اصلا قرار بود برویم ایران. من و علی. نشد. سفارت معظم با آن همه عرض و طول فشنگ نداشت. یعنی که دفترچه پاسپورت نداشت! نتیجه اینکه هنوز هم پاسپورت من و به قول آن آقای سفارتی دو سه هزار نفر دیگر صادر نشده است. می گفت حالا شما شکر کنید چون بعضی ها هستند برای عزا و عروسی باید می رفته اند و مانده اند لندن. واقعا چه دلگرمی بزرگی و چه خودآگاهی وحشتناکی به این زحمتهای عظیم که از نبود فشنگ برای مردم درست می شود. دریغ از یک جو کارآمدی.
بعد سفر سه هفته ای به ایران را کوتاه کردیم به یک آخر هفته برای سفر به هر شهری که علی انتخاب کند. گفت نیویورک. خب چطور می شود نیویورک رفت و واشنگتن نرفت. پس مدت سفر را کمی زیاد کردیم تا نخست به واشنگتن برویم. شهر مهدی و ماه منیر و دو سه دوست خوب دیگر. من و مهدی واقعا رفیق ایم. یعنی دعواهای فکری مان را در دوستی مان دخالت نمی دهیم. یا بهتر است بگویم من به آزادگی و جسارت او در اندیشیدن احترام می گذارم. از هر راهی که برود و به هر نتیجه ای برسد. مهدی فوق العاده پرخوان است و غیر از فارسی به سه زبان دیگر هم می خواند. آدمهایی مثل او تعهدشان به سلوک فکری خود است تا هر چیز دیگر. و همین ارزشمند است. مهدی رفیق به همان معنای سنتی است. دست رفاقت که داد تا آخر ایستاده است. این اصل اصیل هر نوع پرنسیپ فکری است. رعایت پیمان و وفاداری. من به این دقیقه چندین بار اشاره آورده ام. یکبار باید مفصل به آن بپردازم. ارزش جوانمردی و مرکزیت پیمان در آن.
غیر از مهر ماه و مهدی آفتاب هم سخت دلچسب بود. خاصه بامدادان و عصرگاهان. کمتر به وبلاگها سر زدم. سفر حقیقی وقتی برای سفر مجازی نمی گذارد. بعد هم که شش دانگ حواسم با علی بود و چیزها و تازگیها که از او در این سفر می یافتم. گفته اند که برای شناختن رفیق ات با او سفر کن. اما کتاب نخواندن و وبلاگ ورق نزدن و سفر کردن و با تماشا گذراندن کلی وقت می دهد برای تاملات. من بار اول سعی کردم آمریکا را فقط ببینم. اما این بار آمریکا با جملات به ذهن من وارد می شد. روی کاغذهای هتل هایمان و پشت برگه های چاپگرفته ای-تیکت هامان مدام نوشته ام. سعی کرده ام کوتاه بنویسم. قصد دارم کوتاه هم بازنویسی کنم. مثل آیات انجیل! امشب فردا وقت کنم شروع می کنم به تنظیم آن مشاهدات. بهتر است بگویم فرضیات. یادم هم نرفته است که گفتگو با اسد را هم باید اینجا بگذارم. شاید خلاصه اش کردم به نکات اصلی در باره وبلاگستان. حواشی را باید کوتاه کرد. متن کجاست. همان را باید نشانه رفت.
پی نوشت:
چند تنی از دوستان خوب در کانادا و در شمال آمریکا با پیام و ایمیل اظهار لطف کردند که اگر به سمت آنها رفتیم بی خبرشان نگذاریم. از همه آنها ممنون ام. اگر فرصت بود حتما از نیویورک به بوستون و به تورنتو می رفتم. در این میان، دوست نادیده ای نوشته بود که سخنرانی داری یا می گذاری؟ باید بگویم من اصلا اهل سخنرانی نیستم. چندباری هم که لازم بوده جایی سخنرانی کنم متن ام را نوشته ام تا بدانم چه می گویم. توقع شنوندگان کثیر و مختلف المرام را نمی توانم برآورده کنم. ولی جمع کوچک خودمانی را دوست دارم که سخن از سخن شکافد و گفتم و گفتایی در کار باشد.
مهدی جان رسیدن بخیر.
به من می فرمودید کلی راه رفته ام؟ شما که با یک حرکت دورتر رفتید. حالا سفرنامه می نویسید بفهمیم اصل این کار سفرنامه نویسی چطور باید باشد یا در جهالت باقی بمانیم؟
* نه واقعا تو راه دراز رفتی و تمام اروپا را در یک دوره چرخیدی. سفرنامه هم به چشم ولی قول نمی دهم بخوبی کار سرکار درآید. – سیبستان
گفته بودند که شباهنگام، سبک غذا خورده و بیشتر سر در جیب تفکر و تفحص و مطالعه در احوالات پیران و اولیا فرو برده و دمی غافل نشوم از آموختن ×. اما کجاست آن دو گوش شنوا و هرچه که بوده و زین پس آید، نبوده الا از برای همان تغافل و خیره سری، به جای مانده از عهد شباب.
و اینک هم از دولتی همان سست عهدی در پایبندی به امر حکما و بزرگان، غافل ماندم از خبر باز آمدن و رفتن حضرت میز مهد ی خان سیبستان الممالک، اهم و الاعلم علما ملکوتیه البریطانیه (اند××) العز و اولادهم علی خان جامی نشان به بلاد نیو انگلندیه. حاشا و کلا که اگر زودتر، خبر یافته بودمی، گوسفندان به مذبح برده، هوبره و دراج ها به تیر از آسمان افکنده و سوروسیات بر قرار کرده تا مگر، آن عزیزان را قدم رنجه ای، زحمت افتاده و به این خراب آباد تورنتو نیز گذری و نظری بر می افکندند×××.
چه حاصل که نومیه نابهنگام و عدم صلای خاقان، این سید حقیر را باز شرمنده تر از پیش نمود.
حالیا، انتظار ملاطفت بیشتر است که اگر حضرتش، گذری و یا نظری بر این سوی آبهای اطلسیه دارند، آهسته ندایی دهند که به هنگام و حاضر به یراق، آماده باشند مخلصان و نوبرانه هم که شده، از پیش چند تایی غاز وحشی الکانادایی (همان گوس خودمان)را بابت عصرانه فراهم شده باشد.
این بار را عذر تقصیر دارند، خرد بچگان، باشد تا زین بعد بیشتر آماده و ملتزم رکاب باشیم.
باقی هم بقای هر دو یتان
×_ گرانسنگ نصحیتی که از ولیعهد عظیم الشان، که هر تار سبیلش را باید با دنیای الماس توزین نمود، بیادگار برای حقیر مانده.
××- گفته بودند که تهاجم فرهنگی شده، اما پنداری فراموشمان شده بود که باید به لسان مملکت غیاث آبادی خودمان صحبت کنیم. ببخشید که این همه از وجود آب همین ولایت کانادا است و …
×××_ گویا، که این چند صباح را هم نزد ظهیرجان، به مشاعره و … دلمشغول داشته اید، اما راستی دور از چشم خاقان و …
××××- آخرشم اینکه، کلی مخلصیم.
سلام. رسیدن بخیر.
چقدر این جمله ی شما به دلم نشست !
(… دست رفاقت که داد تا آخر ایستاده است. این اصل اصیل هر نوع پرنسیپ فکری است. رعایت پیمان و وفاداری…)
راستی سلام
ایران تشریف آوردید می بینمتان ؟
شاد باشید و سلامت
با احترام
راوی
مدت نسبتن زیادی است که سایت شما را دنبال می کنم. هرچند زیاد اهل پیام گذاشتن نیستم اما ایندفعه که خبر سفرتان را به آمریکا خواندم گفتم چون من هم در نیویورک زندگی می کنم خیر مقدم ای بدرقه ی راه تان کرده باشم. سفر بخیر.
دوست نادیده چه قدر ایرانی نوشته ای مرحبا به گمانم سخن از سخن تراود زیبا تر است
درود بر شما
مطلب جالبی بود
من هم وبلاگی شبیه شما دارم با نام چهره های ماندگار
بهر شکل لذت بردم
موفق باشید