حرفهای اخیر پیام یزدانجو در گفتگو با محتبا پورمحسن از آن دست حرفهایی است که آدم دلش می خواهد با آن دست و پنجه نرم کند. این حرفها هم مرا خوشحال می کند و هم اندوهگین. خوشحال چون می بینم پیام حرفی می زند که به آن اندیشیده است و گاه راه حلهایی هم در خود نشان می دهد. اندوهگین اما چون می بینم افه های تمام نشدنی روشنفکری ما در آن پراکنده است. من سالها پیش با خود اندیشیده بودم که روشنفکران وجدان های معذب جامعه هستند. در همین سیبستان هم به آن اشاراتی آورده ام. این معذب بودن نوعی گریز-به-خود و در-خود را همراه می آورد. نوعی تحقیر و ادای اشرافیت که من آن را آفت بزرگ رابطه با مردم می بینم. روشنفکری ما میراث-بر اشرافیت است. درست. اما اینکه نتوانسته این اشرافیت را خودمانی کند ناشی از باقی ماندن در دیسکورس رعیت پروری است. بی تعارف. این یعنی آماده دموکراسی هم نیست.
به هر حال می خواستم یک نکته مرکزی را هدف قرار دهم و بر یک نکته آموزنده از سخن او هم دست بگذارم. مساله من درکی است که پیام از فرهنگ همچون اخلاقیات دارد و به آن خصلت تاریخی و تبارشناختی می دهد. این برای او که نوعی پراگماتیسم را راه حل می داند ناشی از ابهام در اندیشه راهنما ست. می گوید:
«میخواهم بگویم «فرهنگ ایرانی» اصلا" وجود ندارد، چه رسد به این که بخواهد در ستیز با فرهنگ غربی خودش را تعریف کند. آنچه من به آن باور دارم وجود «اخلاقیات ایرانی» است، اخلاقیاتی که بر اساس باور نیچهای باید آن را آمیزهی مولفههای مختلفی دانست که ریشه در تاریخ تبارشناسانهی ما دارد.»
تعریف باید راه تغییر را هم نشان دهد
این نوع درک از فرهنگ کاملا ایستا و غیرمدرن است و از آن هیج راه حلی هم بیرون نمی آید. فرض کنیم حرف پیام درست باشد. حال اگر بپرسیم چگونه می توانیم فرهنگ=خلقیات ایرانی را دگرگون کنیم پاسخ چه خواهد بود؟ ظاهرا راهی نداریم! چون تبار و تاریخ به نحوی دترمینیستی ما را اینسان ساخته است که هستیم. تغییر تاریخ و تبار هم که ممکن نیست (تبارش البته هست مثلا با مهاجرت و ازدواج و تغییر نسل ولی راه حلی عمومی نیست). مشکل دیگر این نوع تعریف این است که قابل تعمیم نیست. خب اگر قرار است فرهنگ ما خلقیات ما باشد چرا فرهنگ اروپایی مساوی و معادل خلقیات او نیست و اگر هست چرا فرهنگ او هم ناشی از تبار و تاریخ نیست؟ و اگر باز هم بگوییم که هست پس فرق فرهنگ ایرانی و فرهنگ اروپایی در فرهنگ بودن چیست که پیام می گوید اروپایی اش فرهنگ است و ایرانی اش فرهنگ نیست و خلقیات است. بعد هم اینکه خلقیات فرقش با فرهنگ چیست؟ مگر نه این است که فرهنگ از یک نگاه پراگماتیستی همان خلقیات عمومی-شده است؟
به نظر من برای کسی که نگاهی پراگماتیستی به جهان دارد و می خواهد از عالم رمانتیک فاصله بگیرد لازم است نخست از تبار و تاریخ دست بشوید چون اینها خود از ابزارهای مهم رمانتی سیسم فکری اند. بعد هم که فاصله گرفت باید بتواند به صورتی عملا موجود فرهنگ و راه های تشکیل و تغییر و توسعه و پیشرفت و پسرفت آن را نشان دهد. فرهنگ فرهنگ است. فرهنگ خوب و بد بعد از نشان دادن فرهنگ قابل بحث است.
تاریخ و تبار ربط بعید فرهنگ است
مثال می زنم. فرهنگ اسب سواری در میان ترکمن ها وجود دارد و در میان تهرانی ها وجود ندارد. فرهنگ بلم سازی و بلم رانی در جنوب وجود دارد و در خراسان وجود ندارد. زنان کرد با مردها اختلاط بیشتری دارند و زنان قم اصلا ندارند. از این شمار بسیار می توان نمونه داد. فرهنگ به تاریخ و تبار ربط ندارد ( در واقع ربط اش ربط بعید است نه قریب) بلکه به محیط پرورش فرد و گروه (قریب ترین وجه) مربوط است. اگر از اینجا شروع کنیم شاید بتوانیم تعریف کاربردی تری از فرهنگ بدهیم. آنگاه راه تغییر در تغییر محیط خواهد بود. چنانکه مشاهده گر می تواند مثلا شیوه رفتار و اخلاق و واکنشها را پیش از یک رشد یک عامل محیطی و پس از آن بسادگی ببیند و اندازه گیری کند. مثلا پیش از فراگیر شدن دسترسی به کامپیوتر و پس از آن یا اگر مایل اید قدیم تر بروید پیش و پس از سینما و تلویزیون و جاده شوسه و آب لوله کشی و بهداشت شهری و تحصیل همگانی و ورود دختران به مدرسه و دانشگاه و دهها تغییر دیگر.
به نظر من مساله اصلی در امکانات و دسترسی ها ست. دسترسی است که فرهنگ می سازد. تنوع دسترسی ها تنوع فرهنگها و پاره فرهنگها را می سازد. تغییر دسترسی هم کار روشنفکران است. کاری که مثلا پیام می کوشد با ترجمه بکند یا با وبلاگ نوشتن در محدوده ای معین. ترجمه خود ایجاد دسترسی است. و بنابرین مقدمه تغییری مورد انتظار.
با تحقیر فرصت تغییر را می سوزیم
به این ترتیب چگونه می توانیم بگوییم که هدایت مثلا از اینکه به زبان فارسی تولید می کرده شرمنده بوده و ما را تحقیر می کرده است؟! کار هدایت همین نوشتن به فارسی بوده است. روشنفکر در زبان و برای زبان و جامعه خود وجود دارد و معنی دارد. چطور می شود گفت که هدایت هم علاقه مند بوده هنر داستانگویی مدرن اروپایی را در زبان خود بازتولید کند و هم همان زبان را تحقیر می کرده است؟ من از درک این ماجرا عاجزم. و تا آنجا که می دانم هدایت برعکس مهری عمیق به فرهنگ ایران و شناختی دانشورانه از آن داشت. هیچ کسی که برای تغییر می کوشد نمی تواند به ماده و محیط و پذیرنده تغییر بی اعتنا باشد و گرنه کارش بی ارزش خواهد بود یا لطف و صمیمیت و تاثیر نخواهد داشت. من حتی می توانم برای این که مرگ او را هم در همین جهت ببینیم درجه ای از اعتبار قائل باشم. یعنی موثر ساختن و تغلیظ آن تغییر که او عمری در کشاکش آن کوشید و خلق کرد و پژوهید. تفسیر پیام تفسیری کاملا رمانتیک است.
به عبارت دیگر، کسی که تحقیر می کند روشنفکر نیست. یعنی اگر روشنفکر کارش تغییر سطح دسترسی باشد و تغییر بدون همدلی با زبان و جامعه ممکن نباشد پس تحقیر هر جا پیدا شد روشنفکری همانجا مرده است. ممکن است مثل ادیب نیشابوری بگوییم من برای یک نفر حرف می زنم اما همزمان نمی توان مدعی روشنفکری بود. فضل جای دیگر نشیند.
پراگماتیسم رادیکال
نهایت اینکه من حرف پیام را ارج می نهم که می گوید رادیکال بودن امروز در پشت کردن به رادیکالیسم است. این سخن شجاعانه و مهمی است: «در شرایط روشنفکر «ایرانی»، رادیکالیتهای که من از آن حرف میزنم تنها میتواند به معنای جسارت در گسستن از رادیکالیسم باشد، تنها میتواند یک محافظهکاری پراگماتیستی باشید. در واقع، مشکل ما محافظهکاری نیست: برعکس، مشکل نبود رادیکالیتهای است که گسست از همهی اشکال رادیکال اندیشهی رادیکال را رقم زند. رادیکالیسم از دیرباز اعتیاد اندیشهی «ایرانی» بوده، و اگر امروزه فضیلتی در رادیکال بودن باشد این رادیکال بودن تنها میتواند با جسارتی بیبهانه برای گسستن از رادیکالیسم رمانتیک «ایرانی» معنا پیدا کند.» اما بر این نظرم که محیط رمانتیک روشنفکری ایرانی هنوز بندهای رمانتیک چندی بر رادیکالیته مطلوب او که مطلوب من هم هست فروبسته است.
دقت عجیبی در بینش خویش دارید
این مهمترین عامل ایجاد دیالوگی مدرن است
عالی بود عزیز
اما اینکه نتوانسته این اشرافیت را خودمانی کند ناشی از باقی ماندن در دیسکورس رعیت پروری است. بی تعارف. این یعنی آماده دموکراسی هم نیست.
احسنت! احسنت! لذتی تمام بردم از این نتیجه گیری.
آهان! این یادداشتات و آن مطلب اخیر سیبستانکات حسابی وبلاگی است و در حال و هوای سیبستانی. این دو تا حسابی خودِ تواند. خوشمان آمد.
Barakallah! Besyar khosheman aamad! Dast marizad! We want more of this! Yousef
مهدی عزیز؛ داشتم مطلب مفصلی می نوشتم بر این مصاحبه که وقت نشد و نصفه ماند. فکر می کنم خود یزدانجو با آن که هشدار می دهد به رادیکالیسم و می گوید باید به طور رادیکال از رادیکالیسیم برید اما حرفش در باب وجود نداشتن فرهنگ در حد کلیات باقی می ماند. پاره فرهنگ ها (یا خرده فرهنگ ها) آن طور که یزدانجو می بیند در تمام حوزه های فرهنگی هست. اصلن انکار وجود “فرهنگ” ایرانی یا انیرانی چه دردی را دوا می کند؟ حتا به کار یک تحلیل تاریخی نیز نمی آید. جمله ای است در حد کلیات که دقیق نمی شود یا شاید مصاحبه امکان دقیق شدنش را نمی دهد. نمی دانم. به هرحال خوب شد که یادداشتی نوشتی در این مورد.
با سلام و درود بر جناب آقای جامی
مطالب زیادی مطرح شده که بنظر حقیر آوردن آنها باهم در یک مصاحبه یا پست وبلاگی کمی به بغرنج نمودن نتیجه گیری می انجامد اصولن فرهنگ را کی توانسته تا حالا تعریف کنه انرا در ایران به اخلاقیات انهم به ریشه های تاریخی و نژاد و تباری اسناد کردن در تطابق با آنچه نمود های فرهنگ است بشدت کم می اورد فرهنگ را بقول بزرگی شاید بتوان ارایش ذهنیست شاید سر به اخور اتیک ببرد ولی به مورال حقیقتن نمی دانم.اگر به تبار متوسل شویم برا تعریف فرهنگ چنانچه شما نیز اشاره کرده اید دیگر ملیت کنار میرود چون مثلن کرد ایرانی عراقی و ترکیه ای داریم یعنی قاطی میشه تعریف فرهنگمون قاطی شدنی. این هم که باید با روش رادیکال به جنگ رادیکالیسم رفت کمی قابل تامل بنظر میرسد وبسیار قابل بحث .بحث ترجمه هم که شاید از مهمترین چالشهای زمانه ما باشد دانستن یک زبان بحد عالی شرط لازم ترجمه است ولی در ردیف پایه های فهم درست یک مطلب (حالا چه در متون لاتین برا ی فهم فلسفه غرب چه در زبان عربی برای فهم درست فلسفه و عرفان اسلامی )درجه سوم و جهارم همیت راهم ندارد ولی در سده اخیر خصوصا دو دهه گذشته هر از مادر قهرکرده ای به ترجمه متونی سنگین پرداخته که بعضا اگر مترجمی متن فارسی را به زبان اصلی دو مرتبه بر گرداند و به صاحب اثر در دنیا یا اگر مرده باشد دربرزخ نشان دهد و در کنار هردو مرغ پخته ای هم باشد چه بسا هر سه از بیربط بودن ترجمه اول ریسه روند. و در این اشفته بازار ترجمه های آقای یزدانجو و چند نفر دیگر استثنا ئاتی بیش نیستند .یعنی بعضن مطلبی را نقد میکنیم که اصولن در خیال یه مترجم نا بلد فقط وجود دارد ولی هیچکس نمیگوید نفهمیدم بلکه با افه روشنفکری انرا بالاتر ازفهم عموم نشان میدهد.ضمن اینکه اصولن رو شنفکرهای ایرانی (البته واضح است که همشون نه)بین سخن و عمل و پرسونالیتیشان چنان دره ه های عمیقی از فاصله وجود دارد که در بهترین حالت یک غر زن مغرور مینمایانند.
القصه سیبستان جان ,مطالب مناقشه بر انگیزی را پی انداختی که امید است ادامه دهی که سخت تشنه این مطالب و واضح شدن آنیم.
—————————————
فرهنگ بارها و بارها تعریف شده است و در فارسی دست کم کتاب مستطاب فرهنگشناخت به ترجمه آشوری موجود است که دهها تعریف آن را گردآورده است. تعریف من از فرهنگ کارکردگرایانه است و در تعریفهای دیگری که از دموکراسی و رسانه می شود کرد قابل گسترش است. در باره باقی مطالب هم باز تاکید می کنم که من در مقام خوب و بد کردن نیستم. بحث من در روش شناخت فرهنگ است که مقدم است بر بدی و خوبی مولفه ها و نتایج آن. در عین حال می فهمم که کمی باید این مساله را بازتر کرد که دسترسی چگونه فرهنگ می سازد. فرصتی پیش آید به این بحث بر می گردم. – سیب
… به نظر من تقدسیابی انحرافی از دین اصلی است …
با متن مصاحبه، یک مشکل کوچکی هست. به جای ایرانی، در کل مصاحبه میتوان چینی یا عرب یا نامهای سرزمین دیگری را گذاشت، و همچنان جملات معنا-نما باقی بمانند. بنابراین تصور میکنم برخلاف تصور آقای یزدانجو، موضوع نه ایرانی، بلکه غیر غربی و نه امتناع تغییر در این فرهنگهای حاشیه ای غرب، بلکه در نگریستن از منظر غرب به دیگران است. این پیش فرض بزرگ این گفتگو است که گوینده به جای غربی شرقشناس سخن میگوید و دارد شرقشناسی میکند. مهم نیست اسمش را چه بگذارد ایرانی شناسی یا هر چیز دیگر. آنچه در سوال مصاحبه کننده بود و درک دوسویه غرب و ما بود، با چنین نگاهی، ابتر باقی میماند، چون بزعم آقای یزدانجو، مایی وجود ندارد که حرفی برای گفتن داشته باشد، حال آنکه حداقل در باره لزومش میتوان دلایل بسیار چید، یک دلیل ساده اش اینکه، همه ما و دیگران، میراثخوار یک زمینیم و نمیشود دیگران را به صرف صغارت، از ارث محروم کرد که این محرومین نیز ممکن است همه بازی را بهم بزنند.
البته یکی از نکات قابل برداشت از مصاحبه، شاید نه دعوت به بریدن رادیکال از رادیکالیسم، بلکه تلاش برای نقد است. اما فرض اساسی نقد هر چیزی، از جمله فرهنگ، پذیرش وجود و حضور آن چیز است.
سلام
من چند باره اینجا میام ولی اگه بهم نمیخندید میمونم که کجا باید نظر بدم!
—————-
خدا رو شکر که پیداش کردید. – سیب
وااااااای خدای من
معذرت میخوام اما من به سختی یاد گرفتم که چطور اینجا باید نظر داد! راستش تا حالا برای نظر دادن اینقدر مشکل پیدا نکرده بودم! هفت خان رستم داره…. تازه اگه بخوای خصوصیش کنی باید چیکار کنی؟ من نمیدونم! لطفا بهم بگید ….
ممنونم ….
————————-
چون کامنتها خودبخود منتشر نمی شود خصوصی هم می توانید نطرتان را بنویسید. فقط بنویسید منتشر نشود. نمی شود. – سیب
من یه ایمیل زدم بهتون صد سال (۵ روز) پیش جواب ندادید 🙂 قبلا ایمیلتون رو از طریق وبلاگتون به زور و زحمت! ازتون گرفتم…رفتم برای خانم سمرقندی هم توی رادیو زمانه یادداشت گذاشتم آخر …..می دونم البته سرتون شلوغه اما من باید غرغرمو بکنم…!
———————-
من برای شما جواب فرستادم. ولی یافتن ایمیل شما هم سخت بود چون اینجا نبود. خدا را شکر اسمتان خیلی خاص است و با سرچ جی میل پیدا شد – سیب
شما چرا سیستم نظرات تان همیشه غیر فعال و اظهار نظر در وبلاگتان مشکل است خود شما در هر مورد که می خواهید نظر می دهید و نظراتت منتشر می شود اما اگر کسی بخواهد در مورد شما نظر بدهد باید از ۷ خوان رستم بگذرد تازه خسته و منصرف می شود راستی با این همه دلار های اهدایی هلندی ها چکار می کنید؟؟؟؟!!!چقر شما برای ازادی اندیشه نگران هستید !!!!خوش بگذرد با این همه اعتبار مالی هلندیها و…..
————————-
برادر ما نگرانی مان را برای پاسداشت اندیشه از دلار هلندی نگرفته ایم که بود و نبودش تعیین کننده سمت و سوی اندیشه مان باشد. شما از کسی پول گرفته اید که اینقدر نگران اید؟ چرا رفقایی مثل سرکار همه چیز را ناشی از پول می دانند؟ هیچ فکر کرده ای؟ ضمنا انکه پول می دهد لابد حساب و کتاب هم دارد. شما در کدام فرهنگ مالی بار آمده اید که فکر می کنید پول بی حساب است؟ خوش گذاشتن ما یعنی کار شبانه روزی. برای شما چه باشد نمی دانم. لابد فکر کرده اید پول نفت است مفتامفت بدهند و شما خوش باشید. خوش باشید. – سیب
سلام استاد جامی ! من یک سئوال را از شما پرسیدم و طی ۲۴ ساعت گذشته ده ها بار به سیبستان مراجعه کردم تا پاسخ شما را ببینم ….
—————————–
لیلا خانوم عزیز من ایمیلی در کنار کامنت شما ندیدم که به شما جواب بدهم نوشته بودید که ایمیل هم ندهم! چون به ایمیل مراجعه نمی کنید. اسم کامل هم نداده اید. با اینهمه سوالهایی در باره زندگی خصوصی من می پرسید و می خواهید حتما هم درهمین بخش نظرات جواب بدهم. متاسفانه باید بگویم این رفتار برای من قابل فهم نیست. – سیب
استاد گرامی با سلام مجدد . اگر خیال می کنید که من آدم مزاحمی هستم خیالتون را راحت کنم .
شک نکنید که من دانشجوی شما بوده ام و فوق را هم در تهران گرفتم …
———————-
خانوم عزیز من به ایمیل شما دو خط پاسخ نوشتم و برگشت خورد و معلوم شد شما اینقدر صادق نیستید که ایمیل صحیحی از خودتان بگذارید. متاسفانه من نمی توانم به شما پاسخ دیگری بدهم. سیب
سلام آقای جامی خوب شد که بالاخره این امکان را دادید که کسی نظری در وبلاگتون بنویسد . من راجع به حساسیتهای شما سئوالی داشتم بنظر می رسد که تنها هم و غم شما و چیزی که سر ذوقتان می آورد دیدن و خواندن یک کلام موزون و یا یک شعر سروده شده است حالا از طرف هر کس که باشد از بعد زیبا و شیوا و ادیبانه و فاخر نویسی به جهان و نوشته ها و نویسنده نگاه می کنید ولی درد و رنج و مشکلات مردمان و انسانها برای شما اهمیتی ندارد و انگار وجود ندارند مثلا بگیریم همین جریان بمب باران مردم بیگناه در غزه و قطع آب و برق و گرسنگی کودکان و زنان فلسطینی جایی در خیال و دغدغه های شما ندارد !!آنوقت می بینیم یک وبلاگ نویس صهیونیست افراطی (زیتون)که خواهان نیست و هدم و مرگ دشمنان اسرائیل و فلسطینیها و اعراب و حتا ایرانی ها است در هر فرصتی برای صهیونیستها در لفافه جامه درانی می کند شما او را بخاطر زیبا و ادیبانه نویسی و با طنز و کنایه و ..مورد ستایش قرار می دهید و آن را وبلاگ برتر می نامید و به او لینک می دهید من به این کاری ندارم فقط می خواهم بدانم شما فقط ادیبانه و شیوا و شاعرانه و سلیس نویس را بر همه چیز ترجیح می دهید خوب جای اخلاق رحم انسانیت عدالت …نزد شما کجاست ایا در جنگی که اسرائیل بر لبنان تحمیل کرد و هزاران زن و کودک را به خاک و خون کشید امثال زیتون باید با زبان ادیبانه و طنز و کنایه جنایات اسرائل را توجیه کند و لبنانی ها را تروریست و شایسته مرگ بداند و آنوقت شما برای نحوه نگارش (زیتون ) و ادیبانه بودن هورا بکشید! من تعجب می کنم از این رفتار شما !آیا اگر یک وبلاگ نویس که ادیبانه و شیوا و شاعرانه و با کلاس نمی نویسد اما همین وبلاگنویس با نوشته های غیر ادیبانه از حق و انسانیت و اخلاق و عدالت و دردهای انسانی بنویسد جایی نزد شما دارد؟متر و معیار شما انگار موزن و مقفی و شاعرانه نوشتن است اگر اینکه این شاعر و موزن نویس شما ارزشی برای جان انسانها قائل نباشد من از نوشته های شما این نتیجه را گرفتم حالا خدا کند اشتباه کرده باشم . راستی جرات می کنید بگویید بالای چشم اسرائیل ابرو است ؟؟!!
—————————-
اخوی فکر کنم تازه با سیبستان آشنا شده ای. یک چرخی بزن در این باغ بعد بیا با هم حرف بزنیم مثلا این گوشه باغ را ببین:
http://sibestaan.malakut.org/archives/politics.html
ضمنا من برای تحسین از کار و اثر کسی اول نمی پرسم که عقاید سیاسی اش چیست
– سیبدار
سلام .در وبلاگتان مطلبی در مورد آقای سید جعفر شهیدی ندیدم شاید ایشان را جزو ادیبان نمی دانید! حداقل در فرهتگستان در کنار ایشان بودید
————————-
دوست عزیز، من از شاگردان استاد نبوده ام متاسفانه. ولی با ایشان حشر و نشر مختصری داشته ام. مقام ایشان برای من بزرگ است و ننوشتن من دلیلی بر بی اعتنایی من نیست. آدم باید حرفی خواندنی و شنیدنی داشته باشد و تازه. من با شناخت مختصری که از ایشان داشتم به خود اجازه ندادم وارد بحثی در باره ایشان شوم. – سیب
سلام .سئوالی در مورد دکتر شهیدی از شما شده وجوابی هم شما داده اید که با اجازتون من می خواهم پاسخی به شما بدهم بنظر نمی رسد که ننوشتن دوخط از جانب شما در مورد آقای شهیدی احتیاج به مطالعات عمیق و شناخت کامل داشته باشد . بلکه علت را باید جایی دیگر جستجو کرد !شما برای مطربی چون مهستی یک آوازه خوان دوران شاه گریبان چاک کردید و در مرثیه او نوشتید و مصاحبه کردید و خاطرات درج کردید و مراسم دفن و شب هفت و چهلم برپاداشتید و تا چهل روز سر در رادیو زمانه را با پارچه سیاه به یاد آن بانوی هنرمند آراستید !!! آنوقت برای مردی که سالها عمرش را صرف ادب و فرهنگ این مرز و بوم کرده شناخت نداشتید شمایی که عنوان وبلاگتان (سیبستان) را هم از نوشته های این مرد گرفته اید من نخستین بار کلمه را در یکی از کتابهای آقای شهیدی که تاریخ نشر آن اوایل دهه ۴۰ بود دیدم و البته در آثار آقای الهی قمشه ای هم در بحث آدم و حوا از کلمه سیبستان استفاده کرده است حالا ممکن است از یکی از این دو اقتباس کرده باشید . آقای جامی مشکل شما شناختن و نشناختن آقای شهیدی نیست مشکل شما این است که ایشان مذهبی بودند و از آمام حسین و زینب و کربلا و نهج البلاغه و …می گفتند و می نوشتند و اما شما که سکولار و لائیک هستید برای شما افت دارد که از یک نویسنده ارتجاعی مذهبی ذکری بکنید ! از اینه گذشته شما این آزادی را ندارید که در هر مورد اضهار نظر کنید !آنچه گفت بنویس مینویسید به شما که پول نمیدهند که هر چی خواستید بنویسید بلکه هر آنچه آن صنم خواست باید بنویسید باز هم ضایعه درگذشت هنرمند فرزانه و جاودانه آن یکتای بی همتا و آن نادره روزگار را به شما تسلیت عرض می کنم !
بیچاره شب پرستان تیغ به کف هلهله زن
با صلاله خورشید و نسل ایمان چه خواهند کرد.
——————————
بیچاره شما که نه آن مرد بزرگ را می شناسید و نه از انچه من گفتم سر در می آورید. کاش همان نهج البلاغه را که شهیدی ترجمه کرد خوانده بودید. بیچاره شهیدی که شما مدافع اش باشید. کسانی چون شما نه دوست و مدافع خوبی هستند نه منتقد خوبی. اگر شاگرد شهیدی بودید شما را از کلاس اخراج کرده بود. اول بروید غلط های املایی تان را درست کنید بعد مدافع اهل ادب شوید. – سیب
با این حرفتون موافقم که می گید دسترسی است که فرهنگ می سازد ، و به محیط پرورش فرد و گروه (قریب ترین وجه) مربوط است . تا اینجا درست ، اما نمی تونیم بگیم با تاریخ و تبار ارتباط بعیدی دارد برای اینکه همون تاریخ و همون تبار برخی دسترسی ها را به راحتی در اختیارت می گذارد یا به سختی آنها را از فرد دور می کند . همان مثالی که خودتان زدید وقتی کسی کرد است همان کرد بودن بسیاری از مناسبات بین دو جنس و نوع فرهنگ برخورد بین زنان و مردان را رقم می زند ! حال اگر در قومیتی دیگر مثلن در قبیله ای عشیره ای در زاهدان متولد شی همان قومیت برای فرد دسترسی های متفاوتی را رقم می زند .
————————
من در مورد نظر شما بحثی نمی کنم ولی معتقدم که نگاه جزئی و نشانه شناسانه به دسترسی ها بهتر به ما کمک می کند تا فرهنگ و پاره فرهنگها را بشناسیم تا بحثهای قوم شناسانه. در واقع از نظر من بدون درک جزئیات درک کلی نیز نامطمئن خواهد بود حال انکه ما معمولا از کلیات شروع می کنیم و کمتر به جزئیات توجه داریم. مسیر را باید عکس کرد. – سیب
با بهترین آرزوها
آنچهکه شما فرهنگ اسبسواری ترکمن و … نام بردید، فرهنگ نیسند، بلکه رسم و عادت، خرده فرهنگ نام دارد. بزرگترین سرمایه یک کشور تاریخ آن کشور است. وضع امروز ما ضعف تاریخ ما نیست‘ بلکه عدم شناخت به گذشتهای است که الگوی طلایی سازمان ملل است .
———————-
فرهنگ خرده و کلان اش فرهنگ است. آنچه استمرار دارد فرهنگ است. و از منظر استمرارسنجی تداوم امکانات و دسترسی بسیار مهم است و گرنه دچار قطعی فرهنگ می شویم یا اتصال و انقطاع اش. – سیب
سلام .بنظر می رسد که مسلمان باشید و مقیم کشورهای غربی و از آن مهمتر کشور هلند !جایی که این روزها پرچمدار مبارزه با اسلام و مسلمانان شده است و ژیامبر اسلام را آماج حملات ناجوانمردانه قود قرار داده اند از جمله یکی از نمایندگان مجلس هلند ده دقیقه فیلم بر علیه پیامبر اسلام ساخته و بد ترین اهانتها را به به ایشان وارد کرده اند ؟! من می خواستم ببینم آیا بعنوان یک مسلمان از این اهانتها آزرده خاطر نشده اید و چون در تماس مستقیم با اینه هستید تحلیلی ندارید در وبلاگتان بنویسید زبانا یا کتبا این اهانتها را تقبیح کنید آیاپیامبراسلام به اندازه یک شاعر درجه دهم برای شما عزیز نیست که در وبلاگت هم شده ناراحتی خودت را نشون بدهید ؟یا شاید هم دچار دگردیسی شدی و یا اینکه می ترسی منافع این جهانی و مادی ات را از دست بدهید؟اینجاست که باید آزادگی و بلند نظری و قیر قابل فروش بودن شریعتی را ستود البته من نمی توانم مگس را با عقاب مقایسه کنم در قیاس با آن مرد بزرگ دکتر شریعتی تو مگسی بیش نیستید .جا دارد در استانه رحلت رسول اکرم تو مرده با احساس مسئولیت زنده شوید !
———————————-
از پیگیری این رفیق مان با آی پی ۲۱۷.۲۱۹.۱۸۳.۱۴۰ خوشم می اید. هر روز با اسمی می نویسد و همیشه هم فحاشی می کند اما این بار دو کلمه حرف قابل نشر دارد. من در بار ویلدرس خواهم نوشت. شما هم مقسم بهشت و جهنم نباش. بعد هم سوال می کنی یا قضاوت می کنی؟ اول می گویی می نویسید؟ و بعد می گویی فلان فلان شده چرا نمی نویسی! خدا شفا بدهد و آن پیامبر و دین اش را از هوادارانی مثل شما محافظت کند. – سیب