برای شناخت ایران می توان به مصر رفت! منظورم شناخت ایران باستانی و دریافت روابط کهن دو کشور نیست گرچه آنهم در جای خود اهمیت بسیار دارد. از موسیقی و نمایش تا معماری و اساطیر (با این سوال در ذهن که اگر مثلا نمایش در مصر بوده است و در هند و چین هم بوده است در ایران چرا نبوده باشد؟) اما حالیا آنچه برای ما مهمتر و فوری تر است همین شناخت ایران غیرباستانی و حی و حاضر است یعنی همین ایران نسل ما و یکی دو نسل قبل از ما.
برای نمونه بگویم که وقتی به قاهره رفتی تازه می فهمی مشکل تهران چیست! دیدن مشکل واحد در یک ظرف مکانی-فرهنگی متفاوت باعث می شود دلایل محلی را کمرنگ تر ببینی و به ریشه های مشترک فکر کنی.
به نظرم بر خلاف تصوری که عموم هموطنان عزیز دارند مشکلات ما در ایران اصلا یونیک و کم نظیر و عدیم النظیر نیست. این هم نوعی ناشناخت است که ما بسیاری از مسائل مان را که در جهان امروز بخوبی شناخته شده است مختص به خود می دانیم در حالی که در میان کشورهای متعدد مشترک است. مثلا از همین نمونه های اخیر مقاله "تراژدی کلانشهر" را در هزارتوی شهر می توان در باره قاهره هم خواند و صادق یافت.
«آپارتمانهایی بیشور و حال، که در آن نه خبری از سبزی و طراوت است و نه خبری از ایدهها و جایگاههای زیباییشناسانه. آپارتمانهایی که بیرحمانه گیاهان و باغچهها را میبلعند. میشوند مجتمعهایی سخت و سنگی، خشن، یکرنگ، متحدالشکل، همچون اردوگاههای نظامی.» این را نویسنده در باره تهران گفته است. اما آدم در قاهره به چند چندان آن می رسد و از زشتی آپارتمان نشینی و برجهای فلاکت زده و سیاه شده و پنجره-شکسته حیرت می کند. قاهره شهر برج نشینان فقرزده است. شهر مخروبه های چند طبقه. فقیرتر از تهران ولی با همان مشکل. با همان ترافیک با همان ازدحام نفسگیر و پایان ناپذیر.
نویسنده هزارتو می گوید: «آدمیان اینجا در خفقان، کارناوالهای شادی راه میاندازند: شادیهای انتخاباتی، شادیهای فوتبالی، شادیهای سرمستانه از افتتاح فروشگاهها، کارناوالهای عاشورایی.» آنجا هم همین است. عاشورایی اش به کنار ولی باقی اش همان است. یک شب تمام تلویزیون های قهوه خانه ها پر بیننده شده بود. صندلی می گذارند رو به تلویزیون مثل اینکه سینمای کوچکی باشد. این خواننده زیبای مصری نانسی عجرم در استادیوم می خواند. جشن بزرگی گرفته بودند که نخست وزیر و دیگر مقامات هم در آن شرکت داشتند و مردم هم با پرچم و موسیقی در استادیوم می رقصیدند. تیم ملی فوتبال مصر برنده کاپ قهرمانی منطقه شده بود. جشن ملی گرفته بودند. شاید نه به وسعت خیابانهای قاهره ولی به وسعت تبلیغات دولتی.
قاهره تهران است به اضافه قم! منهای آن روحیه ستیزه جوی مردم با دولت که در ایران اسلامی به وفور هست. اما این کلاف سردرگم قاهره از کجاست؟ مشکل شهرنشینی و مدیریت شهری اصلا مشکلی ایرانی نیست. مشکل مصری هم هست. مشکل مکزیکی هم هست. دولتها مختلف اند و ملتها و مذاهب هم. اما مشکل یکی است. آنجا احمدی نژاد منفور است و اینجا در قاهره محبوب. اما این کدام مشکل را حل می کند؟ مکزیک و مصر کمکهای آمریکایی دریافت می کنند و ایران با آمریکا ضدیت دارد. اما همه اینها مشکل واحدی دارند یا پیدا کرده اند. آلودگی و ازدحام و گره افزایی و ناتوانی در حل ساده ترین و آزاردهنده ترین مشکلات زندگی شهری. باد کردن و آماس کردن جمعیت شهری پایتخت. این هنر بی هنری از کجا ست؟ سرچشمه واحدش را کجا باید جست؟
نویسنده هزارتو با دریغ و درد می نویسد: «آدمیان اینجا زود خاکستری میشوند و هنرمنداناش زود گوشهگیر. خانهها، ماشینها، آدمیان و رابطهها در اینجا زود مستهلک میشوند.» مرد مصری که مرا به فرودگاه می رساند و به احتمال زیاد تحصیلکرده است به من می گوید می دانی متوسط طول عمر در قاهره چقدر است؟ و من نگاهش می کنم تا خود جواب دهد: ۴۰ سال. ۵۰ سال. باورم نمی شود. این فرسودگی مثل آن است که عمری بردگی کرده باشی. زیر بار یک زندگی بی نشاط سگدو زده باشی و فرمان برده باشی و تمام.
بازخورد:
این مطلب از محمود فرجامی را امشب دیدم: از قاهره تا تهران خیلی راهه مهدی جان!
واقعاً چه مرگمونه؟ دیکتاتوری، نالایقی حکومتیان، یا هردمبیل و بی نظم بودن مملکتهایمان؟
این وجه اشتراک را اولین بار که کتاب پاییز خشم حسنین هیکل را میخواندم به وضوح حس کردم. به احتمال قوی خواندهای تا حال اما اگر نه، حال که سفری هم دست داده…..به خواندنش میارزد.
راستی سوغاتی، رهآوردی، عکسی، چیزی، سوای سفرنامه در کار نیست! بازارش رونق داره و مظنه بالاست ها!! از ما گفتن 😉
—————————————-
از لطف سرکار ممنون. راست اش فیلم گرفته ام آنهم با ترس و لرز. چون پلیس خوشش نمی آید چیزهایی را ثبت کنید که توریستی نیست. اگر بتوانم قطعاتی از فیلمها را می گذارم. من مصر را بر اساس فیلمهایش قضاوت می کردم و تصور دیگری داشتم. در یادداشتی که به سینما بپردازم توضیخ خواهم داد. – سیب
گویا تنها کشور اسلامی باشد که دوست دارم روزی آن را ببینم، چه بسا بابتِ تاریخ و تمدنِ کهن اش. و از شما چه پنهان که در برخی موارد، بسیار کهنه پسندم. گذشته ها شکوهی دارد که امروز با تمامی ِ عربده کشی هایش، آن را از دست داده است. روح تاریخ در تمدن هایِ باستان گویی سرزنده تر و بیکران تر از این قامتِ شکسته و چشمانِ ماتِ دورانِ معاصر بوده است. البته نمی دانم از آن شکوهِ باستانی، تا چه حد در مصر امروزین می توان سراغ گرفت.
——————————–
دیدن اش البته کار رای العین می کند. اما آماده باش که ناامید شوی! – سیب
aghaye Jami, che neveshte haye ghashangi minevisid. ta’job mikonam ke inghadr kam comment migirird? dalilesh chie? vaaghan inaa ieki az behtarin nevehste haaye blogestan hastand. kheili ajibe
chakere shoma
———————–
لطفا دارید قربان. همین صد تا خواننده هم بخوانند ما شاکریم. کامنت هم بحثی باشد خوب است اما لابد کمتر کسی از خوانندگان سیبستان در مصر بوده است. بهتر است خوانندگان در باره دلایلش کامنت بگذارند. برای خودم هم سوال شد! – سیب
من با این نظر که تهران شهر زشت و بیشور و حالی هست اصلا موافق نیستم. شاید با اصالت مثل اصفهان یا بعضی شهرای اروپایی مثل پاریس نباشه و صد البته مشکلات خودشو از جمله ترافیک داره ولی اصلا زشت و بیشور و حال نیست! در نقد منصف باشیم نه صرفا شاکی و تمسخر کننده!
سلام…گاهی هیچ اتفاقی نمی افتد….گاهی روزها می گذرد.بدون اینکه آب ازآب تکان بخورد.پرده ای کناربرود یعنی عکسی بشود توی یک قاب عکس آن هم کهنه بزند….ودراین..این درآرامش لعنتی.چیزی جزحس جانکاه پوچی برایمان نمی ماند.گاهی هم زندگی مثل همیشه است ..باراما ما هستیم که فرق می زنیم..فرق داریم نه از وسط سرمان…که دلمان یک چیزخاص می خواهد.یک هیجان خاص یا حتی نه..یک رویایی مرده ..اگردوست داشتید برای ماکارهایتان رابفرستد…اگردوست داشتید مارا لینک کنید..با امید روزهای بهتر در آینده….
با سلام و درود بر آقای جامی گرامی
مسجد الرفاعی (یا الرفاهی) فراموش نشود .
این چهره اکثر شهرهای کشورهای عربی حاشیه دریای مدیترانه است البته بخش فقیرنشین این شهرها ولی در بخش های دیگر می توانید ویلاهای زیبا و خانه ها و آپارتمانهای مجلل را مشاهده کنید
ضمنا نانس اجرم خواننده لبنانی است نه مصری!
————————
بله دوستان دیگر هم این موضوع را اشاره کرده بودند. من آشنایی قبلی با ایشان ندارم ولی چون در استادیوم در حضور مقامات می خواند گفتم باید مصری باشد. – سیب
آقای جامی عزیز
همین جور داشتم میان وبلاگستان میگشتم که این نوشته به چشمم خورد: «تهران شب از تو دور است» و ناخودآگاه به یاد مطلب شما افتادم.
به نظرم قضاوتتان درباره تهران، کمی بیرحمانه است. تهران با وجود همه شلوغیها و ناهمگونیهایش، شهر زندهای است. تهران شهری است که تمام نمیشود و هر چه بگردی، باز هم چیزهای جدیدی در آن پیدا میشود؛ از کافیشاپ، قهوهخانه یا رستوران تازهای گرفته تا گالری یا پاتوق کوچکی که چند هنرمند ناآشنا را گرد هم آورده.
تهران، چه خاکستریاش نقرهای باشد و چه به سیاه نزدیکتر، در تمام این سالها، فارغ از حاکمان رشد خودش را داشته است و آن قدر بزرگ و متنوع شده که به هیچ وجه نمیتوان یکدست، یکپارچه و همگونش کرد.
تهران پازل زیبایی است که درست چیده نشده. (به قول آن لطیفه قدیمی: تجزیهاش خوب است؛ اما مردهشور ترکیبش را ببرند) شهری است با تمام مختصات یک شهر؛ نه فقط روستایی با جمعیت ۱۲ میلیونی.
تهران را میتوان دوست داشت. کافی است که در همین ساعات (الان ۲:۳۵ صبح است) با من همراه شوید و بیایید تا در همین کوچه و خیابانهای خالی و خلوت امیرآباد و کردستان و یوسفآباد قدم بزنیم تا برسیم به پارک ساعی و از آنجا برویم سمت وزرا و خالد اسلامبولی و آرژانتین. چند باری رفتهام این راه را. دو ساعت هم نمیشود. البته راه زیاد است. میتوانیم برویم سمت ونک و از آن طرف تجریش. میشود همین خیابان کارگر را گرفت و رفت سمت انقلاب و حر و گمرک و راهآهن. میشود … میشود این شهر را با همه بدیهایش، عاشقانه دوست داشت
—————————–
بهرنگ عزیز، من هم شبها و روزهای بسیار در تهران و خیابانهای بی انتهاش قدم زده ام. ولی عصر را پیاده رفته ام و برگشته ام سربالایی ولنجک را بارها با عشق رفته ام و با معشوق آمده ام در بازارش گم شده ام و در دانشگاههاش درس خوانده ام و در پارکهاش شعر گفته ام و عکاسی کرده ام در رستورانهاش دیدارها داشته ام و بحثها کرده ام در خانه هاش آدمهای نازنین بسیار می شناسم در خیان انقلاب اش خدا می داند چقدر با کتابها ور رفته ام و خریده ام یا حسرت خریدنشان را برده ام گاهی برای خرید یک کتاب از بازار عربی فروشان ناصرخسرو رفته ام و آمده ام و سراغ گرفته ام. هر چه تازه می شده دوست داشته ام هر چه کهنه و نفیس بوده قدر می شناخته ام … من هم از تهران خاطره خوب بسیار دارم. من نمی توانم به تهران یا هر پاره دیگری از ایران بی رحم باشم. سخن من جیز دیگری است. مدیریت شهری است