می خواستم چند کلمه ای در باره فرانسه بنویسم و مثلا نشان دهم که رفتار پلیس به چه معناست و شیوه گزارش دادن از این آشوب ها چه تفاوتهایی از نگاه خبری با وقایع مشابه در جهان دارد و بپرسم چرا هیچ عکسی از این جوانان خشمگین منتشر نشده است. می خواستم بپرسم می دانید معنای آشوب در ۳۰۰ شهر و شهرک چیست و می خواستم بگویم بهتر است به جای ستایش از فرانسه به تضاد وحشتناکی که این آشوب ها علنی کرده نظر کنیم و واقعیت عریان مهاجرت را بشناسیم. اما حالیا از اینها می گذرم و می گذارم برای وقتی دیگر.
شاید بهتر است نخست ایرانیان مقیم فرانسه بگویند. یا کسانی که تجربه دست اولی از این حوادث دارند. گرچه تا اینجا چیز زیادی ندیده ام. این سکوتی سرشار از ناگفته هاست. اما از میان آنچه به فارسی در وب خوانده ام بهترین آنها یادداشت حسین نوش آذر است:
حتی یک فرانسوی در خیابان های سن دنی دیده نمی شود. اینجا هر چند که با پاریس ِ زیبا چند کیلومتر بیشتر فاصله ندارد، اما خود جهان سوم است. در عصر گلوبالیزم لازم نیست برای دیدن فقر، خشونت و نفرت به شمال آفریقا، یا به خاورمیانه سفر کرد. جهان سوم، در همه جای اروپا، و از جمله در همسایگی پاریس خود می نمایاند.
چهرهء آدمی محصول جامعه و تاریخ است؛ و تاریخ دیوانه است. من ِ ایرانی، من ِ عرب، من ِ آفریقایی استعمارشده دقیقا آن چیزی هستم که تاریخ مرا انکار می کند. شورش جوانان در حومهء پاریس را باید در متن انکار دید، خواند و بررسی کرد. دیر نیست روزی که نمودهایی از این شورش را در آثار هنری، در گالری ها و موزه ها به نمایش بگذارند. نظام دموکراسی لیبرال این توانایی را دارد که بحران را به نفع خود حل کند، و حتی از بحران هم یک کالا بسازد.
در حومهء پاریس شهرک هایی هست که با خانه های زیبا، جادار و پرنور که انگار یک شبه به وجود آمده اند. جلو پنجرهء آپارتمان ها حتی در پاییز هم گل های شمعدانی دیده می شود. خیابان ها آن چنان تمیز است که آدمی از وحشت آلودگی، از راه رفتن بر آنها وحشت دارد. بچه های خوشبخت ِ سفیدپوست، با چشمان ِ آبی و موهای طلایی و چهره های فرشته سان (آنجلیک) همه جا هستند، و صدای آنها، صبح ها تا حوالی ظهر از حیاط مدرسه ها در خیابان ها طنین انداز است. ما خوشبختیم. قسط ماهانهء آپارتمان، قسط ماهانهء اتوموبیل، پول برق، پول آب، پول تلفن، پول موبایل، هزینهء ماهانهء تلویزیون مداربسته، قسط ِ ماهانهء ماشین ظرفشیویی و رختشویی و آشپزخانه و مبلمان تازه و پرده های تور، و بیمهء عمر و پس انداز بچه ها، و مرخصی سالانه. اینها یک مشت آشغال اند. چرا کسی به فکر امنیت ما نیست؟
خوب نگاه کنید، این چهرهء فرانسه است.
سرطان مهاجرت!؟ این ترکیب حتی برای دستراستیترین احزاب اروپایی هم سنگین به نظر میآید.
به نظرم این موضوعی است سخت ناشناخته و نیازمند مطالعه؛ اما چون کمتر مشکل ماست پیشنهاد من این است که بگذاریم خودشان راجع به آن مطالعه کنند و ما از نتایج کار باخبر شویم! اما اجمالاً آن چه به ذهنام میرسد این است که سیاستهای مهاجرپذیری کشورهای استعمارگر سابق از مستعمرات قدیمی خودشان کمی عجیب است. دلیل چیست؟ آیا الگوی مهاجرتپذیری موفق مثل امریکا و کانادا باعث شده این سیاستها را داشته باشند؟ آیا رشد کم یا حتی منفی جمعیت باعث میشود که از کسانی که لااقل در اثر استعمار با زبان ملیشان آشنایی دارند مهاجر بپذیرند؟ مثلاً در بریتانیا تسهیلات غریبی برای افراد عضو کشورهای متحدالمنافع(the Commonwealth) که همان مستعمرات سابق باشند قائل میشوند، نتیجه آن که شما بسیار هندی و پاکستانی و هنگ کنگی و نیجریهای در لندن میبینید. اما ظاهراً این تنوع نژادی به غیر از لندن در نقاط دیگر کشور کمتر به چشم میخورد: پس به نظر میآید سیاست نامحسوسی در اسکان و توزیع این مهاجران وجود دارد. شاید میکوشند از تشکیل این محلههای گتومانند جلوگیری کنند، و شاید چنین بینش و مراقبت دائمی در سیاست فرانسوی نسبت به مهاجرانی که از مستعمرات سابق میآیند وجود نداشتهاست. اگرچه مثلاً هنوز در Bethnal Green آن قدر جمعیت بنگلادشی زیاد است که جورج گالوی با طرفداری از اسلام میتواند در آنجا رأی بیاورد.
شاید اشکال آنجاست که هیچجای اروپا و از جمله در فرانسه نمیگذارند شهرها مثل لندن آنقدر بزرگ شوند که همهی اقلیتها در آن حل شوند! شاید اشکال از جهتگیریهای کلاً لائیک جمهوری فرانسه باشد که پشتوانهی اخلاقیای را که مذهب در بین مهاجران ایجاد میکند تضعیف میکند اما به دلیل ضعف ارتباط نمیتواند اخلاق لائیک خودش را جایگزین آن کند، در حالی که مثلاً در کشورهای انگلوساکسون مذهب جزئی مهم از فرهنگ تلقی میشود و حمایت از تنوع مذهبی و ایجاد تسهیلات در برگزاری مراسم مذهبی جزء وظایف حکومت است.
به هر صورت دلایل فوق ممکن است بسیار بیربط یا کوتهنظرانه باشند، و چارهای هم نیست چرا که به مطالعهی دقیق و آماری احتیاج داریم که کاری است حرفهای.
پیشنهاد میکنم حتما این مطلب را بخوانید. جالب است. خصوصا این که از زبان کسی است که در فرانسه زندگی می کند:
http://ashpazbaashi.blogspot.com/2005/11/blog-post_07.html
آقای جامی گرامی:
آیا شما چنین چیزی را هم در لندن دیده اید؟ من فرانسه را نمی دانم اما در مورد بریتانیا تقریباً مطمعن هستم که تاثیر مثبت در زندگی مهاجران دارد و حداقل هر که تلاش کند میتواند زندگی سالم و راحتی داشته باشد، در مورد کمک هزینه زندگی و خانه و درمان و تحصیل رایگان برای غیرشاغلین و حمایت مستقیم از مادران باردار، کودکان، سالمندان و غیره هم احتمالاً جنابعالی اطلاعات کافی دارید بگذریم از برابری نژادی( در سیستم) و رعایت حقوق اقلیتها . بنظر من ما اهالی مشرق زمین بجای توبیخ غربیان برای داشتن زندگی مرفه بهتر است به یادگیری نحوه اداره دستگاه اجتماعی بپردازیم و به جای انکار دیگران به اصلاح کشور خویشتن همت گماریم. در حقیقت منظورم اینست که حکومت ما به اندازه کافی دلیل و حجت برای پوشاندن عدم کفایت و ناشایستگی های خود در اداره دستگاه کشور را دارد، اجازه دهید بهانه و خوراک تبلیغاتی بیشتری در اختیارشان ندهیم.
آقای شاهین
با خواندن حرفهای شما و توصیفاتتان از انگلستان با خودم گفتم این همان جاییست که من سه سال و خورده ای در آن زندگی کرده ام؟ لندن را نمی دانم اما من چهره هایی از این کشور دیده ام که خوشبختانه انگار شما ندیده اید و این برابری حقوقی که می گویید هم (equal opportunities)در عمل بهترین راه برای فهمیدن پیشینه افراد و حذف کردنشان هنگام دیدن فرم تقاضای استخدام است. آیا مثلا هرگز مراقبت از کودکان زیر سه سال و مسئله مهد کودک در این کشور مد نظر شما بوده است؟ ضمن اینکه وجود سیستمهای حامی کودکان و زنان و سالخوردگان را نفی نمی کنم، توجه شما را به این نکته جلب می کنم که به گواهی تاریخ ۲۰-۳۰ ساله خودشان تمامی این سیستمهای رفاهی به تدریج “آب رفته” اند یا به کلی محو شده اند. در مقابل دوستان من در فرانسه تجربیات بسیار بهتری دارند. مثلا به عنوان دانشجوی خارجی ۷۵% اجاره خانه اشان توسط شهرداری منطقه پرداخت میشود. اینها فقط نمونه های اتفاقی هستندو با آنها هیچ نتیجه ای نمی شود گرفت. چیزی که می خواهم بگویم اینست که بحث چرایی اتفاقات فرانسه و یا مقایسه آن با انگلیس فاکت هایی بسیار بیشتر لازم دارد. (چیزهای ساده ای هم هست مثل اینکه انگلیسیها از اعتراض خوششان نمی آید یا اینکه هرگز در این کشور انقلابی اتفاق نیافتاده است.) بعلاوه من مسئله اعتراض و شورش حاشیه نشینان را محدود به اقلیتهای نژادی نمی دانم. در شهر کوچکی که من زندگی میکنم اشکال نفرت انگیزی از فقر و بیکاری را در میان خود انگلیسیها دیده ام و ۱۰۰% کسانی که تا حالا از من گدایی کرده اند (معتاد، دائم الخمر، روسپی)سفید پوست و انگلیسی بوده اند.(تجربه ای که بسیار تکرار شده است)
جناب آقای جامی
از حسن انتخاب شما متشکرم.
موفق باشید.
آقای جامی عزیز با سلام دنباله سخنرانی آقای دکتر سروش پیرامون “رابطه مردم سالاری و تشیع” و بحث های مربوطه، مقاله ای تحت عنوان “دمکراسی و ولایت” نوشته ام که فکر کنم برای شما جالب باشه!خوشحال میشم نظر و نقد شما را بدونمhttp://www.doust114.persianblog.com
آرش عزیز،
من مطلب تو را دیدم و فکر می کنم با صرف اتکا به آیات و بدون بهره گیری از سنت فهم آیات که گستره وسیعی در کلام شیعی دارد نمی توان در این زمینه ها اظهار نظر متقنی کرد. آنچه من در نقد دکتر سروش آوردم فقط ناظر به این بود که تناقضات روشی ایشان را بازنمایم. ورود در اصل بحث از حوزه تخصصی من بیرون است. کار من بیشتر بر روش شناسی متمرکز است. از دید روش مطلب نوشته سرکار هم اشکالات اساسی دارد و قانع کننده نیست.
امین عزیز،
در باره تعبیر “سرطان مهاجرت” باید بگویم من از زاویه دید ضدمهاجرت احزاب دست راستی نگاه نمی کنم. اما برای تشخیص این سرطان لازم نیست دست راستی باشیم. کافی است مهاجر باشیم! مساله برای من هم از دید مهاجران مهم است که به آرزوی بهشت گمشده آمده اند و اینجا با جهنم زندگی در گتو ساخته اند و هم از دید قدرت که این مهاجران را در اینجا سیاست و مدیریت کرده است. بحث مفصل ترش بماند.
من بر خلاف تو معتقدم نمی توان گفت مساله مهاجران “کمتر مشکل ماست پس بگذاریم خودشان راجع به آن مطالعه کنند”. مساله مهاجران از یک بابت مساله همه ماست و از جهتی هم مساله ای اختصاصی تر برای گروههای خاصی از مهاجران و مدیران سیاسی البته. درست است که مثلا در شورش های نژادی ایرانیان شرکت ندارند اما این فقط می گوید که ایرانیان جدیدتر از دیگر مهاجران اند و هنوز امید دارند و شورشگران این امید را از دست داده اند نه بیشتر.
مطلب فوق به بلاگ نیوز لینک داده شد.
خانم فرشته:
من با خواندن مطالب شما با خود گفتم آیا ایران همان جائیست که شما هم چون من از آنجا آمده اید. همین سال گذشته بود که بر ملا شد که در جنایت پاکدشت که۲۲ کودک به فجیع ترین شکل با شکنجه به قتل رسیدند اکثراً فرزندان مهاجرین افغان بودند که از ترس وضعییت مهاجرتشان حاضر نشده بودند این قتل ها را گزارش کنند و این تنها نمونه ای بود که از پرده بیرون افتاد! در مورد اجازه تحصیل، کار و اجازه اقامتشان هم با آنچه که در اینجا میشود خودتان قضاوت کنید. من قصد حمایت از کسی را نداشتم اما واقعاً اگر مهاجرین ایران قدرت اعتراض حتی یکهزارم مهاجران فرانسه راداشتند به گمانم امروز در ایران هیچ شهری سالم نمانده بود. هرچند که در ایران هیچ کس اجازه اعتراض ندارد.