عصر بوروکراسی به سر آمده است
آنچه می خواهم برجسته کنم موضوعی است که آن را اختلاف میان بوروکراسی مکانیکی قرن بیستمی و پست-بوروکراسی عصر دیجیتال باید نام نهاد. دوستان ما در پرس نو و بورد زمانه قطعا متمایل به بوروکراسی کلاسیک بودند و هستند و طبعا برای انها شیوه کار زمانه قابل فهم نبود و آنها را معذب می ساخت. در زمانه آن نظمی که در بوروکراسی عادت شده آنها باید می بود دیده نمی شد و آنها تلاش داشتند نظم مطلوب خود را به سازمان بدهند اما به جایی نمی رسیدند زیرا آنچه آنها می خواستند در عمل به مشکلات عدیده بر می خورد و تنها با نوعی جراحی می توانستند به چنان نظمی برسند اگر برسند. من البته یقین دارم که آن نظم ممکن نیست و آنچه دوستان فرضا با نیت خیر هم کرده اند جز به ایجاد تعارضات بیشتر نخواهد انجامید و یا از زمانه چیزی خواهد ساخت که دیگر زمانه ای نیست که می شناسیم. امیدوارم قبل از پیش رفتن در جهت ایجاد تغییرات قهری و دستوری خود کسی به آنها بگوید که برای نوسازی سازمان زمانه باید به اصول پست-بوروکراسی عمل کرد. اگر آنها که عمدتا با توجه به معیارهای کلاسیک بوروکراتهای خوبی هستند این آمادگی را داشته باشند که به لوازم پست-بوروکراتیک تن دهند زمانه می تواند در سطح مدیریتی کاملا موفق باشد. در سطح رسانه ای که موفق هست و امیدوارم به همان سنت خود ادامه دهد. در واقع از نگاه دیگر زمانه مرتبا بین سطح رسانه ای پست مدرن خود با سطح بوروکراسی کلاسیکی که بخش ادمین و مالی سازمان به آن گرایش داشته در تنش بوده است. نگرانی من از آن است که گسترش نگاه بوروکراتیک ما قبل الزمانه به روش رسانه ای آن خلاقیت رسانه ای اش را از نفس بیندازد. ولی امید من هم این است که مدیران موقت امروز و مدیر آینده زمانه با درک کامل از ضرورت های پست-بوروکراسی دستگاه اداری را بر بنیادی مدیریت کنند که با روش رسانه اش سازگاری دارد.
سازمان دادن بدون سازمان
در روش مدیریتی من در زمانه همه چیز در خدمت تولید رسانه ای بوده است. جز این هم برای من معنی نداشت و ندارد. بخش اداری و مالی نقش پشتیبان دارد و نمی تواند طوری حرکت کند که مخل تولید شود یا برای تولید دست-و-پا-گیر شود. منطق جدید مدیریت در عصر دیجیتال محورش همانی است که بوروکراتهای کلاسیک را به وحشت می اندازد: سازمان دادن بدون سازمان! بوروکراتهای پرس نو بروشنی می دیدند که روش زمانه موفق است اما چون فلسفه ذهنی شان در باره مدیریت کهنه بود احساس عدم امنیت شدیدی داشتند که بتدریج گویا به وحشت و کابوس تبدیل شد و آنها را به اقدام واداشت. اما این انقلابی واپسگرا بود. زمانه بر اساس سیاستی غیرمتمرکز و آینده گرا اداره می شد. بر اساس آموزه های پست مدرن نداشتن ساختار کلاسیک نه تنها عیب نیست که عامل پیشرفت است. سیستم روابط درونی سازمان زاینده و مبتنی بر اعتماد است. از پاداش و تنبیه و روشهای قدیمی مدیریت پرهیز می شود و اصل راهنما توانمندسازی نیروی انسانی به جای غلبه ابزار کنترلی است. افراد از حداکثر آزادی ممکن برخوردارند چه در نحوه کار و ساعات حضور و چه در محتوای بحث شان و به جای مدیر حاکم و عبوس و ترکه-به-دست، فرهنگ تولید در سازمان درونی شده است و افراد خود یکدیگر را تصحیح می کنند. البته باید اعتراف کنم که به دلیل نوپا بودن این روش ضمن اینکه می فهمیدم جذابیتهایش که خلاقیت فردی را تشویق می کند باعث جاافتادن آن است اما نبودن انباشت تجربه فرهنگی و اجتماعی کافی از آن در بین ایرانیان – و البته هلندی های دور و بر زمانه هم- مرا ناچار می ساخته گاهی روشهای قدیمی و جدید را با هم بیامیزم و گاهی نیز برای اطمینان بخشی به ناظران بالادست تظاهر کنم که بوروکراسی مطلوب آنها در زمانه حاکم خواهد شد.
سیال بودن مدل زمانه و انکشافی بودن آن طبعا زمان می خواست تا به شکل نهایی خود (و نیز چارت متناسب با آن و مورد توافق سازمان و بورد) برسد و هنر مدیریت چنین مجموعه ای در این بود که با کمترین هزینه و تنش این فرصت را با ابهام زدایی و بحث دایمی و ایجاد همدلی و دادن آموزش و پل زدن میان دو روش قدیم و جدید فراهم سازد. اما از دید ناظران سختگیر زمانه که اصول بوروکراتیک عادت شده خود را لایتغیر می دیدند اصلهای من برای «سازماندهی بدون سازمان» غیرقابل فهم بود و زمانه تحت مدیریت من دچار آنارشی درمان ناپذیری دیده می شد. اما ناظران همدل و در عین حال متفکر و منتقد مانند دکتر نیکفر این آنارشی را جذاب و دارای آینده می دیدند. امری که خود او در آخرین دیداری که با هم داشتیم بیان کرده بود. البته نقل این اظهارنظر او به معنای این نیست که می خواهم او را تایید کننده همه آنچه می گویم جلوه دهم اما این تفاهم بین من و او و شماری دیگر از دوستان رسانه پرداز و رسانه شناس وجود داشت که مدل زمانه خاص خود است و باید به آن فرصت داد این مدل را توسعه دهد و به منتهای خود برساند. اما این نهال با تحولات اخیر در خطر آن قرار دارد که به نهاد تبدیل نشود.
پست-بورورکراسی و دموکراسی
نگاه مدیریت پست-بوروکراتیک نگاهی تجویزی و دستوری و از بالا به پایین نیست. روشهای قهری و اجباری را نمی پسندد و به خرد جمعی دلبسته و معتقد است. کار با سازماندهی غیرمتمرکز کار با شبکه است و نه هیرارشی قدرت. و اینها دقیقا همان چیزهایی بود که زمانه در مسیر آن با سرعتی مثال زدنی و در عین حال متناسب با حداکثر خودآگاهی ممکن تیم همکاران اش حرکت می کرد. در واقع آنچه من و تیم سردبیران زمانه و شبکه برنامه سازان همدل انجام می دادیم بوروکراسی زدایی بود. یا دقیق ترش: اوراق سازی بوروکراسی کلاسیک و پایه نهادن مدیریت مشارکتی و چندپیشه بر اساس مسئولبت پذیری و احترام و اعتماد متقابل و راه دادن به خلاقیت ها و پیشنهادهای فردی. این روش کاملا متناسب بود با اهداف عالی زمانه و آنچه در کارگاه تاسیس آن در جولای ۲۰۰۶ با اجماع در باره آن توافق شده بود. رسانه ای مشارکتی هرگز نمی تواند با اصول مکانیکی عهد رسانه های یکسویه و تمرکزگرا اداره شود.
به همین دلیل هم هست که منتقدانی که مدعی اند زمانه دموکراتیک نبود به نظر من نگاهشان به دموکراسی متاثر از آرای دولت-محور قرن بیستمی است. نوعی دموکراسی که گرچه بر آرای اکثریت مبتنی می شد اما توان گفتگو نداشت. دموکراسی پست مدرن با قهری بودن و تجویز و خواهی-نخواهی بودن جمع نمی شود. در این دموکراسی پدرسالاری و رهبرسالاری و ارعاب و تهدید و نخواستی-برو نقشی ندارد. کسی که آماده مذاکره و گفتگو نیست کسی که نمی تواند برای طرف مقابل خود ارزش قائل باشد ولو دارای رای باشد نمی تواند از دموکراسی دم زند و گرنه عراق و ایران و صدام و احمدی نژاد دموکرات می بودند. بن فرهنگ دموکراتیک جستجوی راه حل از طریق گفتگو و مشارکت است. این پایه و اصل کار زمانه بود و هست. مدیریت زمانه هم نمی تواند از این اصل برکنار باشد. هر تغییری ولو به سمت مطلوبتر هم ضرورتا باید غیردستوری باشد و مبتنی بر توافق و جلب همدلی و اقناع و نه بفرموده. چگونه می توان یک طرح تجدید ساختار را بدون مذاکره و جلب همدلی با عضای یک سازمان و سرمایه های انسانی آن محقق ساخت؟ ولو دارای بهترین چشم انداز تصور شود. عصر اعمال یکطرفه اتوریته و کشاندن خواه-ناخواه مردم به سوی دروازه های فرضی یک تمدن بزرگ رو به زوال می رود و بی آینده است. این فرقی فارق است. افراد و گروهها صرفا با اتکا به حق الهی یا قانونی خود یا اتوریته خود نمی توانند تغییرات را مدیریت کنند. آنها چاره ای ندارند جز اینکه به جلب مشارکت بپردازند و به لوازم آن پایبند باشند.
پس نوشت:
در الجزیره بوروکراسی نداریم، رسانه ای فکر می کنیم و رئیس بازی هم نداریم؛ یادداشت مازیار ناظمی رسانه پرداز ایرانی به نقل از غسان جدو رئیس پیشین دفتر الجزیره در تهران
ما در محیط مطبوعاتی به یک استالین احتیاج داریم؛ یادداشت حسین نوش آذر در باره مدیریت رسانه ای
نگاهی به یادداشتهای اولیه من در وبلاگ زمانه هم می تواند در گسترش بحث کمک کند:
رسانه عقل کل مرده است؛ انقلابی در رسانه بدون انقلاب
ما کراوات نمی زنیم؛ پلورالیسم رسانه ای و ضبط خانگی
و این یادداشت به نسبت متاخر:
تحول مفاهیم در ژورنالیسم عصر دیجیتال
این مطلب ترجمه ای هم خواندنی است:
رفتارشناسی رسانه های قدیم و جدید
*یادداشت حاضر در پاسخ به بحثی است که پارسا صائبی آغاز کرد: زمانه و مدیریت. از او سپاسگزارم که چراغ این بحث را روشن کرد.
در هیچ دعوایی یک نفر حق مطلق و نفر دیگر باطل مطلق نیست.
———————
این نوع بیان مشکلی را حل نمی کند. اگر دو حق به هم رسیدند چاره چیست؟ اگر هم دو طرف یک بحث باطل بودند چه؟ این معیارهای حق و باطل خود محک و معیار لازم دارند ولی در وضع فعلی عمدتا به به کار توجیه تنبلی ما در اتخاذ موضع تو هم راست می گی – تو هم راست می گی می آید. – سیب
نقش ارزشی کاریزما و مشارکت در مدل آنارشی جذاب
(نقدی بر مقاله ی جامی: مدیریت زمانه: بوروکراتیک یا پست-بوروکراتیک؟)
هر نهاد اجتماعی به نسبت گستردگی سازمان و ساختار دموکراتیک خود، در کنار احقاق اهداف بلند مدت و کوتاهمدت آن نیازمند برآورد و تامین منابع انسانی، سختافزاری و نرمافزاری و بودجه و زمان است. ساز و کار حاکم بر مکانیزم و استیل تصمیمسازی و تصمیمگیری و اجرای پروژهها نیز نیازمند بکارگیری زبان مشترک غیر قابل سوءتفاهم است. اما از سویی در روند برقراری سیکل اداری- مالی حاکم بر تشکلات دموکراتیک عوامل ناشناخته میتواند نرخ پیشروی و توفیق اهداف را تحت تاثیر قرار دهد. هماهنگ کردن باکسهای چارت سازمانی، و اخذ مجوزها در حوزهی اختیارات محدود مدیر اجرایی همیشه از سرعت و کیفیت و کمیت آن میکاهد اما ظاهرا گریزی از آن نیست و برای قابل رد یابی بودن حقوق صاحبان مالکین سازمان، ضمن غیر قابل انکار بودن تقبل نرخ ریسک مدیریت اجرایی، توفیق یا شکست پروژهها مستلزم تحلیل استاندارد دادههاست که کنترل کیفیت آن با موسسههای حسابرسی است. در این میان اما جایی برای اندازهگیری نقش کاریزما و نیز مشارکت دیده نشده است. چرا که کاریزما قابل اندازهگیری، اثبات و استناد نیست. و از سویی برنامهریزی برای تولید آن از زلالی و تاثیرگذاری معنوی آن خواهد کاست و نهایتا موجبابت گریز و بیگانگی با عوامل درون و برون سازمانی و مشتریان و مخاطبین خواهد شد.
شاید به همین دلیل است که مدیریت سنتی که در پی سود و حصول نتایج سریع است حوصلهی رفتارهای دموکراتیک را ندارد، چرا که قدرت اعمال مدیر را کند و گاه مختل میکند.
مدیریت سنتی اگر از منابع کاریزماتیک بهره جوید میتواند توفیقات غیرقابل انتظاری را شاهد باشد اما اگر نتواند، برای پیشبرد سریع ااهداف خود تنها میتواند از روش حذف و نه اقناع بهره جوید و این همان روش دیکتاتورهاست. عدم اعتماد بورد و پرسناو به چنین روشی شاید همین باشد که کنترل آنها را برای اعمال اهداف و اغراض خاص مورد نظر خود ناچیز کرده و احیانا از بین میبرد.
اما از سویی با تایید جامی، مدیریت زمانه در دوسال و نیم گذشته بر پایهی نوعی بوروکراسی سنتی استوار بوده است که از چاشنی اقناع و مشورت بهره گرفتهاست و همین مشخصه توانسته ایدهی مبتکرانه و بدیع این رسانه را در کنار نیروی کاریزمای متقابل، با سرعتی قابل توجه به حداکثر نتایج مطلوب برساند.
به گفتهی جامی مدیریت بورد زمانه نتوانستهاست به این وجه تمایز پی برده و آنرا درک نموده و به آن اعتماد نماید چرا که زبان مشترک استانداردی برای رفع سوء تفاهمات در دسترس نیست لذا نتوانسته پرس ناو را متقاعد نماید و نهایتا ناگزیر به اعمال تغییرات به عنف و منجر به قهر و طرد شدهاست؛ که تمای این روشها منجیر به کمرنگ شدن قدرت معنوی کاریزما و مشارکت و نهایتا نابودی عشق و سرزندگی رسانهی بدیعی همچون رادیو زمانه خواهد شد.
در چنین شرایطی ترس مالک و سرمایهگذار از بهوجود آمدن یک دیکتاتوری غیرقابل کنترل است که میتواند باعث به یغما رفتن و بر باد رفتن سرمایه شود، لذا در پی چارهجویی ناگزیر از تن دادن به زبان مشترک(بوروکراسی دموکراتیک) است.
به گفتهی جامی خواستهی بورد زمانه در ماههای اخیر و پس از حصول توفیقات زمانه، با روش اعمال شده در دو سال و نیم گذشته مغایر است، چرا که آنچه باعث چنین توفیقی شدهاست بر اساس روشی بودهاست که با اهداف عالی زمانه و آنچه در کارگاه تاسیس آن در جولای ۲۰۰۶ با اجماع توافق شده بود همخوان بوده اما با خواست اخیر بورد مغایر است؛ بنابراین اکنون مدیریت رادیو زمانه دچار یک نوع نقض غرض شدهاست و او تحت تاثیر این نقض غرض ناگزیر به طرد به عنف شدهاست.
جامی معتقد است رسانهای مشارکتی هرگز نمیتواند با اصول مکانیکی عهد رسانههای یکسویه و تمرکزگرا اداره شود.
در کارگاههای اقتصادی برای تشویق قوهی ابتکار و تحریک انگیزههای کاری از پرداخت پاداش بهرهوری( که نظاممندند) و یا پرداخت وجوهی ( غیر نظاممند) به تشخیص موضعی مدیر اجرایی بهره میبرند، اما در کارگاههای غیرانتفاعی فرهنگی ( همچون رسانههای چند وجهی غیر یکسویه) بویژه که توفیق آنها بر اساس مشارکت و تعامل و کنشها و واکنشهای غیر قابل پیش بینی متقابل باشد، تنها دیسپلین مشخص مالی –اداری نمیتواند کارساز باشد و در این میان نقش کاریزما و مشارکت متقابل به ضرورت موقعیت غیرقابل پیش بینی تعیینکننده است.
تمام پویایی و سرزندگی و جذابیت یک رسانهی فرهنگی شاید به تولید کاریزمای غیر مادی آن تحت مشارکتی وحشی باشد که از آن به عنوان آنارشی جذاب نام برده میشود. این عرصه هر چقدر برای غیرحرفهایها جذاب است اما برای حرفهایها جاذبه ندارد. چرا که حرفهایها به جنبهی مادی فعالیت نظر بیشتری دارند. و شاید به همین دلیل است که اشخاصی مثل معروفی بیشتر بر بستن قرارداد و تعیین حقوق مشخص تکیه دارند. چنین روشی از زمانه یک سازمان بوروکراتیکی خواهد ساخت که کم کم روح زاینده و پویندگی و سرزندگی و عشق را از دست خواهد داد هر چند به تولیدکنندگان آثار فرهنگی آن یک امنیت خوابآور تزریق خواهد کرد که سم مهلکی برای عشق است. عشقی که تاکنون خون سرزندگی رادیو زمانه بودهاست.
من به جامی حق میدهم، همانقدر که به معروفی و بورد و پرس ناو حق میدهم و لااقل در نیت هیچکدام از ایرانیها شک نمیکنم.
چه آنکه: هر کسی از ظن خود شد یار من.
در متن قبلی به جای عبارت موسسه های حسابرسی درست تر است بازرس قانونی را مینوشتم.
با پوزش و تشکر.
مهدی جامی عزیز،
به گمانم این بحث را بشود هم از این زاویه و هم از دیدگاهی دیگر ادامه داد، در اولین فرصت چیزی خواهم نوشت. سپاس.
———————————-
ممنون از بحث های خوب تو. جنبه های مختلفی از بحث هست که فکر می کنم هنوز باید به آن پرداخت. قبلا اشاره کرده بودم به مساله قانون و اخلاق و به بیان دیگر رابطه قانونمداران با افراد صاحب خلاقیت. نمونه گوگل نمونه خوبی است از شیوه کار سالم و در عین حال پرنسیپال. اما نمونه های متعدد مانند رفتار بورد زمانه با تیم سازنده زمانه آن رفتاری است که آدم را یاد رابطه بازرس و ژان والژان می اندازد. فرصت کنم بحث را باز خواهم کرد. منتظر نتایج مطالعه از دیدگاه تو نیز هستم. – سیب