دلم نمی خواهد به بی انصافی متهم شوم. همیشه مراقب بوده ام که انصاف را راعایت کنم و جانب مردمان را پاس دارم. در باره انصاف حرف زیاد است ولی به نظرم بهتر است از زبان دیگران شنیده شود تا من. در جواب اعتراض داریوش مطلبی از محمدرضا نیکفر نقل می کنم که به نظرم اگر دقیق باشیم نشانه بی انصافی ناقد را به دست می دهد تا نقدشونده را که من باشم:
کسی که با تفکر انتقادی متنی را میخواند یا سخنی را میشنود، نوشته یا گفته را با مجموعهای از ارزشها میسنجد که از جملهی آنهایند وضوح و دقت و بداهت و مستدل بودن. این ارزشها معطوف هستند به رابطهی موضوع، آن گونه که میپنداریم هست، با آن گونهای که به بیان درآمده است.
تکلیف خود نویسنده یا گوینده چیست؟ چه نحوهی نگرشی به وی را میتوانیم ارزشی بدانیم که به نقد راه میدهد، اما خود نیز میتواند از دل یک نقد سربلند درآید؟ آن ارزش انصاف است.
در مورد متنی که میخوانیم و حرفی که میشنویم بایستی منصفانه قضاوت کنیم. وقتی به انصاف فرامیخوانیم، از خوانده و شنیده فراتر میرویم و به خود نویسنده یا گوینده مینگریم. میخواهیم نشان دهیم که جایگاه او را در جهان درک میکنیم، امتیازهای او را، محدودیتهای او را، رابطهی او را با پیرامونش، همتایانش، گذشتگانش، معاصرانش. معمولا از بررسی انتقادی انتظار دارند که تند و عتابآلود و منفیباف باشد. این درکی غلط است. بررسی انتقادی خوب، بررسی منصفانه است.
باقی نوشته نیکفر را اینجا بخوانید.
می ماند اینکه چرا من نادرستی نظر داریوش رادر باره نشانه شناسی عریان و بر آن تاکید کرده ام. ساده است. اگر کسی موقع نوشتن تحقیق نکرده باشد و حرفهای عجیبی بزند که دو روز بعد پس می گیرد موضعی غیرمنصفانه نسبت به نوشته ای اتخاذ کرده است که نویسنده اش از سر دانشی حرف خود را می زند و آماده نیست دو روزه آن را پس بگیرد. نشناختن پایگان دانشی نویسنده عین بی انصافی است. از اینجاست که کسی که چیزی را نمی داند همیشه باید محتاط باشد چه رسد به اینکه نادانسته جلو آید و عتاب هم بر آن بیفزاید گویی دانشی مردی است که بر شاگرد کودنی سخت می گیرد. طعنه بر دانش کسان زدن هم آسان است که مثلا فلان ادب تحصیل کرده (آنهم همان ادب که ایشان می شناسند از دور) نه معماری یا فلسفه. چرا در این حوزه سخن می گوید. جوابش مفصل است. کوتاه می گویم و از سخن سروش که مقام ارشادی و استادی دارد بر داریوش: در کار دانش، از کجا آورده ای مطرح نیست. گیرم کسی خوابنما شده باشد و به حقیقتی رسیده باشد. چنانکه بزرگان و پیامبران شده اند و بوده اند. مهم ساختار کلام و استدلال است. مردم فقط در همان که در مدرسه تحصیل کرده اند خلاصه نمی شوند. – گفتم که. همه چیز همیشه در ابتدائیات بحث چرخ می زند. انگار سیبستان همین دیروز پیدا شده و ناقد نویسنده را در تمام بحثهای پیشین دنبال نمی کرده و نشناخته است که باز قصه بر سر سواد می رود. اینجا بس می کنم ولی اگر سخن به سوالی ادامه یافت این بحثی است که باید آن را نیک شکافت. – ولی حالیا باید به قصه های ایران بازگردم. هنوز حرف بسیار است.
فقط یک توضیح و نکته را میافزایم: من خود اذعان کرده بودم به اینکه در آن مورد تند رفته بودم. اما تو آیا میخواهی به اعتبار اینکه در یک – یا چند نکته خطا کردهام – تمام نقدی را که بر تو دارم بی ارزش قلمداد کنی؟ سخن نیکفر صحیح است که بررسی انتقادی خوب باید منصفانه باشد. اما این دلیل نمیشود که هر نقدی لزوماً بر خطا باشد و نادرست. اگر من به استدلال تو ایراد میگیرم – که میگیرم – ساختار استدلالات را ضعیف یافتهام. حال گرفتم که بر آشفتهام یا تند رفتهام یا عنان صبر از کف دادهام. اینکه برآشفته شدهام آیا ساختار استدلال مرا معیوب میکند؟ تو به آنجایی میتوانی خرده بگیری که استدلالاش عیب دارد، نه اینکه در سراسر یک متن دو جای مخدوش پیدا کنی و بگویی این نویسندهای که این جاهای متناش مخدوش است، بقیهی حرفهایاش هم بهتر از این نیست. در نوشتههای خودت یک بار دیگر دقت کن و نقد کسان را از خودت ببین و نقد خودت را هم بر دیگران مقایسه کن.
باز سعی میکنم توضیح بیشتر بدهم که جای دلخوری نماند و روشن شود من دقیقاً به ساختار استدلالات خرده دارم، نه اینکه دانشات را از کجا آوردهای.
——————-
داریوش عزیز، من فقط خواستم به نکته انصاف و بی انصافی که در کامنت مطلب پیش گذاشته بودی جواب دهم و نه به نقد تو. یعنی نقد یک تعبیر تو بود و نه نقد مطلب تو که حاوی خطاهای بسیار دیگر است. – سیب
http://nilgoon.org/pdfs/nikfar_soroush.pdf
Sorush and Nikfar
مهدی عزیز! خودمونیم ها! ولی قبول کن که برداشت مناسبی از انچه در ایران دیدی نداشتی
———————
از این بدتر نمی شود حرف زد. یعنی تمام آنچه گفتم نادرست است و نامناسب؟ آخر دو کلمه شرحی توضیحی. هر چه بر خلاف عادت تان بود باید بزنید به دیوار؟ – سیب
آقای جامی،
من فکر می کنم منظور و مشاهدتان را بدون اشاره به نشانه شناسی و …هم می توانستید بیان کنید، راستش را بخواهید مطلب اولتان را چندبار خواندم، و به نظرم آمد که بعد از پاراگراف چهارده به بعد آنقدر سریع ازمطلبی، به مطلب دیگر رفته اید که هربار پاراگراف آخر را جدا از ابتدای متن احساس کردم.
ضمنا در آن نوشته مطالبی را مطرح کرده اید که به نظر من برای اثبات به میزان بیشتری مقدمه(از جمله مشاهده و …)، نیاز داشت.تا آنجا که من فهمیدم اصل نقد جناب داریوش خان به ناکافی یا نامناسب(نادرست) بودن مقدمه های شما بر می گشت.
کاش چهارچوب بحث و استدلالتان را مشخصتر می کردید تا بحث دقیقتر و روشنتر میشد. فکر می کنم مشکل عمده در اینجا عدم وضوح و تعدد ادعاها باشد، انگار که چندپست را در یک پست نوشته اید.
اصلا قصد داوری درباره درستی نتایجتان نداشتم، امیدوارم توانسته باشم منظورم را بیان کنم.
————————–
ممنون از تذکر تو. ولی توجه داری که من دارم قلم انداز و وبلاگی می نویسم نه یک مقاله آکادمیک. دارم فکرهام را در میان می گذارم برای کسانی که شاید مشاهدات آنها نیز با حرفهای من همسو باشد. ولی مشکل در میزان ارائه مشاهدات نیست به گمانم. مساله عادات ذهنی است. من اما می کوشم همیشه زاویه ای باز کنم و از آن ببینم که درست بر خلاف عادت است. سعی می کنم از پس حجاب ضدیت با ایران و حکومت ایران نگاه نکنم. و صد حجاب دیگر و تابوی دیگر. ولی سعی خواهم کرد تا قدر میسور تنظیم بهتری از حرفهام ارائه کنم. شاید هم می خواهم همه حرفهام را یکبار بزنم و بعد بازنویسی بهتری از آن در خلال بحث ها به دست دهم با توجه به پرسشهایی که می بینم مطرح می شود. وبلاگ بالاخره برای همین است دیگر. گفت و گو و رفت و امد خوانندگان به آدم می آموزد. آدم وقتی می نویسد فکر می کند بسیاری با او همسو هستند ولی وقتی مطلب خوانده می شود تازه می بیند کجاها سطرهای سپید خوانده نشده است. خوبی نقد فوری رفقا هم همین است که این زوایا را برای نویسنده روشن تر می کند. اما بدون اشاره به نشانه ها من هیچ کاری نمی توانم بکنم. من فقط نشانه ها را می بینم و می کوشم تفسیر خود را بر مبنای نشانه ها بگذارم. چطور می گویید بدون نشانه ها می شود همین حرفها را زد. اگر هم بزنیم نشانه در عمق بحث وجود دارد فقط نمی دانیم که داریم با اتکا به نشانه حرف می زنیم. من این منطق را عریان و برجسته می کنم. همین. – سیب
مشکل شخصی من با مطالب جدی تر سیبستان همیشه همین بوده است که چون قالب وبلاگ اجازه غور بیشتر نمی دهد، نمی شود چارچوب های اولیه بحث را فهمید. شما هی گزاره هایی می خوانید که با آنها یا مخالفید و موارد نقضش به خاطرتان می آید، یا وسط بحث گم می کنید که با توجه به فلان و بهمان که نویسنده اول گفته، مگر فرض بر الف نبود چرا یکدفعه ب آمد در کار و خوب همیشه این حرف صحیح است که نمی شود در وبلاگ همه تعاریف و چارچوب ها را آورد و سیبستان به عنوان یک وبلاگ و همه آنچه تا حالا نوشته باید اساس این مطلب خاص باشد نه خود مطلب. مشکل کسانی که عادت دارند بحث ها را به شکل علمی و بر اساس معیار های خاصی دنبال کنند همین است. یک سوال اینست که آیا اصولا وبلاگ کشش این کار را دارد و اگر بله چرا نمی شود یک مقاله علمی توش نوشت.(با همان اصول ولی شاید کو تاه تر، یا حتی بلند تر، چه اشکالی دارد) سوال دیگر اینکه اگر این تعریف خاص از وبلاگ به عنوان مجموعه نوشته ها و باور ها و سنگ بناهای اعتقادی و یا حتی استعاره ای از خود شخص و بودنهایش باشد ، آنوقت تکلیف آدمهای تازه وارد چیست ؟ بروند دنبال لینک مطالب مربوطه و دو سه روز سیبستان را تورق کنند یا بروند کشکشان را بسایند؟
ضمنا من شخصا تکلیفم را با این نشانه شناسی نمی فهمم شکلی که اینجا استفاده میشود که معمولا معادل است با “سیمپتوم شناسی” یا بعضی موارد دیگر “الگوری ” یا حتی سمبل شناسی. نشانه شناسی اولیه یا سمیولوی از آن نمی فهمم.
———————–
نشانه شناسی به معنایی که سوسور به کار برد البته در اینجا به کار من نمی آید گرچه به عنوان دانشجوی ادبیات و زبانشناسی از همین جا شروع کرده ام اما لزومی هم ندارد که توسعه بحث نشانه شناسی حتما در همان چارچوبهای سوسوری باقی بماند هم عقلا و منطقا این اصول قابل گسترش بوده و هستند و هم عملا این اتفاق افتاده است و دامنه بحث بسیار فراخ شده است. کار من مقاله نویسی در باب نشانه شناسی که عمدتا هم ترجمه است نیست. کار من محک زدن توانایی های نشانه شناختی فهم برای درک مسائل اجتماعی است. خوانندگان هم همیشه باید حداقلی از سوابق بحث را دانسته باشند تا از بحث سر در آورند و اشاره ها را بگیرند. چنانکه می نمی توانم از خودم انتظار داشته باشم بدون دانش سینمایی بتوانم رابطه درستی با نوشته های یک وبلاگ نویس سینمایی برقرار کنم. بی رنج مطالعه و تامل گنج نقد و تفاهم به دست نمی آید! – سیب
چه چیزی اینطور مشوشتان کرده است؟! … نقد هرگز منصفانه نبوده و نخواهد بود.
راستی! به من رأی میدهید؟!
نسیم دریا چشمهایش میشی بود وگرنه گرگها به آب نمی زدند.
یاد یکی از پست های قدیمی-تان افتادم، روشنفکر ترجمه ای*. ارشیتکت های این دوره-زمانه اگر روشنفکر باشند، ایا ترجمه ای هستند؟
* این اصطلاح را از همان پست-تان وام گرفته ام.
———————-
روشنفکری در ایران به ویژگی هایی مشترک شناخته می شود. از جمله همین ترجمه ای بودن. حق با شماست. گفتم که دید این روشنفکران معمار آمریکایی است. و ترجمه ای. بخوانید تقلیدی. – سیب
مهدی جان
فکر می کنم تعریفی که از روشنفکر می دهی خیلی نزدیک به تعریف آنتونیو گرامشی است. گرامشی روشنفکری را در مفهوم گستره ای به کار می گیرد. او حتی کارگزاران دستگاه های دولتی را نیز جزو روشنفکران به حساب می آورد. موضوع جالبی را مطرح کردی که اگر فارغ از دعواو بحث های انحرافی در مسیر درستی پیش برود شاید به رفع سوء تفاهم های بسیاری که در این زمینه هست کمک کند.
به نظر من اگر از اول به جای مفهوم شهری و شهریت مدرن و مدرنیته را به کار می بردی بهتر بود. فکر می کنم کسی با این حرف که روشنفکری مفهومی مدرن است و مربوط به مدرنیته مشکلی نداشته باشد.اگرچه گرامشی به تقسیم بندی روشنفکر شهری و روستائی نیز اعتقاد دارد.
—————————-
ممنون. البته روستای ما با روستای گرامشی متفاوت است! ولی من به روشنفکران برآمده از روستا معتقدم یعنی این را در ایران می بینم و بسیاری از روشنفکران ما هم همینطورند. ولی مساله ایران این طور است که فعلا متمرکز شده بر شهر. وقتی زمان توجه به روستا هم رسید روشنفکر روستایی اش هم پیدا می شود روشنفکری که به حذف روستا و تحقیر روستا و رها کردن روستا فکر نمی کند بلکه فکر می کند تا روستا از قافله مدرنیت و مدرنیزاسیون عقب مانده باشد مدرنیت در ایران به جایی نخواهد رسید. – سیب