روشنفکری از بحث نظری تا کاتارسیس هنری
من با نویسنده زاویه دید موافقم که “روشنفکران دینی نمیتوانند سودای مناسکی کردن روایت خود از دین را از سر به در کنند. چرا که اجتماعی شدن هر روایتی از دین منوط به حدی از مناسکی شدن آن است و الا به یک نیروی اجتماعی بدل نخواهند شد.” اما فکر می کنم محدود کردن معنا و نقش روشنفکران به تئوری سازی نمی تواند پذیرفته باشد. بنابرین نمی توان گفت “ما روشنفکران در یک کلام بپذیریم که صرفاً متولی بحث و فحص علمی هستیم و تلاش کنیم کارنامه خود را دست کم در زمینه عرضه آثار و نظریات درجه اول علمی عرضه کنیم”.
از این رو من با این قسمت موافقم که روشنفکران یا تولید کنندگان فکری باید “به نتایج مطلوبی در عمل” برسند و به این پرسش پاسخ دهند “که چرا در عمل نقطه نظرات ما راه دیگری را میپیماید و نیازمند به همان زمینهای هستیم که در مقام نقد آن ظاهر شدهایم؟ چگونه است که روشنفکران دینی در انزوا سخن میگویند و خروج از انزوای آنان نیز تنها به مدد پیوند با قرائتهای سنتی امکان پذیر میشود و تنها به مدد مناسک سنتی آنهم به روال سنتی، امکان بدل شدن به یک طرح عینی را به دست میآورد؟”
من می کوشم در پاسخ به این پرسش بدون اینکه در چارچوب نیازهای روشنفکران دینی بمانم از راه تعیین ارزش مناسک به معنای عام و در تعبیری گسترده تر ارزش هنر و اخلاق روشنگرانه بروم. در واقع هر تدبیری که با کاتارسیس سروکار دارد. حرف من مثل معمول بحث هایی که می کنم در بنیاد چیز تازه ای نیست. اما وارد شدن به بحث از منظری است که فکر می کنم کمتر مورد توجه قرار می گیرد. نوعی تذکر است. به این امید که ان الذکری تنفع.
سخن من در یک کلام این است که روشنفکری ایران در مقاطعی مثل امروز زیاده گرفتار بحث نظری است. گمان روشنفکری ایران عموما این است که با دقت در بحث های نظری آنهم عمدتا بر اساس متون ترجمه ای به نتیجه مطلوب می رسد. بنابرین صفحات نوشته های روشنفکران پر است از ارجاعات به آخرین یافته های فکری و فلسفی. گمان گروههای وسیعی از روشنفکران و پیروان ایشان آن است که هر قدر به نگره های تازه تر مسلط شوند قدرت تاثیر آنها بیشتر شده است. روشنفکری ایران مانند گروه بسته ای مقیم باغ های آتن است. اما تلاشی برای گسترش اندیشه خود در حوزه های دیگر نمی کند. از عرصه عمومی غافل است. من بارها با خود اندیشیده ام چرا بازتابی از حرفها و نگره های روشنفکران ما در نقاشی و معماری و موسیقی و حتی سینما دیده نمی شود. بیشترین محل ظهور نگره های روشنگرانه ادبیات است. آنهم شعر تا داستان. ولی خوش ندارم از شعر روشنفکرانه حرف بزنم زیرا برایش نقش خلاقی قائل نیستم.
عرصه عمومی عرصه مناسک است و هنر و خلقیات. مثالی بزنم. امروز داشتم به ترانه های کردستان و خراسان گوش می کردم. دوستی از تهران مجموعه “هشت بهشت” را برای من فرستاده است که ترانه های مردمی ایران را در چهار سی دی عرضه می کند. کاری بسیار ارزشمند است. وقتی نوبت به موسیقی تربت جام شهر پدری من رسید و استاد پورعطایی الله مدد از آهنگهای معروف آن خطه را می خواند دیدم این آهنگ بسیار بسیار موثر که با قدرت و صمیمیت تمام اجرا شده است چقدر سرشار از مفاهیم مرید و مرادی است. الله مدد در باره شیخ احمد جام مشهور به ژنده پیل است که آرامگاهش زیارتگاه اهل دل است در تربت جام و خواننده با شوری مذهبی و صوفیانه دم از بندگی شیخ می زند و از اینکه تربت را مقام خویش کرده خشنود است و با او سخن دل می گوید و مدد می طلبد.
تمام سنت ما از راه این ترانه ها و لالایی ها و معماری خاص سنت و کاشی هایش و آداب و معارف و مناسک اش باقی مانده و می ماند. احتمال قریب به یقین بسیاری از خوانندگان و مریدان شیخ هیچ کتابی از شیخ را هم نخوانده اند و ارادت آنها به شیخ از راه همین آداب و آهنگ ها و زیارت رفتن هاست که دوام یافته و می یابد. اندیشه مراد و مریدی هم.
در سوی دیگر و در فضای مدرن، سینما و نقاشی و هنر غرب را نگاه کنیم. دوست تر دارید هنر شرق را نگاه کنید. منظورم شوروی است. اثر مادر ماکسیم گورکی هیچ کمتر از کاپیتال مارکس نبوده است. اثر دن آرام شولوخف هیچ کمتر از مباحث حزبی نبوده است. در غرب هم که هر سو بنگرید آثار اندیشه مدرن عریان می شود. کافی ست به سینما نظر کنیم که در دسترس همگانی است. اندیشه حقوق زن و فلسفه زن مدرن را بنگرید که چگونه کارمایه دهها فیلم شده است. از جنگ تا سکس از هولوکوست تا سیاست جنگ ستارگان از مسیحیت تا لامذهبی و دهها مفهوم امروزی و حیاتی را بنگرید که چگونه سینما شده است. حتی خود صنعت سینما از نظر تکنیک همه دوره های اندیشه مدرن را در خود نشان می دهد از نحوه تدوین و نورپردازی تا فیلمبرداری و بازی؛ و همه قواعد خود را هم یک به یک می شکند. مردم کتابهای دشوار نظری نمی خوانند اما آن را در سینما جبران می کنند.
کوتاه اگر بگویم باید بر این نکته بدیهی اما تقریبا فراموش شده تاکید کنم که اگر نظریه ها از کتاب و بحث و میزگرد به سینما و گرافیک و هنر و داستان و ترانه و معماری گذر نکند به هیچ کار اجتماعی نمی آید. فقط به یاد بیاوریم که اندیشه ای که به انقلاب منجر شد در سالهای پیش از انقلاب چگونه همه صورتهای ممکن هنر را در برگرفته بود. فکر می کنید مردم با خواندن کتاب انقلاب کردند؟
در سالهای منتهی به انقلاب و اوایل انقلاب اخلاق روشنفکران هم دیگر بود. آنها به میان مردم می رفتند. به کارخانه ها می رفتند. سرشار از شور آینده ای روشن بودند. سخن شان گرما داشت. نگاه به نقش و تاثیر اجتماعی داشت. در سالهای اول انقلاب همین روشنفکران بودند که به روستاها رفتند و جهاد سازندگی را راه انداختند و کوشیدند فاصله با مردم را بردارند. دانشجوهایی را که گروه گروه به روستاها می رفتند تا در برداشت محصول کمک کنند یادتان هست؟ بحث این بود که چگونه باید از داس استفاده کرد.
روشنفکری اخیر ما بزرگترین میدان هنرش سینما بوده است (یا به آن محدود شده است). گرچه از آن بهره کافی هم نبرده و گاه آن را به باد داده است (مثل “سکس و فلسفه” مخملباف و چندین کار کیارستمی و همه فیلمهای توریستی و جشنواره پسند). اما اگر “نوبت عاشقی” ارزش دارد برای آن است که “ایده” ای را تصویر می کند. اگر “هامون” ارزش دارد برای این است که بخشی از زندگی و فکر و بحرانهای ما را ثبت می کند. اگر “آژانش شیشه ای” مهم است، اگر “مسافران” مهم است، “از کرخه تا راین” ماندنی است، “نرگس” ماندنی است، “کلوزآپ” به دل می نشیند، “دونده” حرفی دارد، “دایره” جسورانه است و دهها اثر ارزشمند دیگر همه برای این است که ایده روشنفکرانه ای در آنها به صورتی که با عموم رابطه برقرار کند ارائه شده است.
زندگی بسیار ساده است. به همان سادگی قصه ای که در سینما می بینیم یا شعری که در ترانه ها می خوانیم. زندگی نقاشی ماست بر دیواره غار اندیشه هامان. خانه ای است که زمانی در آن اندرونی و بیرونی بود و امروز آشپزخانه اش هم اوپن است. برای زندگی اندیشه های پیچ در پیچ نیاز نیست. هنر نیاز است. ترجمه اندیشه به زبان مناسک نیاز است. آنچه روشنفکر را واقعا به جماعت پیوند می زند.
روشنفکری اگر نتواند خود را در هنر تکثیر کند بن بست است. این اخلاقی است که نباید گم کرد. همه چیز به مردم ختم می شود.
پس نوشت:
الان فکر می کردم چرا روشنفکران نتوانسته اند فضایی تولید کنند که به خلق ادب و هنر و مناسک جدید بینجامد. دیدم یکی از فرض ها می تواند این باشد که اندیشه واقعا-موجود روشنفکران (نه حرف و ادعای ایشان) تفاوت اصیلی از آنچه مناسک تا-کنون- موجود را می سازد نداشته است. می کوشم در دنباله بحث با نگاهی به مساله زن و زمان در فیلم اخیر مخملباف این
فرض را محک بزنم.
پس نوشت ۲:
این دو نوشته در دنباله و گسترش بحث خواندنی اند:
نقد عقلانیت متصلب حداکثری، زاویه دید
از تولیدات نئوکورتکسی به سیبستم لیمبیک، عنکبوت
سیبستان عزیز:
این عدم توانایی طیف روشنفکران امروز در برقراری ارتباط با عرصه عمومی صرفا محدود به پرداختن به امور تئوریک نیست بلکه ناشی از این است که اصلا پایه ای تئوریک که سامان بخش وضعیت موجود باشد ندارند به قول شما مجموعه ای از نظریات ترجمه ای هستند که هنوز ایرانیزه نشده اند قبلا هم گفتم اینها هم میخواهند به آنچه از مدد ترجمه دریافت کرده اند(جدای از کم و کاست این دریافت)وفادار بمانند هم میخواهند دین را داشته باشند بی کم و کاست!یعنی ترکیب دو فضا بدون توجه به نسبت آنها با هم.در ضمن وقتی که هنوز مبنای تئوریک درستی از این همزیستی وجود ندارد چطور انتظار دارید که مناسکی بر این اندیشه اجتماعی آنچنانکه باید مترتب باشد؟قطعا اگر مناسکی هم باشد به همان اندازه مخدوش،بی روح و بی محتوا خواهد بود.
حتما می دونید که بسیار موافقم و این را منهم به نوعی در نوشته پیشین ام اشاره کرده ام.راستش آقای جامی عزیز، آنچه که روشنفکری ما به آن مبتلاست سطحی نگری و تقلید و مد هست تا بحث نظری.در همه مباحث نظری غرب می توان رد پای بنیادها و مبانی سنت غربی را مشاهده کرد در حالیکه ما با نفی ریشه های خودمان و نه نقدشان، بدون ریشه ها به جذب محصولات فکری غرب مشغول هستیم و باز بدون توجه به مبانی و بنیادهای این محصولات درغرب.این یک فاجعه هست که ما نه خودمان را می شناسیم و نه دیگرانی که خواستار تقلید از آنها هستیم را.ما به چه مشغولیم و چه میخواهیم؟!
و به طور خاص ،من اکنون سینمای غرب را کم از کتاب نمی دانم .این سینما پیوند تنگاتنگی با واقعیات اجتماعی ،انتزاعات ذهن فیلسوفان غرب داره و گاه به طرز جسورانه ای به ارائه پیشرو بیان موضوعات و مسائل هست.
در واقع ارتباط انداموار اکثریت پدیده های غربی امکان دیالوگ بین آنها و اثرگذاریشان را فراهم می آورد.در حالیکه در نزد ما هر بخشی ساز خودش را می زند و در سطح باقی می ماند.
راستی چرا پیغام من اینجوری ناقص اومد؟
متوجه نشدم چه جوری اومده؟ ظاهرا مشکلی نداشت. اگر متن ات فرق کرده یا افتادگی داره با ایمیل بفرست من جابجا می کنم
– سیبستان
من نمیدونم که میشه به شوخی هم که شده حسین درخشان رو هم «روشنفکر» نامید؟! در هر صورت نوشته اخیر حسین رو درباره دیدارش از نمایشگاه کتاب فرانکفورت خواندید که مثلاً خواسته به سلیمی نمین گیر بده. من در کامنتی براش اصل ماجرا رو نوشتم اما تا حالا منتشر نکرده. با اجازه اینجا میزارم تا ملت بخونن:
حسین آقا درخشان باز هم شلوغ کردی بدون آنکه از عمق مسئله خبر داشته باشی و بتوانی حرف اصلی را بزنی. من هم آنجا بودم. اولاً غرفه «اتحادیه صنفی ناشران ایران» نسبت به سالهای گذشته آبرومند بود. دوم اون عکسهایی رو که گرفتی بیشتر مربوط به غرفه رایزنی فرهنگی سفارت حکومت اسلامی در برلین است که بیشتر به دکان بقالی میماند تا غرفه کتاب در یک نمایشگاه معتبر. همه کتابهای غرفه اتحادیه ناشران هم حزب اللهی نبود. انتشارات دانشگاه تهران آثار خوبی را منتشر کرده و بخشی را هم در این غرفه جمعی به نمایش گذاشته بود. مثلاً چند جلد از روزنامه های دوران مشروطه و کتابهای باارزش دیگری را می شد ورق زد و حتی روز آخر خرید. مرکز نشر آثار مکتوب هم که آنجا بود اصلاً نمی توانست کتابهای حزب اللهی داشته باشد. این ناشر آثار قدیمی شاعران و عارفان ایران را منتشر می کند. نشر گویا هم با کتابهای تصویری و عکسهای مناطق مختلف ایران آمده بود. اما در میان این همه ناشر خوب سلیمی نمین سردبیر سابق کیهان هوایی مرحوم آمده بود که خودش رو پژوهشگر معرفی میکرد. کسی که همین چند هفته گذشته با ناسزاهایی که در روزنامه شرق درباره بیچاره جعفری انتشارات امیرکبیر نوشته بود دنباله «برنامه هویت» رو اجرا کرده بود. تعدادی جزوه هم با خودش آورده بود.
اما مسئله مهمی که تو حسین متوجه نشدی و اون همه مجاهد هم که تو نمایشگاه پرسه میزدند متوجه نشدن این بود که سلیمی نمین در میان جزوه هایی که با خودش آورده بود چند تا هم جزوه ضد یهودی داشت (نه حتماً ضد اسرائیلی بلکه ضد یهودی) که البته چون به زبان فارسی بود مسئولان نمایشگاه فرانکفورت اولاً توجه نشده بودند. چند تا از برو بچه ها وقتی روز یکشنبه متوجه شدند یک دونه از این جزوه ها رو خریدند و به مسئولان نمایشگاه نشون دادند. البته متأسفانه تا مسئولین نمایشگاه اومدن به خودشون بجنبند نمایشگاه تمام شده بود. با این وجود نمایشگاه فرانکفورت به دادستانی شهر فرانکفورت شکایت کرد و الان جریان ادامه دارد.
این هم چند لینک از مجله اشترن انلاین و سایت نمایشگاه کتاب و سایت اتحادیه ناشران آلمان در باره این موضوع:
http://shortnews.stern.de/shownews.cfm?id=594237
http://www.boersenblatt.net/sixcms/detail.php?id=97306
http://www.buchmesse.de/de/index.php?content=/de/presse_pr/pressemitteilungen/details/12417/content.html
بسیار منطقی بود.
دوست عزیز آقای جامی
همان موضوع آسمان و ریسمان اینجا هم مطرح است. در مورد هر قسمت نوشته ات می شود بحثی را مطرح کرد. فقط یک نکته به نظرم می رسد و آن این که من ارتباطی بین روشنفکری که در نظر داری و هنرمند نمیبینم.
دوست عزیز،
کاش آن بحث هایی را که می گویی می شود مطرح کرد دریغ نمی کردی و با طرح آنها به نحو مثبت به بحث کمک می کردی یا شالوده آن را در هم می شکستی؛ و گرنه آن آسمان و ریسمان گفتن کمکی نمی کند و این هم که رابطه را نمی بینید علی العجاله مشکل “دید” شماست. اما اگر می خواهید بدانم مشکل تحلیل من چیست باید بسم الله گفته وارد میدان شوید و استدلال را در مقابل استدلال بگذارید.
– سیبستان
مناسک…
روشنفکران دینی…
البته از روشنفکرانی که اصرار دارند بگویند “دینی” هستند، تعجبی ندارد که بکوشند تا مناسک تازه خلق کنند.
پارادوکسهای نظری، باید هم به پارادوکس در مقام عمل منجر شود.
اینکه بعنوان یک امتیاز بگویند “ما در صدد جمع میان دین و مدرنیته هستیم” باید هم در مقام عمل به برگزاری شبهای قدر روشنفکرانه منجر شود که البته دیگر نه شب قدر است و نه روشنفکرانه.
زیرا شب قدر جای سخن گفتن از نظرات “راولز” نیست و ایده های راولز هم اساسا برای طرح در شبهای قدر بیان نشده است.
این می شود که روشنفکران دینی به قول دکتر کاشی در مقام عمل محتاج همان چیزی می شوند که نظرا به نقدش می پرداختند.
ولی البته این اشکال بنظر من تنها متوجه روشنفکران دینی ست و الا روشنفکران لائیک هرگز سودای چمنین مسابقه ی نافرجامی با دکانداران سنتی دین و تولید مناسک مدرن!! را نداشته اند.
گرچه من نمی پسندم کسی به هنر و اخلاق هم اطلاق مناسک کند، ولی بهر حال این مسلم است که ایده های روشنفکرانه وقتی به ذهن و ضمیر افراد جامعه رسوخ می کند که با جنبه های عینی و واقعی زندگیشان پیوند داشته باشد و “هنر” یقینا یکی از عرصه هائی است که می تواند این کارکرد را داشته باشد.