امروز بخارا شماره ۴۴ رسیده بود. تا حال که پاسی از نیمه شب گذشته فرصت نکرده بودم ورقی بزنم. و وقتی ورق زدم به مقاله یاداشت گونه استاد شفیعی کدکنی که رسیدم پیشتر نتوانستم رفت. چه تقارنی با این بحث های اخیر دارد! در یادداشتی از یادداشتهای پیشین اشاره آوردم که فروغ را مدرن ترین زن عصر جدید ایرانی می دانم. بانگ اعتراض از این و آن برخاست. حال می بینم استاد ما – که هر کجا هست خدایا بسلامت دارش- چه صراحتی دارد در تاکید بر این مدرن بودن آن زن یگانه. حیفم آمد برای شما که به بخارا دسترس ندارید سطرهایی را نیاورم. جای بحث و گسترش سخن او نیست اما اگر در سخن او که بر اساس تحلیل سبک شناختی فروغ نوشته شده دقت کنید دقایق بسیار هست که می تواند پایه بحثی جدی باشد.
می نویسد: فروغ اگر خالص ترین و برجسته ترین چهره روشنفکری ایران در نیمه دوم قرن بیستم نباشد بی گمان یکی از دو سه تن چهره هایی است که عنوان روشنفکر به کمال بر آنان صادق است. صورت و معنی شعر او مدرن است و هیچگونه نقابی از صنعت و ریای روشنفکرانه – که اغلب مدعیان روشنفکری ما گرفتار آنند- بر چهره شخصیت او دیده نمی شود.
ریای روشنفکرانه از ریای دینی بسی خطرناک تر است و در همین قرن قربانیان ریای روشنفکرانه به نسبت از قربانیان ریای دینی شمارشان کمتر نیست. بسیاری از روشنفکران ما به آنچه می گویند اعتقاد ندارند. حتی می توان با اطمینان گفت که نیمی از دانه های درشت تسبیح روشنفکری ما در کمال شهرتشان مترجم ناقص حرفهای دیگران اند … و حتی ار فهم حرفهایی که ترجمه می کنند عاجزند.
اما فروغ در هنر خویش زلال است و خالص. همان است که احساس می کند و همان است که می گوید. … سنت گریزی او را و مدرنیت او را در “وصف” epithet های او بخوبی می بینیم. او اگر آشکار با سنت در می افتاد ما در اصالت روشنفکری او می توانستیم تردید کنیم ولی فروغ هیچگاه به صراحت سخنی در این باب نگفته است.
سنت پدیده ای است ایستا و نگاه سنتی نگاهی است مطمئن اما نگاه فروغ از دریچه وصف هایش نگاهی است که در آن همه چیز “مغشوش” و “سرگردان” و “مشوش” و “مضطرب” و “گیج” و “گذران” و “درهم” و “پریده رنگ” و “نامعلوم” و “بی اعتبار” و “فرار” و “دور دست” و “پریشان” و “بی سامان” و “بی تفاوت” و “منقلب” و “بیهوده” و “ارزان” و “گنگ” و “سرگردان” و “گمشده” و “مرموز” و “بی قرار” و “عاصی” و “نامسکون” و “ترسناک” و “غربت بار” و “تاریک” و “رخوتناک” و “مشکوک” و “نامفهوم” و “پرتشنج” و “ترسناک” و “ولگرد” و “مه آلود” و “سست” و “خسته” و “خواب آلود” و “مخدوش” و “پیچاپیچ” است.
ما در قرن بیستم روشنفکران بسیاری داشته ایم که به ویرانی سنت ها کمربسته و برخاسته اند و تمام کوشش آنها تخریب اساس سنت ها بوده است … اما هیچیک از آنان بی گمان در درون خویش تا بدین پایه گسیختگی از سنت را نتوانسته اند تصویر کنند.
اگر از دیدگاه خالص هنری بنگریم هیچ روشنفکری بهتر از فروغ به ستیزه با سنت برنخاسته است. دیگران شعار داده اند و دشنام و اگر به تحلیلهای معنی شناسیک آثارشان بپردازیم در جدال با سنت خود گرفتار تناقض های خنده آوری نیز شده اند.
– برگرفته از: “وصف های فروغ فرخزاد”، با تلخیص.
سیبستان عزیز، من نمیخواهم ادعا کنم که شما در رابطه با مفهوم سنت و تجدد بیسوادید، اما به نظر میرشد که شما میخواهید این را الغا کنید که، هر آن که بیشتر سنتشکن بود فسفرش بیشترست. به گمان من، برای دسترسی به تجدد و مدرنیت، لازمش این نیست که سنتها را ویران و سنتستیز صرف بود. برای درک این مهم، میتوان برای نمونه به شهرسازی یاریس توجه کرد. تمامی ساختمانهای که با معماری مدرن ساخته میشوند و شده است را شهرداری یاریس در حومه این شهر قرار داده و ساختمانهای که با فرم و معماری سنتی ساخته شده بودنند را تمامی نوسازی و بازسازی کرده و میکند(و نه تخریب). از این روست که یاریس عروس یایتختهای دنیا شناخته شده است و واقعن شهر زیباییست. در هم این ژابن که من مدت ۷ و ۸ سالی است که ساکنام، درصد بالایی از زوجهای جوان قبل از این که عقد و جشنی عروسی داشته باشند(به اصطلاح ازدواج کنند)، دخترها در این رابطه حامله میشوند و بعد از آن به رسم کاملن سنتی خود مراسم عقد و جشن آن را انجام میدهند و این مسلهای است که نه تنها در قشر روشنفکر که در تمامی اقشار جامعه به کررات و وضوح دیده میشود و خانوادهها از هر دو طرف این موارد هیچ مغایرت و کشمکش فکری با جوانها ندارنند و تقریبن ۱۰۰% مورد قبول واقع میشود. این دو نمونه که اولی در مورد معماری و هنر و دومی در رابطه با روابط اجتماعی و فرهنگی که عرض کردم این را میخواست نشان دهد که سنت میتواند در کنار مدرنیت دوش به دوش یکدیگر گام بردارنند. ناگفته نماند که حرف در این مورد زیاد دارم اما حوصله و امکان کم.
* دوست عزیز، من بعضی وقتها از اینکه یک “متن” چقدر می تواند بد خوانده شود در حیرت می شوم. به هرحال مقصود من سنت ستیزی یا سنت ستایی نیست. مقصود این است که هر کدامش را می خواهی انجام دهی با ذوق و با هوش باش! – نه سنت ستایی بی ذوقانه ارجی دارد نه سنت ستیزی هیجانی به جایی می رسد. حیفم می آید این را هم نگویم که بخش مهمی از سنتی که با آن بی ذوقانه ستیز می شود خط فارسی است. بهتر است دست کم توجه کنیم دو واژه کاملا متضاد را به جای هم به کار نبریم: الغا و القا. – سیبستان
ِSiavoosh Aziz
Sonat ba Rituel (majmoo’a maraasem farhaangi va /ya mazhabi yek farghang)fargh ziady ba ham daarand. Maraasem Ezdevaaj , marg, tavalod, Safaar, … inha Rituel mibaashaand va besiaar ghani va saazaneh. Ama Sonat mitavanad beh ghayat baazdarandeh va zed pishraft bashad agar moderniseh nashavad.
سلام. قضیه همین جاست که فروغ با سنت به ستیزه برنخواسته بود، بلکه «نوع بودن» او خود «جدال با سنت» است. شعار و دشنام گویی که از هرکسی برمی آید.
Saraی عزیز، سنت یعنی عادات، یعنی رسم و رسوم، یعنی نحوه عملکرد افراد یک جامعه بر حسب عرف، مذهب، ملیت، نژاد، جنسیت، یعنی هم این مراسمی که شما ازشان نام بردید مانند جشن ازدواج و مراسم عقد، ختنهسوران، چارشنبه سوری، به خاکسیاری مردهگان و غیرو(من که اینگونه متوجه میشوم و بر آن نظر دارم.).
حالا برگردیم به این نکته که آیا تمامی سنتها و رسم و رسوم مربوط به آن در نزد یک جامعه باید مورد طرد واقع شود تا راه را برای ییشرفت، ترقی، امنیت و آسایش گشود. من میگم نه. برای نمونه در ژابن راه و روش تغذیه سنتی بمراتب ییشرفته و سالمتر و مدرنتر از راه و روش تغذیه “مدرن” امروزیست. نگاه کن به کشور آمریکا که با چاقی مفرط و عوارض ناشی از آن(سکتههای قلبی و مغزی و غیرو) آن جامعه مدرن با آن دست به گریبان است. و در ژابن به سبک سنتی، یکی از بهترین راه و روش تغذیه را در خود جای دارد و افراد این جامعه رکورد دار در عمر دراز را در جهان دارا هستند.
سیبستان عزیز، شما منو یاد دوران نوجوانی و اون میوه فروشی سرکوچهمان میاندازی که هر وقت میخواستیم از دکانش سیب بخریم، خودش سوا میکرد و میداد دستمون و تمام این شوق و ذوق خرید را از ما میگرفت.
* مثال جالبی است ولی من ربطش رو با بحث سنت و مدرنیسم نفهمیدم. در عین حال اصلا از اینکه شوق و ذوق خواننده را بگیرم خوشنود نخواهم بود. اما امیدوارم تو هم شوق و ذوق نوشتن را از سیبستان نگیری برادر! – سیبستان
سیبستان عزیز، شما دکانی دارید که سیبستان نام دارد و سیب(یادداشتها) داری و به فروش میگذاری. خوب تا این جا با من هستی که. حالا من خواننده(خریدار) سیبها را آنگونه که میبینم ورمیدارم و نقد و نظر میدهم دیگه! حالا شما خود آمدید که نه این سیب که شما ورداشتی خوب نیست و این خوب است و بردار. نه شما در اشتباهید اگر که منظورتان این بوده باشه که با نشان دادن اشتباه لغوی “الغا و القا” شوق و ذوق را از من بگیری. حالا این که خوبه، یک دفعه من به جای این که بنویسم زرداخانه نوشته بودم ضرابخانه! خوب این به خاطر دوری از زبان مادری برای بیست و اندی سال است دیگه جانم(اما در عوض من با زبانهای انگلیسی، دانمارکی و ژابنی آشنا هستم و تا حدودی آلمانی و عربی و غیرو، که این آشنایی با این زبانها، کمک کرده تا فهم فارسیایم خیلی بهتر و عمیقتر شود.)! اگر این چند تا کامننتهای را که این جا و اون جا هم نمینوشتم تا حالا فارسینوشتن(مخصوصن انشای آن) من به این خوبی و عالی که هست نمیشد(چرا شما فکر میکنید که من بیذوقانه ستیز میکنم با خط فارسی؟).
* معلوم شد خوانندگان سیبستان هم از نازکدلان عالم اند. برادر ما به یک کلمه شما ایراد گرفتیم که غلط است نگفتیم که خداناکرده بی سوادید. قبول دارم که قضاوت از روی یک کامنت همیشه می تواند به خطا رود ولی حق دهید که دست کم بر این می توان توافق کرد که غلط غلط است و تذکر به آن گناه کبیره نیست. در مقابل من هم بی ذوقانه را پس می گیرم. – سیبستان
یک سؤال دارم جناب جامی. به عنوان یک خوانندهی کنجکاو٬ میخواهم بدانم ارتباط بین خط و زبان از نظر شما چیست؟ خوب اینقدر میدانم که خط ابزاری برای ثبت زبان است. ولی نمیدانم چقدر اصالت دارد. من زمانی کلاس آموزش فارسی میانه (پهلوی) میرفتم. یادم است که واژهها کمابیش همین واژههای فارسی امروزی بود و ساختار دستوری نیز همین. ولی بهتر از من میدانید که خط متفاوت است و البته گویش. ما رسمالخط فارسی امروز خود را از عربی گرفتهایم ولی زبان همچنان فارسی است. به هیچ عنوان نمیگویم که این رسمالخط خوب است یا بد. میگویم در نظر شما٬ اصالت خط در زبان چقدر است؟
راستش بهعنوان یک مصرفکنندهی زبان که ادیب نیست٬ همواره با نوشتن فارسی مشکل داشتهام. قواعد مدام درحال تغییرند و بر سر همین مقدار موجود هم توافق وجود ندارد. حتا در نوشتههای شما بهعنوان یک صاحبنظر٬ نیمفاصله رعایت نشده است. مثلن نوشتهاید: «می گوید» بهجای «میگوید». فکر نمیکنید متولیان زبان فارسی (ادیبان) کمی نسبت به مشکلات کاربردی زبان فارسی کمتوجه هستند.
ببخشید که کمی بیربط بود. امیدوارم نرنجیده باشید.
* رنجیدن از لحن است (و گاه از موقع نشناسی) و نه از سوال و نقد. سوال شما بجاست. گرچه پاسخ آن نیاز به بحثی مستقل دارد. فقط چون نظر من را پرسیده اید بگویم که من هیچ تعصبی به شیوه نوشتن خط فارسی ندارم. گرچه هماهنگی نوشتاری را می پسندم. اما حالیا به هر دلیلی از جمله جریان عام آشقتگی وجود ندارد. اما چیزی که نمی پسندم و آن را نشانه بدی می دانم نوشتن کلمه ای به جای کلمه ای دیگر است: طور و تور، صلاح و سلاح، زهر و ظهر، تهدید و تحدید، و همین الغا و القا که بحث اش در کامنت های پیش رفت و مانند آنها. خط قرارداد است و باید خواندن را آسان کند یعنی سر راست ترین ارتباط بین معنی ذهنی و نوشتار را ایجاد کند. طبیعی است که به هم خوردن قرار و مدار باعث نادرستی در فهم نویسنده می شود.
مصرف کننده زبان لازم نیست ادیب باشد. لازم است درس هایش را خوب خوانده باشد. و البته معلم خوبی هم داشته باشد.
این مساله فقط به کلمات عربی تبار هم محدود نیست. نمی دانم آن داستان عزیز نسین را که با محوریت خط نوشته بود خوانده اید یانه: در چاپخانه روزنامه ای حرف ح تمام می شود – این مربوط به دوره حروفچینی سربی است – و تصمیم می گیرند که به جای آن خ استفاده کنند و توضیحی بنویسند که مثلا در این مقاله خ هم نماینده ح است و هم خ. بعد حرفهای دیگر هم تمام می شود و قرار می گذارند حرف دیگری به جای آنها استفاده کنند. می توانید تصور کنید که تا کجاها کلمات ح- دار مثلا دگرگون می شود! و البته اسباب کمدی و کمدی سیاسی که منظور نسین بوده است. – سیبستان
سیبستان عزیز من از طریق لینکی از شما با سایت آقای طهماسبی آشنا شدم حالا امدم تا لینک مطلب جدیدشون را اینجا بگذارم:
http://www.alitahmasebi.com/archives/000199.php#more
با سلام. آقای جامی عزیز، اگر چنین صفاتی که استاد شفیعی برای نگاه فروغ «نگاه فروغ از دریچه وصف هایش نگاهی است که در آن همه چیز “مغشوش” و “سرگردان” و “مشوش” و “مضطرب” و “گیج” و “گذران” و “درهم” و “پریده رنگ” و “نامعلوم” و “بی اعتبار” و “فرار” و “دور دست” و “پریشان” و “بی سامان” و “بی تفاوت” و “منقلب” و “بیهوده” و “ارزان” و “گنگ” و “سرگردان” و “گمشده” و “مرموز” و “بی قرار” و “عاصی” و “نامسکون” و “ترسناک” و “غربت بار” و “تاریک” و “رخوتناک” و “مشکوک” و “نامفهوم” و “پرتشنج” و “ترسناک” و “ولگرد” و “مه آلود” و “سست” و “خسته” و “خواب آلود” و “مخدوش” و “پیچاپیچ” است.» برشمرده، مصداق “صراحت” در برخورد با سنت نیست، پس برخورد “صریح” با سنت چگونه است؟ و در ثانی چرا ما باید نگران “صراحت” در برخورد با “سنت” باشیم؟ آنهم در جامعه ای که حق برخورد صریح و خشونت بار با “مدرن” به رسمیت شناخته شده است. و آیا “صراحت” خود امری مدرن در برابر “گنگی” سنت نیست؟
Dear Sibestan,
Just wanted to point out that comparing sibiltala with Ahmad Ganji is irrelevant.
First, I do not remember sibiltala calling herself a hero. Comparing, the two would be like scolding a flower for not having the courage of a lion. It can be done but it is a bit funny. Finally, Ganji has responsibilities that sibiltala does not.
Like sibiltala was not even born when the Islamic revolution happened. Ganji was part of repressing forces of Islamic
Republic. Ganji needs redempetion and sibiltal does not.
Chekerat Haideh