خانواده رسانه ای ایران در گردهمایی خود در اعتراض به سقوط هواپیمای خبرنگاران اولین خواسته ای که مطرح کرده این است که این حادثه فراموش نشود. این خواسته بحقی است. نباید فاجعه ها را فراموش کرد. بویژه وقتی که ممکن است تکرار شوند. خاصه وقتی قرار است مایه و پایه کار و قرار اجتماعی باشند و حرکتی را توجیه کنند. اما اگر ما فاجعه های بزرگی مثل زلزله بم را فراموش کردیم چرا سقوط هواپیما را فراموش نکنیم؟
آیا “فراموش نکردن” در بیانیه اصحاب رسانه ای ایران تنها یک توصیه اخلاقی است؟ و اگر توصیه است اصلا به گفتن اش می ارزد؟ و اگر نیست و نوعی اعلام برنامه کار است چرا کسی نمی پرسد چگونه قرار است در برابر فراموش شدن حادثه بایستیم؟
نمی گویم فراموشی تنها به جوامع شفاهی محدود می شود اما خصلت مهمی از آن است. در جوامع شفاهی مثل ایران که در تقلای مکتوب شدن است باید کسانی که می خواهند فراموشی دامن نگیرد پیشاپیش بدانند که توصیه هیچ دردی دوا نمی کند. توصیه کردن به کسی یا گروهی است با ابزارهای معین. چگونه می توان به سربازی که تنها به کارد کمری مجهز است توصیه کرد که دشمن را پیش از آنکه نزدیک شود از پا درآورد؟ یا چکونه می توان به جمع بزرگی از سربازان توصیه کرد که وظایف خود را در برابر دشمن فراموش نکنند بدون آنکه نوعی تقسیم کار و وظیفه و رابطه سازمانی تعریف شده بین آنها در نظر گرفت؟
اصلا رابطه توصیه کننده با توصیه شونده چیست؟ اصحاب رسانه به چه کسانی توصیه می کنند که فاجعه را فراموش نکنند؟ و آیا آن کسان همین روزنامه نگاران اند یا سردبیران آنها یا لابی های قدرت یا نمایندگان مجلس یا دولت یا قاضیان و بازپرسان و دیگر و دیگران؟ و آیا آنها یعنی غیر روزنامه نگاران از اصحاب رسانه و روزنامه نگارها توصیه قبول می کنند؟ قدرت روزنامه نگاران در کجاست؟ با کدام پشتوانه اجتماعی می خواهند ماجرای سقوط فراموش نشود؟ اگر همین فردا شوراهای متعدد دولتی به سردبیران توصیه کنند ماجرا را فراموش کنید توصیه آنها احتمال عملی شدن خواهد داشت یا توصیه به خلاف آن از سوی اصحاب رسانه؟
بعد هم فراموش نکردن دقیقا یعنی چه؟ نهادهای دولتی یا وابسته به دولت می توانند تا چند هفته مرتبا در باره این حادثه سوگواری کنند و هر ساله هم آیین های بزرگداشت بگیرند و یاد رفتگان و سوختگان را عزیز دارند. این همان فراموش نکردنی است که اصحاب رسانه منظور دارند؟
در شرایط ما همه چیز در برابر توصیه به فراموش نکردن است. فرهنگ مسلط فرهنگ شفاهی است. رسانه ها قدرت پیگیری ندارند. دردها و فاجعه ها از حد زیادند و نمی توان تنها یکی را برجسته ساخت. نوعی مقاومت هم در برابر به یاد آوردن وجود دارد. این فکر ناآشنا نیست که: اصلا می خواهیم فراموش کنیم. دستکم گروههایی آرامش روانی خود یا آرامش سیاسی و منافع خود را در فراموشی می بینند. پس یکبار دیگر باید از خود بپرسیم چگونه می خواهیم فراموش نکنیم و نگذاریم فراموش کنند؟ آیا نهایتا تن به فراموشی می دهیم و توصیه های خود را اول از همه خود نادیده می گیریم؟ یا راهی برای ایستادن در برابر تندباد فراموشی داریم؟
من مشتاقم که پاسخ بسیجگران این حرکت و امضاکنندگان بیانیه را بشنوم و نیز نظر دوستان دیده و نادیده را. این بزنگاه مهمی برای ما ست. و برای خودشناسی ما. ما اگر فراموش کردیم به حقیقت خود را فراموش کرده ایم. می ارزد با توجه به پیشینه فراموشی هامان یکبار بایستیم و به رفتار خود دقیق شویم. اگر می خواهیم حرفمان به جایی برسد و آنچه را توصیه می کنیم دست کم خود عمل کنیم باید از ساده نگری و صدور بیانیه صرف دست بشوییم و به روش رام کردن فراموشی هم بیندیشیم. کار آسانی نیست. می دانم. اما با توصیه هایی که هر روز در بیانیه هامان روی هم انباشته می کنیم هم به جایی نمی رسیم.
نیز:
آنچه در جمع اصحاب رسانه گذشت، زن نوشت
فاجعه را فراموش نکنید، تیتر یک شرق
دستور خواهد رسید فتیله ها را پایین بکشید، وب نوشت
شاید اگر خبرنگارانی که این بیانیه را صادر کردند پای صحبتهای آقای روحانی در مجلس بزرگداشت قربانیان سانحه هوایی:
http://isna.ir/Main/NewsView.aspx?ID=News-628853
می نشستند می فهمیدند که اولن کسی تمایلی به یافتن و برطرف کردن نقصی در این سیستم ندارد:
در تمام دنیا و حتی در کشورهای پیشرفته نیز حوادثی پیش میآید و ممکن است حادثه قابل پیشگیری نباشد؛ در آن صورت میگوییم این دوستان در راه میهن جانشان را تقدیم کردند و خانوادههای آنان نیز باید به این امر افتخار کنند. مردم ما مرگ عادی را تحمل میکنند، چه برسد به شهادت. پیامبر(ص) میفرمایند هر پدر و مادری قبل از مرگ خود مرگ فرزندش را ببیند بهشت بر او واجب است.
و درست به همین دلیل است که جعبه سیاه پیدا نمی شود.
دومن می فهمیدند که:
امروز رسانهها قادر هستند که جریانی را ایجاد و افکار عمومی را بسیج کنند.
و می فهمیدند بیانیه صادر کردن و تحصن کردن و … کار اهل رسانه نیست کار کسانی است دستشان به رسانه نمی رسد.
مثل اینکه هواپیمای c130 جعبه سیاه ندارد.
برای این اشتباه معذرت می خواهم.
راهی که برای غلبه بر فراموشی وجود دارد عمل کردن است نه تکرار کردن. تکرار خود موجب عادت و در نتیجه موجد فراموشی است. اگر سالهال لوگوی «گنجی را آزاد کنید» در حاشیهی صفحهای باشد این خودش عادت به در بند بودن گنجی است، اما اگر هر روز طرحی نو در اندازیم و اعتراض را به شیوهای جدیدتر و مؤثرتر نشان دهیم امکان ندارد چیزی فراموش شود. اگر این حادثه امروز، فردا و تا صد روز دیگر هم تیتر اول شرق باشد باز فراموش خواهد شد، اما اگر امروز نشست باشد، روز دیگر تحریم خبری ارتش، روز دیگر تجمع به مناسبت چهلم حادثه، روز دیگر امتناع از سفر با سی۱۳۰های بعدی و خبرکردن آن، در نهایت این فشار تأثیر خودش را خواهد داشت: چیزی فراموش نخواهد شد.
در فاصلهی این دو کامنت مطلبی را که با عنوان «دیالکتیک بیسنتز» به آن لینک دادهاید خواندم و دیدم بسیار بهتر موضوع کامنت قبلی مرا بیان میکند. به زبان آن مقاله، نباید وارد این دیالوگ ابدی شد چون خودش علت اصلی فراموشی است. هر خواستهای که مطرح میشود باید تضمین عملی داشته باشد. حکایتی خندهدار ساختهاند از شکل تقاضای ما «فلان کار را باید تا فردا انجام دهید وگرنه…بگویید کی انجام میدهید!» آنچه پس از «وگرنه» میآید بسیار مهم است، آن چیزی است که موجب سنتز میشود، و آن چیزی است که هر دو طرف باید برایش هزینه بدهند؛ همان عمل است که در گفتگوهای ما غایب است. در غیر این صورت آن طرف مقابل ممکن است امروز لقب شهید به خبرنگار بدهد، فردا هشدار میفرستد که فیتیله را پایین بکشید (تعبیری که هاشمی رفسنجانی داشت بعد از پیگیری قضیه قتلهای زنجیرهای) و پسفردا همکار همان «خبرنگار شهید» یا زندانی میشود یا بیکار. این دیالوگ معیوب است. شاید مجال این ادعا اینجا نباشد اما شکست حرکت خاتمی را هم میتوان در وارد شدن در دیالوگ اینگونه دانست.