از یک نظرگاه عمومی سال ۲۰۱۳ سال بحران است اما نه بحران تصمیم های بزرگ که بحران بی تصمیمی های بزرگ. معنای این سخن این است که سال ۲۰۱۳ سال بن بست است و احتمال های مختلف برای شکستن بن بست. احتمال هایی که خود در بحران اند و بحران زا. تلاش می کنم جوانب این بحران را اندکی بشکافم.
وضعیت سیاسی در ایران با موقعیتی روبرو ست که می شود گفت بالاخره سر آقایان به سنگ خورده است. یعنی خودشان هم فهمیده اند که خورده است. دنیای سیاست ایرانی در چند دهه گذشته توهم در توهم بوده است و اوج این دن کیشوت بازی و بلکه آخرالزمان آن همین سالهای دولت مهدوی احمدی نژادی بوده است. یعنی دولتی که جلوه اعلای ایده های خامنه ای بود. شیشه عمر این ایده ها چنان نقش بر سنگ شده است که صدای شکستن اش به گوش کران هم رسیده است.
به عبارت دیگر، حباب بزرگترین ایده قدرتمندترین مرد سیاست ایران ترکیده است. گلی که می پنداشتند گرفته اند پوچ شده است. از درون آن یک باجگیر سیاسی به نام احمدی نژاد رخ نموده که زهر خود را هنوز کامل نریخته است.
یک نیم نگاه به اردوی اصولگرایان نشان می دهد که این اردو وضع اش آنقدر آشفته است که گویی فرمانده لشکرش کشته شده باشد. و آنچه برای رهبر معظم پیش آمده چیزی کمتر از مرگ سیاسی نیست. دست اردوی اصولگرا خالی ست. چه در طیف دولتی اش یا ضددولتی اش یا این و آن شخصان امیدوار که فکر می کنند یکی از آن ۴۰ تنی هستند که ممکن است از میان آنها رئیس جمهور آینده انتخاب شود.
وضعیت در اردوی اپوزیسیون هم بهتر نیست. ایده های رهبران سبز اگر نمرده باشد دست کم به فریزر سیاست سپرده شده است. مطلقا هیچکس نیست که ایده های سبز را پیش ببرد. سبز راه حلی برای یک بحران سیاسی در درون نظام بوده است و آن بحران به دلیل حل نشدن به بحران بزرگتری که در بالا وصف اش آمد تبدیل شده است. بعید است که ایده های سبز در برابر بحران کنونی حرف تازه ای داشته باشد.
اصلا اینطور بگویم: حرف تازه آنقدر مهم نیست الان. ایمان تازه مهم است. این ایمان از دست رفته است.
کمی توضیح دهم: زمانی بود که انقلابیگری مارکسیستی جوانان و مردم را گرم می داشت و پیش می برد. ادبیات خود را داشت و قهرمانان خود و سنت های سیاسی خود را. مکتبی بود موثر در امور سیاست ایران چنانکه در جهان. زمانی بود که ناسیونالیسم دلها را زنده می داشت و به مهر وطن گرم می کرد و سختی ها را آسان می کرد و آینده را پرنور می ساخت. ناسیونالیسم منطقی داشت که چند نسل شیفته آن بودند. درست مثل مارکسیسم.
امروز از مارکسیسم چیزی بیشتر از آتشی ز کاروان باقی نمانده است. ناسیونالیسم هم یا اوراق شده است یا به افراط افتاده است. هیچکدام در وضعی نیستند که دلی را گرم کنند و سری را پرشور سازند. وضع اسلام سیاسی هم که زمانی شریعتی را رهبر جوانان پرشور وطن ساخته بود ناگفته پیدا ست.
پس دوباره نگاه کنیم: وضعیت در هر دو سوی بحران سیاسی ایران در بن بست است. ایمان ها از دست رفته است. سخن ها سردی گرفته. ایده ها زمین خورده است.
از این وضعیت چه حاصل خواهد شد؟ انتخابات در پیش است. پیچ سیاسی بزرگی در راه است. اما اندیشه و ایده بزرگ و فراگیر و دلگرم کننده ای در افق دیده نمی شود. سال شگفتی در پیش داریم. آیا ایمان تازه ای متولد می شود؟ یا فریب تازه ای ممکن است؟ یا به سوی جنگی ویرانگر می رویم؟ آیا راه حلی از درون پیدا خواهد شد یا تغییر معادلات منطقه ای سرنوشت ما را تعیین خواهد کرد؟
چه کسی تصمیم خواهد گرفت؟ چه کسی توان تصمیم گیری دارد؟ چه کسی قادر است بر این همه زخم مرهم بگذارد؟ این لشکر به خون فتاده از جا برخواهد خاست؟ ایده های شکست خورده بش خورده باز می گردند؟
حتی اگر ایمان از دست رفته بخواهد ترمیم شود زمان از سر سال ۲۰۱۳ سر خواهد رفت.
نظرات
نظر
امروز نه مارکسسیسم، نه ناسیونالیسم و نه مذهب در دنیای مدرن امروز میتواند کاری از پیش ببرد. چون همه این خط تئوریها بدنبال شعارهای ایدئولژیکی و به بازیچه گرفتن احساسات توده مردم هستند و اکنون باشرایط فعلی تاریخ مصرف این قبیل حرکات گذشته؛دنیای امروز به سوی خرد و منطق پیش میرود!مصالح جامعه مطرح است، سرنوشت انسانها برای پویائی یک جامعه مدرن مد نظر است… و اگر کسی یاگروهی بنواند با شفافیت و صداقت در عرصه سیاست یک جامعه حاضر باشد آنموقع مسیر حرکت بسوی سعادت یک جامعه هموار خواهد شد! آیا در ایران امروز همچین خصوصیتی را در بین سیاسیون میبینید؟! یا حتی در بین مردم؟!
بله، همانطور که نوشته اید ما در نقطه عطفی در تاریخ جهان قرار داریم.
امروز روزی است که عقاید مارکسیستی به بن بست رسیده است.
امروز برای اولین بار، بشر به این نتیجه رسیده که هیچ انقلابی نمی تواند موفق باشد، چه مارکسیستی و چه اسلامی و چه دمکراتیک.
امروز تجربه بشر کامل شده و این تجربه را مردم ایران و شوروی سابق برای بشریت بوجود آوردند.
. . .
پس از حذف عقاید و علایق انقلابی، حالا چه باید کرد؟ بهترین کار چیست؟
گروهی آزادی و دمکراسی را جانشین کرده اند و به آن دل بسته اند. اینان هم روزی دلسرد و ناامید خواهند شد، هر چند هم اکنون شرایطی که در پاکستان، افغانستان، عراق، لیبی، تونس و مصر وجود دارد، بروشنی نشان میدهد که دمکراسی خواهی هم راه بجایی نخواهد برد!!
پس چه باید کرد؟ بهترین راه کدام است؟
پاسخ این سوال بسیار بسیار ساده و روشن است اما افسوس که پذیرفتن آن سالها طول خواهد کشید.
” ” امارات الگوی خاورمیانه است ” ”
یک جوان ایرانی یا مصری یا افغانستانی یا عراقی یا… باید امارات و قطر را الگوی خود قرار دهد.
هر آنچه در امارات نیست ما هم نباید طلب کنیم. بعنوان مثال:
آزادی مطبوعات و احزاب را مطالبه نکنیم چون در آنجا نیست، حذف فساد و اختلاف طبقاتی را هم نخواهیم چون در آنجا هم وجود دارد و…
. . .
در درون جامعه ما مصداق این تئوری چگونه است؟
کافیست بپذیریم که دوران سازندگی و اصلاحات بهترین حالت ممکن در کشور ماست و هیچ چیزی بیشتر از آن دوره طلب نکنیم.
بله، تکلیف ما بسیار روشن است کافیست بپذیریم که دوران سازندگی و اصلاحات بهترین حالت ممکن در جامعه ماست و تلاش کنیم تا کشور در همان شرایط قرار گیرد و دهها سال باقی بماند.
به همین سادگی!!
خوشبختی چنین راه ساده ای دارد.
اما افسوس که ما ایرانی بدنبال سخت ترین و بی نتیجه ترین راه ها می رویم!!
موفق باشید.
آری همانگونه است که فرمودید…ایمان از دلها رخت بر بسته!!!…..دیگر هیچ آتشی نیست که دلهای سرد شده از دروغ و ریا را گرم کند….دیگر برای انسان های فریب خورده مارکسیست – لنینیست ، اسلام سیاسی حاضر( آخوندیسم)، اومانیسم افراطی و بازی دموکراسی غرب ، هیچکدام ایمان آفرین نیست.
در چنین وضعیتی روزنه امیدو ایمان تازه کدام است؟
شاید با فریب مردم که اکثریت دچار روز مرگی و حافظه کوتاه مدت هستندو یا باایجاد جو امنیتی و خشونت، بشود نابودی ساختار هارابه تعویق انداخت ، ولی در نهایت این وضعیت قابل دوام نیست!!!!
از طرف دیگر طرح های چند ساله ایست که قدرت های سیاسی – اقتصادی برای خاور میانه طراحی کرده اند که بصورت لاک پشت وار و برنامه ریزی دراز مدت آنرا به مرحله اجرا گذاشته اند.طرح تجزیه کشور های بزرگ منطقه خاور میانه….سوریه ، عراق، ایران و…..آغاز این طرح را می توان انقلابات بهار عربی دانست….بنابر این اضمحلال قدرت مرکزی در ایران بخاطر دوری مردم در حکومت از یک سو و زمزمه های تجزیه ایران از سو دیگر، مردم را بر لبه تیز نابودی قرار داده است……
به نظر این حقیر در حال حاضر دو راه داریم
۱- انقلابی دیگر و خلع ید از سیاستمداران حاضر که هزینه بر است و به طرح تجزیه کمک می کند.
۲- حفظ حکومت حاضر و فشار جهت تغییر رویه های انحصار گرایانه توسط انحصار گرایان.
بنابر این به نظر این حقیر راه دوم معقول تر است. باید حکومت فعلی را حفظ کرد منتها باید آنرا مجبور ساخت ساختارهای انحصار گرایانه مانند نظارت استصوابی را از بین ببرد. در چنین صورتی امکان حیات اجتماعی – سیاسی وجود خواهد داشت و گرنه در دراز مدت مردم دچار وازدگی سیاسی شده، آشوب های پراکنده داخلی شروع و زمینه عملی تجزیه فراهم خواهد شد.