هر زبان ترکیبی مثل فارسی عقیم است
تنها راه زایا بودن یک زبان قدرت آن در مشتق سازی است
عقیم بودن یک زبان عمدتا از ناحیه عقیم بودن آن در واژه سازی (اشتقاقی) رخ می دهد
عقیم بودن یا نبودن یک زبان یک مساله درون زبانی است و در مثل به حاملگی می ماند
اگر زبانی عقیم شد برای ابد عقیم شده است
به نظر من این گزاره ها همگی نادرست اند. می توان گزارش زیر را صورت صحیح گزاره های فوق دانست:
عقیم بودن زبانی ربطی به ساختار اشتقاقی یا ترکیبی زبان ندارد. نمی توان زبانی را به دلیلی داشتن ساختار معینی بالکل عقیم شمرد. مثلا ژاپنی تعداد مصوتهایش ۵ است و فارسی ۱۱. این هیچ معنای خاصی ندارد. شیوه نگارش ژاپنی یکی از دورترین شیوه ها از نظم نحوی زبان انگلیسی است. این هم هیج به آن معنا نیست که ژاپنی زبانی عقیم است و ترجمه از انگلیسی و ارتباط با جهان مدرن در آن ناممکن است. زبان آلمانی هم زبانی ترکیبی است و به قول آشوری قدرت ترکیبی شگرفی دارد. خب از نظر باطنی مسلما آلمانی عقیم نیست. اگر نباشد حکم ایشان هم باطل است.
همه زبانهای رشدیافته هم اشتقاقی نیستند مثل همان نمونه آلمانی و تنها راه زایایی زبان در اشتقاق نیست. ایشان خود هم اذعان دارد که واژه مسافر و توریست زبان است اما باز وقتی به واژه سازی می رسد عقیم بودن فارسی را از همان عدم توانایی به زعم خود در اشتقاق می داند. مهمترین اختلاف کسانی مانند من با اقای باطنی اینجاست که ایشان به جامعه زبانی توجه چندانی نمی کند. از رای ایشان بر می آید که زبان می تواند عقیم باشد. اما واقعیت این است که زبان عقیم نمی شود مگر مردم اهل آن زبان عقیم شده باشند. و من نمی بینم که اهالی زبان فارسی سترون شده باشند. خود ایشان هم قبول دارد که زبان مترجمان و نویسندگان و روزنامه نگاران ما رشد کرده است. پس چگونه ممکن است مردم عقیم نباشند اما زبان عقیم باشد؟ من منکر مشکلات در نثر فارسی نیستم. اما اگر طرح مشکل چنین باشد هرگز به راه حلی نمی رسیم. ایشان از اصلاخ خط و زبان ناامید است. طبیعی هم هست. چون با این نوع تحلیل مشکلات هیچ راه حلی هم باقی نمی ماند. اما سخن من این است که ذهن باید عوض شود زبان هم عوض خواهد شد. اولین چیزی هم که باعث تغییر ذهن می شود گسترده کردن جهان زبانی مان و نقض عادات بر اساس همه جانبه نگری است. اگر راه حل پیدا نمی کنیم همیشه به این معنا نیست که راه حل وجود ندارد. معمولا به این معنا ست که داریم در تحلیل به خطا می رویم. یک پایه مهم خطا رفتن هم این است که فکر کنیم ما اولین و آخرین مردمی هستیم که دچار این مشکلات شده ایم.
نمی خواهم تطویل بدهم. از آن دو نکته فقط یک نکته را گفتم. نکته دوم مربوط است به اینکه ما یک متن را چکونه می فهمیم که می گذارم برای یادداشتی دیگر. اما همین جا در تحکیم این استدلال که اهل زبان باید زایا باشند تا زبان زایا باشد خوب است دو شاهد بیاورم: همان شکسپیر که دکتر باطنی ادعای عجیبی در باره اش کرده است به تنهایی ۳۰۰۰ واژه و تعبیر تازه وارد زبان انگلیسی کرده است. این یعنی چه؟ یعنی زبان را اهل زبان می سازند. و از میان آنها طبعا آن گروه که به زبان بجد می اندیشند یعنی شاعران و نویسندگان و اندیشمندان و دانشمندان. در باره این آخری هم بد نیست به پانویس آخر مقدمه آشوری بر فرهنگ علوم انسانی اش توجه کنید که تکه ای ترجمه است از کتاب سیمون پاتر (Language, Penguen, 1969) :
سر آیزاک نیوتون نخستین کسی بود که centrifugal و centripetal را به کار برد. از قلم نویسندگان دوره نیوتون واژه های بسیار جاری شده است. آمدن colonial, colonization, diplomacy, expenditure, federalism, financial, municipality کار ادموند برک است. کالریج intensify, pessimism, phenomenal را شناساند. جرمی بنتام از خیر جامعه the good of community سخن گفت و ترم commuinty را برای مردم یک کشور به کار برد. همو بود که واژه international را با پوزش خواهی صمیمانه به کار برد! ویلیام ویول همین گونه بابت واژه هایی چونphysicist و scientist که تا ان روز کسی نشنیده بود پوزش خواست و در کتاب علوم استفرایی نوشت: از آنجا که نمی توانیم physician را برای پرورندگان phyisics به کار بریم ما آنان را physicist نامیده ایم. ما به نامی برای پرورندگان علم در کل نیازمندیم. من می خواهم آنان را scientist بنامم.
می بینید که واژه ها ساخته نیازهایند و برامده از ذهن دانشورانی که آن نیازهای تازه را درک می کنند. زبان یک مجموعه بسته و ایستا نیست تحرک آن به زبان-وران بستگی دارد. در خود فارسی تحولات عظیمی در همین صد ساله به وجود آمده است که ناشی از تلاش کسانی است مانند فروغی و ارانی و طبری و آشوری و آریان پور و حق شناس و ادیب سلطانی و خانلری و شفیعی کدکنی و شاملو و سمیعی و و مقدم و کیا و و پورداود و دوستخواه و شریعتی و سروش و فردید و آل احمد و دیگران و از جمله همین داریوش آشوری. بخشی از این تلاش ها در قالب دهها فرهنگ واژگانی کوچک و بزرگ در موضوعات مختلف منتشر شده اند و امروز واژه سازی به یک فرهنگ عمومی تبدیل شده است. بی انصافی است که همه اینها را نادیده بگیریم و بگوییم زبان فارسی عقیم است. تازه این فقط در حوزه واژگان است اگر وارد بحث تعابیر بشویم دامنه بحث تعابیر تازه بسیار بسیار وسیعتر است. زبان فارسی یک موجود زنده و زایا ست. هر مشکلی داشته باشد عقیم نیست.
———————————————————
این دو یادداشت هم هر دو از منطق چالشگرانه ای در نقد ارای باطنی بهره برده و خواندنی است:
ایرادهای باطنی به زبان فارسی؛ ایرادهای باطنی به خط فارسی
یک سؤال اساسی برای من باقی مانده است. آیا هدف اصلی زبان، انتقال پیام و مفهوم در گفتار و ارتباط بین انسانهاست؟ یا که انتقال مفاهیم علمی و فلسفی؟
بگذارید این گونه بپرسم. آیا سادگی ساختار یک زبان، به رشد و یادگیری سریعتر آن کمک نمیکند؟
بله؛ من هم قبول دارم که آموختن خط فارسی و نگارش فارسی، کار سختی است؛ اما به نظرم اینکه افعال و ضمایر فارسی، تنها شش صیغه دارند و از مذکر و مؤنث و خنثی، خالی هستند، خودش یک مزیت برای یادگیری سریعتر این زبان است؛ چنان که تعداد کمتر واژگان آن هم.
حداقل برای من فارسیزبان، بزرگترین مشکل با زبان انگلیسی، همین تعداد زیاد واژگان است که برای فقط برای «حرف زدن» چندین و چند واژه و فعل مختلف دارد
پالایش و سامان دهی زبان پارسی
درود،
پارسی نو آمیخته ایی از عربی، واژه های معرب شده پارسی، ترکی، فرانسوی … با پارسی کهن است، که شوربختانه این آمیختگی تا پنجاه درسد (درصد) پیش رفته و آشفته بازاری در زبان پارسی درست کرده است. زبانی که روزی یکی از زیبا ترین و رساترین زبان های جهان همراه با آهنگ و نواخت آرام بخش بوده است.
برخی می گویند زبان تنها یک ابزار است و شایان نگرش نیست که چگونه آمیخته شده باشد. در پاسخ باید گفت که زبان جایگاهی پویا در فرهنگ و اندیشه ی مردمان دارد و خود به تنهایی یک هنر است که به جهان بینی مردمان ریخت می دهد و در پیشرفت دانش یاری رسان کار آمدی است. هتا (حتا) اگر بیندیشیم که زبان یک ابزار است، اگر این ابزار دارای کاستی باشد، بجای یاری به پیشرفت اندیشه و دانش مایه ی درجا زدن آن می شود و از روند بالندگی فرهنگ می کاهد، پس گفتمان درباره یک زبان پیشرفته است و نه یک زبان بسته و تیره ایی ازآن مردمان جنگل های آمازون.
از همین رو زبان باید زایا باشد و به پرورش دانش و اندیشه ی نو یاری رساند. کوچکترین کاستی در آن مایه ی فروپاشی اندیشه یا نارسایی در دانش خواهد شد. شوربختانه این زایا بودن پس از آمیخته شدن پارسی با زبان بیگانه، از دست رفت و پارسی تنبل شد یا از کار افتاد و بجای آن یاد گرفت که همواره از واژگان بیگانه وام و یاری بگیرد.
برخی خرده می گیرند و می گویند هیچ زبان پیشرفته ایی بدون آمیختگی با زبان بیگانه هستی ندارد و یا اینکه این ناشدنی است که پارسی را پالایش کرد، و نمی شود مانند هزار و چهارسد سال پیش سخن گفت.
نخست، آری همه ی زبان ها ی پیشرفته در درازای زمان با هم می آمیزند ولی درنگر داشته باشید که آمیختگی زبان پارسی با زبان های بیگانه بیش از اندازه است و بدتر از همه آنکه آنرا ناسامان و آشفته و پیچیده کرده است. آری هر زبانی واژه می گیرد به نام وام واژه و نیز واژه وام می دهد ولی چگونه و بر چه پایه ای؟ زبان پارسی زبان درمانده در جنگل های آمازون نبود که نیاز به پنجاه درسد وام واژه داشته باشد، پارسی زبان کهنی است که هزاران سال پیشرفت و دانش را پشت سر گذاشته. در جایی که برای هر واژه ی بیگانه، ده ها واژه ی پارسی داریم، چه نیازی به وام واژه است؟
این آمیختگی تنها به واژگان بسنده نمی کند، تا دستور زبان پارسی هم آمیخته با دستور زبان بیگانه شده و دستور زبانی پیچیده و ناهمگون ساخته که در جهان بی همتا شده و مایه شگفتی است که چگونه کار می کند!!! کوتاه سخن آشفته بازاری است…
بکار گیری دستور زبان عربی در پارسی جای بسی شگفتی دارد! نمونه کوچک آن واژه پارسی “استاد” است که شوربختانه رمن (جمع) آن را برخی عربی بکار می برند و بجای “استادان”، می گویند “اساتید”، یا بجای “کوشیدن” می گوییم “کوشش بعمل آوردن”، به جای “انجامیدن” می گوییم “به اتمام رسیدن” یا “اختتام یافتن” و سدها نمونه ی دیگر، براستی چرا؟
دو دیگر، یکی از شوند های پیشرفت و زنده بودن زبان ساده شدن آن در گذر زمان است. پس ما نمی خواهیم مانند هزار و چهارسد سال پیش سخن بگوییم، ولی آشکارا می بینیم که این روند با آمیخته شدن پارسی پس گرد داشته است و زبان پارسی را سخت تر و سخت تر کرده است. این آشفتگی، همچنین روند آموزش را کند می کند و زمان زیادی را برای یادگیری نو آموزان در آموزشگاه ها می گیرد.
کوتاه سخنی درباره وام واژه: هر زبانی وام واژه می گیرد اگر و اگر واژه جایگزین نداشته باشد و این پذیرفتنی است، ولی در پارسی بجای گرفتن واژه، آشفتگی می بینیم، چون بدون هیچ داتی (قانونی) واژه ها همانند خیزابی وارد آن شده و آهنگ و هماهنگی و همگنی و دستور آن را ویران کرده است. هر وام واژه باید نخست شناسنامه ی زبان میزبان را بگیرد و با آن زبان هماهنگی آوایی و دستوری پیدا کند.
مانند واژه “اسطوره” که معرب شده واژه ی “هیستوریا” یونانی است، در پارسی جایگزین آن “افسانه” و “داستان” است ولی این دو واژه در پارسی نو کاربرد دیگر دارند و نمی توان بجای “اسطوره” بکار برد. پس می توان واژه ی “اسطوره” را پذیرفت و به آن شناسنامه ی ایرانی بدهیم، چه در نوشتن، “استوره” و چه در رمن (جمع) آن، “استوره ها”.
همچنین بکار گیری واژه های معرب شده پارسی را به هیچ روی نمی توان وام واژه نامید، این دیگر بیگانه پرستی یا دشمنی با زبان خود است، چون زبان را از درون همانند موریانه می خورد.
واژه سازی: پرفسور حسابی در نوشتاری به برسی واژه سازی در پارسی که زبان پیوندی است (زبان های آریایی پیوندی هستند) پرداخته و با آمار نشان داده که در پارسی با درآمیختنِ ریشهها با پیشوندها و پسوندها می توان:
۲۲۶۲۷۵۰۰۰ = ۹۰۰۰۰۰ + ۳۷۵۰۰۰ + ۲۲۵۰۰۰۰۰۰
دویست و بیست و شش میلیون و دویست و هفتاد و پنج هزار واژه ساخت، ولی در عربی که زبان برگیری (اشتقاقی) است تنها با واژه گیری ریشه ها که شمارِ آنها از ۲۵۰۰۰ کمتر است، دستِ بالا می توان:
۱۷۵۰۰۰۰ = ۷۰ × ۲۵۰۰۰
یک میلیون و هفتسد و پنجاه هزار واژه ساخت. این توان زایا بودن در پارسی را نشان می دهد!
کوتاه سخن روی هم رفته می شود به آسانی بسیاری از واژه های بیگانه را پالایش کرد و به دستور و زبان پارسی سامان داد. از سویی دیگر سخت و نادرست است که همه ی این پنجاه درسد را به یکباره از پارسی پالایش کرد و پارسی را تهی مایه کرد، ولی می توان کم کم با زنده کردن واژه های کهن و ساخت واژه های نو دست به پالایش و سامان دهی زبان و دستور زبان پارسی زد، چیزی که زمان زیاد می برد. همچنین بدون پی ورزی (تعصب) چه در واژه های پارسی و چه در وام واژه ها می توان بخشی از این واژه های اندرون شده ی بیگانه را با برسی و کارشناسی بسیار ژرف، شناسنامه ی پارسی داد.
روش پاکسازی، بهسازی و سامان دهی زبان پارسی:
۱. زنده کردن واژه های کهن از اوستایی، پارسی باستان، پهلوی، مادی، سغدی و دری.
۲. شناسایی واژه های پارسی در میان تیره های بومی در جایگاه های گوناگون از روستاها گرفته تا کشورهای پارسی زبان.
۳. شناسایی واژه های معرب شده و جایگزین آنها با واژه های بنیادی پارسی آنها که کاری بس بزرگ است.
۴. واژه سازی.
۵. بهسازی دستور زبان پارسی و پاک سازی آن از دستور زبان بیگانه.
۶. دادن شناسنامه ی پارسی به وام واژه ها، هم دستوری، هم نوشتاری و هم گویشی.
۷. سامان دهی به دبیره (خط) کنونی پارسی.
که این کارها همه باید بدست فرهنگستان ایران انجام شود، ولی شوربختانه فرهنگستان تنها به وام واژه های عربی بسنده کرده و خود را آسوده کرده است، کاری که سرانجام خوشی برای پارسی ندارد! تنها امید، زبان شناسان ایران هستند که باز شوربختانه آنها هم در این باره خاموشی را برگزیده اند، چرا؟
بدرود،
سیامک
—————————–
ماشاءالله! این کامنت بود یا مقاله؟ به هر حال باید گفت من با تعصبات ملی و ناب گرایی در زبان مخالف ام. تفصیل اش بماند. – سیب
آقای جامی. بحث مفیدی است. حتما ادامه بدهید. پیش از هر چیز توصیه می کنم حتما از آقای آشوری برای این موضوع مطلب بگیرید و در رادیو زمانه منتشر کنید. و اما خودم هم نظرکی دارم، صرفا برای تلنگر زدن: ضیا موحد در مقدمه کتاب منطق جدیدش توضیح می دهد که بجای “درست” و “نادرست” که بسیاری از فارسی نویسان بکار می برند از “صادق” و “کاذب” در طول کتاب استفاده خواهد کرد. بعد توضیح می دهد که این کار دلیل محکمی دارد و آن اینکه صادق و کاذب مشتقند و بعد به راحتی می توان از آن کلماتی چون صدق، کذب، تصدیق و این چیزها را درآورد که با کلمات ریشه ای (در منطق)هم ارتباط دارند. از این دست مثالها زیاد است. البته من با شما موافقم که ترکیبی بودن یک زبان الزاما مساوی با عقیم بودن آن نیست اما به جد معتقدم که رفتن به سمت اشتقاق سازی (مثل همان “یونیدن” که باطنی مثال زده) به پویایی زبان فارسی کمک می کند. اگر تا به حال سعی کرده باشید متنی را از انگلیسی یا عربی، امانتدارانه به فارسی برگردانده باشید حتما متحمل مشقتی شده اید که معنای حرفم را بهتر درک می کنید. ارادت
————————-
ممنون محمود عزیز. سعی می کنم دست کم بخش نحوه فهمیدن متن را نیز به اشاره ای هم که شده بیاورم. اما در باره گزینه صدق و کذب خب من هم باشم همین کار را می کنم. چون منهای مشتق سازی اینها اصطلاح اند و روا نیست اصطلاح را تغییر دهیم. اما اگر دوست داری بدانی ایرانیان قدیم به جای این اصطلاخات چه به کار می بردند بد نیست سری به کتابهای فارسی ابن سینا و ناصرخسرو بزنی و یا کتاب سهیل افنان را زیر دست داشته باشی. با اینهمه من مخالف این هستم که از توانایی های تاریخی فارسی مانند همین امیختگی با عربی خود را محروم کنیم. فرهنگ ما تلفیقی است زبان مان هم هست بهتر است به آن اذعان کنیم و از هر دو ویژگی مشتقات رایج عربی و ترکیب سازی فارسی بهره ببریم. – سیب
سلام
لطفا سری به اینجا بزنید تا از نظرات ارزشمند شما هم بهره مند شویم
http://unaids.ir/detail.asp?id=102
هرگاه که نوشته ای در درجه اول هدفمند و بعد متعهد به کلام – به واژه ای که از ذهن آدم صادر می شود – و بعد زیبا به زبان فارسی، بر روی اینترنت بر می خورم حالکی خوش بر من میگذرد که نمیدانم از فعالیت مخفی آن حقارت موروثی است یا واقعا دارم میبینم و به هر رو خوب است!
این تشکر من بود از شما!
دیگر اینکه سوءالی در ذهن من هست – دروغ نگویم؛ من تنها “خواننده”ای اندیشمندم؛ نه یک اندیشمند، پس تنها دارایی من سوءال است – این که نه اینکه خط فارسی امروز خطی است که برای نگارش زبانی با ریشه سامی به کار میرفته؟ آیا خطی مثل انگلیسی برای زبانی از ریشه هندو اروپایی مناسبتر نیست؟ خط هندی را به مثل اگر نگاه کنید، در واقع حروف از هم منفکند و تنها روی خط زمینه مشترکی مینشینند.
فکر کنم خط بسیار بیشتر از آنچه که به نظر میآید در زبان موءثر باشد. مسأله فقط این نیست که خط حامل مفاهیم زبانی است بلکه هم خط در مقام ابزار روی روند اندیشیدن مکتوب تأثیر دارد.
کمی هم در این باره بنویسید ممنون میشوم.