ارجی وبلاگی تمام شد. حالا برگردید سر کار-و-زندگی تان و وبلاگ هایی که همیشه می خواندید. نمایش مسخره بازی تمام شد. اگر شما چیزی دستگیرتان نشد. من خیلی چیزها دستگیرم شد (پس نوشت را هم ببینید):
۱ مدرن ترین زن ما هنوز فروغ فرخزاد است. او بهتر از هر زنی و بدون اینکه فمینیست باشد و این حرفها توانست با مردم ما از زن و مرد تماس بگیرد. او نمونه عالی یک روشنفکر بومی است. هنوز هم. فروغ به ما می آموزد با شامورتی بازی و حرف های از یک طرف گیر کرده در پیچاخم فرضیات آکادمیک و از طرف دیگر ارزان و بازاری نمی توان هیچ کمکی به زن ایرانی کرد. اگر زنی می خواهد مدرن باشد هنوز و تا سالها بعد فروغ مدل ایده آل است. فروغ نه برای زنان که برای مردان هم ایده آل هست. و چه احمقانه است که این خط زن و مرد را حجاب حقیقت کنیم. فروغ برای من هم ایده آل است. این را بارها گفته ام و نوشته ام. زنی بزرگ که می توانی با او مفاهمه کنی از او بیاموزی به او پناه آوری.
۲ با پالایش زبان فارسی از واژگان جنسیت نگر یا بگو سکسیستی ما داریم یکبار دیگر ایدئولوژی عضر رضاشاه را تکرار می کنیم که فکر می کردند با پالایش واژگان عربی و بیگانه از زبان فارسی و فارسی ناب حرف زدن همه مدرن می شوند. ما در بن ادعای خود هنوز در مدرنیسم مکانیکی گیر کرده ایم. اصلا ارزش یک فعالیت هوشمندانه برای ارتقای حقوق اجتماعی زنان را انکار نمی کنم اما هر گونه منطق تک پایه را مردود می دانم به هر بهانه و نامی که باشد. از کمونیسم دو آتشه انقلابی تا حزب الله گری فاشیستی تا فمنیسم حزب اللهی و شکم پاره کن و اسیدپاش یا سکولاریسم کوری که از هر چه دینی است عق اش بنشیند.
۳ تاریخ ایران و تاریخ فرهنگ و زبان ایران پر است از پرده دری و هرزه درایی و بچه بازی و همجنس خواهی و امثال این مدهای ظاهرا جدید و رایج (قانونی یا غیر قانونی). مدرن ترین شاعر ما سوزنی سمرقندی نیست یا عبید زاکانی. مدرن ترین پادشاه ما محمود غزنوی نیست که ایاز داشت یا ناصرالدینشاه که ملیجک داشت. و نه حتی مهستی زیبا که شعرهای حاکی از خواهش تختخواب سه نفره دارد. بس کنیم این ساده لوحی مدرن بازی را. من اگر تاریخ مدرن ایران را بخواهم بنویسم از هیچکدام اینها نام نمی برم. اما بر صدر مدرن های کلاسیک خود اثر بی همتای بیهقی را می گذارم و شرح می کنم. گرچه زبانش اصلا پالوده نیست از این پالوده ها که ما می خواهیم و می خوریم.
۴ سخن من ساده بود. و طرف خطابم مهدی خلجی که با همه هوشمندی و دانش طلبی و سختکوشی و نثر عالی و گاه هوش ربا هنوز نتوانسته تکلیف خود را با بک گراند خود با پسزمینه خود روشن کند. من در یک کلام -حوصله تفصیل ندارم و گرنه جای تفصیل دارد- آدم مدرن را کسی می دانم که از گذشته خود باخبر و نسبت به آن حساس و موشکاف است و با آن در ارتباطی دایمی. هیچ نفی کلی به نتیجه نمی رسد. هزار دلیل می توان بر این اقامه کرد. یک برهان اش از راه خلف این است که نمی توان نمونه ای موفق نشان داد که با نفی کلی به نتیجه رسیده باشد – “هر” نتیجه ای.
مهدی آدم باهوش و سرمایه ای برای عالم معنوی ایرانی است. اما اگر مراقب نباشد استدلال هایی خواهد کرد که نتایجی مضحک به بار می آورد. مثل همان که نشان دادم و ناصرخالدیان و پارسا صائبی و خانم رقیه السادات و دیگران نشان دادند. من دغدغه مهدی را می فهمم اما این دغدغه نباید چشم او را به منطق روشن ببندد. در منطق روشن استدلال عام است. استدلال به جبهه من یا تو وابسته نیست. نمی گوییم چون ما می کنیم خوب است. بسیار چیزها هست که چه ما بکنیم چه کسانی که با آنها مخالف ایم ناخوب است. چه غرب بکند چه شرق بد است. شیراک بکند یا احمدی نژاد یا بوش بد است. اسلام بکند یا کفر بد است. ناسزا ناسزاست. توهین توهین است. شکنجه شکنجه است. تجاوز تجاوز است. چه ما بکنیم چه هر کس دیگری. اگر مهدی می خواهد وبلاگ نویس مدرن را حمایت کند خوب است کمی بیشتر وبلاگ ها را زیر و رو کند. دنیا به سیبیل طلا ختم نمی شود.
۵ از نظر من جهتگیری جنسی هرکسی از جمله نازلی و نوع اخلاق و زبان او به خود او مربوط است و بی حمایت روشنفکرانه هم به آن ادامه می دهد. روشنفکران اگر عضو مکتب داخ داخ تاراخ تاراخ نیستند خوب است به این نکته توجه کنند که کسانی مانند او به این باور عوامانه و فعلا حاکم و حکومتی در ایران مهر تایید می زنند که مدرنیته یعنی آزادی جنسی. من می فهمم که آزادی جنسی مهم است اما به هیچ وجه پایه مدرنیسم نیست. اگر هم باشد از راههای پورنوگرافیک به آن نمی توان رسید. مردم ایران در طول عمر انقلاب به اندازه عمر چند نسل پورنوگرافی تماشا کرده اند و به روابط پورنویی رو کرده اند. مدرن شده اند؟ واقعا روشنفکری ما فکر می کند که مدرنیسم زیرشلوار ما پنهان شده است؟ آیا واقعا هیچ جریان مهم مدرنیستی دیگری در ایران پیدا نشده و در جهان نیست که ارزش بحث و برجسته سازی و گسترش داشته باشد؟
مهدی خوب می داند که من و او چقدر در باب ادبیات اروتیک بحث کرده ایم و به ضرورت تلاش در معرفی آن به نحو شایسته تاکید کرده ایم و هر کدام کارهایی در این باب در دست داریم. اما رهیافت روشنفکرانه به اروتیسم همان رهیافت عوامانه است؟ آیا کسی که مثلا به تحلیل فیلم های پورنوگرافیک می پردازد باید به تشویق مردم برای بازیگری در این فیلمها هم بپردازد؟
۶ یک نکته دیگر بگویم و حالیا تمام کنم که بهره هر وقتی معین است و حرفها بسیار. وبلاگ رسانه ای است که با شمارشگر خود مسئولیت می آورد. کمیت تعیین کیفیت می کند. فقط وبلاگ هم نیست. شما اگر یک نشریه دانشجویی در ۵۰۰ نسخه چاپ کنید بسیار متفاوت خواهد بود اگر همان را به دلیل اقبال در صورت نشریه ای با تیراژ ۱۰۰ هزار نسخه چاپ کنید. همانطور که پخش یک فیلم در جشنواره یا در سالن آمفی تئاتر دانشگاه ممکن است مشکلی نداشته باشد اما همان فیلم در تلویزیون ملی با میلیونها بیننده متفاوت ممکن است اسباب بحران شود.
من اصلا مشکلی با نثر و بیان حودر و هم سبکی های او فی نفسه ندارم. مشکل از شمارشگر آغاز می شود. این دوستان با رسانه ای پرمخاطب کار می کنند و مسئولیتی متناسب با آن در نوشتار خود نشان نمی دهند. هنوز طوری می نویسند که انگار در یک وبلاگ محفلی و دوستانه که ۵۰ خواننده دارد یا ندارد می نویسند. البته می دانم که حودر می داند چون وبلاگ اش پرخواننده است می تواند موج ایجاد کند و می کند. مساله این است که وقتی پای مسئولیت اجتماعی می رسد از موضع وبلاگ محفلی و نه یک رسانه حرف می زند و وقتی پای تبلیغ دیدگاه خود می رسد از آن به عنوان رسانه کمک می گیرد. این به نظرم مصداق نوعی ریاکاری است.
واکنش به چنین وبلاگ هایی البته طبیعی است که واکنش به یک رسانه است و چون خواننده مسئولیتی در گرداننده آن نمی بیند آزرده و خشمگین می شود. اما این خشم ناشی از بی فرهنگ بودن خواننده و کم تحمل بودن او نیست ناشی از خطا و مغالطه سردبیری است که فقط “خود” را می بیند. این مثل آن است که راننده ای در جهت خلاف صدها اتوموبیل در اتوبان توی شکم همه گاز بدهد و راه خود را باز کند و برود و وقتی دیگران اعتراض می کنند بوق می زنند یا به او مشت نشان می دهند تعجب کند یا لذت ببرد یا فکر کند چرا این همه آدم دارند خلاف می روند؟!
پس نوشت:
چالش هایی برای اخلاق مدرن در نروژ
پس نوشت ۲ در مورد سرنوشت!:
* از بعضی دوستان بعید است آن جمله سر-نوشت را بد بخوانند. ناگزیرم با ژرفساخت اش بازنویسی کنم نکند این بدخوانی عمومیت داشته باشد (امان از این زبان پارازیته و اشاره آلود): خوانندگان محترمی که از وبلاگ حسین درخشان و به دنبال لینک او به اینجا آمده اید ارجی تمام شده است. برگردید سر کار و زندگی تان و همان وبلاگهایی که همیشه می خواندید و سیبستان جزوش نیست. حالا شما رفقای قدیم و خواننده های صمیم و نسبتا صمیم اگر
دستگیرتان نشد ماجرا چیست که سیبستان شد شیخ صنعان و رو به فسق و فساد کرد و خوکبانی ( و ما ابرِی نفسی) من که از این ماجراها خیلی چیزها دستگیرم شد. تمت.
اما چرا ارجی؟ حکایت اش طولانی است. یکی اش طبعا بر می گردد به لذتی که بعضی از دوستان می برند از این شهوت همگانی را دامن زدن و لذت قساوت را تقسیم کردن و مکتب فحش خارمادر بده باکیت نباشه این خودش عین مدرنیته س. خب دومی ش هم بر می گردد به اینکه … خب بگذارید در یک یادداشت جدا در باره اش حرف بزنیم. فعلا اسم آن یادداشت را می گذارم: چه بخشی از “خود” را آشکار می کنیم؟ یا بحث در همان تفاوت اصلی مکتب ما و مکبت کانادائیا!
فکر میکنم یک سوال بدون پاسخ مانده در این بین: مکابیز هم اگر دوست داشت نظرش را بگوید خوب است:
قبول ندارید دشنام میتواند حقارت بار نژادی یا جنسی باشد؟ مثلا اینکه در آلمان به ترک ها یا ایرانی ها بگویند کله سیاه؟ یا در آمریکا به سیاه پوستان بگویند: Neger ؟ میدانم که در راستای مبارزه با نژادپرستی در آمریکای شمالی این دشنام «در هر شرایطی» تقریبا از زبان حذف شده است… آیا این شبیه دشنامهای جنسی است؟
واقعیتی که شاید بعضی از وبلاگنویسان نمی خواهند بپذیرند این است که وبلاگ یک رسانه عمومی است نه کنج اطاق خاله که با خود بنشینی و هرچه خواستی بگویی. در باب حودر که خود را پدر وبلاگنویسی ایران معرفی میکند و با همین برداشت میتواند موج ایجاد کند خواهم نوشت. به نظر من شاید نثر حودر مزخرفترین در بین هزاران وبلاگ فارسی زبان باشد. البته باید حق داد چون فرهنگ شنیع غربی در ایشان نفوذ کرده و بدبختی اینجاست که وی پورنو را عامل پیشرفت غرب میداند.
orgy تمام گشت و به پایان رسید بزم
ما همچنان در علت رزم تو ماندهایم!
در پاسخ به امر ملوکانه که «برگردید سر کار-و-زندگی تان و وبلاگ هایی که همیشه می خواندید.» یا به عبارت دیگر «نخود نخود هر که رود خانهی خود» عرض شود که «ما منتظر درشتهاش هستیم (منظور سیبهای درشت(…هیچجا نمیریم همینجا هستیم»
یک خوانندهی نفهم که چیزی دستگیرش نشد
* از آدمی مثل تو بعید است آن جمله را بد بخواند. ناگزیرم با ژرفساخت اش بازنویسی کنم نکند برای دیگران هم همین بدخوانی پیش آمده باشد: خوانندگان محترمی که از وبلاگ حسین درخشان و به دنیال لینک او به اینجا آمده اید ارجی تمام شده است. برگردید سر کار و زندگی تان و همان وبلاگهایی که همیشه می خواندند و سیبستان جزوش نیست. حالا شما رفقای قدیم و خواننده های صمیم و نسبتا صمیم اگر دستگیرتان نشد ماجرا چیست که سیبستان شد شیخ صنعان من که از این ماجراها خیلی چیزها دستگیرم شد.
اما چرا ارجی؟ حکایت اش طولانی است. یکی اش طبعا بر می گردد به لذتی که بعضی از دوستان می برند از این شهوت همگانی را دامن زدن و لذت حماقت و قساوت را تقسیم کردن و مکتب فحش خارمادر بده باکیت نباشه این خودش عین مدرنیته س. – سیبستان
در مورد حدر بارها و بارها مطلب نوشته ام و نقد کرده ام. آن زمانی که حدر شان و شخصیتی بالاتر داشت رویه او را زیر سوال بردم و گفتم که این ره که تو می روی به ترکستان است اما افسوس که به جرم خرده بلاگر بودن! هیچوقت مطالبم بازتان نیافت و به گوش حدر نرسید یا شاید رسید و خود را به نشنیدن زد. از تلاشتان برای نقد درخشان ممنونم
خوشبختانه این دنیا بواسطه تکنولوژی Self- Govern است و بی نیاز از “کدخدا”! هر کس می تواند هر وقت… هر تعداد…با هر اسم… وبلاگ ایجاد کند. هر چه می خواهد بنویسد … پاک کند و … هر کس هم هر جا را و هر وقت خواست کلیک کند… بخواند یا نخواند… “هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو” حتی دعواها و حال گیری های شخصی!! وقتی نگرانی و رقابت پنهان برای “کدخدایی” از اصل بی مورد است، حالا به کجا بر می خورد که اگر بعضی ها هم بخشی از نگرانی ها و درد های ناشی از دربدری هایشان و بی آینده بودشان را توی یک صفحه www بریزند! کسی مجبور نیست آن را بخواند! آن ها که اهل فکر هستند قواعد بازی را می دانند. soft یا hard بودن مدیا چیزی را تغییر نمی دهد!
* این موضوع خیلی قابل بحث و مناقشه است. ولی از منظری که من نگاه می کنم هر چیزی به عرصه عمومی وارد شد و توجه عمومی را جلب کرد ناچار با نوعی نظارت عمومی و خواست پاسخگویی هم روبرو خواهد بود. تصوری که بسیاری از ایرانیان از آزادی دارند همین بی کدخدایی است که کاملا گمراه کننده است. نکته مهم دراین میان حقوق دیگران است. هیچ کس نمی تواند به نام اینکه کدخدایی وجود ندارد اعتبار و حیثیت دیگران را به بازی بگیرد. اگر از نظریه ضدکدخدایی این برآید که آزادی من محفوظ باید باشد حرفی نیست ولی اگر فکر کنیم آزادی من در بی اعتبار شمردن دیگران محفوط است آنهم بدون امکان اعتراض دیگران، این خطای مهلک است. – سیبستان
امروز بعد مدتها از طریق لینک های کنار مجموعه شعر نوشته ها ی وبلاگی به این ماجرا برخوردم. راستش من کل قضیه را نمیفهمم .
کمنت های وارده را وپاسخهایتان را خواندم. راستش این از پاسخهایتان اینگونه برداشت میشود که هر فرد در حد قانع شدن حقیقت نهفته در پرسشش از شما پاسخ دریافت کرده است. البته این که هر فرد بخواهد به پرسش ادامه دهد معنی عدم این نکته در پاسخهایتان نیست. پاراگرفتان درباره ی فروغ هم بسایر ابزاری است که ممکن است واقعا اینگونه بیاندیشید!. این ایده ال سازی و غیره بنظرم با مفهوم شناخت ناسازگار است. شناخت انسان از انسان دیگر در یک رابطه بسیار تنگاتنگ رخ میدهد و نا محدود است. و ایا اینکه بخواهیم شناخت خود را از فروغ توصیف کنیم بنظرم میتواند در محدوده های فقط مشخصی باشد. مهدی خلجی را نمیشناسم ولی وبلاگش را خوانده ام. سربسته بگویم فکر میکنم نقدتان نسبت به خلجی به شما هم برمیگردد برای من بیرون گود خلجی و جامی شباهت های بسیار دارند. نکته دیگر اینکه من کل اینگونه وبلاگنویسی ها و فلسفه اش را نمیفهمم البته موجودیت ان با توجه به مفهوم ازادی محترم است. اگر کسی قرار است از طریق برداشت شخص دیگری که کتبی را مطالعه کرده به شناخت بیشتری نایل اید واقعا کار مسخره ای است و هر گونه معرفی را هم بنظر البته شخصیم متوقف کننده ی پدیده ی کاوشگری انسان دیگر میدانم. البته برای بسیاری مفهوم روشنفکر این گونه واسطه گری میان انسانهای دیگر و حقایقی که هنوز خوانندگان خود مطالعه نکرده ند یا در باره ی شان خود نویسنده زمانی در تنهایی اختصاص نداده است میباشد. فکر میکنم چگونه در میان این جمع گرایی ها انسان زمانی را به انچه که خود مطالعه کرده اختصاص میدهد. این پدیده ی زمان و استفاده از ان با اینگونه زیستن کمی برایم عجیب است. ازینروست که من وبلاگ شخصی مانند حسین درخشان و همانند انرا کمتر در دایره ی ابتذال میدانم تا اینگونه واسطه گری ها و بحث نشستن ها. بنظرم مفهوم ابتذال با نوشته های شخصی که فقط یکسری برخورد های کور سیاسی یا سربسر گذاری ها میکند کاری ندارد. ابتذال با برخورد ها و بحث هایی میتواند سنجیده شود که اشخاص ان تمامی یا حداکثر زمان خویش را از گرفتن شناخت های ناقص یکدیگر و شیرینی بحث ها میگذرانند. البته نمیتوان به کسی گفت تو در نمایش ها ناقصی ولی نقص در نوع دریگیری با زمان میتواند سنجیده شود و فکر کنم خود این افراد بهای این نقص را میپردازند. بهر حال در این راه که فلسفه اش جای سووال است رنجیدگی از یکدیگر نتیجه ای چندان خوش ایند نیست. امیدوارم چنین نتیجه ای هیچ گاه نباشد. علیرضا
تن تان خسته مباد و دلتان شاد.
من اهل یزد هستم. یزدی های ضرب المثلی دارند که می گوید خواب خوش پشت بام را به خاطر چند تا پشه از دست نده.
خوشبختانه باد وزیدن گرفته و پشه ها را خواهد برد.
درود بر شما و قلم متین و محجوبتان
* همانطور که کلمه خبیثه روح آدم را مجروح می کند کلمه طبیه هم شفابخش است. از یزد آبهای روان قنات های روشن و زلال خانه هاش را به یاد دارم و نان و خامه بامدادان تابستان اش و کاهگلی بودن دیوارهای بلندش را که سایه درست می کرد در ظهر گرما. و بازار و مسجد جامع اش. و مردم خوشخو و مهمان نوازش. خوشا به حالتان که در آن شهر زیبا هستید دل داده به سنت های هزار ساله. – سیبستان
ما می توانیم خود الگویی خوب باشیم. ولی حتی تدوین یک سری اصول یا مقررات هم نمی تواند کاری کند چرا که اجرا و کنترل آن به این سادگی ها میسر نیست! مثل بحث تندروی و کندروی و اعتدال که هر کس خود را مرکز مختصات اعتدال می داند و بقیه را یا تندرو و یا کند رو! اگر کسی اعتبار و حیثیتش این قدر آسیب پذیر است که با یک نوشته توی یک “وبلاگ” به بازی گرفته می شود، خب او هم “آزاد” است با یک نوشته در وبلاگ خق خودش را بگیرد. این که آشکار است!!!
* من هیچ مشکلی با این ندارم که هر کس خود را محور تعادل بداند. شاید در واقعیت همین طور هم هست. انسان جهان را از چشم خود نگاه می کند و محور جهان است. کاش همه برای تعادل بکوشند. و یعنی برای این که جا را بر دیگران تنگ نکنند. بخصوص آنها که دم از متفاوت بودن می زنند. تفاوت را به خود محدود نکنند. و یعنی نخواهند همه مثل آنها متفاوت باشند! زیرا آخرش کنفورمیسم است دوباره. و نقض غرض. – سیبستان
آقا گفتم محروم نمانید از این رقعه ولیعهد:
قبله ی عالم به سلامت،
این ظهیرالملکوت ماجرا کرده است. همیشه ماجرا می کند، خب بکند. خاطرتان هست می رفت شکار از سختی روزگار می نالید؟ خدا سر شاهد است که تاوان گراز و گوزنش را باج می خواست قبله ی عالم! بیت:
اگر شکارزنی زنی شکار
نمی شود در این روزگار
وگر تو شمشیرزنی دف زنی
کو رقص عجب گیری کردیم ها!
از وقتی ملک الشعرا رفته ما راحتیم. همینجور زرت و زرت شعر صادر می کنیم.
علی ایهاالحال (ای اهالی حال) یک فرح دیبا هم از گرد راه نرسیده به مقام ولایتعهدی و کاریکارتوچی عالم می گوید پدرسوخته! راه می رود فحش می دهد. دست خودش نیست، عصبانی اش کرده اند. حق دارد قبله ی عالم. این سیده بانو تاوان همه ی مردسالاری را از ما دو تا طلب کرده، ما نتوانستیم، نیکان الملکوت را فرستادیم، سربلند برگشت.
روزگار یأجوج و مأجوج شده قبله ی عالم وگرنه ظهیر را چه به فیل هوا کردن! کلی هم نازک الملکوت را رعشه دار کرد و تنش را لرزاند. دیدمش در لندن. همه جاش می لرزید بنده ی خدا آخر عمری.
ما جواب می دهیم. همین دیروز دستور دادیم در سالون کنسرت برلین باله ی “دندان شکن” را ببرند روی صحنه. خدا کند نیکان الملکوت صحنه آرا باشند، تا یک ظهیری درست کنیم که بیست و چهار تا ظهیر و کهیر از بغلش بزند بیرون.
ولیعهد جان نثار
× ملاحظه شد. خداایشان را حفظ کناد و دماغ بدگویان ایشان را به خاک مالاد! ما از خطای ظهیر گذشتیم از خطای آبجی سیبیل هم گذشتیم. تکلیف آن ابوالحسین را هم به خدا حواله کردیم. پناه بر خدا از سوء القضا. خدا همه را به راه راست هدایت نمایاد. – سیبستان
نویسندهی گرامی سیبستان، گرچه میشد حدس زد که دارید به حرف آن کامنتگذاری پاسخ میدهید که افزایش تعداد ویزیتور را به رختان کشید، اما پاسخ آن را بهتر نبود در زیر همان میدادید یا لااقل اول متن مینوشتید: در پاسخ به فلان کامنت؟ وقتی شما متنی را با ضمیر دوم شخص صرف میکنید به طور طبیعی هر خوانندهی سیبستان آن را خطاب به خود میپندارد، از جمله من؛ و همیشه هم ایراد از گیرنده نیست.
پست قبلیتان هم که خوانندهی یکرنگ و «نیمه یکرنگ» نمیشناسد و به شمشیر میزند همه را، بنابراین در امتداد آن بعید نیست من این جمله را به قول شما بد بخوانم!
این جملات که «نمایش مسخره بازی تمام شد. اگر شما چیزی دستگیرتان نشد. من خیلی چیزها دستگیرم شد» به نظرم شبیه به بندی از یک ترانهی شکوهآمیز بود که در وبلاگم گذاشتهام تقدیم به شما:
I’ve learned my lesson, it left a scar
And now I see how you really are
You’re no good
یک سوآل هم هست که ایمیل میزنم.
قبله عالم به سلامت باشند
ما که ظهیرالملکوت سابق و سفیرالملکوت لاحق باشیم، همیشه در بذل جان برای آستان ملک پاسبان خاقان اعظم مهیا بوده ایم. هیچ کس نداند قبله عالم می داند که حتا در این ولایت کفر، ما رسم مودت و محبت از یاد نبرده ایم و جان مان به همان کوشک سلطنت زنده است به خدا. خیال مان غربالی شده که حتا زعارت ولیعهد را از میان برده و تنها ترنم آن صدای خوش، چشم سیاه و گیسوی بلندش برجامانده است. قبله عالم می داند که ما آهنگ هوا کردن فیل نداشته و نداریم، سهل است ما مگس هم هوا کردن نتوانیم، فقط گاهی می رویم شکار آهو، که گوشت اش را برای سلطان بانو می فرستیم، می گویید نه، از خود ایشان بپرسید. از نازک الملکوت نگویید که ما سراپا در یاد و خیال ایشان ایم. کبوترها شکوه می کنند از بس به بال شان پیغام فدوی را می رسانند به حضرت نازک. آفتاب عالمتاب می دانند که صدراعظم هم نیست، ما گاهی سرمان هوایی می شود خبطی هم می کنیم و از مرض تحریر چیزی می نگاریم. ما دل مان را در دربار ملوکانه و در محضر اصحاب و احباب جاگذاشته ایم. خاصه ولیعهد را خیلی دوست داریم، گرچه نامه های ما را بی جواب بگذارد.
المنکسره قلبه، سفیر حاضر به خدمت
من هم در گذشته با نظر شما در خصوص نا کارآمد بودن اصلاحات زبانی دوره رضاشاه موافق بودم تا اینکه مدتی پیش به صورت اتفاقی به صفحه ای از روزنامه اطلاعات برخوردم که اختصاص داشت به چاپ اخباری از گذشته این روزنامه که خبری بود مربوط به دوره رضا شاه و دستور تغییر نام تعدادی از مراکز دولتی مثل بلدیه و غیره و برایم جالب بود که چقدر این دستور کارساز بوده و اندکی از کلمه های فارسی بجای معادل های عربیشان جایگزین گردیده.
* توجه کن که من با خود اصطلاحات کاری ندارم و نداشتم من به “روش کار” توجه داشته ام و دارم. درست مثل این است که بگوییم بعد از انقلاب کلی دخترها باحجاب شده اند. کسی منکر این نمی شود. من با روش باحجاب شدن آنها بحث دارم و نتیجه اش . -سیبستان
اول مدرن بودن را تعریف کنید، بعد وزن خودتان را با آن بسنجید. به نظر من که دوتا کتاب از زمان مشروطه خوانده ام و همین چندی پیش هم در باره رشد مدرنیته در ترکیه جندتایی مقاله خوانده ام شما هنوز حتی الفبای مدرنیته را هم نمیدانید.
موناهیتا،
ممنون که دست کم صادقانه گفتی چقدر خوانده ای و بر چه پایه قضاوت می کنی. کاش می گفتی از آن یکی دو کتاب و چند مقاله به چه تعریفی از مدرنیسم رسیده ای که نگاه عاقل اندر سفیه می فرمایی. زیاده جسارت است.
Apparently you don’t know the true meaning of “Modernity” and “Modernism”. These are two different terms with independent definitions.You have not used these terms in your writing within their appropriate limits.Freedom of sex as well hasn’t been used based on its true concept. It has been mistaken by other terms such as pornography in your text. Before judging people or claiming extreme wisdom over them, check on the contradictions of what you are writing then critisize them.
* کاملا ممکن است من با دقت آکادمیک مدرنیسم و مدرنیته را متفاوت به کار نبرده باشم. همچنین مدعی حصر در بیان خود از رابطه مدرنیسم و آزادی جنسی نشده ام. اما تا شما نگویید که درک تان از این اصطلاحات چیست از کجا بدانم که نقدتان به چیست؟ چه بسا هر دومان گرفتار تناقض گویی باشیم. در باره آمیختگی آزادی جنسی و پورنوگرافی و حتی اینهمانی آندو هم گمان کنم خطاب اصلی تان با کسانی باید باشد که این خطا را کرده اند من پورنوگرافی را صورت تقلیل یافته ای از آزادی جنسی می بینم. این را به جای آن نگرفته ام. چنانکه آزادی همجنسگرایان کشیش مثلا ربطی به پورنوگرافی ندارد. آزادی جنسی تنها یکی از صورتهای مدرنیته است. – سیبستان
موضوع نقدتون جالب بود.
فقط اون لحن اعتراض آمیزتون به حسین درخشان و خواننده هاش بود که گندش زد.
نمی دونم تا کی باید شاهد این دیوونه بازی های تک تک شما ها باشیم…
این بلاگرهای قدیمی چشون شده؟
فکر می کنن فکرشون خیلی کار می کنه؟ با این غرور و باند بازی های احمقانه شون فکر می کنن خیلی چیزها می فهمن؟ تئوریسین شدن؟
——————-
اهمیت نداره… ببینم آدرس سایتی, نویسنده ای چیزی دو مورد ادبیات پست مدرن خارجی, عکس ها و… دارید به من معرفی کنید؟ چند وقتیه هر چقدر می گردم چیزی پیدا نمی کنم… اگر کمکم کنید ممنون میشم
* دیوونه بازی در سیبستان حاشیه است و در دوستانی که فرمودید متن! نوع اش هم فرق می کند! از نقد هم خوباشو سوا کنید و بداش رو هم بندازید دور. – سیبستان