شهزاده رفته است سمرقند. من در تورنتو هستم. اما دلم تنگ می شود که او در آمستردام نیست. در آمستردام که بود انگار نزدیک بود اما سمرقند دور است. این از کجاست؟ رابطه که نیست چت و تلفن و ایمیل که نیست اینترنت خانگی که نیست می شود دور. این هم روزگار ما ست دیگر. کبوتر نامه بر هم بفرستی نمی رسد از بس که راه دور است. رمان اش روی صفحه لپ تاپ ام باز است. باید آخرین بار بخوانم و املاهای تاجیکی اش را فارسی کنم. امشب یک کلمه حرف میزبان ام که دوست دارد برود به آن سمت ها مرا برد به بخارا و سمرقند و خجند و ختلان و دوشنبه و پنجکنت. از آیین شراب شان گفتم و از قصه ها که داشتم اندکی بازگفتم. یار که در خانه نیست ذکر یار باید کرد. گفتم و می گویم که بخشی از بهترین روزهای زندگی من آنجا گذشته است. روزهایی که در آن روزها خودم شدم کامل شدم چیزهایی را که گم کرده بودم پیدا کردم. و یکی از ایشان شدم از بس که با ایشان چرخیدم و گشتم و زندگی کردم و به آنان فکر کردم. برایم دیکتاتوری کریموف از چشم خارجی دیده نمی شد. برایم تاجیکستان محلی برای توریسم نبود. جاده های ناصاف اش برای من هموار بود و زنان و مردان اش هموطنان من بودند و فرهنگ من از آنجا آغاز شده بود. خوارزم مقدس و آتشکده های سرزم و خرابه های پنجکنت و خجند آسوده در کنار سیحون و یادهای ارجومند ختلان و آهوانش. کی می توان فرهنگ ایرانی را بدون این شهرها و مردمان تصور کرد؟ مثل زه کمان هر قدر در جغرافیای غرب کشیده شوم باز خانه در آنجا دارم وقتی تیرهام را پرتاب کرده باشم و آرام گرفته باشم. آرامی من از آنجا ست و شاه شیرینی که هر چه می کند از برای ملک سمرقندی خویش می کند.
دلتنگی
نوشته شده در 29 سپتامبر 2008
دستهبندیها: و مثلا شرح حال
سلام. گفتید قربان. دردیست این دوری ها. هشت ماه و ۱۹ روز است که منتظرم بیاید. گاهی باور می کنم دیگر وصالی نیست ؛ هست ؟
یکی از آرزوهای من دیدن سمرقند و بخاراست تا ببینم چهجور جاییاند که شاعر اونا رو با خال هندوی یار طاق میزنه!
———————–
به نظر من نباید بگذاری آرزو بماند. نیت خیر مگردان – سیب
خوشا به حال شهزاده…خوشا به حال خودت و این درنگیدن در تنهایی و دلتنگی…همواره چنین ماندا…
ای بابا….
ما هم آمدیم بخارا و سمرقند باهاتان. که هی یاد رودکی کنیم و بعدش ادبیات تا حدی بر باد رفته مان… چه خوب است که ببینم بخارا را…
سلام – من خوشحال هستم که دوستی قدیمی را بافتم هر چند در گذشته هم چند بار برایتان پیام گذاشتم اما جوابی ندیدم بهر حال حلاوت روزهای با شما بودن هنوز در کام من است. آرزوی موفقیت بیشتر شمارا دارم.
—————————–
من یک نوری می شناسم که در سالهای اخر در ایران با او آشنا شده بودم و خاطره شخصیت گرم و صمیمی اش هنوز با من است و سفر کوتاهی که به شهر و خانه او داشتم. من هم خوشحال می شوم با هم در تماس باشیم برایت ایمیل می زنم ولی پیش از این پیامی ندیده بودم از شما. – سیب