اولا اطلاعات شما درباره نواب صفوی محدودتر از آن است که بتوانید درباره او قضاوت صوابی کنید. من نیز به رفتارهای او انتقاد دارم، اما بسیاری از ابعاد رفتارهای اجتماعی و فرهنگی او برای شما آشکار نیست. متاسفانه بزرگنمایی اقدامات مسلحانه نواب صفوی مانع از آن شده که جنبههای فکری و اجتماعی جنبش فداییان اسلام آشکار شود. به هر حال در این باره یقین دارم حتی به اندازه ثلث اطلاعات من از افکار و رفتار وی آگاه نیستید و قضاوت شما دربارهاش، برای امثال من بهایی ندارد. چنانکه قضاوت من درباره رییس سابقتان نزد شما چنین خواهد بود.من از سابقه رییس بزرگتان در دایره المعارف آگاهم ، زیرا دو نفر از اعضای حزب ملل اسلامی از خویشان ما هستند که به همراه ایشان رنج زندان را تحمل کردهاند. اما بر این باورم که نواب افقی فراتر از بجنوردی داشت. نواب نه از سر خشم و احساس بلکه از سر شعور و شجاعت به میدان آمد، اما فقدان راهنمای حکیم و خبیر باعث شد ظرفیتش ناپرورده به هدر رود. اگر شما نواب را در کتابها شناختید من در لحظه لحظه زندگی پدرم او را مشاهده کردم. اگر چه پدرم برخلاف اکثر هواداران نواب به تحصیلات دانشگاهی روی آورد و حتی مسئول دفتر جبهه ملی در دانشگاه تهران بود، اما تا آخر بر مرام مقاومت و حماسه نواب باقی ماند. نواب بالقوه چون امام بود اما شکوفا نشد، بزرگترین امتیاز امام بر نواب در همان تربیتی بود که امام در حوزههای علمیه از آن بهرهمند شده بود، و بیش از همه از عارف کمّل آیت الحق شاه آبادی
طبعا من هم به او جواب داده ام که کوتاه اش می شود این:
من اصلا ادعایی ندارم که میزان دانش من در باره نواب به اندازه شما یا فرضا یک محقق تاریخ معاصر است. آنچه گفتم نیز مستند به مطالعه اصحاب تحقیق است. اما فرض کنیم شما در زمینه ای بیشتر از من یا مخاطب خود می دانید. این به شما خودبخود حجیت نمی بخشد. حجیت در کلام شما و نحوه بروز آن دانش و شیوه استدلال است. یعنی چه که چون من بیشتر می دانم شما حرف نزنید؟! من حرف می زنم با دانش کم خود و شما هم حرف بزنید با دانش بسیار خود. این میانه استدلال و برهان حاکم است. شما سه خدمت نواب را که من به آن خستو شوم یا شنونده منصف را قانع کند بازگویید و در ضمن توضیح دهید که چرا او در مقابل فقیه جامع الشرایط زمان خود نافرمانی کرد. و بعد هم این سخن شما چیست که بگویید افق نواب فراتر از بجنوردی بود اما خب راهنمای حکیم نداشت. کسی که به راهنمای حکیم قائل نبود کی می توانست از راهنمایی فرضی او چیزی بیاموزد تا هدر نرود؟
نکته های دیگر هم آمده است در این نامه ها و پاسخها که فکر می کنم نوعی تکرار است و بنابرین از انتشار آن چیزی عاید نمی شود چز اینکه احتمال گفتگو در این زمینه ها را بین من و دیگری یا سید و دیگران کم می کند. حال آنکه به هر حال ما متعهد به گفتگو هستیم. این را نباید با تنش هایی که در قدم های اول پیش می آید خراب کرد. من این را به خود سید هم نوشته ام.
دوم اینکه دیدم ایماگر وبلاگستان در بحث من و سید مشارکت کرده و نکاتی را از دید خود و عمدتا در چالش با اطلاعات و دریافت های تاریخی طلبه پیرو نواب ما آورده است که بسیار مغتنم است: گفتگوی سیب و سید. به نظرم حرفهای سید را هر قدر بیشتر بشکافیم و نقاط ضعف اش را نشان دهیم هم برای او هم برای جنبش جمهوریخواهی فعلی مفید خواهد بود. مخالفان جمهوریخواهی تفکری شبیه به سید مجتبی دارند و اگر قانع شوند که شیوه استدلال شان مخدوش است چه بسا که دست از مخالفت بردارند یا دست کم از تحریک و تکفیر دست بشویند؛ کاری که سید در نامه ماقبل آخرش به آن دست زد و بر اساس قیاسی باطل تمام روشنفکران را در قلمرو کفر نشاند.
سوم اینکه شاید این روزها و قبل از اینکه اتفاقی بیفتد که از مسیر این بحث خارج شوم یکبار فشرده ای از آنچه در پنج پست پیش مطرح شده به دست دهم تا مبانی ضدیت با جمهوریت روشنتر شود و مبانی دفاع ما در مقابل طرفداران حکومت اسلامی که به فراماسونهای جدید تبدیل شده اند و مخفیانه و محیلانه در قدرت بخشیدن به یاران خود فعال اند تابندگی و سادگی خود را نشان دهد. فراماسون های جدید تمام سعی خود را می کنند که چشمه صاف و جانبخش این حقیقت ساده را به گل بیالایند. ناچار باید از سادگی و شفافیت ان دفاع کرد و از ایشان نیز هر کس رو به شفافیت آورد استقبال کرد. یک نکته مهم در مورد قائلان به حکومت مطلقه ولی فقیه همین است که بی چهره اند. می خواهد سید مجتبی خامنه ای باشد یا سید مجتبی غیرخامنه ای. این رجال فرقه ای دارند که ایچ نمی خواهد زیر نورافکن منطق و استدلال و مواجهه با خلق قرار بگیرد. همین نشان می دهد که ایشان تا چه اندازه خائف اند از قلت خود. و از همین جا ست که بر منطق اکثریت می تازند. اینان اگر چنانکه به دروغ ادعا می کنند اکثریت «دهها میلیونی» داشتند چه غم داشتند؟ اما ندارند و چون ندارند راه مکر و دروغ و سند سازی و شبیه سازی و البته پرونده سازی می روند. این همه هنر دین استبداد است در مقابله با دین جمهوری.
صد هزار ایول به صبوری تو مهدی جان. من فقط حرص خوردم با خوندن مطالب اخیرت و من خودم به صبوری در مقابل مخالف معروفام.
زنده باشی
فقدان راهنمای حکیم و خبیر باعث شد ظرفیتش ناپرورده به هدر رود.
نواب بالقوه چون امام بود اما شکوفا نشد
اینچنین حمایت از کسی که ناپرورده و شکوفا نشده است خیلی جالبه! یعنی یقین دارید که اگر به تحصیلات حوزوی ادامه میداد همین آدم با همین گرایشات میشد؟ شاید بله و شاید نه! ولی این حمایت که اصلاً تو حرف نزن برای ناپروردگی و شکوفا نشدگی جای سوال داره.
زنده باد آزادی، زنده باد میدان آزادی
اگر انسان با «مار» مواجه شود یا باید راه خود را کج کرده و عرصه را به مار واگذار کند یا اینکه مار را از پای درآورد. بزرگترین اشتباه این است که مار را زخمی کرده و رهایش نمائید. مار زخمی، خطرناک ترین موجود است.
هنگامی که حکومت دست به تقلب در انتخابات زد و آراء را بطرز عجیبی به میل خود تغییر داد، بلافاصله خود رهبر به میدان آمد تا به همه اعلام کند که با من طرف هستید!
مردم می توانستند پیام تهدید رهبر را شنیده و به روی خود نیاورند که چه اتفاقی افتاده است و بدنبال زندگی عادی خود بروند و خود را با خطر مواجه نکنند، ولی انتخاب مردم این بود که در برابر ظلم بایستند و از حق خود دفاع کنند. هشت ماه گذشته و مردم دورافتاده ترین دهات هم متوجه شده اند که طرف اصلی دعوا رهبر است. رهبری که زخمی شده و در پی انتقام است.
۲۲ بهمن روزی است که مردم با صرف چند ساعت وقت و حضور آرام در خیابانها قادر خواهد بود کار این مار زخمی را تمام کنند. نیازی به خطر کردن و درگیری نیست، فقط حضور گسترده و آرام انبوه مردم است که چاره ساز خواهد بود. اما رها کردن این مار زخمی، خسارات ویرانگر و جبران ناپذیری برای همه خواهد داشت. اگر رژیم موفق شود در ۲۲ بهمن نمایشنامه خود را بر روی صحنه میدان آزادی اجرا نماید و این توهم را در داخل کشور و این تصور را در خارج از کشور تبلیغ نماید که اعتراضات «مردمی» نیست، بلایی بر سر این ملت خواهند آورد که مغول نیاورده باشد.
وقتی ماشین اعدام و جنایت براه بیفتد، وقتی که جلاد به ریختن خون جوانانمان عادت کند، وقتی که دانشجویانمان را به سیاهچالها بیندازند، وقتی که ادارات و کارخانجات را تسویه کنند و وقتی که حتی در خانه هایمان نیز آزادی و امنیت نداشته باشیم، متوقف کردن استبداد دیگر با راهپیمائی مسالمت آمیز و بدون خطر میسر نخواهد بود، صدها هزار کشته می خواهد.
نهم دیماه میدان انقلاب را با چند ده هزار نفر جمعیت دولتی پر کردند و بعداً آنرا چند صد هزار نفر کردند و بر سر ملت کوبیدند، خامنه ای آنرا دهها میلیون نامید و وزیر خارجه کودتا با بیشرمی، چشم در چشم پرسشگر سی ان ان آن جمعیت اندک را ۴۵ میلیون نفر دانست. اگر میدان انقلاب گنجایش دهها میلیون نفر را داشته، میدان آزادی چه ظرفیتی خواهد داشت؟
۲۳ بهمن روزی است که یا سیاهترین روز تاریخ این ملت خواهد شد یا اینکه سرآغاز یک از درخشان ترین مقاطع تاریخ این کشور، انتخاب در دستان ماست. حتی یک لحظه را هم نباید از دست داد، همه را باید برای روز پنجشنبه به راهپیمائی تعیین سرنوشت فراخواند. خانه به خانه «درب قلوب» مردم را بزنیم.
————
شما نقد و نظر خودتان را بنویسید همیشه خواندنی تر است. من سهرابستان را می خوانم و خیلی از مخاطبان سیبستان هم. – سیب
در توصیف این خشک مغزان قداره بند خوارج صورت و سیرت (که سید مجتبی تنها پیاده نظامی ساده -و شاید بی گناه – آنهاست) تعبیری رساتر و گویاتر از “فراماسون های ولایت” ندیدم.
قلمت سبز