خواهر ما فروغ می گوید باز به همان نتیجه پیشین خود بازگشته که عشق دوست داشتن محاسن معشوق است و نه عیب های او. من گمان می برم در سخن نخست که «دوست داشتن عیب معشوق نشانه عشق است» نکته دقیقتری درج است. زیرا هر کسی می داند که عشق ستایشگر است و بدیهی است که ستایش به امری فوق عادت تعلق گیرد اما کمتر کسی می داند یا این دانستگی اش از سطح غریزه خودکار به آگاهی تبدیل شده است که عشق به همه چیز معشوق تعلق می گیرد و نه تنها به حسن او. پس لاجرم عیب را هم شامل همی شود.
در ادب فارسی سخن از آزار معشوق بسیار است و به قول حافظ حتی عاشق کشی. اما چگونه است که معشوق همچنان معشوق می ماند؟ آزار حسن است یا عیب؟
دیگر آنکه تمام نظرهای دوستانی که مطلب و مدعای پیشین را خواندند موافق این سخن بود که در عشق عیب و حسن رنگ می بازد. اینکه بگوییم عیب ترانساندانتال می شود و رنگ حسن می گیرد هم چیزی از عیب کم نمی کند. عاشق وقتی از عشق فارغ می شود مثل دیگران می تواند بر عیب معشوق صحه بگذارد اما تا عاشق است همان عیب را می بیند و دوست می دارد. عشق قدرت عبور از عیب و حصار عیب است.
در باب منقولات هم دریایی نقل وشاهد هست. فرمود عاشقم بر قهر و بر لطف اش بجد ای عجب من عاشق این هر دو ضد. عشق منطق فراگذشتن است. عیب دیدن کار بازار و مراودات اجتماعی و روزمره است. اما عاشق منطق بازار ندارد. صدرش پدر آسمانی است و ذیل اش مادران زمینی خود ما. هر دو عاشق فرزندان خویش با همه عیبی که از ایشان می بینند.
عشق دو خدا کامل است و بی نقص. عشق خدا به انسان و انسان به انسان پوشاننده است. برای همین است که دوست داشتن تا زمانی است که می توانیم کسی را ببخشیم. یعنی بگذریم. اغماض کنیم. چشم بپوشیم. فراموش کنیم. ارزش عشق به همین است: پناه بردن به کسی که ما را چنانکه هستیم دوست می دارد. کسی که حاضر است از کاستی ما و گناه ما و خطای ما بگذرد ولی از عشق نگذرد.
فراموش نکنیم. جهان با گناه آغاز شد. با توبه ادامه یافت. ترجمه اش به زبان عشق می شود: جهان با خطای معشوق آغاز شد و با بخشایش و چشمپوشی ادامه یافت. بدون چشمپوشی ناشی از عشق، جهان جهنمی بیش نیست.
– خطای تو را می بخشم!
– گمان نمی کنم اینقدر بزرگوار باشی.
سلام!
بنظر من:
وقتی جذبه حاصل میشود در عاشق نیازی و عطشی پاسخ شنیده است از معشوق .
عشق یعنی جبران نقصان. یعنی جبران عطش از سوی یک صاحب اراده که میتواند شراب را از عاشق دریغ نماید. این اراده فرق بین اجسام با زنده گان است.
عشق با دوست داشتن فرق میکند. همانطور که باید مهرورزی را با مهرطلبی اشتباه نگرفت همانطور باید عشق را با دوست داشتن اشتباه نگرفت.
دوست داشتن زیربنای عشق است که وقتی تمام وجود در حد اعلا مجذوب معشوق( وجود صاحب اراده) میشود آنگاه عشق آغاز میشود و در چنین حالتی است که عیب و نقص دیده نمیشود بلکه تحت تاثیر زیبایی حاصله در چشم عاشق جزیی از وجود معشوق دیده میشود لذا عیب معشوق از تمایل و عطش عاشق بهره میبرد نه از نفس خود.
در عشق محاسبات و عقل عافیتجو رخت بر میبندند. هر چند که عشق از معرفت نشئت می گیرد. اما در ادامه هنگام کمال جذبه تعقل ( به معنای محاسبات) رخت بر مبنددو تنها همین معرفت که معشوق هست کفایت میکند.
همانطور که درپست قبلی گفتم: دوست داشتن عاقلانه ی نفس عیب بی معناست. حتی عاشق عیبی نمی بیند این ما هستیم که آنرا عیب میبینیم و بجا می آوریم و از آن یاد میکنیم. ما باید موضع خود را مشخص کنیم. نمیشود جای عاشق از نگاه خود سخن بگوییم. شاید نویسنده نتوانسته خوب بیان کند و شاید هم مترجم نتوانسته منظور نویسنده را درست منتقل کند.
به هر حال حرف نویسنده آیه ی منزل نیست. آنچه او بما توجه میدهد همین است که عاشق عیب را نمیبیند و چون جزیی از وجود اوست از آن اکراه که ندارد هیچ بلکه آنرا دوست دارد. نباید به این دوست داشتن بصورت مجرد نگریست.
درست است
کاملا
با اینحال آیا در عشق عاشق معایب معشوق است؟
به نظر من تنها کسانی که به خود آزاری و نه دوست داشتن خویشتن مبتلایند به معایب معشوق عشق می ورزند.
عشق حقیقی که همانطور که گفتید عشق خالق هستی به انسان است عشقی سالم است. اما لزوما به معنای دوست داشتن معایب نیست.
عاشق سو دایی در وهله نخست معایب معشوق را نمی بیند و در وهله بعد ای بسا به خاطر درک کوتاه خود از در محصور کردن با عث آزار معشوق شود.
اما عاشق حقیقی تنها به شخص خاصی عشق نمی ورزد. او عشق را در جهان ساری و جاری می کند. دوست داشتن انسان بسان دوست داشتن خدا طراوت میبخشد . قادر به خلق است.
پس عاشق هرگز به معایب معشوق عشق نمی ورزد بلکه دوست داشتن او مستقل ازرفتار معشوق است.
خوشحالم به واسطه ی فروغ با بلاگت بیشتر آشنا شدم….
بلاگی داشتم فیلتر شد و دوباره با نیم رمقی که دارم شروع به نوشتن می کنم…
کرختی سردی یادگار از یک افسرده گی ۳ ساله مثل خوره به جونم افتاده….
به هر حال برقرار باشین
——————–
نام وبلاگت چیست دوست افسرده؟ نوشتن درمان افسردگی است. – سیب
عاشق هم حسن را می بیند، هم عیب را. اما عیب را هم به حسن تعبیر می کند. سال ها پیش این شعر زیبا را خواندم که متاسفانه فراموش کرده ام از کیست:
گویند بر رخت اثر سالک است و من
گویم بتا برای من اعجاز کرده ای
یعنی به گوشه رخ چون برگ گل لطیف
جایی برای بوسه من باز کرده ای
فراموش نکنیم. جهان با گناه آغاز شد. با توبه ادامه یافت. ترجمه اش به زبان عشق می شود: جهان با خطای معشوق آغاز شد و با بخشایش و چشمپوشی ادامه یافت. بدون چشمپوشی ناشی از عشق، جهان جهنمی بیش نیست.
————-
این چقدر دلنشین بود:)
اگر عشق چشم را کور نکند و عاشق عیب را ببیند و با وجود آن عیب هنوز عاشق باشد و یا عیب را به حسن تبدیل کند درست است. اما اگر عاشق کور باشد به نظر م چون عیب و حسن را تفکیک نمیدهد. ارزش عشقش کم بها تر است.
هیچ معشوقی بی عیب نیست. چشم بر معایب معشوق بستن نیاز متقابل است در یک رابطه ی عاشقانه اما همین نشانه ی عشق است میان دو تن! دوست داشتن لطف و زیبایی ی معشوق هنر نیست! به نظرم کنار آمدن با بدی ها یا خطاهای معشوق است که بزرگواری و ایثار می طلبد و از هر کس بر نمی آید!
سلام/ نام وبلاگ زیبایتان را به پیوندهایم افزودم./با افتخار
باز هم سلام!
یک نکته ی دیگر به ذهنم خطور کرد:
شاید میل حراست از معشوق باشد برای حفظ کردن و بالیدنش چرا که شیفته ایم و مجذوب…
میل به کامل شدن و غنی شدن محبوب و عاری شدن از نقص و عیب…شاید این نوع پرداختن به عیوب مبوب و معشوق با معنا باشد…وگرنه عیب جزیی از وجودی است عاشق مجذوب تمامی آنست…وجودی که عیب هم جزیی از آنست… باز هم عرض میکنم دوست داشتن نفس عیب بی معناست مگر آنکه منتسب به محبوب و معشوق واقعی باشد…
سلام. ممنون که بحثی را در رابطه با حرف من شروع کردید.
راستش خیلی دلم می خواهد دراینباره بنویسم اما فکر می کنم جملاتم را نمی توانم خوب در مغزم جمع کنم و طوری که منظورم را برسانند ادا کنم.
یکی از این جملات خام این است:
صحبت از کاستی معشوق وقتی در مقام سخن باشد، راحت تر از وقتی ست که علاوه بر حرف زدن بخواهی چشمت را برآن بپوشانی و سخت تر وقتی که بخواهی آن را دوست بداری.. باید در آن مقام قرار گرفت و بعد خود را سنجید. البته منظور، خودم هستم که خیلی وقتها فکر می کنم توان انجام بسیاری از جملاتی را که می گویم دارم و در زمان عمل ، ناتوانی ام رهم ثابت می شود.
در ضمن .. کاستی داریم تا کاستی.. عیب داریم تا عیب.. نه تنها قدرتی که از آن در جملات بالا گفتم باز خودش وابسته به نوع کاستی ست بلکه گاه قوی ترین آدمها، دربرابر نوعی از آن کم می آورند.
یک چیزهایی ایده ال است.. مثل همین که بخواهیم عیب معشوق را دوست داسته باشیم..و یک چیزهای واقعیت است.
شاید اگر میرا را بخوانید بهتر بشود درباره این دو حرف زد. گرچه شما استادید و بسیار با تجربه تر از من.. این فقط نظر شخصی من است که خودم را تا حدی می شناسم و حیطه توانایی ام را.. حتما آدمهای ایده آل کم نیستند…
—————————
فروغ عزیز
حرف من مستند به میرا نبود. ممکن است میرا مساله را از زاویه دیگری طرح کرده باشد. اما فارغ از آنچه در آنجا آمده حالا بحثی باز شده است. خوب است درش بیشتر تامل کنیم. حرفهای شما هم نشان از واقعیت دارد. بحثی نیست. اما دوست داشتن عیب معشوق و تحمل خطای او و گذشتن از آن به خاطر عشق هم واقعیت دارد. اینطور نیست؟ ضمنا من ادعا نکردم که خصوصیتی از آدمهای ایده آل یا وضعیت ایده آل را ترسیم می کنم. من شاخصه ای از آدمهای عادی را که معمولا دیده نمی شود را برجسته می کنم- اصولا به آدم ایده آل هم زیاد اعتقاد ندارم!
فیلم دودسکادن اثر کوروساوا را دیده ای؟ توصیه می کنم ببینی. فیلمی در باره آدمهای معمولی که عیب و کاستی هم را نیز دوست دارند. – سیب
تعریف دوستان حلقه ملکوت را از یاسر میردامادی شنیدم. مطلب خوبی بود.
———————
من هم تعریف شما را از همان یاسر شنیده بلکه خوانده بودم! خوبی وب این است. دارم فکر می کنم ورود آدمهایی با پشتوانه علمی و خاندانی سرکار به وبستان فارسی مهم است. از باب عمومی کردن مفاهیمی که چه بسیار در کتابها و گنجه ها و بحثهای محافلی باقی مانده بود. ایده ای در ذهن دارم در باره اهمیت این وضع تازه برای مفاهیم که باید در سیبستان شرحش دهم جداگانه. باری از آشنایی با شما خوشوقتم. – سیب
من تازه از عشق تنها شدم خیلی تنها تنها……..یکی بهم کمک کنه
میشه اینجا یه نفر با کسی که من عاشقشم صحبت کنه تا منو ببخشه؟خواهش می کنم….