دلم می خواست فرصت بود و با حوصله می نشستم از بین حرفهای پیام یزدانجو نکته های هموار و ناهموارش را جدا می کردم و با شرحک و پرسشکی همراه می ساختم. من سخت طرفدار این تهاجم گفتمان ها هستم که حضرتش پیشنهاد می کند. گرچه زبان و بیان خودش را هم چندان گفتمانگر نمی یابم! باری اینقدر حرف و حدیث با هم در این نوشته آورده است که جدا کردن آنها از هم کار دشواری است. کلا دست انداز زیاد دارد ولی حرف حساب هم کم ندارد. من این بخش آخرش را بیشتر می پسندم که فشرده می آورم. تاکیدش بر جداسازی عرصه عمومی و خصوصی هم ارزشمند است. من در یادداشتی که خود خواهم نوشت به همین اشاره خواهم کرد. اینکه ما در عرصه عمومی چه بخشی از “خود” را آشکار می کنیم در واقع سبک زندگی و اخلاق و انتخاب ما را نشان می دهد. تامل در قواعد این دو سوی زندگی خصوصی و عمومی -بدون اینکه در دام دوگانه کردن اش بیفتیم- بسیار مهم و مساله ای نو برای ما و طبعا کمتر-بحث-شده است.
باری پیام خان یزدانجو می فرماید: در جواب صاحب “کتابچه“، که من شکی در اصالت و عمق آثارش ندارم، میگویم تا یک سنت انتقادی بر اساس منطق مکالمه (گفتوگویی هرقدر خشونتبار و خصومتآمیز) پدید نیاید، مدرن شدن یک رویا است. برهنه شدن دردی را دوا نمیکند: لباسی پوشیدهایم که اندام ناموزونمان را پنهان نکرده: با عریانی هم اندام ما موزون نمیشود. نکته این نیست که هیچکس از ناموزون بودن اندام خود خبر ندارد. در این که ما بیش از حد ضرور آلودهی ابتذال ایم، اغلب تاب انتقاد نداریم، مخالفخوان ایم و صدای هر مخالفی را در نطفه خفه میکنیم، و …، در این همه هیچ شکی نیست. با این همه برهنگی چه دردی را دوا میکند؟ برهنه هم نباشیم، میدانیم زیر این دلق مرقع چیست. بر این تن بدقواره هر لباسی زار میزند. نه، نیازی به عریان شدن نیست. هر لباسی که بر تنمان هست باشد: باید این تن نحیف را پرورار کنیم، این اندام نزار را پرورش دهیم، با هم دستوپنجه نرم کنیم، با هم گفتوگو کنیم (عریانی همان اسطورهی آزادی ابتدایی است، این که اگر از اکتسابات خود عریان شویم آزادی را باز خواهیم یافت. من این ایده را باور ندارم، صاحب کتابچه هم میداند: آن لیبرتنی که رژیم اخلاق استبدادی فرانسه را به لرزه انداخت، در صف درازی ایستاده بود که از روسو تا روبسپیر را در بر میگرفت، ولتری در این صف بود و حرفاش این که “من با تو مخالف ام اما جانام را میدهم تا تو بتوانی حرفات را بزنی”).
به هر رو، بیایید قید این ایدهی شاعرانه – عارفانه را بزنیم که احساسات ناب انسانها بازتاب بهترین آرمانها و انگیزهی متعالیترین، و احیانن مدرنترین، پیشرفتها است. با خشونت طبیعی احساساتمان آزادی طبیعی را نخواهیم یافت، تنها اسیر طبیعت خواهیم ماند. با ایدههای رمانتیکی چون آنها که در “کتابچه” آمده شاید سرخورده شویم و شاید تروریست، هردو از نوع مدرناش، اما قطعن شهروندانی مدرن نخواهیم شد.
اصلن چه کسی میگوید باید گند و کثافت درونمان را بیپرده به نمایش بگذاریم. فضیلت مدرنیته این بود که بشر را وا داشت تا در برابر حقارت و کوتولگی خود بایستد نه این که آن را تهییج و تقدیس کند: تمدن بالندهی امروزی، فرهنگ مدرن روشنگری، از چنین سانسورهایی نشات گرفته (شکی در عظمت و اهمیت والایشهای فرویدی هست؟) حال، اگر توانستیم تعفن وجود خود را بپوشانیم و اندکاندک از بین بریم کاری کردهایم، حرفی زدهایم، وگرنه ملوث کردن هر متنی به قاذورات ذهنی خود کاری نیست، حرفی برای گفتن ندارد. گند درون خود را افشا کردن کار کودک و دیوانه است، کار بالغ و عاقل (انسان مدرن کانتی) نیست.
این همه ضرورتی سراسر اضطراریتر مییابد اگر ایرانی بودن خود را به خاطر بسپاریم. ایرانی، با فرهنگی سرشار از عقلستیزی و عرفان و شاعرانگی، فرهنگی که معیارها و موازین حوزهی خصوصی و ادبیات شخصی را به تمام حوزهی عمومی و اجتماع و سیاست تسری داده (هیچچیزش از هیچچیزش جدا نیست: همهچیزش همهچیزش است). من استیصال ایرانی خودم را میبینم و اذعان میکنم: آنارشیسم کودکانه و شاعرانهی هزارسالهی ما در عرصهی سخن ادبی هم مضمحل شده، بسط دادن این منطق (منطقستیزی آن) به عرصههای سخن سیاسی و اجتماعی چه دردی از ما دوا میکند؟ تا ولتروار به نبرد گفتمانی با یکدیگر نرویم، صد ساد شوریده و شاعرپیشه هم گره از کار فروبستهی ما نخواهد گشود.
ضرورت جدا کردن حوزهی عمومی و حوزهی خصوصی از یکدیگر: من تا عمق وجودم به این ایدهی رورتی باور دارم. پس، بسط دادن منطق ادبیات فرمالیستی به گفتمان عمومی سیاسی و اجتماعی از دید من چارهی کار نیست؛ بدتر، کار را خرابتر هم میکند. شطحیات شبههایدگرییی از این دست که “زبان خانهی من است” و چه و چه نه نسبتی با ژرفاندیشیهای فلسفه و ادبیات غربی دارد و نه دیگر به کار گفتمان عمومی ما میآید.
بیایید رو راست باشیم: تاریخ ما پر بوده از این تفاخرها و تغافلهای شاعرانه، دوریشمسلکیهای مزورانه، کلبیمسلکیهای کودکانه، قلندرمآبیهای مجنونانه، که در لفاف خوارداشت خود در نخوتی ناپیدا فرو رفته؛ هیچ ملتی بهقدر ما خود را تحسین نکرده و صد البته در نقد خود کوتاهی نکرده. تا دلمان بخواهد نشستهایم و شاعر و عارف در دامن مام میهن پروردهایم، تنها برای آن که با پای چوبین عقلا اندکی راهپیمایی نکنیم. سیاست شاعرانه – عارفانه کارساز نیست – سیاست خاتمیستی تا چه اندازه کارآمد بود؟ همان سیاستی که به قول خود میخواست “ارادهی معطوف به عشق” را بهجای “ارادهی معطوف به قدرت” بنشاند؟
دیدگاهام پسامدرنیستی است؟ زیاده مدرنیستی است؟ ارتجاعی است؟ عقبمانده است؟ بیشروشور است؟ افراطی است؟ باحال نیست؟ باشد – من استیصال ایرانی خودم را میبینم.
* تمت نقل سخنان شیخ. صحبت از ارتجاعی و عقبمانده و استیصال شد یادم افتاد به دوستان توصیه کنم یادداشت امید مهرگان را نخوانند. همین که امروز در شرق چاپ شده است. برای سلامت تان مضر است. خود دانید. از ما گفتن. کلیک کردید مسئولیت اش گردن خودتان.
– حرره عبدفانی میرزا مهدی الخراسانی فی ساعت ۷ بامدادی از پس لیله دراز شبکاری
پس نوشت:
به جای خواندن مقاله امید توصیه می کنم این مقاله مفید را بخوانید: چگونه از تبدیل شدن جنگ به دعوا خودداری کنیم.
سلام آقای جامی
مطلب شما را خواندم و پیش از هر چیز باید به نکنه ای اشاره کنم، همانطور که در کامنت پیشیتم خواندید فقط خواستم بیطرف، آن چیزی را که دیدم بیان کنم اما شما در جواب کامنت من با کنایه نوشتید _ هر کی خربزه می خوره پای لرزش هم می شینه- آقای جامی! من حرفی از دریدا و فوکو و بارت و ادوارد سعید و … نزدم، در ضمن من نفهمیدم که چه شباهتی بین خربزه خوردن و انتقاد کردن وجود دارد! الیته این معنا در ذهنم تداعی شد همانطور کسی که خربزه می خورد و باید پای لرزش بنشیند، کسی هم که نقد می کند باید با چماق زد توی سرش.
باید اشاره کنم که این منطق فندامنتالیست هایی مثل آقای احمدی نژاد است.
آقای جامی! روشنفکری ایرانی دیگر نیازی به برهنه شدن ندارد چون به اندازه ی کافی در این چند روز، عریان شده. بیرق روشنفکری ایرانی به خاک افتاده است آقای جامی گرامی!
* برهنگی در همه احوال خوب است! فقط منحصر به این دو سه روزه و فرض کن منحصر به منتقدان و مخالفان هرزنویسی هم نبوده است مگر اینکه بگویی بقیه از اول برهنه بوده اند! فندمنتالیست و غیر آن ندارد. هر کار هم احمدی نژاد بکند معیوب نیست. آدم گاهی خوب است لباسهاش را بکند و خودش را وارسی کند مبادا عیبی به تنش عارض شده باشد که از بس خود در آینه ندیده به آن پی نبرده است. بعد هم اینکه مقام آن پاسخ مقام همدلی با شورش بود و منطق حودری -کلثوم ننه ای داشت. برای پاسخ گرفتن از سیب کمی صبر داشته باش. زیاد هم تند نرو.. من از رفتار و گفتار دوستانی که از پاپ کاتولیک تر می شوند سر در نمی آوردم. ضمنا من بیرقی دست کسی ندیدم مگر ابولحسین خان. اگر افتاده باشد اول به نفع خود اوست بلکم پاسخگو شود. – سیبستان
salam,
Weblog jadid raftar syasi yek raies jomhor, neveshteh Dr khorasani ro bad nist bebinid:
http://raftarsyasiraies.persianblog.com/
bye
آقای جامی
افسوس که شما پاسخ به نکته
ی مطرح شده در کامنت پیشین مرا نمیدهید:
– شاید که هنوز ذهن روشن شما تاملی در بیانات من نیافته!
– شاید که به خاطر حضور پرسابقه اتان در دنیای مجازی وبلاگ ابهت گریبانگیرتان شده مجال اعتنا به تازه از گرد راه رسیدگان ( یعنی هر که وبلاگ نمینویسد خفقان باید بگیرد؟؟؟) ندارید!
– شاید که غرور مرد سالارانه اتان چنان در سرشتتان عجین گشته که ناخودآگاه نقد زنانه از هر گونه اش را فحاشی و ناشی از عصبانیت بشمار میآورید! جل الخالق!
شما که خود را عالم یکه تاز هفت صحرای زبان میدانید فراموش نکرده اید که پدرسوخته به بازیگوش نیز الطاق میگردد؟!
و یا شاید که هنوز پاسخی برای دادن نیافته اید!
در پایان نکته دیگری در باب پوشاندن اندام ناموزون به نظرم رسید که انشاالله آن را نیز حواله بی تاملی ضعیفه ها نکنید:
ایرادی بر پوشاندن معایب است از این جمله که مرز بین پوشاندن و لاپوشانی بس نازک است.
انسان عموما فراموشکار و سهل انگار است و غالب اوقات پس از پوشاندن کاستی ها آنها را به راحتی به دست فراموشی میسپارد.
البته تفاوت هست بین عام و خاص و آن اینست که خواص سعی بر این دارند که اندکاندک تفعن (؟!!) خود را از بین برند، حالا تا چه حد موفقیت حاصل کنند بستگی به سعی و تلاششان دارد.
حال نکته اینست که این اندک خواص عالم زبان توان تصحیح این معایب را در پشت پرده ها بدون کمک هیج آینه ای دارند؟
با عرض پوزش از بابت غلطهای تایپی: منظور از الطاق “اطلاق” بود.
سلام
مدتی است که مطالب سایت وزین شما را می خوانم.بی اغراق می گویم که بهره های فراوان برده ام تاکنون.
نگاه تحلیلی و موشکافانه شمارا به فرهنگ , اجتماع , انسان , مذهب و تا حدودی سیاست
تحسین می کنم.
امیدوارم توفیق خواندن همه مطالب شما را داشته باشم.
فرح خانم گرامی اگر به دو کامنت قبلی خود مراجعه کنید می بینید که من پای هر کدام نظرم را نوشته ام. شما نخست توصیه به خواندن متنی در علوم پایه کرده بودید تا بیچارگی زبان فارسی را به من گوشزد کنید و بعد هم گفته بودید: نکته بسیار مهم و بنیادین که شما عمدا یا سهوا به فراموشی میسپارید اینست که این زبان فارسی است که از تحول زمانی (بخوانید گویش مدرن) عقب افتاده نه اینکه انسانهای امروز (به قول خودتان اهالی مدرنیته) از زبان عقب افتاده اند (تسلط ندارند).
در مورد دوم، حرفتان از نظر زبانشناسی نادرست است و نوشتم و در مورد اول هم نکته ای برایتان نوشتم ولی اینجا می گویم که مساله زبان علم به زبان مربوط نمی شود به سطح علمی در جامعه ای معین مربوط است. وقتی این نوع بحث ها در می گیرد تازه من می فهمم که چقدر ما در ابتدائیات بحث ها مانده ایم. و حس می کنم تا ابتدائیات روشنی نگیرد راهی به جلو باز نمی شود چون ما مدام به آن بازمی گردیم. جامعه ما واقعا نیازمند بحث از مسائل پیچیده نیست بهتر است همین نوع مسائل اولویت داده شود و بحث شود تا اقلا یک جامعه جهان سومی آگاه به خود باشد و تا شاید از همین آگاهی به خود علم هم زاده شود. قابل توجه استاد آشوری و تمام کسانی که دستی در این مسائل دارند که دستی بالا بزند/ بزنند و به زبان ساده این مفاهیم را یکبار برای همیشه پاسخ دهد/ دهند.
چند خطی درباره ی این خانم نازلی و شخصیت روانیش نوشته ام خوشحال می شوم بخوانید و نظرتان را هم بدهید.
ای کاش بجای این همه گرد وخاک وجدال بیحاصل وسییبل وزنخدان گرفتن به محتوای اعتراض مدعی یعنی مطلب سرکار درباره آریل شاررون می پرداختیدکه بسیار ضعیف بود.کاری به زبان یا ادب وجنسگونگی ! مدعی ندارم اما نکته سنجی ایشان انکار ناپذیر بود
* چشم بموقع اش دوباره به شارون برمی گردم. وقتی از بیمارستان مرخص شد. ولی نفرمودید نقص اش کجا بود؟ کدام اشاره اش ضعف استدلال داشت که وارسی کنم و درست کنم؟ – سیبستان
آقای جامی
غرض اینجانب کش دادن موضوع نیست ولی، شوخی میفرمایید؟ پاسخی عاری از برهان نوشتن سزاوار این سوالات جدی نبود!
امید است که روزی با بی پردگی و جدیت به این نکات بپردازید.
فرح خانم،
من در بحث از مسائل علمی اهل شوخی نیستم. از بحث هم به نام کش دادن کناره نمی گیرم. فکر نکنم از سر برهان هم گذشته باشم. منتها گمانم بر این است که اشاره من برای کسی معنا دارد که دست کم اصول زبانشناسی را بداند و از تاریخچه این مباحث اجمالا هم که شده آگاهی داشته باشد. ظاهرا سرکار فقط به نظر خود توجه دارید و اعتنایی به سوابق بحثی که طرح می کنید ندارید. البته این خطایی معمول است که فکر کنیم دنیا از ما شروع شده و نظرات ما بسیار بدیع است. آنچه مرا متعجب می کند اصرار بر چشمپوشی از سابقه این بحثهاست و شروع کردن از صفر حتی وقتی کسی به ما تذکر می هد که ماجرا تاریخ خود را دارد. و نهایت اینکه نظر دادن آزاد است. اما وقتی پیشنهاد علمی می دهیم خوب است از آن علم باخبر باشیم.