مقاله هوشمندانه ای خواندم از سایت تازه یافته ای که چراغ آزادی نام دارد. عنوان مقاله این است: چرا روشنفکران با سرمایه داری مخالفت می ورزند؟ نویسنده می کوشد این نکته را تحلیل کند که مدرسه روشنفکر را طوری تربیت می کند که همیشه گل سرسبد باشد اما او در واقعیت بیرونی به اندازه دیگر همکلاسی هایش موفق و پولساز و صاحب رتبه نیست و به همین سبب از جامعه ای که به اندازه شایستگی او به او ثروت و اعتبار نمی بخشد ناراضی می شود. مقاله مفصل است و من نمی خواهم آن را تکرار کنم و البته برای یک جامعه سرمایه دار بیشتر معنا دارد تا برای یک جامعه نفتی مثل ما. اما در گوهر بحث نکته های قابل تاملی هست: روشنفکران می خواهند نه تنها نه از نظر عقلی که از نظر اجتماعی هم برترین باشند.
«از آغاز تاریخ ثبتشدهی تفکر، روشنفکران به ما گفته اند که فعالیت آنها ارزشمندترین فعالیت اجتماع است. افلاطون قوهی عقلی را بالاتر از شجاعت و شهوت ارزشگذاری کرد و حکومت را حق فیلسوفان شمرد؛ ارسطو نیز معتقد بود که فعالیت ذهنی عالیترین نوع فعالیت است. شگفتانگیز نیست که در متون بهجایمانده، برای فعالیت ذهنی ارزش بالایی قائل شده اند. انسانهایی که این ارزشگذاری را کرده اند و برای آن دلیل آورده اند، خود روشنفکر بوده اند. آنها مشغول ستایش از خود بوده اند. آنهایی که برای چیزهای دیگری، همچون شکار یا قدرت یا لذت ممتد حسی، بیشتر از تفکر ارزش قائل بوده اند، به خود زحمت به جای گذاشتن ارزشگذاری مکتوب خود را نداده اند. تنها روشنفکران بوده اند که در باب این که چه کسی بهتر است، نظریهپردازی کرده اند.»
روشنفکران به همین سبب گرایش به رقابت در بازار آزاد ندارند و ترجیح می دهند در محیط های حفاظت شده کار کنند. دربارهای قدیم نمونه خوبی از محل ایده آل برای پناه جستن روشنفکران است. به زبان دیگر آنها از نظام متمرکز بیشتر حمایت می بینند و از آن بیشتر هم حمایت می کنند. منطق متکثر و غیرمتمرکز بازار آزاد کار و سرمایه برای روشنفکر دلچسب نیست:
«از این رو، شگفت آور نیست که توزیع پاداشهای مادی و غیرمادی بر اساس یک سازوکار توزیعی متمرکز در مقایسه با "آنارشی و آشوب" بازار بیشتر خوشایند روشنفکران باشد. همان طور که دانشآموزان دارای هوش کلامی توزیع توسط آموزگار را بر توزیع خودجوش در راهروها و حیاط مدرسه ترجیح میدهند، توزیع در یک جامعهی سوسیالیستی دارای برنامهریزی متمرکز نیز بیشتر از توزیع در یک جامعهی سرمایهداری خوشایند روشنفکران است.»
در آنچه در نظام اجتماعی غرب می گذرد روشنفکران کمابیش پناهگاههایی برای خود می یابند و یا گروههایی از آنها راه کار با بازار رقابت را می آموزند و میان روشنفکری خود که نیاز به حمایت دارد و کار که نیاز به برنامه ریزی و رقابت و تحصیل سود و زیان دارد پل می زنند. اما اندوهناک ترین محیط برای روشنفکران جوامعی مثل ایران است که در آن پناهگاههای سنتی روشنفکری از بین رفته و یا بشدت تضعیف شده و در پناهگاههای دولتی هم تنها گروههای معینی از روشنفکران راه دارند که بار دولتی بودن را باید بر شانه خود حس کنند.
بنابرین راه چاره چیست؟ روشنفکران چگونه می توانند «تنزل رتبه» اجتماعی خود – به قول نویسنده مقاله – را جبران کنند و جایگاه اجتماعی خود را به اندازه جایگاه عقلانی خود فرابرند؟ توجه دارید که نویسنده خود در غرب زندگی می کند که وضع روشنفکران به اندازه ایران بد نیست. با اینهمه این تنزل رتبه رنج آور است. این اساس بسیاری از افسردگی های رایج در میان روشنفکران ایرانی است. البته در بلبشوی حاکم بر رتبه بندی اجتماعی در ایران که ناشی از آشوب انقلاب و به هم ریختن نظم قدیم است اکنون این حس فقط به روشنفکران محدود نمی شود. بسیاری هستند که فکر می کنند به اندازه شایستگی شان قدر و مرتبه ندارند.
این موضوعی است که می ارزد روشنفکران در باره آن به بحث بپردازند. روشن کنند که آسیب ها از چه ناحیه ای است و راه درمان آن چیست و از سوی دیگر معیارهایی برای شایستگی مشخص کنند که هر کسی بر اساس ذهنیات خود خود را برتر نشمارد. می دانم که این هم در جامعه پریشان ایرانی نزدیک به غیرممکن شده است. جامعه ای که در آن هیچ اتوریته ای محترم نمانده است و در آن هر کسی خدا ست. امری که در ادعاهای عجیب و غریب بسیاری از مردمان عادی و نیز چهره های عمومی شده و سرشناس خود را نشان می دهد. روشنفکری اگر نتواند راه نجاتی از این چاه هول پیدا کند ناچار رو به زوال خواهد رفت. اما گمان من این است که در عمل کسانی در وجود خواهند آمد که بتوانند راه برون-رفتی پیدا کنند ولی گروهی هم زوال خواهند یافت. نجات یابندگان البته همان کسانی نیستند که به قول سعید حنایی کاشانی خود دانسته یا نادانسته معلم تاریکی ایدئولوژی های سرکوبگر و انحصارگرای قرن پیش (فاشیسم و کمونیسم) بوده اند. روشنفکر عصر ما قوه خرد و داوری خود را باید در این مسیر به کار گیرد که هم از خود نقدی کارساز و راهگشا به دست دهد و هم واضع معیارهای تازه ای برای شایستگی و کامیابی باشد. حرف من در اینجا نیز صرفا طرح مساله است. شاید فرصتی کنم و برای پاسخ نیز طرحی به دست دهم. اما خوشحال می شوم اگر دوستانی که با من هم اندیشه اند یا پیش از من این راه را رفته اند سخن بگویند و دستگیری کنند. این هم الان مساله ذهن و زندگی من است. حقیقتی شخصی و همزمان مربوط به کار من برای جامعه ایرانی است.
این مسألهی من هم هست. مدتها هم به آن فکر کردهام. راه حل مشخص نیافتهام ولی عجالتاً یک نکته به ذهنام میرسد: روشنفکری (به هر معنایی که از روشنفکری اراده میکنیم) نمادی فاقد نهاد است. یعنی حتی نماد هم نیست. یک تودهی بیشکل است که نهادِ مشخصی ندارد. وقت نکرده است، فکر هم نکرده است برای نهادسازی. مگر همهی نهادها را باید دولتها بسازند؟ «جامعهی مدنی» چه میکند پس؟ جامعهی مدنی توانایی نهادسازی دارد. روشنفکران هم مستثنا نیستند. اگر روشنفکری بتواند برای خودش نهاد بسازد، میتواند هم به نیرویی تأثیرگذار مبدل شود و هم از این ناکامی و حس قربانی بودن (و قربانی شدن) رهایی یابد. زیرساختهای نهادی جامعهی ایرانی به طور کلی روی هواست. کسی باید بنشیند و یک مطالعهی جامعهشناختی مفصل از اینها بکند.
——————————–
به نظرم روشنفکری جریان اصلی ما آنقدر درگیر حزب بازی بوده که وقت نهادسازی نکرده است و شاید فکر کرده حزب مثلا همان نهاد است. شاید می توانسته باشد اما سیاسی شدن اش و کارکرد ابزاری سیاسی اش مهمتر بوده است تا نهاد. نتیجه انکه شده مثل همان کنده کنار آتش که هدایت گفته است. بنابرین من مخالف حزبی شدن برای مدنی شدن ام. دست کم در این مرحله. – سیب
آقای مهدی جامی عزیز، خیلی خوب شد که به فکر تاریکی ایدئولوژیهای سرکوبگر و انحصارگرای قرن بیستم مثل فاشیسم و کمونیسم افتادید. در همین رابطه خیلی خوب میشود اگر فکری هم به حال تمامیتگرایی هواداران آقای عباشکلاتی (شوخی، اشاره به آقای خاتمی) در زمانه میکردید. مثلا میتوانید با استفاده از حداقل یکی دو نویسنده که نسبت به قدرت سیاسی حاکم در ایران نظر انتقادی داشته باشند شروع کنید. برای مبارزه با تمامیت گرایی خوب است در کنار جناب آقای سیدابراهیم نبوی فرضا آقای هادی خرسندی هم در زمانه ستونی بگیرند. یا مثلا خانم مهشید امیرشاهی. یا مثلا چطور است برای مقابله با تمامیت گرایی نظرات طیف سکولار هم مجال بیان در بخشهای سیاسی زمانه پیدا کنند؟ یا حداقل برای یک بار هم که شده لینکهای روزانه (در وب چه خبر و غیره) به گرایشهایی غیر از عباشکلاتی اختصاص پیدا کنند. خلاصه ما هم اصلا از تاریکی ایدئولوژیهای سرکوبگر دل خوشی نداریم و از تلاشهای شما پیشاپیش به شدت حمایت میکنیم.
درباره تنزل رتبه اجتماعی روشنفکران هم بهتر است خود روشنفکران جواب بدهند.
با تشکر و آرزوی موفقیت برای شما
بسیار عالی بود
چرا اینقدر گیج و گول آقای عزیز؟ تجمع شاعران در دربار شاهان ایرانی یا موسیقیدانان در دربارهای اروپایی مشخصات تاریخی خاص خود را داشت. از پروسه رهایی (اقتصادی) روشنفکران و هنرمندان از اشرافیت چیزی شنیدهاید؟ چرا با این ساده لوحی آن را با شرایط امروز یکی میکنید تا به این نتیجه ابلهانه برسید که “روشنفکران به همین سبب گرایش به رقابت در بازار آزاد ندارند”؟ ماشالله این روزها به یمن بحران موجود شاهدیم که بازار آزاد در حقیقت تا چه حد آزاد است… خود شما آیا از موقعیتی که دارید راضی هستید یا لیاقتهای خود را بیشتر از این میبینید؟ در جامعهای که هر کس طلب بشتر را دارد روشنفکران باید تافته جدا بافته باشند؟
ولی این وسط روانشناسی یک گروه اجتماعی به جای گفتگو چه جایی از اعراب دارد؟ قدم بعدی چیست، روان درمانی روشنفکران؟
دلایل روانشناختی روشنفکرانی که با کششی اسرارآمیز همیشه و در همه جا به سوی قدرت سیاسی غالب میخزند چیست؟ سوال آقا در حقیقت این است که چرا اصولا روشنفکرانی هم پیدا میشوند که با سرمایهداری و وضع موجود مخالفت میورزند. چرا استثمار فرد از فرد را قبول نمیکنند و مرتب پای وجدان را به میان میاورند و نمیگذارند آب خوش از گلوی ما هم پایین برود.