مهندس برازنده نمونه عالی و متعالی یک انقلابی قرآنی بود. با آیان قرآن زندگی می کرد. ما را همه جا با خود می برد. به روستاها مثلا. نشست و خاست اش با مردم بود و برای مردم بود. بعد هم که جهاد سازندگی راه افتاد او شد مسئول اش. مرد کار بود و کار و کار. دوره انقلاب یکبار به مناسبتی که یادم نیست همراه با صدها ماشین از مشهد برای تظاهرات به قوچان رفتیم. من و جمع کوچک دوستان محفل قرآن مهندس برازنده هم با اتوموبیل قدیمی اما جاداری که داشت راه افتادیم. ماشین ها همه در بیرون ورودی شهر پارک کردند و تظاهرات کنان همراه با مردم محلی به مدرسه/مسجدی رفتیم. در بازگشت وقتی به محل پارک ماشین ها رسیدیم دیدیم چماقداران شاهی به حساب ماشین های تظاهرات کنندگان رسیده اند و شیشه ها را شکسته اند. شیشه جلو ماشین مهندس برازنده هم خرد شده بود. او اولین حرفی که زد خواندن ایه ای از قرآن بود: و لنبلونکم بشی من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الثمرات. این آیه انگار برای همان حادثه نازل شده بود و ذکر آن آنقدر بجا بود که ما همه سرخوش شدیم. او عین ایمان بود.
وقتی ازدواج کردم یکبار دیگر به خانه اش رفتم. که احتمالا خانه جدیدی بود. دو سالی از انقلاب می گذشت. او هم گویا تازه ازدواج کرده بود. من و همسرم به دیدارشان رفتیم. اما خانه اش از شدت سادگی مرا متحیر کرد. گرچه خود منهم زندگی آنچنانی نداشتم و دانشجویی یک لاقبا بودم اما او و همسرش که هم افق او بود چنان ساده و بی پیرایه زندگی می کردند که تمام عرفهای ذهنی مرا به هم می ریخت. الگویش بی گمان آموزه های ساده زیستی بود که آن روزها به عنوان آموزه ای مهم برای زندگی مسلمان انقلابی مطرح بود. برازنده حرف و عمل اش یکی بود.
بعدها من دیگر شدم. برازنده را باید در همان سالهای آخری که در مشهد زندگی کردم می دیدم اما با وجود دعوت یکی از شاگردانش که مرا هم می شناخت نرفتم او را ببینم. اوایل سالهای ۷۰ بود. نمی خواستم تصویری را که از من دارد خراب کنم. توضیح دادنش هم برای من مشقت آور بود. او با ایمانی خدشه ناپذیر می زیست و من چگونه می توانستم به او بگویم که من از هر دید ایدئولوژیک دست شسته ام. اما شاید بهتر بود می رفتم. هنوز ایران بودم که شنیدم در بازگشت از یک مجلس قرآنی نیمه شب نیمه دی ماه راه بر او بسته اند و او را از ماشین بیرون کشیده و زده اند و شکسته اند و سپس خفه کرده اند و کنار خیابان در جوی آب راه کرده اند. او بی گمان در آخرین لحظات عمر هم آیات قرآن می خوانده است و بر کشندگان خود رحم می اورده و آنها را انذار می داده و به قیامت وعده می کرده است. او با لبخند از جهان رفته است اما مرگش برای من کابوس بود. و سوالی بزرگ. چگونه می شود چنین مردی را که با قرآن زندگی می کند و آزاری به کسی ندارد در یک کشور اسلامی کشت؟ به چه گناهی؟
لابد به گناه فهم قرآن از راهی بجز فهم رسمی حاکمان. قصه او یاد اسلام شناس و قرآن پژوه دیگری را برایم زنده می کند. اگر برازنده روشنفکر بود و مهندس بود و خانه اش در محله های آپارتمانی مشهد این یکی روحانی بود و بر پایه سنت حوزوی می زیست و خانه فقیرانه اش هم جایی نزدیک حرم. شبی سرد از شبهای پاییز یا زمستان ۵۷ با برادرم رضا به دیدارش رفتیم و شاید یک دو تن دیگر هم بودند. خانه اش سرد بود و در اتاقی که مهمان می پذیرفت جز زیلوی نازکی نبود. به خاطر ما چراغ علاءالدین کوچکی روشن کرد و قوری چای بر سر آن و در حالی که من می کوشیدم سرما را مهار کنم و خود را به این ساده زیستی علوی عادت دهم او سخن می گفت و به سوالات ما پاسخ می داد. آیین این بود که مسلمانان انقلابی نباید زندگی شان از زندگی مردم محروم بهتر باشد. و او بر آیین بود. کتاب توحیدش که گمان ام تازه در آمده بود سر و صدای بسیار کرده بود. کتابی که تا پس از انقلاب هم روی دکه های مطبوعاتی دور حرم هم فروخته می شد. کتابی که نهایتا حکم مرگ او را پشتیبان شد. حبیب الله آشوری روحانی زاهدی بود که مانند اسلاف باتقوای خویش از سخن حق گفتن پروا نداشت. مجیز کسی را هم نمی گفت.
بر خطا بود؟ شاید آرای او در باب توحید یا ارای مهندس برازنده در باب قرآن از همه بابت دقیق نبود. اما چه کسی آرایی صد در صد دارد؟ و چرا سلوک فکری که در هر مرحله ای با نقد و اعراض و تجدید نظر همراه است باید برای آشوری و برازنده موقوف باشد و قتل در پی آورد؟ احمد قابل تنها کسی است که این نکته را با شجاعت تمام در نامه ای که سالیانی پیش به آقای خامنه ای نوشت مطرح کرد. آقای خامنه ای حتما برازنده را می شناخت اما دوست و همدم آشوری بود گرچه قهرکرده از او:
«در هنگامه محاکمه و اعدام دوست و همراه و همفکر سابق شما، مرحوم شیخ حبیب الله آشوری به اتهام ارتداد سکوت کردید و شاهد جان باختن فردی شدید که به جرم انتشار کتاب «توحید» و اصرار و شهادت آقایان شیخ ابوالقاسم خزعلی (عضو سابق شورای نگهبان) و شیخ محمد تقی مصباح یزدی مبنی بر کفر آمیز بودن مطالب و مرتد بودن نویسنده ی آن کتاب اعدام شد.»
اما ماجرا زمینه شگفت آور دیگری هم دارد. قابل می نویسد:
«وجدان شما بهتر از هرکسی گواهی می دهد که در جلسات متعدد و تلاش های مکرر و نا موفق دوستان مشهدی و خراسانی برای آشتی دادن شما با مرحوم آشوری (پیش از پیروزی انقلاب)، سخن اصلی شما این بود که «مطالب کتاب توحید از من است که این آقا به نام خودش چاپ کرده است» . شگفت انگیز نیست که از دو نفر با یک دیدگاه ، یکی اعدام شود و دیگری تکریم؟ یکی شایسته ی «گور» باشد و دیگری شایسته «رهبری نظام اسلامی». کاش این شهادت را در دادگاه مرحوم آشوری و نزد دوستان خود (آقایان خزعلی و مصباح) نیز می دادید تا یک روحانی زاهد و فقیر و معتقد به خدا و رسول (ولی مخالف شما) مظلومانه کشته نمی شد.»
————————————
*در باره نویسنده توحید جز حرفهای احمد قابل چیزی که در وب در دسترس باشد نیست یا من نیافتم. متن نامه قابل را در وبلاگ او بخوانید: نامه به رهبری؛ کتاب توحید را ندارم اگر دوستی دارد برای مدتی به من برساند ممنون می شوم. اگر هم از دوستان خراسانی کسی از آشوری یاد و خبری دارد به من همینجا یا جداگانه بنویسد. یک پاراگراف از این مطلب دکتر خنجی هم در باره توحید آشوری است: در باره مفهوم «رده».
نهضت آزادی در چهارمین سال قتل مهندس برازنده بیانیه ای منتشر کرده است که در آن می گوید: همسر ارجمند وی که از برخورد مقامات مسئول ناامید و مأیوس و بلکه بیمناک شد، لاجرم با دو فرزند کوچک خود «حنیف» و «هدی» در خلوت خاموش خویش به سوگ نشست. متن نامه سرگشاده به رئیس جمهور خاتمی در سایت نهضت آزادی.
عبدالله نوری نیز در دفاعیات اش به یادکردی نیکو از قربانیان دستورات رهبران و فقهای انقلاب پرداخته است: مگر حاکمیت مسئول حفظ جان انسانها نیست؟
نوشته تاثیر گذاری بود. ممنون.
این هم از مصادیق چیزهای هنوز تازه این حکومت. فیلم ظاهرا جدید است و البته شرم آور:
http://www.youtube.com/watch?v=H_eD95ZaXA4
———————
تعصب از هر نوع آن به گفتن همین چیزهای احمقانه می انجامد که این منبری به ضد اهل سنت می گوید. اینها که با مسلمان همکیش چنین می کنند با ناهمکیشان چه خواهند کرد. – سیب
سلام اقای سیبستان
و دوباره سلام
یادم نیست آخرین نامم در این خانه چه بود
———————-
الاسما تنزل من السماء حالا با همین اسم تازه نازل شده شناخته شوید – سیب
اشارات این نوشته به شیخ حبیب الله آشوری نکتهای را در ذهن میآورد. حذف مخالفان روحانی به دست حکومت روحانیان، تنها اسباب و انگیزههای سیاسی و عقیدتی نداشت. بسیاری از کشتارها و آزارها که روحانیان به ویژه در دو دههی نخست جمهوری اسلامی دیدند، حاصل خصومتهای شخصی روحانیان حاکم با آنها بود. مسألهی آیت الله خمینی و آیت الله شریعتمداری، گرچه شاید توجیه سیاسی هم داشته باشد، ریشه در خصومت عمیق آقای خمینی به آقای شریعتمداری داشت. نگاهی به کتابهای خاطرات مثل خاطرات آقامهدی حائری یزدی گواه این ماجراست. من خود داستانهای بسیاری از این دست دیده و شنیدهام. آیا همهی کسانی که به اشارهی آقای خمینی یا خامنهای یا به دست آقای ریشهری کشته یا زندانی و شکنجه شدند، همه اختلاف نظر سیاسی و عقیدتی داشتند؟ گمان ندارم.
اما مسألهی مهمتر آن است که حوزهی علمیهی پس از انقلاب قربانی خویش است. نظام شفاهی که بنیاد حوزهی علمیه است، در دوران قدیم مایهی حفظ و بقای آن بود.؛ اما این شفاهیت پس از انقلاب تنها مایه زوال جوهر مستقل حوزه و قربانیشدن خرد و کلان آن شده است. کمتر کسی حاضر است از پس پرده خبری بنویسد و فاش بگوید. همه پروا دارند و دست آخر در خلوتی نجوا میکنند. کسانی مانند احمد قابل که چنان پردلیها دارد، خوب است دستکم خاطرات دوران مشهد را بنویسد. ظاهراً ایشان و گروهی دیگر از طلبهها که اکنون بیشترشان مغضوب آقای خامنهای هستند، در مشهد شاگرد وی بودند. دوران مشهد آقای خامنهای نقش مهمی در شکل دادن روحیات و ذهنیات ایشان داشته است. آیا آن خصومتی که ایشان با روشنفکران، نویسندگان و شاعران پیدا کرد، ریشه در حاشیهنشینی او در محافل ادبی مشهد و کینهاش نسبت به بزرگان ادبی آن دیار ندارد؟ نوشتن این خاطرات نه تنها کمک میکند نقش شخصیتها در تاریخ معاصر ایران را بفهمیم، بلکه نوعی دادخواهی است؛ دادخواهیای که تنها از طریق یادآوری و ثبت تاریخی صورت میپذیرد.
————————–
امان از حاشیه نشینان آنگاه که به مصدر نشینند. اما کف نفس و تقوی هم چیز خوبی است. تنها آدمهای ضعیف اند که انتقام می کشند. – سیب
چیزی نمانده برای ما جز بغضی درد آلوده.به کجا باید برد این همه درد را؟
———————–
من می گویم بنویسیم. هر چه می دانیم و می دانیم که باید ثبت شود ثبت کنیم. این مهم است. این درد را باید با همه دردکشیدگان تقسیم کرد. – سیب
سلام،
نشنیده بودم، وحشتناک بود.
با سلام
حکایت غمباری که نوشته اید را خواندم و می دانم که درد های دیرین هرگز کهنه نمی شوند فکر می کنم این جا یعنی ایران ما تبدیل شده به مسلخی برای قربانی کردن حقیقت در برابر مصلحت آن هم مصلحت نظام نه مصلحت مردم …
اما دریغ آیا فقط با نوشتن دردهای ما درمان خواهد شد؟
————————–
نوشتن البته بسیار مهم است. به دوست دیگری هم نوشتم که باید هر چه می دانیم و می دانیم که ارزش ثبت کردن و به اشتراک گذاشتن دارد ثبت کنیم و در میان بگذاریم. من به قدرت کلام ایمان دارم. این قدرت را نباید از خود بستانیم. این کاری است که می توانیم کرد و نباید به سبب کارها که نمی توانیم کرد از این کار کردنی هم چشم بپوشیم. – سیب
آقای جامی عزیز
رسول جعفریان در کتاب جریان های سیاسی سال های ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ که آقای خامنه ای هم بر آن پاورقی هایی زده، تصریح کرده که آشوری از مباحث تفسیری آقای خامنه ای تأثیر گرفته است
———————
ممنون از این اطلاع. کتاب را ندیده ام ولی تهیه می کنم. در عین حال مساله اعدام برای عقیده ای که بین آقای خامنه ای و آقای آشوری مشترک بوده هنوز ناروشن است. – سیب
مهدی جامی عزیز
یادداشت کوتاهی برای «درباره الی» نوشتهام که عنواناش هست:
کبریت بیخطر! | یادداشتی «درباره الی»
http://karaa.blogfa.com/post-503.aspx
خوشحال میشوم آنرا بخوانید.
—————
مطلب را در گوگل خوان دیده بودم. چون فیلم را ندیده ام در باره خود فیلم چیزی نمی توانم بگویم اما در باره نقد شما باید بگویم شواهد روشنی برای پشتیبانی قضاوت خود نمی دهید و نقد صرفا در حد انتقال یک حس باقی می ماند. – م.ج
مهندس برازنده را نمی شناسم اما از توصیف شما شخصیت یک مجاهد یا متاثر از بدعتهای مجاهدین در آن روزگاران تداعی میشود. آیا در عالم واقع اینطور نبوده؟ اما نمی دانم آیا دلیل خاصی دارد که از تعلق مشخص حبیب الله آشوری به مجاهدین که در اعدامش بی تاثیر نبوده سخنی به میان نیاوردید؟ هرچند با نکته آقای خلجی که کشتار بسیاری از روحانیون مقدمتا ناشی از اختلافات و تصفیه حساب شخصی حاکمان بوده کاملا موافقم.
————————–
نه دلیل خاصی نداشت جز اینکه یقین نداشتم. اما عموما این حرف درست است که انقلابیون مسلمان با مجاهدین خلق تا اوایل انقلاب همدلی داشتند و شماری از مقامات بعدی انقلاب هم از دل مجاهدین درامدند. برازنده را اما می دانم که اصولا به نیروهای ترقیخواه مذهبی خیلی علاقه مند بود. اینکه مجاهد باشد اما بر من روشن نیست اگر بود دلیلی نداشت از ما مخفی کند. احتمالات دیگری در ذهن ام هست اما چون باید به مدرک و روزنامه مراجعه کنم چیزی نمی افزایم. – سیب
سلام
مهدی جام خوب شد چند وقتی می شود که وبلاگ را به همان دانشکده کوچک سابق تبدیل کردی و می نویسی. ۳۰ سال از انقلاب گذشت که چقدر بد و چقدر باخاطره هایی که هر کدام از بخش هایش که پای دولت و حکومت در میان است بد است و جایی که دوستان و همراهان باشد خوب است و خوش.
چند باری را به وبلاگت سر زدم ولی دستم به نظر نوشتن نرفت. خوب و خوش باشی.
—————
علی آقا دست ات همیشه به نوشتن. – سیب
آمده بودم تولدت را تبریک بگویم باز نشستم به خواندن تا ساعت گذشت و چیزی نماند که امروز فردا شود. تولدت مثل تولد هر آدم خوب و مثبت و قابلی مبارک است.امیدوارم فرصت کارو همکاری با تو و با اندیشه های انسانی و نو جویت بازهم پیش بیاید.
سلامت و پایدار باشی
————————-
ممنون ملیجه جان دیشب با کلی از دوستان دور هم بودیم و جای شما خالی بود. این دوستی ها پایدار باشد مهم است زمانه همیشه در تغییر است! – سیب
کی میخواهیم از جایگاه خدایی برخیزیم ودر جایگاه بندگی بنشینیم ؟
مهدی جامی عزیز
ممنون از لطف بیکران شما.
خیلی بهجا گفتید که «شواهد روشنی برای پشتیبانی قضاوت خود نمیدهید و نقد صرفا در حد انتقال یک حس باقی میماند.»
امااین نوشته،یک یادداشت کوتاه و جشنوارهای بود که از «برخی ملاحظات» [بخوانید خودسانسوری]،در امان نماند!
دلم میخواست بیشتر [مثلا در باره بازیها] بنویسم.همانند بازی «گلشیفته»ی عزیز که دقیقا کپی ناقصی بود از «میم مثل مادر» مرحوم «ملا قلیپور».
و یا در باب «بیخطر» بودن فیلم «درباره الی» گرهگشایی میکردم و از شانه خالی کردن «فرهادی» گله میکردم که چرا جسارت «چهارشنبه سوری»اش را ندارد و در قبال کنکاش و نمایش مشکلات معمولی جامعهی زنان ایران بیتفاوت است.
دلم میخواست از«تیپسازی» دمدستی کاراکترها [که همگی فاقد «شخصیت پردازی» دراماتیک بودند]،مینوشتم که چرا شناسنامه و بکگراند هویتی ندارند و… اما بههمان دلیل بالا که عرض شد؛ این نوشته،یک یادداشت کوتاه و جشنوارهای بود و بس.
شاید در اکران عمومی آن،مفصلتر نوشتم!
شاد باشید و پایدار.
تهران
ح.ش
طبعا نوشتههای وبلاگ مهدی خزعلی (فرزند آیتالله خزعلی) مسائل خاص خود را دارد، اما به نظرم این نوشتهاش دربارهی «توحید» آشوری تا حدی ممکن است ارزش سندی داشته باشد:
http://www.drkhazali.com/articles-and-mails/426-1387-11-23-04-47-45.html
با توجه به این که وبلاگاش تازگی از دسترس خارج شده، لینک نسخهی ذخیرهشدهی آن در گوگل را هم میگذارم (هر چند زیادی طولانی و بیریخت است!):
http://209.85.229.132/search?q=cache:N04ezJGo2BUJ:www.drkhazali.com/articles-and-mails/426-1387-11-23-04-47-45.html+مهدی+خزعلی+%۲B+توحید+آشوری&hl=en&ct=clnk&cd=1&client=safari
————————————–
خیلی خیلی لطف کردید. می گذارمش در سیبستان. – سیب
حبیب الله عاشوری دین پژوه برجسته و سخنران زبر دستی بود پیشرو ترین روحانی انقلابی مشهد بود جزو اندک روحانیونی بود که در زمان شاه زبان انگلیسی را فرا گرفته بود او بخاطر زبان انگلیسی مورد تکفیر و کفر پنداری آخوندهای متحجر مشهد واقع شده بود او را پیرو دین جدید می خواندند.او با افکار شریعتی میانه خوبی داشت اما دشمن آخوندیزم بود بعد از پیروزی انقلاب اعتقاد داشت بیشتر آنچه ارتشی و طاغوتی محاکمه شوند باید آخوند مرتجع محاکمه شود چون این تفکر آخوندی مایه بدبختی مردم فقیر شده او خود زندگی فقیرانه ای داشت با تکه نانی و چایی بسر می کرد او اصلا در فکر رفاه خود نبود اما بشدت به عدالت اجتماعی و فقر زدایی باور داشت. شدیدا به دستگیری ها و اعدام های خرداد و تیر ماه ۶۰ معترض بود تا اینکه دستگیر و اعدام شد.او حاضر به نوشتن توبه نامه به امام نشد.