در فراسوی مرزهای تن می توان دوست داشت؟
موضوع تن فقط به زن محدود نیست روشن است اما ظاهرا این هم روشن باید باشد که رابطه زن و تن رابطه ای بنیادین است (بنیادی تر از رابطه مرد و تن اش) که در میان ما جماعت هنوز در باره اش بحث نشده است یا بحث ها در حد ابتدایی است به همین دلیل بسیاری از ما نمی دانیم ایستارمان در کجای این بحث طیف بندی می شود. (اصولا من به جای این همه حرفهای رطب و یابس که به اسم فلسفه روز به خورد جماعت داده می شود و بیشترش هم ترجمه ناکارامد است طرفدار بحث هایی تالیفی در باره این موضوعات جدی و واقعا روز هستم. اما کو گوش شنوا؟!)
روز جهانی زن معمولا به بحث های اجتماعی و سیاسی اختصاص می یابد. اما من فکر می کنم یادداشت زیر از شیرین احمدنیا مقدمه غیرمتعارفی می تواند برای بزرگداشت زن باشد هرچند خود نویسنده آن را به این مناسبت ننوشته باشد. دیگر اینکه برای من که منازعات و مخاصمات وبلاگستان را دنبال می کنم این نوشته از این منظر هم جالب است که اگر آن را یک مرد نوشته بود احتمالا از سوی خانمها (و چه بسا آقاها)ی فمینیست متهم می شد به اینکه زن را از چشم مردانه و مردسالارانه دیده است اما نکته اینجاست که این نوشته تفسیری از چشم یک زن از خطاب عاشقانه شاملو به معشوق خود است برای فراتر رفتن از بدن.
خب حالا برای اینکه مقدمه از متن مفصل تر نشود بخوانید:
دو سه روز قبل که بخشی از شعر شاملو رو نقل کرده بودم واکنشهای جالبی رو دریافت کردم. دوست عزیز عالم مجازی ام حسن هم اخیرا این کامنت رو اضافه کردن که منو به فکر فرو برد:
“مگه می شه در فراسوی مرزهای تن هم دوست داشت؟”
در حیطه ی “جامعه شناسی بدن” تاکید زیادی می شه بر نقش کلیدی بدن در تعاملات اجتماعی و روابط انسانی. یعنی ما چه بخواهیم یا نخواهیم روابط انسانی مون از واسطه ای به نام بدن تاثیر می پذیره. من وقتی در این باره سر کلاس جامعه شناسی پزشکی مثال می زنم مثلا به نقش و اهمیت ویژگیهای بدنی در انتخاب همسر یا حتی در انتخاب یک کارفرما وقتی با متقاضیان استخدام روبرو می شه اشاره می کنم.
تقریبا جای تردید نیست که ویژگیهای ظاهری تا حد زیادی نقش تعیین کننده برای پیشرفت و موفقیت افراد در زندگی شون دارن حتی اگر این نقش خودش رو به شکل غیر مستقیم مثلا از طریق اعتماد به نفس بیشتری که در فردی که دارای بدن سالم یا زیبایی هست ایجاد می شه نشون بده! نمی شه اهمیت بدن رو نادیده گرفت هرچند مطلق نیست. اما در مورد دوست داشتن چی؟ در اون مورد هم من شکی ندارم که تاثیر زیادی داره. اما به نظرم در عین حال ممکنه که بشه در یک “دوست داشتن متعالی” از محدود ماندن به ویژگیهای بدنی فرا تر رفت یا لااقل مقام “تعیین کنندگی” رو از اونها سلب کرد.
————
* فقط کامنتهایی که به پروراندن موضوع کمک کند منتشر خواهد شد. نقد و نظر به زبان راست و روشن دری، نه برچسب و ذرت پرتاب کردن به زبان دری وری! – سیبستان محل بحث است نه جای یقه دری.
آقای جامی عزیز
شعر میعاد شاملو:
در فراسوی مرزهای تنت ترا دوست میدارم!
……
در فراسوی مرزهای تنم
ترا دوست میدارم.
…..
در فراسوهای عشق
ترا دوست میدارم
در فراسوهای پرده و رنگ …
در فراسوهای پیکرهایمان
با من وعدهی دیداری بده….
زمانی جزو اشعار محبوب و همذات پندارانه من بود، اما زمانی که تن برایم خوار بود و در مرتبه پست تری نسبت به ایده های مقدس ام!!! قرار داشت.من با دریافت اکنونی ام(باور به پیوستگی تنگاتنگ جسم و ذهن یا تن و ایده که ای بسا عواطف محصول چنین پیوستگی باشند) دو فرضیه برای سروده شدن این شعر دارم،
۱- واکنشی در برابر شیءانگاری زن در جامعه خودمان می دانم، مقاومت در برابر تقلیل زن به جسم محض.
۲-خوار انگاشتن تن و تنانه گی و دوری گزینی از این خفت در شعر میعاد
در واقع فرض دوم در من دلیل محبوبیت شعر میعاد بود.
اما اکنون از دو انگاری تن و ذهن یا ایده گریزانم.و اصلا با اطلاق عنوان ظرف یا واسطه یا کالبد روح برای تن موافق نیستم.نمی دانم به چه دلیل تن برای ما مدام به مرتبه پایین و اولویت بعدی و غیرضرور افت می کنه؟
در توضیح برداشت خودم از آنچه که هستم خودم را مجموعه ای از جسم+ ایده+ دیگرانی که آنها هم جسم+ذهن هستند می دانم.جسم را نه در کارکرد سکسی آن و نه در کارکرد صرفا خورد و خوراک و نه در کارکرد فیزیکی آن و نه به خصوص در کارکرد فیزیک چهره خلاصه می کنم.
به نظر من دوست داشتن (و نه محترم یا ارج گزاردن) فراتر از مرزهای تن ممکن نیست و شکل محتمل چنین دوست داشتنی(یعنی دوست داشتن فراتر از مرزهای تن را ) در سرکوب درونی ممکن می دانم.
به هر حال وقتی که پزوهشها و مباحث بنیادی در این زمینه( شاید بتوان فلسفه عشق نامیدش که از علوم و فلسفه های دیگر هم وام می گیرد) حداقل تا جایی که من اطلاع دارم در نزد ما مطرح نیست به ناچار از نظرات و تجارب کاملا شخصی کمک گرفته می شود مثل خودم که نظراتم را با توجه به تجارب زندگی شخصی ام نوشتم.
به هر حال بحث جذابی است.
آقای جامی
می توانم بپرسم که چرا رابطه زن-تن را بنیادی تر از رابطه مرد-تن می بینید؟
سلام
درباره تن ای کاش درباره کشف و یا دیدن مستقیم و بدون پرده هم کمی می نوشتی. اینکه تن کشش دارد کسی منکر نیست برای من زمانی مهم است که این تن تا کجای کار می تواند همین کشش را نگاه دارد. آیا تن همیشه برای یکی دیگر چه زن باشد و یا مرد همین تن است یا اینکه کمتر می شود. همیشه نگاه همان است که روز اول بود و یا اینکه تن با کاهش اعتبار در نگاه مواجه می شود؟
موفق باشی
متن زیر حد اقل نقش بدن رو در کشش جنسی که به عقیده من لازمه تنازع بقا و بخشی از دوست داشتن بین دو انسان حتی از نوع متعالی اش است معلوم میکنه:
http://golkhooneh.blogspot.com/2005/02/blog-post_110947820179741502.html
سلام. نیم ساعت است دنبال شعری از شاملو می گردم که در آن زنان را به عنوان مانعی برای مردان مبارز معرفی می کند. …
عشق در فراسوی تن ها؟
این عشق نیست، تبلور نهیلیسم کشنده ایرانی است که هم دنیا و هم آخرت را نفی می کند.
زن ها به تن خود بسیار نزدیک هستند. تن بطور مستمر هر ماه چند روز کل توجه آن ها را به خود اختصاص می دهد.
این که یک زن از چنین عشقی دم می زند، برای من هم جالب و در عین حال حیرت انگیز است. و نشان می دهد که فقط ما مردها نیستیم که از خودمان اینقدر فاصله داریم.
آقای جامی عزیز سلام… یکی از دوستان مطلبی در مورد نوشته قبلی شما نوشته… متاسفانه ترک بک شما کار نمی کرد، ببخشید که کامنت مرتبط با موضوع نبود. پایدار باشید
سلام مانی عزیز
با توجه به اینکه یک زن هستم و در معرض اطلاع از واکنش هم جنس هایم نسبت به موضوع پریود ماهانه، بی مناسبت نمی بینم که به اطلاع شما برسانم:
اکثریت زنان ایرانی پریود شدن را به عنوان یک مزاحمت و حتی گاه تا سرحد بدبختی زنان معرفی می کنند یا حتی مادر شدن را. از اینگونه نزدیکی با تن به نظر من با آنچه که رابطه آگاهانه و اندیشیده با جسم هست بسیار متفاوت است.
در واقع رابطه با تن به خودی خود نه زن و نه مرد را به آشتی با خود سوق نمی دهد. رابطه پذیرا و آشتی جویانه با تن است که می تواند منشاء اثری انسانی در زن و مرد هر دو باشد. در نظر من حتی مرد ایرانی هم با وجود آزادی ویژه ای که دارد پذیرای جسم اش نیست بل که از جسم اش برای تنش های روانی و ذهنی اش “سوء استفاده” می کند و بیگاری می کشد.
تصور من این است که به علت سلطه ی یک نوع عجیب از ضد فرهنگ ، به این بیماری دچار شده ایم که یا عشق کاملا حقیقی ( یعنی عشق انسان به انسان ) را می پذیریم و یا تنها صورت ممکن از عشق را عشق مجازی ( انسان به موهوم ) می دانیم . حتی مولانا که به نظر بسیاری از ما استاد فنون عشق است ، بیتی به این مزخرفی دارد که : عشق هایی کز پی رنگی بود / عشق نبود ، عاقبت ننگی بود
در حالی که به نظر من ، عشق را نمی توان به این صورت قالب بندی کرد . عشق عشق است ، یعنی خواستن با همه ی وجود . گاه ممکن است به انسانی با تن و جان باشد ، و گاه به چیزی که وجود نداشته باشد .
…
فعلا اندر آن نمی توانم بیش از این بنویسم . سر فرصت شاید چند سطر به درد بخور نوشتم . خواهید بخشید .
طرح جالبی است .. درفراسوی مرزهای تن کجاست ؟ بیرون از این تن.. بیرون از دست و گوش و دهان ..بیرون از نگاه که محل تلاقی دو روح است کجاست حس کردن دیگری؟ درک کردن او و لمس عواطفش ؟ من فکر می کنم این نوع دوست داشتن از جنس عشق نیست .. نیازی است که در خود می خواهد جواب بیابد خود به خود به کمال برسد و دیگری بهانه است. این دوست داشتن و قائل به حضور دیگری شدن تنها بهانه است مثل ادبیات کلاسیک ما حضور معشوق واسطه است برای گفتن چیزی که می دانی بیرون از ما جوابی ندارد و این عین پرستش خود است و شاملو در ادامه اشاره می کند که: سال گشتی ست این
که بخواهی اش بی اینکه بفشاری اش؟
من وعده شاعر را در فراسوی مرزهای تن باور می کنم اما عاشق بودن او را در این شعر نه! اینجا دیگری تنها آینه است برای شاعر : داشتن دستاویزی برای غریدن .برای از خویش روییدن و چون تاک به خود پیچیدن!
سپاس
سلام
مطالب جامعی است . ممنون