من به مهندسی اجتماعی دیگر اعتقادی ندارم – زمانی داشتم- ولی نزدیک ترین گروه به مهندسان اجتماعی را خود همین مهندسان معمار می دانم. نشانه شناسی تهران و شهرهای بزرگ ایران می گوید که امروز روشنفکران فرهنگ ساز و صاحب نفوذ ایران مهندسان و برج سازان و پل سازان و جاده سازان اند. آنها پیغمبران لاکتاب اند یعنی در مقایسه با دیگر روشنفکران، یا همان روشنفکر به معنی معمول کلمه، با کلمه کار ندارند با سنگ و آجر و تیرآهن و بتون و سازه کار دارند. آنها زندگی و محیط ما را تغییر می دهند، عادات جدید در ما ایجاد می کنند، فرهنگ خانه و جامعه و زیست بوم ما را دگرگون می سازند. آنها را ما را شهری تر می کنند.
محمد رضا نیکفر پیش از این در مقاله ایمان و تکنیک به رابطه ایمانیان و مهندسان اشاره کرده است. اما از آنجا که این رابطه در چارچوب مناسبات شهر و شهری شدن تحلیل نشده و بیشتر صبغه نظامی و سیاسی گرفته است می ارزد که بر نقش مهندسان معمار به مثابه جامعه ساز نیز بیشتر تاکید کنیم.
آنچه من در ایران به نمونه تهران و شهرهای بزرگ می بیبنم تمام گویای دید مهندسان از جهان امروز است – دیدی که دارد از راه سازه و برج و معماری و نوسازی به یک نگرش ملی تبدیل می شود. من این دید را آمریکایی شدن جهان می نامم.
توسعه و نوسازی شهری ایران گرچه بر مدل ترکیه و دوبی و لبنان و مالزی تکیه دارد و گاه ژاپن و کره اما در واقع امر کاملا آمریکایی است. ایرانی ها به نحو غریبی آمریکایی اند. و هرچه می گذرد آمریکایی تر می شوند. اصلا هم مهم نیست مذهبی اند یا نیستند محافظه کارند یا نیستند و آخوندند یا نیستند.
تهران امروز بیشتر از هر زمان دیگری قصد آمریکایی کردن تصویر خود را دارد. این را ظاهر شهر می گوید و ساختمانهای رفیع و چندین طبقه اش و برجهاش. برج یعنی آسمان خراش به سبک ایرانی.
مدل توسعه ایران آمریکایی است. لارج بودن اصل است. گران بودن. بزرگترین بودن. از نگاه معناشناسی این مفهومی کلیدی است. نگاهی به دور و بر خود بیندازید تا وسوسه "ترین" بودن را پیدا کنید. حتی در مقولات مذهبی. در مشهد چندین تابلو و پلاکارد دیدم که رویش نوشته بود: مشهد بزرگترین شهر مذهبی جهان است! – جمله ای از این بی معناتر نمی توان یافت که چنین معنادار باشد.
من حتی در خوشباشی ایرانی نیز همان خوشباشی آمریکایی را می بینم. با غذا در مرکز آن. مرکزهای دیگر آن را نیز به آسانی می توانید پیدا کنید.
اما روشنفکر معمار ایرانی همان خصایص عمومی روشنفکر ایرانی را داراست جز اینکه دست اش بیشتر به کار می رود و عمل. ارزش افزوده نتیجه و حاصل کار و زحمت اش هم بسیار بیشتر است و خواهان بیشتری هم دارد. چه کسی است که آرزوی زندگی کردن در یک آپارتمان زیبا و گرانقیمت و تصاحب این حاصل روشنفکرانه را نداشته باشد؟ من در ایران کمتر کسی را می شناسم که قادر به رفض این "اثر" روشنفکرانه باشد. از یک منظر ایرانی امروز بیشتر از هر زمان دیگری به فکر خانه ساختن و تصاحب خانه ای از خود است. حتی چند خانه. دست کم دو تا. دومی برای اینکه یک خانه خالی هزار جور کاربرد دارد!
داشتم می گفتم روشنفکر معمار ما هرقدر هم که عملگرا باشد و به نتیجه فکر کند و در نهضت آمریکایی کردن ایران شتاب داشته باشد باز روشنفکر است. باز فردی از آحاد جامعه ایرانی است. از اینجاست که مثل تقریبا همه روشنفکران دیگر ساز خود را می زند و کمتر به نوعی هماهنگی می اندیشد.
شنیده اید که می گویند تهران شهر زشتی است. من در این سفر فهمیدم چرا. در واقع هیچ یکدستی معنادار سبک شناختی در معماری این شهر وجود ندارد. و در معماری هیچ شهر بزرگ ایرانی دیگری هم!
معماری و نوسازی چند دهه اخیر که دوره مدرن و شهری شدن ما بوده است شهرها را آشفته و نازیبا کرده است. زیرا هر کسی عملا ساز خود را می زند. زشتی شهر از این نیست که ساختمانهای زیبا ندارد. زشتی اش از این است که هماهنگ نیست. اتفاقی که در پاریس و لندن و نیویورک و واشنگتن – هر کدام با اصول خاص شهرسازی خود- نیفتاده است. معماران بر اساس سلیقه و دریافت شخصی خود و یا شخص صاحبکار عمل نکرده اند بلکه در چارچوب نوعی منطق زیباشناختی شهری که از سوی شهرداری و دولت و عقل سلیم عمومی حمایت و اعمال شده حرکت کرده اند و طرح زده و اجرا کرده اند.
در این یادداشت کوتاه مایلم بر دو سه نکته دیگر نیز تاکید کنم. اول همان که پیشتر هم به اشاره گفته ام: بخش بزرگی از نوسازی ایران ادامه اندیشه نوسازی از اوایل قرن است. ایرانی از اوایل سده ۱۴ در اندیشه نوسازی بوده است و هنوز هم هست و انقلاب – بر خلاف نظر اول- تغییری در این اندیشه ایجاد نکرده است. بنابرین نوسازی یا به تعبیر دیگر مدرنیزاسیون هنوز و همچنان حرف اول را در جامعه ایرانی می زند ولو به قیمت گزاف مثلا نابودی محیط زیست شهری و بی قاعده کردن ساخت و ساز و بی توجهی به حیف و میل در منابع آب و باغ و طبیعت.
دوم معناهای سیاسی انتقال روشنفکری جامعه ساز به روشنفکران معمار است. در میان همه بحث های ممکن در این زمینه یادداشت اخیر محمد جواد کاشی بسیار خواندنی است. اینکه تحت تاثیر اندیشه مهندسی، اندیشه سیاسی هم نوسازی اجتماعی را مانند نوسازی ساختمانی فرض کرده باشد. من با نظر کاشی همرای هستم که پزشکی درک تمثیلی بهتری برای نوع تحولات اجتماعی به دست می دهد اما واقعیت کنونی همین است که مهندسان ساختار فکر سیاسی را نیز ساخته اند.
این بخش از نوشته او بازخواندنی است: "دمکراسی برای این مهندسان مخاطره آمیز است، چرا که ممکن است کسب رای عمومی به خلاف نظر آنان به مدلی نامطلوب از اصلاح اجتماعی بیانجامد. آنگاه باید در غیبت مردم اصلاح کنند، کاری که رضاشاه انجام داد. من اعتقاد دارم این الگوی اصلاح تنها به روش رضاشاهی میسر است."
دکتر کاشی رابطه درستی میان سنتگرایی مذهبی و نوسازی به سبک آمریکایی می بیند: "اتفاقاً کسانی نیز که به پاسداران سنت شهرت یافتهاند، بیش از آنکه به تعبیر من سنت گرا باشند، از همان تفکرات مهندسی متاثرند. با این تفاوت که نقشه احداث بنای آنها متفاوت است. کسانی نقشه خود را از انگلیس و آمریکا اخذ کردهاند و کسانی دیگر از قرون چهارم و پنجم اسلامی. اما هر دو از این حیث مشترکاند که فکر میکنند میتوانند وضع موجود را یکسره در پرتو یک الگوی ایدهآلی متحول کنند و هرگونه دلبستگی به عوامل همبسته ساز موجود را نفی میکنند. ایدئولوگها هم مهندساند."
نکته آخر من سوالی است همسو با همین بحث: الگوی دموکراسی متناسب با این نوسازی کدام است؟ نمی خواهم جواب این سوال را اینجا بدهم ولی بهتر است تاکید کنم که طرح این سوال از این بابت اهمیت دارد که نمی توان دموکراسی مدل آمریکایی یا فرانسوی یا انگلیسی را به آسانی نوسازی ساختمانی وارد ایران کرد. زیرا آن مدل های دموکراسی – در یک فرضا ساده سازی شده – مطابق با مدلهای مهندسی و نوسازی در همان جوامع هستند. من به جداسازی نوسازی و دموکراسی هم اعتقادی ندارم. اما به این اعتقاد دارم که هر مدلی از نوسازی به مدل معینی از دموکراسی همساز است.
سوالم را دوباره تکرار می کنم: اگر نوسازی ایرانی را تحلیل کنیم و در نهایت مثبت بدانیم جه نوع دموکراسی بر آن می توان بنیاد کرد که پایدار باشد و با بدنه جامعه پیوند برقرار کند؟ – همان پیوندی که خود نوسازی با جامعه برقرار کرده و همه را آرزومند و موسوس ساخته است.
من تقریباً همهی عمرم را در تهران زیستهام. نوجوانی من با نوسازی بعد از انقلاب آغاز شدهاست. این نوسازی چیزی جز احساس غریبگی برای من نداشته. برجهای شهرک غرب و زمین بازیهای اختصاصی، بزرگراههایی که مدتی هر روز سه ساعت در آنها میراندم، برج میلاد که جلوی چشم من دو سه ماه شکل گرفت و به آسمان رفت، همهشان تنها حس غربت، ناسازگاری و نازیبایی با جهان سادهی کودکیام داشت که در یک حیاط کوچ دار و درختدار در حوالی میدان شاپور، کوچهی مهدیخان خلاصه میشد. حیاطها نابود میشدند. خانههای ما بزرگ میشدند و باغچههای حیاطها خراب میشدند تا جا برای اتومبیل جدیدی باز شود. مهمانیهای سادهی روی سفره، تبدیل میشدند به رفتن معذب به رستورانهای شیک و دور هم نشستن، به دور از هم نشستن.
این نوستالژی سالهای کودکی شاید باشد. شاید هیچ گریزی از شوک نوسازی نیست، اما راستش، با آمدن از تهران به لندن هیچ چنین شوکی به من وارد نشد. احساس کوچکی نکردم. بر خلاف ایدهی شما بر ضد شهرهای بزرگ، احساس کردم در درون این شهر بزرگ دائم مکانهای «دنج و کوچک» بازساخته میشوند، دائم سنت و نوستالژی خودش را در اشکال جدید متبلور میکند. از تشکیلات سلطنتی گرفته تا پابهایی که به تاریخ سیصد سالهی خود مینازند، از ساختمانهای دستنخوردهای که دائم بازسازی میشوند و شبها به ملایمت نورپردازی میشوند، نه به نحوی که بیننده را تحقیر کند، نه به شکلی که برج میلاد از درون خانههای توسریخورده و کوچک منطقهی ده تهران دیده میشود (جنوب خیابان آزادی) و تمام آن فشردگی و کوچکی و بیهویتی آن منطقه را به ریشخند میگیرد.
اینها چیزهایی بیشتر حسی هستند. مدرنیزم ایرانی همیشه مثل یک زخم بوده. سنت را پاره کرده و از درونش درآمده (یاد فیلم بیگانه میافتم که موجود فضایی تخماش را در بدن انسانهای زنده میگذاشت). و بدبختانه آن که، گروهی که مقابل مدرنیزم ایرانی جبهه گرفتهاند که ناموجهتر بودهاند: مثل همان رئیس کشتی فضایی که قرار بود با بیگانه بجنگد اما در انتها معلوم شد خودش هم جز یک ماشین نبوده.
این که در باغهای شمال تهران، باغ متعلق به سفارتخانهها از معدود جاهای نجات یافته از گزند برج و بزرگراه باشد، نکتهای است قابل تأمل.
سنت ایرانی در حاشیهی این مدرنیزم بازآفرینی نمیشود. تبدیل میشود به «قهوهخانههای سنتی» مدرن وسط برجها، به زلم زیمبوهای رفع رخم چشم که به در و دیوار آپارتمانهای لوکس آویزاناند و کوزه و گلیمی که از اساس ناسازگار با آن فضا مثلاً دکوراسیون داخلی سنتی هستند.
به نظرم ایرانیها میتوانند به جای مدرنیزم زمخت امریکایی، از مدرنیزم اروپایی یاد بگیرند. ساختمانهای دورهی ویکتوریا به نظرم تجسمی از بازآفرینی سنت در دنیای جدید است. اما شاید برای چنین کاری دیر شده باشد.
و دموکراسی این میان چه کاره است و چگونه میتواند کمک کند؟ گمان من این است که اگر شوراهایی از درون محلات شهرهای بزرگ برمیخواستند، اگر مالیات محلی در محل صرف میشد، و مهمتر از همه اگر ساختارهای عظیم که روییده از دریاچهی عظیم نفت، به ساختارهای ریزی تبدیل میشدند که از درون جامعه رشد میکنند، بسیاری از این ناسازگاریها حل میشد.
این روزها که انتخابات شوراها برگزار میشود کمتر کسی میپرسد چطور شهر چندین میلیون نفری تهران شورای شهر پانزده نفره دارد. چرا محلات شورای قوی و مؤثر ندارند.
محلیسازی شاید دوای بسیاری از دردهای ما باشد. برای محلیسازی، شاید چارهای جز دوا کردن «بودجهی نفتی» نیست.
What do you mean by this “Nosaazi” anyway?
نوشتهی بسیار آشفتهای است با تداخلهای مفهومی و معنایی فراوان و احکام کلی و شخصی صادر کردنهای بسیار. مفصل در این باره در ملکوت خواهم نوشت، اما به اختصار خلل عمدهی این نوشتهات را در این میبینم: خلط بی حساب و کتاب «معماری» (به معنای خاص معماری در عرف آکادمیسینها)، «مهندسی» (به معنای خاص و دقیقی که امروز از آن میشناسیم: مهندس عمران، مهندس راه و ساختمان و حتی بساز و بفروش؛ باز هم در عرف آکادمیسینها و حتی اهل بازار) و «روشنفکری». چیزی که من میفهمم این است که خواستهای با استفاده از این سه، مفهوم تازهای بسازی و تئوری نوینی (یا حتی کهنهای) را با تکیه بر اینها بازآفرینی یا ایجاد کنی.
نخست: فهمات از معماری پر اشکال و مشوش است. اینها که گفتهای کار معمار نیست. بهتر است اصلاً کلمهی معمار و آرشیتکت را برداری از این میان. قرار نیست نوشتهات عامیانه باشد و بگویی هر چه مردم کوچه و بازار میفهمند منظورم همان است. بنویس بساز بفروش. بنویس بنّا. هر چیزی. نگو معمار، نگو آرشیتکت. در بستر جامعهی ایرانی این ایراد دارد.
دوم: اصلاً نتوانستهای با این مقدماتی که چیدهای ربط درستی میان معماری یا بساز و بفروشی و روشنفکری بر قرار کنی. این مقدمات هیچ ربطی به نتایجات ندارند. هیچ نسبت روشنی میان اینها نیست. نمیشود توی ذهن خودت رابطه بر قرار کنی و بگویی بله هست. خودت همین بند را بخوان:
«اما روشنفکر معمار ایرانی همان خصایص عمومی روشنفکر ایرانی را داراست جز اینکه دست اش بیشتر به کار می رود و عمل. ارزش افزوده نتیجه و حاصل کار و زحمت اش هم بسیار بیشتر است و خواهان بیشتری هم دارد. چه کسی است که آرزوی زندگی کردن در یک آپارتمان زیبا و گرانقیمت و تصاحب این حاصل روشنفکرانه را نداشته باشد؟ من در ایران کمتر کسی را می شناسم که قادر به رفض این “اثر” روشنفکرانه باشد. از یک منظر ایرانی امروز بیشتر از هر زمان دیگری به فکر خانه ساختن و تصاحب خانه ای از خود است. حتی چند خانه. دست کم دو تا. دومی برای اینکه یک خانه خالی هزار جور کاربرد دارد»
آخر این جملات یعنی چه؟ لطفاً نام دو معمار روشنفکر ایرانی را ذکر کن. مثلاً از دید تو استاد محمد کریم پیرنیا کجای معادلهات قرار میگیرد؟ روشنفکر است؟ معمار است؟ دنبال مدل آمریکایی است؟ یا چه میدانم «نادر خلیلی» از دید تو در این منظومه بیکرانهای که ساختهای کجا واقع میشود؟ بعد هم، این چه تصویر معوجی است که از روشنفکری میدهی و توی دلاش هم معماری را میگنجانی؟
واقعاً جای تعجب دارد. من به نوشتههای پیشینات کار ندارم چون واقعاً شخصاً نمیتوانم آنقدر در آنها تشکیک کنم. اما برای این نوشتهات میشود صدها مثال در نقضاش آورد. دست بر قضا، من نوشتهی آقای کاشی را دقیقاً در خلاف جهت نوشتههای پیشین و حاضر تو فهمیدم.
به هر حال، زیاد وارد جزییات نمیشوم تا فردا مفصلتر بندهای جداجدای نوشتهات را نقد کنم. به حساب این میگذارم که نوشتهات را شتابزده نوشتهای. شاید خودت توضیح بیشتری تا پیش از نقدِ من بنویسی و گرنه خطوط کلی نقدِ من این است که نوشتهام تا شرح و تفصیلاش بیاید.
با مهر،
داریوش
سلام به عنوان یک معمار که در ایران درس خوانده و کار کرده ام خوشحالم که معماری موضوع بحث می شود اما متاسفانه موضوعات متعددی کنار یکدیگر آمده اند که بر پریشانی مطلب افزوده اند و سرانجام مراد نویسنده مشخص نیست. معمارانی که نویسنده از آنان انتقاد می کند آنگاه در معرض نقد تند قرار می گیرند که نخست همه چیز را به هم می بافند و در موضوعاتی درگیر می شوند که درک و تجربه کافی در آن ندارند! شاید شبیه همین نویسنده.
سلام. چند پاراگراف اول را تندی خواندم … اما متنی مثل این را نمی شود همین طوری تندی خواند … باید فکر کرد. آفلاین می خوانم و جواب می دم. اما با آمریکایی بودن افکار ایرانی موافقم!
آن بخش مربوط به «نشانهشناسی» را قلم گرفتم. یکی دو تا لینک هم تهاش گذاشتم. اما حرفات دربارهی معماری و مهندسی و روشنفکری هنوز مشوش است و ایرادها به قوت خود باقی.
سلام در باب معماری و دموکراسی شما را به دو مطلب و یک کتاب دلالت می کنم:
دموکراسی و هنر از نشر چشمه
و
http://hybrid.blogfa.com/post-38.aspx
http://hybrid.blogfa.com/post-24.aspx
———————-
سپاسگزارم. – سیب