهول و ایدئولوژیک است، تضاد و تخاصم را در خود پنهان میکند.از لغت کلی و مبهم “چپ” که بگذریم، مارکسیستها مدافع منافع طبقاتی “طبقه کارگر” هستند و تا انجایی که این منافع با تمامیت ارضی(البته شما باید شاخص های منافع ملی را مشخص می کردید، “روشنفکر ملی” تعریف اش چیست؟ علی الحساب تمامیت ارضی را به عنوان یک فاکتور عام در نظر میگیرم) هم پوشانی داشته باشد به شدت ملی هستند در غیر این صورت خیر.
مسئله ایران که کاذب است ولی مسئله مردم ایران(چپ) و مسئله طبقه کارگر(مارکسیست ها) همیشه دغدغه اصلی روشنفکران چپ بوده است. بخوانید کتب و مقالات رئیس دانا، زرافشان، احمد سیف، آصف بیات، سهراب بهداد، پرویز صداقت و که روشنفکران زنده و دست به نقد هستند و از رفتگان هم از علی موسیو و ارانی بگیرد تا آریان پور و پوینده و مختاری و…..
—————-
صحبت شما چقدر شبیه روحانیون اسلامگرا ست! آنها هم دقیقا همینطور استدلال می کنند که ما اولا و اصلا به اسلام فکر می کنیم و نه ایران. ایران تا جایی که به اسلام کمک کند اهمیت دارد. شما هم می فرمایید اگر مساله ملی با ایده های مارکسیسم قابل جمع باشد ایران خوب است. همین فرق اساسی است. روشنفکر ملی تعهدش به اسلام یا مارکسیسم نیست. تعهدش به ایران است و مردمان اش. چه کارگر چه کارمند یا مسلمان و غیرمسلمان. – م.ج
آقای محترم، پاسختان به نظر حسام، بسیار غیر حرفه ای و پیش پا افتاده بود. پیش از آنکه به نقد های جدی و تئوریک حسام که یادداشت شما را نشانه رفته بود پاسخ گویید، با خشونت و زدن انگ، سر و ته قضیه را هم آوردید… در هرصورت بسیاری از مخاطبان همچنان توجیه نشده اند و نظر حسام فعلا صائب به نظر می رسد…
————
من نمی دانم نظر «بسیاری از مخاطبان» را چطور اندازه گرفته اید یا به چه چیزی غیرحرفه ای می گویید. ولی اگر استدلالی در نقض ادعا دارید بفرمایید و نشان دهید که چپ ها می توانند به مسائل ملی ایران توجه داشته باشند – و نه البته مساله ملتهای ایرانی! – م.ج
آقای جامی البته هر کسی دارای نظری است اما این حکم کلی شما سندیت تاریخی ندارد. لطفا حرف جدیدی به میدان بیاورید. این را خیلی ها گفته اند و زیاد شنیده شده است. این احکام بزرگ و کلی ممکن است عوام را به سر شوق بیاورد و خریدار پیدا کند. اما کسی که دنبال باریک بینی در تاریخ و طرفدار پاسداری از تلاش گذشتگان باشد زیاد وقعی به این نوع مطالب نمیتواند بگذارد.
شما که روشنفکر ‘نه شرقی و نه غربی’ هستید چه راه حلی در آستین دارید؟؟؟؟
———–
این که می فرمایید سندیت ندارد عجیب است. چون مساله ای که عرض می کنم از مسائل شناخته شده چپ است. مثلا نگاه کنید به نقد بابک امیرخسروی بر دیدگاه لنین در این زمینه:
http://talashonline.net/1391/07/%D8%A8%D8%AD%D8%AB-%D9%85%D9%84%DB%8C-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D8%A7%D8%AC%D9%85%D8%A7%D9%84%DB%8C-%D8%A2%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%84%D9%86%DB%8C%D9%86/
اما اگر فکر می کنید تاریخ چپ چیز دیگری نشان می دهد کافی است ارجاع بدهید که هم من و هم خواننده متوجه شویم که اشاره تان به چیست.
در باره راه حل من هم انتظار نداشته باشید که یک فرمول ساده و کوتاه به شما بدهم. راه حل اصلی اما شناخت گروههایی است که دل در گرو ایران دارند. راه حلی که این گروهها ارائه کنند راه حل من هم هست. راه حل مسائل ملی با مشارکت گروههای ملی ممکن است. من هم سهم خود را می گزارم. -م.ج
خب آن ها اسلامیست هستند ما هم مارکسیست هستیم، ان هایی هم که ایران ایران می کنند ناسیونالیست هستند چندان مسئله عجیب و غریبی نیست. مشکل شما این است که ایران را مترادف مردم ایران میگیرید. گفتم که اگر ایران مترادف مردم ایران باشد که روشنفکران چپ در همان معنای عام آن بیشتر از هر قشری مردم ایران را اولویت دانسته اند.
“چه کارگر چه کارمند؟” با ادبیات چپ کوچکترین آشنایی ای ندارید و بعد تز صادر می کنید. هر کس که نیروی کار خود را به فروشد کارگر است چه در تولید باشد چه خدماتی ارائه بدهد که منجر به تولید شود. پیشنهاد می کنم که مبانی مارکسیسم را مطالعه کنید تا اینقدر اوت نزنید و بدانید که کارگران وطن ندارند( پیشنهاد می کنم کتاب کوچک ” چرا حق با مارکس بود تری ایگلتون منتشره در سال ۲۰۱۱ را بخوانید) ولی گویا شما بیش از هر چیز کتاب ” هنر همیشه بر حق بودن” شوپنهاور را مطالعه کرده اید.
روش ۳۲ کتاب شوپنهاور:برنهادش را در مقاله نفرت انگیزی طبقه بندی کن: اگر با ادعایی روبرو شدی راه کوتاه برای خلاصی از آن عبارت است از طبقه بندی آن در مقوله ای نفرت انگیز، کاری که شما کردی سریع و آسان با حرف را با حرف اخوندها مقایسه کرده. راهی کوتاه برای فرار از استدلال و پنهان کردن نفهمی!
—————-
خب ممنون که به زبان خود اعتراف کردید! ولی بحث من ناسیونالیسم نیست چون با مبانی اش موافق نیستم. من این کتاب ایگلتون را نخوانده ام ولی بخوبی او را می شناسم. در این بحث خاص سیره و روش چپ وطنی برایم مهمتر است. می دانم که کارگر وطن ندارد. این را در نوشته های لنین خوانده ام. ولی انچه در عمل دیده ام جهان وطنی نیست بی وطنی و بی اعتنایی به ایران و ضدیت با ایران و فروختن منافع ایران به دیگران است. روس-محوری بی پروا ست و آمریکا-ستیزی بی منطق. قرار دادن ایران است در محور پیرامونی ابرقدرت شمالی. مساله اصلی اما از دید من ایران است و اصول فکری خود را از لنین و ایگلتون نمی گیرم. کتاب شوپنهاور را هم نخوانده ام ولی ظاهرا شما که خوانده اید در استفاده از آن استاد هستید! ضمنا اگر بار دیگر با زبان ناسزا کامنت گذاشتید منتشر نخواهم کرد. – م.ج
یکی از کلیدی ترین نکاتی که در مجموع درمورد “چپ” تاکنون خوانده ام. دوست داشتم به ذکر جزییات بیشتری می پرداختید. تحلیل گفتمان “چپ” (نه فقط عملکرد)جایش بشدت در فضای تحلیلی ما خالی است. چون معتقدم بزرگترین ضربه ها را در طول ۴۰-۵۰ سال اخیر از این ناحیه خورده ایم. اما علی الحساب ممنون
باید اذعان کرد که در ایران کاریکاتور هرچیز را داریم و “چپ” ایرانی هم از این وضع مستثنی نیست.
————-
من باز هم می گویم نظرم به جریان غالب و مسلط چپ ایرانی در داخل و خارج است. ولی این نافی شخصیت های ایران دوست در میان چپ ها نیست. آنها جریان حاکم و مسلط چپ نشده اند و نیستند. – م.ج
مطلب جالبی بود، از نظر آشنایی با اندیشه های سیاسی، اما اصل موضوع مورد بحث اندیشه سیاسی نبود، بلکه اسرائیل بود و شهری به نام اورشلیم، نمیدونم چرا تا به حال حتی یک نقد در مورد محتوای این نامه ندیدم، نمی دونم چرا حتی یکی از مخالفان این نامه نگفت که مخملباف خوب کاری کرد رفت جشنواره فیلم اورشلیم، تا بشینم و با دقت دلیلشو بخونم و ببینم شاید راسست میگه، همگی به چپ پرداختند چون چند تن از امضا کنندگان این نامه به اردوگاه چپ تعلق دارند و گویا کمی هم در این اردوگاه سرشناس هستند، پس همه امضا کنندگان آن نامه رو باید به نام چپ راند و به خاطر سوابق چپ از کل امضا کنندگان این نامه باخواست کرد، راستی اطمینان دارید هیچ یک از ان امضا کنندگان از بانیان نامه های پیشین بر علیه نقض حقوق بشر در سوریه نبوده اند؟
برای خود می بریم و می دوزیم، البته اینجا که خوبه،در یکی از تحلیل ها خواندم که این ۱۵۰ نفر از بورسیه های اسرائیلی استفاده کرده اند و یا بارها به اسرائیل سفر کرده اند، یک لحظه دچار شک شدم، گفتم برم تهرانپارس ببینم کی به نام من گذرنامه گرفته تشریف برده اسرائیل!
اصلا ما را چه به اعتراض به نقض حقوق بشر در اسرائیل یا کالیفرنیا یا سوریه، اصلا به قول برخی از دوستان ما فقط و فقط باید بشینم و حکومت جمهوری اسلامی را ناقض حقوق بشر بدانیم، هر کی هم گفته براساس قوانین بین الملل اورشلیم جزو سرزمین های در حال اشغال به حصاب میاد غلط کرده، چون این حرف رو یکبار هم چپ ها زده بودن، محکومه و هر کس تکرار کنه باید در برابر کل کارنامه چپ در جهان پاسخگو باشه، حتی اگر اون فرد سابقه مشخص در اییمان به تفکر لیبرال داشته باشه … بگذریم، وقت خوش، ببخشید مزاحم اوقات شدم
مبارزه با وطن فروشی چپ ها و تفکرات دست و پا شکسته انتر ناسیونالیستی شان به طور جدی از طرف آزادی خواهان و ایران دوستان دنبال می شود…این ها محکوم به شکست هستند همانطور که تاریخ اثبات کرده است…
https://www.facebook.com/Chpksh
————
توجه داشته باشید که هر گونه افراط از هر طرف و با هر عقیده ای جز رهزنی و اتلاف نسل و عمر نیست. نقد چپ مثل نقد راست یا لیبرال یا نئولییرال و دین و کفر ضروری است. ولی هر گونه افراط ره به ترکستان می برد. – م.ج
چرا مسائل ایران و نه ملتهای ایرانی؟ آن هم با علامت تعجب!
————–
برای اینکه «ملتها»ی ایران بار سیاسی خاصی دارد که غیر از ملت ایران و مساله ایران است. – م.ج
شاید شما از نامه دیگری صحبت می کنید، ولی امضاکنندگان نامه ای که من دیدم (در سایت جرس) فقط چپ ها نبودند. طیف رنگارنگی از همه نوع آدم، اطلاح طلب، هوادار موسوی، لابیهای جمهوری اسلامی در خارج، فعالین قابل احترام حقوق بشر و حوزه های مدنی و البته کسانی که چپ هستند و شما به خوبی مفهوم چپ بودن این دسته در دوره حاضر را بیان کرده اید. حتما منکر نیستید که انگیزه های مختلفی امضا کنندگان را در این مورد به وحدت رسانده. شاید بهتر بود در مورد انگیزه دسته های دیگر هم روشنگری می کردید.
—————
من بیشتر از امضا کنندگان و مشی تک تک آنها به متن و ادعای بیانیه توجه دارم که در چارچوب گفتمان چپ است. اینکه کسانی با ایده های دیگر سیاسی هم آن را امضا کرده باشند یعنی این بحث را از دید چپ قبول کرده اند. – م.ج
مثل همیشه قابل تامل بود ممنون ولی مشخص است که قدری با ناراحتی این نوشته نوشته شده
آقای جامی من مشترکات فکری بسیار زیادی با دموکراسی خواهان و حامیان حقوق بشر ایرانی دارم.اما برای من کرد واقعا جای تاسفه که وقتی بحث تمامیت ارضی ایران باشه اکثر شما به راحتی از دموکراسی و حقوق بشر هم میگذرید. از نظر من حق تعیین سرنوشت از همه ی مرزهای قراردادی سیاسی و(ایضا نژادی) مهمتره.برای منی که شخصا مدافع تشکیل کشور کردستان و به هم پیوستن کردها هستم، گزینه ای را که مردم انتخاب میکنند در روا دانستن حقشان موثر نمیدانم.گیرم اکثر مردم کرد نخواهنداز ایران جدا شوند، در هر حال من به انتخاب انسان ها احترام میگذارم. من در آنصورت هم ضمن احترام به نظر اکثریت در راستای دیگری تلاش خواهم کرد اما مرز من آزادی و حقوق بشر فارغ از جنسیت و زبان و نژاد است نه مرزهای ایران یا حتی کردستانی که آرزویش را دارم.
————–
برای جدایی طلبی چه راه دموکراتیک دیگری پیشنهاد می کنید؟ نبرد مسلحانه؟ اگر راه شما از رای و صندوق همه پرسی نگذرد جانشین اش چه خواهد بود؟ – م.ج
جناب جامی گرامی با درود
حتما چراغ را بردارید و تا دلتان می خواهد بدنبال روشنفکران و سیاستمداران و کسانی بگردید که قبله شان ایران است. یقین بدانید در آخر کار جز امثال رضا شاه کبیر و محمد رضا شاه و روشنفکران و سیاستمدارانی که فهمیدند آنها چه می کنند وبه آنها یاری رساندند و به آنها وفادار ماندند جز تک و توک این طرف و آنطرف کمتر کس دیگری را پیدا خواهید کرد! حکایت اکثر ما ایرانیان همان است که حافظ می فرماید :
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد
ما هم انها که قبله شان ایران بود را در کنار خود داشتیم! اما نمی دیدیم و از دور خدایا خدایا می کردیم! بدنبال هر بتی میرفتیم (هنوز هم می رویم) و هر که را دروغی می گفت (و می گوید) و اسباب فریبی پهن می کرد ( و میکند) را پرستیدیم (و می پرستیم) بجز آن که راست می گفت (و می گوید) را که می بایست!
از دید مارکسیستها برپایی سیاست بر اساس “هویت ملی”امری نادرست است. همانطور که تصمیم بر اساس هویت جنسی٬ قومی٬ مذهبی و نژادی هم اشتباه است. طبیعتا این طبقهی کارگر است که برای ما در اولویت قرار دارد نه مفاهیم مبهمی چون “مردم”. مردم واحدی یکپارچه نیستند و از طبقات با منافع “از نظر بنیادی متضاد” تشکیل شده است. طبقهی کارگر باید نسبت به خود به عنوان یک طبقهی واحد جهانی آگاهی پیدا کند و بداند که با همشهری٬ هموطن و همنژاد بودن دشمنطبقاتیاش چیزی را تغییر نمیدهد. بنابراین دنبالهروی از “منافع ملی” به جای “منافع طبقاتی” هم امری به شدت مخرب و خطرناک برای طبقهی کارگر است. نه طبقهی کارگر و نه طبقهی حاکم یعنی طبقهی سرمایهدار به دنبال چنین چیزی نیست هر چند از آن برای فریب طبقهی کارگر استفاده میکند. “منافع ملی” تنها برای خردهبورژوازی که کارش چرتکهاندازی برای همهچیز (از جمله سیاست) است امری مترقی جلوه میکند.
اینکه کسی ادعا کند مسالهی فلسطین برای ج.ا کوچکترین اهمیتی داشته و دارد در بهترین حالت نشان از نادانی و در بدترین حالت قصد عوامفریبی آن فرد را نشان میدهد.