طبیعی است که متاسف باشم از آنچه اتفاق افتاده است. هرگز فکر نمی کردم به این زودی ها از زمانه جدا شوم. برای خودم یک زمان ۵ ساله قائل شده بودم. زندگی ام به ۵ ساله ها تقسیم شده است. این بار قرار این بود که این دوره کوتاهتر شود. به اجبار. انتخاب من نبود. از کانادا که برگشتم با طرحی نو آمده بودم تا زمانه را در کانادا پایه گذاری کنم. هیات نظارت زمانه بدون اینکه این طرح را باز کند یک هفته بعد بدون حضور من تصمیم گرفت که ساختار زمانه را دگرگون کند. پیام آن از همان روز اول روشن بود. اما من عمدا نخواستم آن پیام را عمده کنم. من دلایل متعدد داشتم که تصمیم هیات نظارت یا بورد زمانه کارشناسی نشده و شتابزده است. دلایل قاتع کننده نیست و روش اجرا نیز مناسب نیست. خواستم تا طرح کتبی شود. شد. اما ایرادها کمتر نشد. تمام این ماجرا ۲۰ روز طول کشید. آنها در ۹ اکتبر جلسه گذاشتند در ۱۰ اکتبر ضمن دیداری برای قهوه خوردن از سوی رئیس بورد و مدیر پرس نو به من شفاها ابلاغ شد. با همکاران ام صحبت کردم. سپس همکاران ام بدون حضور من – به دلیل عدم دعوت بورد از من – دو جلسه طولانی دو سه ساعته با اعضای ایرانی و بعد هلندی بورد داشتند. نامه نوشتند و امضا کردند. هزاران کلمه ایمیل رد و بدل کردند تا هماهنگ و یکصدا عمل کنند و بین من و بورد به تفاهمی حرفه ای برسند. دوباره روز جمعه با رئیس پرس نو دیداری خصوصی داشتم. روز شنبه پیشنهاد خودم را که در اساس، طرح دگرگونی ساختار را می پذیرفت و به تایید بیش از ۲۰ تن از همکاران رسیده بود ارائه کردم اما با شیوه اجرا و تعاریف متفاوت. بورد آن را به منزله پذیرش نظر خود دانست و من در ایمیلی توضیح دادم که من تنها ایده را پذیرفته ام و در روش کار پیشنهاد خود را برای مذاکره و تفاهم دارم و سه هفته وقت خواستم تا به جای اول نوامبر از نیمه نوامبر طرح را با روشن ساختن جزئیات اجرایی کنیم. امشب دو نفر از بورد (رئیس و منشی) و دو نفر از پرس نو (رئیس و مدیر موقت بعدی) آمدند و گفتند که این پایان کار ما با توست. مذاکره بی مذاکره.
من یکبار پس از جلسه اول بورد با همکاران به دلیل رنجشی که در لحن و بیان اعضای ایرانی بورد دیدم درویشانه عذرخواهی و استعفا کردم. به طور نیمه رسمی رد شد. ولی فضا بهتر نشد. این دوره برای من اصلا آسان نبوده است. اما به خاطر زمانه و همکاران ام و برای بالیدن زمانه که اینهمه پایش عشق و کار ریختم و ریختیم تا جایی که می شد کوتاه آمدم. طرح پیشنهادی من بخوبی می توانست مسائل را حل کند. اما بورد و پرس نو حاضر نبودند بیش از این با من راه بیایند. در واقع اصلا راه نیامدند. نه حرف و نقد مرا قبول کردند و نه نقد و اعتراض همکاران ام را. امشب در جلسه کوتاهی که داشتیم آرام و با رد دلایل آنها خاتمه کار را پذیرفتم و به دوستان ام ایمیلی نوشتم و پایان کار خود را با زمانه اعلام کردم.
همه می پرسند چه اتفاقی افتاده است. این سوال من هم هست. بورد زمانه دلایل قانع کننده ای برای تصمیم خود ندارد و روش تصمیم گیری اش هم نه با موازین اداری سازگاری دارد و نه با اصول دموکراتیک. این را به آنها هم گفتم. گفتم که نامه وکیل پرس نو بر پایه اطلاعات ناقص و بی سند و یکطرفه نوشته شده است. اما من می توانم با دلیل و سند نشان دهم که بورد جدید که یک سالی از عمرش می گذرد از مدیر خود حمایت کافی نکرده است سهل است در طول ده ماه گذشته در کار اجرا مداخله کرده و شئونات مدیر را نادیده گرفته یا زیرپا گذاشته است. به همین دلیل هم سه جلسه آخر بورد با من با تنش همراه بوده است. البته به دلیل اینکه روند حقوقی جدا شدن من از زمانه از فردا شروع می شود و احتمالا چندماهی به طول خواهد انجامید نمی توانم شرح تفصیلی تری از مسائل و مشکلات مدیر با بورد ارائه کنم زیرا مایل نیستم بر روند فیصله قضایی کار تاثیر منفی بگذارم.
زمانه برای من خاطره ای شیرین باقی خواهد ماند. از سر شب ایمیل های همکاران ام از سراسر دنیا می رسد و من خود را در آینه پیامهای آنان باز می شناسم. بیشتر آنها می خواهند بمانم. اما نمی دانند که اگر ماندن ممکن بود هرگز جدایی نمی شد. زمانه بزرگترین کار حرفه ای من بوده است. خیلی کارهای دیگر هم کرده ام که آنها را هم دوست دارم و مثل همین کار دیوانه وار بر سر انجام دادن آنها کار کرده ام. اما به قول فروغ آدم همیشه به ان شعر آخری که می گوید دلبستگی بیشتری دارد. زمانه تازه ترین شعر من بود. طبعا دوست ترش می دارم. هنوز گرم است. هنوز از من جدا نشده و دور و سرد نشده است. بچه سرتق و اعصاب خراب کنی بود. جانم را می مکید. اما شیرینی اش جبران می کرد. هر قدمی که بر می داشت هر دندانی که در می آورد هر همسایه ای را که به حسودی وا می داشت می دانستم که این نوباوه پیشانی اش بلند است و آینده اش درخشان است. هر چه خوبی بود از دیگران گرفته و جمع کرده بود. کوچک و کم سن و سال بود اما دلبر و دلاور شده بود. دیگر کمتر نگران حال اش بودم. داشتم برای آینده اش نقشه می ریختم. عمید نائینی بزرگوار می گفت آقا شما از معدود ایرانی هایی هستی که می بینم برنامه ریزی بلند مدت می کنید. دقیقه نودی نیستند. شبی دراز در تورنتو به همراه نیکان و محمد آقا در محضرش بودم و آنقدر سرمان به حرف و سخن از پیام امروز و صنعت حمل و نقل و زمانه و بی بی سی و آیندگان و کجا و کجا گرم شد که شب دیرکشید و با سری پرشور و غوغا برگشتم. وقتی به آمستردام رسیدم زمانه را در سال ۲۰۰۹ گسترده تر و بزرگتر و پرطرفدارتر می دیدم. زمانه در کانادا می توانست خوب ببالد. زمانه ای که ظرف دو سال و در پایان پروژه می توانست روی پای خودش بایستد. اینکه در غیاب من چه گذشت در این شهر من هم نمی دانم. شاید چیزی خیلی کوچک. شاید چیزی بزرگ. اما زمانه من روی دستان ام پرپر شد. بیگانه شد. سخت شد. ناشنوا شد. دیگر مرا نمی شناخت. نمی دید. همه چیز در بیست روز اتفاق افتاد. حتما ریشه ای جایی داشته است. حتما. اما همیشه فکر می کنی این سرماخوردگی عادی است. رفع می شود. به سینه پهلو و سیاه سرفه کشید. حالا زیر سرم است. نجات پیدا می کند؟ بچه عشق می خواهد. دایه های مهربانتر از مادر چه می توانند کرد؟ من به کنار. اصلا مادر بد. امروز زمانه به نیروی عشق همه زمانه سازان نیاز دارد. همه را از من نخواهید. زمانه دیگر عشق عمومی است. اگر می خواهیدش باید نجات اش دهید.
آقا نمی شه برای حفظ یاد زمانه یک وبسایت شبیه درست کنید که برنامه هایی به سبک زمانه هفتگی درست کند. چیزی مثل مجله ی کافی چینو این با با صدا. و بودجه ی شخصی و با کمک تبلیغات.
متاسفم که از زمانه می روید. امیدوارم که درس های زمانه را جایی دیگر و با کامیابی بیشتر پی بگیرید. این تازه اول راه تولد رسانه های ایرانی عصر جدید است و شما حتما جای خود را در آنها باز خواهید یافت.
اصلا پا شین بیایید اینجا. یکی دیگر همین جا راه می اندازیم.
واقعاً حیف شد، متاسفم.
متاسفم.
متأسف هستم و خوشحال. باید به فکر یک جای مستقل و خودمونیتر بود. مسئله ما اینه که زمانه در دست اسپانسورهایست که از جنس زمانه نیستند. بیایید برای پیدا کردن یا تربیت اسپانسورهای اخلاقیتر یک کاری بکنیم. شاید پنجاه سالی طول بکشد، اما اگر قدمی برنداریم نسل بعدی هم همین مصیبت را خواهد کشید.
بگم که من هم همدرد توام با این تفاوت که اخراج تو روند حقوقی دارد، اگه اینجا میبودی، تا اون طرف شهر خونهات دنبالت میکردن و کتابات رو میگرفتن و حق بیمهات رو هم نمیدادن.
برو خدا رو شکر کن که یک کمی خجالتیتر هستند اونطرف آبیها!
مهدی عزیز!
هیچ باورم نمی شود که شما از زمانه بروید؟ نه نه هرگز باور نمی کنم. من پیشنهادهای داشتم که در سفرم در هلند با شما می خواستم در میان بگذارم چطور می توانیم رادیو زمانه را در افغانستان گسترش بدهیم و نویسندگان افغان با رادیو زمانه همکار باشند…سخت غمگین شدم
از بندگی “زمانه” آزاد
غم شاد به ما و ما به غم شاد
کسانی که تجربهی کار در رسانه رو دارن همیشه منتظر چنین لحظههایی هستن.
من بعد از دوازده سال کار رسمی در رسانه، هر روز که به استودیو میرم توی راه با خودم فکر می کنم شاید امروز روز آخر کارم باشه.
شاید همین انتظاره که کار در رسانه رو دلنشین و جذاب میکنه.
به شعر بعدیتون فکر کنید این شعر آخر شما نیست
سوال من این است که آیا مشکل زمانه همان مشکل ناتوانی ما ایرانیان در بپایان بردن کار جمعی نیست؟
دریغ!
————————-
اجازه بدهید بگویم زمانه محصول یک کار درخشان و صمیمانه جمعی بوده است. مشکل در ایرانیان به طور عموم نیست. مشکل در شیوه استالینیستی گروههایی از ایرانیان است که هر نوع کار گروهی خارج از تصورات خود را تخریب می کنند. زمانه نشان داد که بدنه جامعه ایران و روشنفکران سالم است و می تواند به کار جمعی بپردازد. این دستاورد زمانه است دستاوردی که به ما نشان داد کار جمعی ما ایرانیان ممکن است گرچه گاه بسیار دشوار. این یکی از دشواریهای کار جمعی ما ست که هنوز پایه های نظری و قانونی محکمی برای خود ایجاد نکرده است و تجربه انباشته اش بسیار نیست و روشهای مقابله جویانه می تواند آن را در هم بشکند. اینکه در اروپا هم می تواند این اتفاق بیفتد نشان می دهد که توان مدنی مقابله قانونی و مسالمت آمیز صعیف است و هنوز فکر اپوزیسیونی کارشکنانه در جریان است. – سیب
مهدی جامی عزیز
باور اتفاق بسیار دشوار است.
تاسفم بیشتر متوجه خلاء بزرگی است که دامن زمانه را خواهد گرفت.
ای کاش می شد بمانی…
🙁
متاسفم
در این مورد:
http://www.kabuli.org/archives/media_and_blog/001620.php
من رادیو زمانه را با مهدی جامی عجین می دانم! چرا ناگهان این گونه شد؟!
امیدوارم شبکه ای جدید -حداقل نوشتاری- را پایه گذاری کنید. بهتر از زمانه
مهدی جان
خیلی متاسفم ….
واقعا یکی از بدترین خبرهایی بود که شنیدم ولی هنوز امیدوارم و آرزو می کنم که راه حلی بین تو و بورد وجود داشته باشد.
همکاری با تو و زمانه از بهترین خاطرات کاری منست خیلی از تو یاد گرفتم . ایده ها طرح ها پشتکار و توانت قابل تحسین است.
اینو بدون که همه همکاران مثل من همچنان منتظر شنیدن خبر بازگشت تو با ایده های نو و طرح های متفاوتت به زمانه هستند.
زنده باشی
اختر
سلام.ما هنوز تو شوکیم. متأسفم که زمانه شما را از دست داد…
خسته نباشی
از اول زمانه، هرروز برنامه هایش را می دیدم
زمانه یک شروع حرفه ای در رسانه های اینترنتی ایرانی است. هر کس از الان بخواهد مثالی از یک رسانه موفق بزند ،بی شک زمانه به یاد خواهد آمد.
در ضمن شما نشان دادید که با حداقل امکانات می شود کارهای بزرگ کرد. بنده هیچ شکی در موفقیت های آتی شما ندارم.
جامی عزیز. خوب شد. بعدا میتوانی سرت را بلند کنی که دشمنان ایران که جزو تحریمکنندگان کشور و مردمت هستند تو را نپسندیدند و عذرت را از زمانه خواستند. ولی درس عبرتی هم شد تا اینقدر خوش خیال نباشی. فکر کردی وقتی تمام خرج یک رسانه را دولت بدهد و اصلا آن را تاسیس کند میگذارد توی نوعی هر کار دوست داشتی با آن بکنی؟ برنامه بوده از اول که این را تو راه و جا بیندازی و بعد بدهندش دست یکی از خودشان که از این تریبون به نفع خودش استفاده کند. امیدوارم دیگر دنبال این پولها نروی. عمرت و نامت را خراب میکنی.
بر سر زمانه بدون مهدی جامی چه میاید؟ تبدیل میشود به روز آنلاین و وی او ای لابد…. اما فکر میکنم زمانه جامی آنقدر پرو پا گرفته است که از جای دیگری به اسم دیگهای سر بلند کنه…
سلام و متاسفم نه برای شما برای آنانکه هنوز با گالیله دشمنی می ورزند شما آب زلالی هستید که بهر حال از سنگ ها عیور می کنید و برای تمام کسانی که شما را می شناسند قابل احترام هستید من نگران دیدگانیم که از بینی جلوتر را نمی بینند
سلام آقای جامی عزیز
زمانه در تاریخ ماندگار خواهد بود. البته این زمانه ای که با مهدی جامی عجین بود و نه زمانه ی بعدی که بایست نشست و دید. زمانه بدون شک آینه ای بود برای تمام ایرانیانی که در خارج داعیه دار هستند و مدعی و ادعای شان گوش همه را کر کرده. آنها که سال هاست حرف و عمل شان را دیدیم و شنیدیم و خب قضاوت هم کردیم و متاسفانه نمره قبولی نیاوردند. سرت را بالا بگیر مهدی جان که کار بزرگی کردی. چه زیبا گفت محمدپور که زمانه واقعا برای تو کوچک شده بود. اما من نوع دیگری هم مایلم بگویم. درد که زیاد می شود زایمان صورت می گیرد و اینک تقریبا شک ندارم که زمانه های بی شماری از ذهن تو متولد خواهد شد. زمانه هایی که مشکل زمانه را ندارند که به حق اینک مشکل زمانه ی ما دردآور است. من زمانه را با تو دیدم و با اینکه با بی شمار مدیر کار کرده بودم / بدون اغراق کسی را به بزرگی و پرانگیزگی و پردانشی تو نیافتم. این اغراق و تمجید به سبک ایرانی نیست که اگر بود برایت ایمیل می زدم. اما شک ندارم این تجربه و این درد زایمان برای تو آغازی خواهد بود برای طلوع مجدد و این بار عقاب وار پرواز کردن.
می خواهم در پایان بگویم که مهدی جامی همیشه برای من یادآور کسی است که بسیار از او آموختم. هرچند غیرمستقیم.
It’s shocking.
چی شد؟!!!! بعد از دو روز آنلاین بشی و اولین جایی که بیای اینجا باشه. خوب آدم شوکه میشه…
اما فرصتی که برای جماعت وبلاگنویس ایجاد کردی تابهحال کسی نکرده بود.مطمئنا تجربهی گرانقدرت بدون مشتری نخواهد ماند.
مهدی جامیی عزیز،
در کار بعدی موفق باشید. (:
من نه زمانه گوش میدادم/نه میدهم
نه اسم شما را به خاطر می اورم
رادیو را که روشن میکنم / اغلب نیمه شب ها / موقع دلگرفتگی …
موجش را عوض میکنم / هی / فقط برای پیدا کردن یک کانال ! که موسیقی-ه سنتی پخش کند / حتی درپیت ترینش را …
در هر صورت همه ی دوستانتان تعریف های لازمه را کرده اند پس نیازی به کل کامنت من هم نبود !
پس نتیجه میگیریم که حقیقتا …
زمانه شما را از دست داد !
سلام مهدی جان ! من خوشحالم ، جداشدن بهتر که بنشینی وببینی که حاصل زحمتت را را دارند کج و معوج میکنند ، الان معلوم است که شما چه کردید و بقیه چه میکنند ؛ از زمانه بگذر ، زمانه دار گذر است , از این به بعد چه کار خواهی کرد عزیز؟
باز هم امیدواریم راهی پیدا شود تا بمانید. خیلی چیزها از شما یاد گرفتیم و زمانه برای ما آقای جامی بود و آقای جامی. خواندن نوشتههای بالا لحظههایی غمناک بود ولی در دل میدانم که پشتکار و هدف والای شما باعث میشود که در راهی که میپیمایید، کار شما چارچوب و اسم عوض کند ولی ماهیت عوض نکند. هدف همان عشقی است که شما را به خود میکشد. گرمای این عشق همه سردیها را کنار میزند. دوستدار همیشگی. مانی.
صمیمانه خسته نباشید می گم
زمانه را یک سمبل کردی
به همون اندازه که از بسته شدن روزنامه ی شرق ناراحت شدم، از خوندن این خبر متاثر شدم..
سلام
مت شما را هرگز ندیدم و شما هم منو نمیشناسید ولی از زحماتتون زیاد شنیدم
متاسفم از اتفاقی که افتاده
مطلب شما را در وبلاگ خودم ثبت کردم
سربلند باشید
ارادتمند هومن شهبندی – بروکسل
«زمانه» فرزند مشروع «جامی» است و بس.
ممکن است شما بتوانید با این بچه [زمانه] «تاتیتاتی» کنید،اما قادر نخواهید بود که نام پدر او را از شناسنامهاش پاک کنید و البته باقیماجرا…
راستی!
چرا همواره عدهای در تلاشاند تا نقش دایههای مهریانتر از مادر را بازی کنند؟!
تقصیر خودتان بود جناب. اینقدر به دنبال مماشات با آخوندها رفتید که گندش درآمد. نه اینکه الان زمانه خط عوض کند. اما شما دیگر شورش را درآورده بودید.
خبر مثل پتک خورد تو سرم. ولی این بچه ای که بزرگش کردی که هست. ما هم هر وقت اسم زمانه را بشنویم یاد مهدی جامی می افتیم. والله دست خودمان نیست. از اولش اسمت رویش افتاد.
آقای جامی عزیز
به جای این نوشته ها کمی دقیق تر توضیح می دادید که جریان چیست. اختلاف از کجا آمده. در دو سه جلسه ی اخیر بر سر چه موضوعی اختلاف ایجاد شده بود؟ آیا به شما قول ابدی داده بوده اند برای اداره ی زمانه یا نه؟
و از این دست…
ما اطلاعات دقیق تر می خواهیم. حق مان نیست؟
—————————
دوست عزیز، اولا بهتر است به من نگویید به جای این که نوشته ام چه باید می نوشتم. این حق شما نیست. ثانیا بیشتر از آنچه نوشتم محدودیتهایی دارم که که نمی توان بازتر نوشت. دلیل اش را هم نوشته ام. قول ابدی هم از کسی نداشتم که همیشه بمانم. نوشته ام که دوره ۵ ساله رادیو که سه سال دوم اش را من برایش بودجه گرفتم انتظار داشتم در زمانه باشم و برایش برنامه داشتم. نهایت اینکه قراردادی با بورد دارم که نیمه راه از سوی بورد شکسته شد. شما حق دارید اطلاعات بخواهید اما حق ندارید برای این حق، حق های دیگر را زیر پا بگذارید. – سیب
نمیدانم چه اتفاقی افتاده و چرا چنین شده است. اما امیدوارم فرزندِ شما (که اکنون حضانتِ او را از شما گرفتهاند) در دستانِ سرپرستِ جدید حتی بهتر از پیش ببالد و این دگرگونی برایِ این نوباوهیِ دلربا آسیبی را به انتظار ننشسته باشد!
بههرحال اگر قرار بوده سرپرستیِ این بچه بهنحوِ صوری/فرمال در دستِ شما باشد و دیگران او را هر طور که خواستند (فارغ از نظر و صلاحدیدِ شما) بار بیاورند همان بهتر که شوکرانِ جدایی بنوشید و دورانِ زندگیِ «زمانه» را به پیش از مهدیِ جامی و پس از مهدیِ جامی تقسیم کنید.
خبری از فرزندِ تازه نیست؟
(:
http://akhtarghasemi.blogfa.com/post-89.aspx
نظر من به عنوان یک همکار آزاد مهدی جامی که شاهد زحمات او و چگونگی رشد زمانه بوده
اختر
شما نویسنده خوبی هستید . ولی عجیب است که اینقدر برای رادیویی که ملت همه میگویند خرجش را دولت هلند میدهد و یعنی استعماری است اغصه میخورید! راستش اگر مردمی باشید و طرفدار مردم ایران بدون دولت هلند هم میتوانید کارکنید و کارهایی بسیار باارزش تر . درهرحال انسانی که واقعا هنرمند باشد هیچوقت دستش خالی نیست . به امید آزادی ایران و رادیویی ملی و مردمی به معنای حقیقی اش درداخل کشور
با عرض سلام و ادب
اگر بخواهم صریح صحبت کرده باشم باید بگم که هرگز از این زمانه خوشم نیامده است! متاسفانه در این رادیو یک سری افراد اماتور ولی فوق العاده خود بزرگ حضور دارند که فقط و فقط خود را قبول دارند و خود را به عنوان یگانه افراد واجد شرایط برای اظهار نظر در مورد ایران و نقد حاکمیت میدانند و براحتی به دیگر فعالان اپوزسیون خارج انگ وابستگی به امریکا! سلطنت طلب و و و میزنند!
۱- یک زمانی در ایران جناح تمامیت خاه وجود داشت که قدرت را برای خود میخواست و بقیه رو غیر خودی مینامید!
۲- بعد اصلاح طلبان امدند. ولی این اصلاح طلبان هم قشر مرکزیش که قدرت رو در ۱۳۷۶ بدست اوردن فقط اصلاح طلبی رو برای خودش رزرو کرده بودن و باز غیر خود رو به بازی نمیگرفتن و باز بحث خودی غیر خودی پیش امد!
۳- بعد عده ای از نیروهای منتقد که عمدتا از اصلاح طلبان سابق تازه مهاجرت کرده رو تشکیل میدادن امدن و یک جریانی رو راه انداختن که باز اپوزسیون رو فقط و فقط خودشون تعریف میکردن و به بقیه نیروها انگ میزدن و باز همون بازی غیر خودی رو تا همین خارج از کشور هم کشوندن و فقط خودشون رو محق اپوزسیون می دونستن!
و البته بزنم به تحته جدیدا صجبتهایی در مورد ارتباط پشت پرده همین گروه با حاکمیت هم شنیده میشه…
.
همیشه به خودم میگفتم ای کاش یکی پیدا بشه بیاد کمی از این مطالب این زمانه رو ترجمه کنه ببره بده دست نمایندگان مجلس هلند بده تا اونها بدونن که پول مالیات دهندگان هلندی دست چه کسانی سپرده شده و چه جریاناتی ایجاد شده…
بنظر می رسه که الان اون شیر حلال خورده پیدا شده…
هرگز از بسته شدن روزنامه یا رادیو و بعبارت بهتر خفه کردن نظر و عقیده خوشم نیامده است. ولی همزمان معتقدم بایستی با نظراتی که معتقد به خط گزاری و مرز کشی و انگ زنی بروی نظرات و به عبارت بهتر سایر افراد هستش برخورد بشه..که خود این برخورد دقیقا در راستای حفظ ازادی بیان و حقوق افراد هستش… اگر این برکناری شما در این راستا باشه بنده شدیدا شاد و خرسند هستم.
همزمان برای شما هم ارزو میکنم که در فعالیت های بعدیتون بیشتر به نیروهای دیگه احترام بزارید و کمتر شخصت افراد و یک عمر فعالبت حرفه ای اونها رو زیر سوال ببرید!
همین
چند وقت پیش که اشارههای نگرانکننده را دربارهی زمانه در همین جا خواندم، با خودم فکر کردم که زمانه چهقدر برای ما مهم شده و اگر آسیب ببیند چه عزادار میشویم.
حالا حس میکنم زمانه پیکری بیسر شده. ذهن و ذهنیت شما را همواره در ورای برنامههای زمانه حس میکردم. امیدوارم زمانه ببالد، نمیدانم چگونه ممکن است، امّا امیدوارم.
چه جای غم خوردن است؟ مهدی جامی که بیکار نخواهد نشست، نه؟ تجربهی زمانه حالا سرمایهی جدید شماست. ما منتظریم و مشتاق.
یک ویرایشِ جزئی در خطِ ششم:
منظور این بود:
«… دورانِ زندگیِ «زمانه» را به دورهیِ مهدیِ جامی و دورهیِ پس از مهدیِ جامی تقسیم کنید…»
یا اینطور هم میشود گفت:
«… دورانِ زندگیِ «زمانه» را به پیش از [رفتنِ] مهدیِ جامی و پس از [رفتنِ] مهدیِ جامی تقسیم کنید…»
(البته کامنتِ نخستین را دو بار فرستادم و بارِ دوم اصلاح کرده بودم که اولی چاپ شد. بههرحال این وسواسهایِ ویرایشی را بر من ببخشایید! درمانناپذیر است.)
سلام
امیدوارم در جاهای دیگر موفق تر از امروز پیش بروید
با ارادت
بد زمانه ای شده است! چه بسیار “زمانه” ها که جامی ها را رها کرده اند. جامی نخستین مادر این زمانه نیست که دایه ها از فرزند می رمانندش! شاید “زمانه” بی جامی نماند، اما جامی زمانه ساز ، بی “زمانه” هم خواهد ماند و همچنان زمانه خواهد ساخت!
اما سربلند بودی… 🙂
انشالله در کارهای بعدی نیز همینطور موفق باشی 🙂
این عاقبت همه ی مزدوران عالم است … نان کلانتر خوردن و حلیم حاج عباس هم زدن
در جریان اخبار نیستم خیلی. از اینترنت دور هستم کم و بیش. فقط به خودم گفتم ننوشتن دو کلام پایین این مطلب، و ارج ننهادن به زحمتی که متحمل شدی و شدید و شدند بیانصافیست. ایدهای بود که پروراندی و “زمانه” هم یار بود و به اجرا رسید.
در اذهان خواهد ماند حاصل این تلاش دو سالهی ثمربخش. اگر ادامه میسر شد که فبها اگر هم نه، شاید ایدهای دیگر و زمانهای متفاوت و تلاشی مضاعف. آنچه عرضه کردید (با همهی زیر و بالایش) به دل نشست. متفاوت بود.
ممنونم.
من میدانم سپردن چیزی که خود آدم و دیگران نزدیکاش پایه گذاریاش کردهاند، به دیگران و رفتن چه حسی دارد. من میدانم چه نوستالژی عمیقی میماند و چه حسهای عجیبی سراغ آدم میآید، میدانم که این نوستالژی سالها بعدها هم آدم را رها نخواهد کرد، تا همیشه اسم رادیو زمانه که بیاید حسی شبیه افتخارِ نوستالژیک سراغتان میآید و اگر خدایی نکرده زمانه هی قدمهایاش را از مسیری که در ذهن شما دارد منحرفتر کند، چقدر حس ضد و نقیض سراغتان خواهد آمد…و میدانم که شما هم قبل از شروع همهی اینها را میدانستهاید، برای همین هم به خاطر شجاعتتان در برداشتن قدم اول تحسینتان میکنم و امیدوارم یک وقتی این اتفاق ها و این حسها انرژیای شروع یک زمانهی دیگر را ازتان نگیرد.
هیچ دولت خارجی تا به حال به خائنین به وطن تا آخر کولی نداده است. خائن گرچه شاید اولش قدر ببیند ولی زود تاریخ مصرفش سپری می شود. کاش جوری رفتار کرده بودید که آبرویی پیش مردم ایران برای خود باقی می گذاشتید. خیانت در خاطره مردم دیر می پاید.
به درک اسفل السافلین!
توی این مدت که تبلیغ همجنس بازی کردی این کمترین عقوبتش هست که از خودشان لگد خوردی!
از همان اولش بوی گند از این زمانه تون میبارید. یه مشت بچه ملا و تاجرفرش و بلور و عیره در هیئت اپوزیسیونی فرمایشی که معلوم نبود چه ماموریتی را دنبال میکنند. چیزی که مسلم است باز هم از جائی دیگر سر در خواهید کرد؛ جائی که باز هم یقینا بحر عشق نیست و گندابی است از نوع همین چیزی که خودتان زمانه نامیدینش و خودتان هم به رسم مردان هنرمند به خود خندیدید.
به دَرَک که رفتى. من یکى که خیلى خوشحالم.
دقیقا از همون زمانى که تعدادى به جمع کردن امضا برعلیه رادیو زمانِه و به خصوص شخص شما افتادن فهمیدم که اگه خدا بخواد روزهاى آخرت هست.
عملا شده بودید تبلیغات چى طیف رفسنجانى در ایران. چرا حقیقت رو به مردم نمیگى که چرا زیرِ پات رو کشیدن.
واقعا از این خوشحالم که پول مالیات دهنده گان هلند دیگه صرف تبلیغ براى رفسنجانى و دار و دسته اش نمیشه.
آخه مگه میشه یکى مثل عشا مومنى رو در ایران بازداشت کنن ولى تو هر دفعه راست راست میرفتى ایران و بر میگشتی هیچکس هم کارى به کارت نداشت.
اگه از من میشنوى از الان برو دنبالِ گرفتن اون گواهى تاکسى که کار مسافر کشی رو شروع کنى. حیفِ اون پولهایی که از جیب ملت از همه جا بى خبر هلند تو جیب تو و امثال تو در رادیو زمانِه رفت.
با درود!
نوشته ی “کودتای عوامل حزب توده در رادیو زمانه” را در وبلاگهای زیر بخوانید.
http://www.kianooshrashidi.blogspot.com
http://www.kiarashidi.blogfa.com
http://www.glashaus.blogfa.com