مهدی خلجی بدرستی می گوید که جامعه تا وقتی نهادهای مدرن نداشته باشد هر قدر هم افراد مدرن در آن بسیار شود مدرن نخواهد شد. من فکر می کنم این همان فردیت بیچاره ایرانی است. بیچاره از این باب که هر قدر مدرن هم می شود جامعه اش رنگ تازه نمی گیرد.
اما نکته های دیگری هم هست. مثلا اینکه آیا فرد مدرن چگونه می تواند در یک جامعه سنتی مدرن شده باشد؟ و در کدام مرحله از مراحل این مدرنیت به نهادسازی می رسد یا باید برسد یا ممکن است برسد؟
این روزها سخت مشغول تاملاتی در باب سرشت و سرنوشت زن بدکاره در فرهنگ ایرانی ام. پرسش آغازین من این بود که اگر زن آزاد و به فردیت رسیده بخواهد پایه ای در فرهنگ خود برای تفسیر موقعیت خویش پیدا کند به کدام الگو دست می یازد؟ اصلا الگویی هست؟ این از سوی فرد. از سوی جماعت اما چرا چنین زنی معمولا به بدنامی و بدکارگی موصوف می شود. یا در صورتهای ملایمترش به اغواگری. نمونه برجسته اش رفتار / گفتار حکمرانان با زنانی است که ایشان را بدحجاب می خوانند. نمی گویم که هر زنی که حجاب سنتی ندارد لزوما به فردیت رسیده است اما بسیاری از زنانی که به فردیت رسیده اند معمولا در برابر سنت های تحمیلی خاصه اگر حکومتی و دستوری باشد تحملی ندارند و به هر نحوی از آن تن می زنند. چرا این زنان اغواگر خوانده می شوند؟
به نظرم مساله ریشه دارتر از این سه دهه اخیر است. در ادبیات معاصر ایران یک نمونه عالی در کاراکتریزه کردن زن، بوف کور صادق هدایت است. این کشف من نیست که در بوف کور زن دو چهره شاخص دارد: معشوقه و پتیاره. در عین حال، این دو چهره زن بازتابی از یک اندیشه کهن در ایران است. صادق هدایت خواسته یا ناخواسته مفهوم معشوق آرمانی ادب و فرهنگ فارسی را ادامه داده است. پتیاره هم صورت دیگری از زن مکار است در ادب فارسی. مکر چنین زنی هم البته بیشتر جنبه جنسی دارد چنانکه در کلیله و دمنه هست. او فریبکار است. اغواگر است.
دوگانه پتیاره و معشوقه هم در ادب معاصر، و هم در فیلمفارسی به طور شاخصی ادامه یافته است. رمان فارسی از یک نظر داستان زنان بدکاره است. نمونه تیپیک آن زیبای حجازی است. چنانکه از یک نظر دیگر داستان معشوق های دست نیافتنی است. نمونه: چشمهایش. بوف کور در ملتقای این دو نوع داستان ایستاده است.
در فیلمفارسی شخصیت رقاصه صورت دیگر پتیاره است. در مقابل، معشوقه ای گاه هست و گاه نیز این معشوقه دست نایافتنی خصایل خود را به خواهر/دختر می دهد که معمولا نجیب و سر به زیر ترسیم می شود و باید از او دفاع کرد و در راهش جان داد. نمونه اش قیصر.
از نظر مردم سنتی جامعه ما زن یا ناموس آدم است که معمولا نسبت خویشی دارد، یا معشوقه ای که باز هم نسبت خصوصی با او داری و مظهر همه خوبی هاست، و یا پتیاره/ رقاصه/ بدکاره/ اغواگر – به زبان دیگر زنی که عمومی است و مثلا در روحوضی های قدیم بازی می کرد و ساز می زد و می رقصید. – برای همین هم رقص در ایران همچنان بار منفی دارد.
پانزده – شانزده ساله بودم یا نبودم و کمتر درست خاطرم نیست اما درست خاطرم هست که شبی با دوست نازنین ام مسعود در چهارطبقه مشهد به سمت کتابفروشی یی در همان حوالی که نامش را فراموش کرده ام می رفتیم. شب تولد من بود و مسعود می خواست برای من هدیه ای بخرد. کتاب مجموعه ای از اشعار فروغ بود و مقالاتی در باره او. همان کتاب جلد سیاهی که طرحی از فروغ با قلم سفید روی آن نقش شده بود. گفت که این زن شعرهای نغز دارد اما مردم می گویند “بدکاره” بوده است. بدکاره یعنی چه به چه معنا شاعری می تواند بدکاره باشد؟ پرسیدم. گفت می گویند با هر کسی که از او خوشش می آمده می خوابیده است. و گفت که البته دل نازکی داشته و ظاهرا حتی یکبار با کارگری خوابیده بوده است تا دلش را نشکند!
من شعر فروغ را وحشتناک دوست می داشتم. “تولدی دیگر”ش را بر پوستری رمانتیک – که آن سالها در دست و بال بچه های همسن من بود- روی دیوار اتاقم به خط نوشته بودم. زبان دل من بود. اما همیشه فکر می کردم آیا او واقعا بدکاره بود؟ اگر بود چرا پس من او را دوست می دارم؟
سالها گذشت تا بفهمم که جامعه من زنان آزاد شده از سنت را بد می بیند و بدکاره می خواند و هزار دروغ در باره آنها می سازد و باور می کند. برای جامعه ای که من در آن بزرگ می شدم فروغ معشوق نبود لاجرم پتیاره می باید بود. معیار جامعه من دوگانه بود و در منطق او اگر این نبودی لاجرم باید آن می بوده باشی. بعدها دیدم که چگونه آزادی با پتیارگی برابر دانسته شد. هزار بار بیشتر شنیده ایم: آزادی یعنی بی بند- و- باری.
ما چقدر عوض شده ایم؟ درست تر بپرسم چقدر از منطق دوگانه یا این یا آن فاصله گرفته ایم؟ تجربه تجدد ما تجربه ای ناتمام است و پرتناقض. حتی در فرد متجدد.
کودک که بودم هر پنجشنبه در خانه مان روضه خوانی بود . زنهای محل جمع می آمدند و بر پتوهایی که مادرم ملافه سفید بر آنها کشیده و دور دو اتاق تو-در-توی خانه انداخته بود می نشستند و در اوج روضه همه زیر چادر سیاهشان می گریستند. بعد سینما آمد و فیلمهای هندی. مادرم فیلم هندی را دوست می داشت و با من و برادارانش به سینما می رفت. امشب فکر می کردم هر وقت در اوج فیلم به چهره مادرم نگاه می کردم چهره اش خیس بود. من هم بغض کرده بودم. مادر گریستن را به عنوان یک مراسم آیینی ترک نکرده بود. زمانی در روضه می گریست و حالا در سالن سینما. اصلا اگر فیلم اشک آدم را در نمی آورد که فیلم نبود. فیلمها ساده و ابتدایی بودند. مثل همان روضه ها. اما کسی به تکنیک فیلم کار نداشت. مردم از این لحاط کم توقع بودند. اما فیلم خوب مثل روضه خوب باید آدم را می گریاند. از آدم / مستمعان اشک می گرفت.
بسیار چیزها چنین اند. و در میان ما چنین مانده اند. صورتها و قالب ها عوض می شود اما روحیه و منطق دگرگون نشده باقی می ماند. این تجدد ماست. و آن دوگانه معشوقه / پتیاره دقیق تر که نگاه کنیم چه بود اگر بازتابی از دوگانه خیر و شر نبود؟ یک سو زنی در زیبایی و خوبی و خیر مطلق که عاشق شدن به او و وفا به او حتی بی وصال فخر بود و یک سو زنی که مظهر شر بود. برای دقایق خاکی شدن عروج آدم بود. برای دفع شهوت بود. رقاصه بود. یا بدکاره. و گاه هر دو و به هر حال تجسمی از شیطان.
بازگردم به نکته نخستین. مهدی می گوید فرد مدرن. من می گویم این فرد مدرن متکی به کدام سنت اجتماعی هویت خویش را معرفی می کند؟ تغییر زن در روند مدرنیت بسیار مهم است. مدرن شدن به یک معنا یعنی مدرن شدن زن. اما این زن دگرشده دگراندیش ایرانی معشوقه است یا بدکاره؟ پاسخ تلخ و متناقض مرد ایرانی این است: زن مدرن برای دوست دختر شدن خوب است اما به ازدواج که رسید یک زن سنتی چشم و گوش بسته و مرد ندیده و مطیع ترجیح دارد. عشق و پتیارگی برای چنین مردی یکی شده است. او به زن خانه و آغوش سنت پدرسالار پناه می برد و معشوقه / پتیاره را بیرون خانه می گذارد.
نهاد مدرن؟ من می گویم فرد مدرن هم در میان ما یهودی سرگردان است. متهم است. انگشت نماست. خاصه اگر زن باشد. تا مردم ایرانی و مرد ایرانی نتواند بیرون از دوگانه معشوقه/ پ
تیاره در باره زن قضاوت کند و بنای دیگری برای سنجش زن عمومی بگذارد و از این طریق دست از تحقیر زن بردارد و حس اعتماد به نفس زن را بپرورد، مدرنیته در ایران نهادینه نمی شود. با منطق دوگانه و سیاه-سفید مدرنیسم وجود ندارد.
پس نوشت:
مدرنیسم که می گویم تمام دستاورد دوره مدرن را تا دقیقه اکنون مد نظر دارم که مثلا در تعبیر اروپایی اش، هم مدرن را فرا می گیرد هم پسامدرن را. پس آن تعبیر اروپایی “مدرن” را که امروز به پسامدرن رسیده با مسامحه در باره ایران به کار می برم چون در باره ایران به پسامدرن معتقد نیستم (پس جمله با منطق دوگانه نمی توان مدرن بود را در این چارچوب باید معنا کرد). آنچه ما از سر می گذرانیم یعنی در جامعه مان و ساختارهای سیاسی و فرهنگی مان با آن دست به گریبانیم چیزی است که من فکر می کنم بهتر است آن را “مدرنیسم ایرانی” بنامیم تا بخواهیم با مفاهیم متخذ از تجربه اروپایی مقایسه یک به یک کنیم. این که “این” مدرنیسم کی به پسامدرنیسم خود می رسد مساله ای است که نمی توان پیش بینی کرد. اما در مدرنیسم خود ممکن است و گاه ناگزیر است از پسامدرن اروپایی هم بهره ببرد – دانش بدست آمده از پسامدرن را نمی توان کنار گذاشت یا نادیده انگاشت هر چند هنوز مدرن هم نشده باشیم (مدرنیسم ایرانی یکی از ویژگیهاش همین پرش های فکری است). دیگر اینکه من گرچه تقابل سنت و مدرنیته را انکار نمی کنم اما بعینه می بینم که این دو بویژه در اروپا پیوندهای استوار دارند و بسیاری از یادمانهای سنت در مدرنیته ادامه یافته است. آخر هم اینکه می توان در همین دنیای مدرن و پسامدرن ایستار سنتی و مبتنی بر منطق دوگانه داشت چنانکه در رتوریک جرج بوش می بینیم. اما در ایران مهم این است که ما بدانیم کدام دوگانه ها مانع تفکر مدرن است. حذف همه دوگانه ها یا برگذشتن از آنها ظاهرا ممکن نیست.
برای دریافت حدود اندیشه مدرن هم دیدن این گفتگو را توصیه می کنم:
در آمدی بر چیستی متن مدرن و ساختار آن
میگویی: «با منطق دوگانه و سیاه-سفید مدرنیسم وجود ندارد»
اما من میگویم: ایدئولوژی مدرنیسم شروعش با دوگانهی سیاه و سفیدِ «سنت-مدرنیته» است. هردوشان هم با هم و در یک پروسهی همزمان خلق شدهاند. «سنت» را مدرنها خلق کردهاند که بگویند چه نیستند.
به نکته جالبی اشاره کرده ای، داشتن نهاد هایی مبتنی بر خواسته های بشر امروزی، موجب می گردند تا انسانی که در این زمان زندگی می کند خود را متفاوت تر با پیشینیان خود بیابد. عمدا نمی خواهم نامی از نهاد مدرن و انسان مدرن بیاورم تا که دجار دوری نشده باشم که با مدرنیزاسیون و … شروع شود و اسل بحث تو را به فراموشی بسپارد. اما سئوال، از کجا این دوگانه دیدن، خوب و یا بد، سیاه و سفید خواستن، لکاته و یا زن اثیری داشتن بوجود آمده. گونه ای از ثنویتی که همه چیز را این گونه می بیند. سئوال دیگر، در تطابق فرهنگی ما به عنوان ایرانی با جوامعی که در پیرامون ما بوده اند و از گذشته های دور با آنها برخورد و مراوده فرهنگی داشته ایم هم چون کشورهای عربی )به عمد نامی از اسلامی نمی آورم( هندوستان و یا جتی دورتر بروم چین و یا در غرب روم و یونان، نگاه آنها چه گونه بوده و به چه میزان این فرهنگ ها برهم کنش داشته اند.
سئوالی دیگر، باورهای دینی و به نوعی اسلامی تا چه میزان بر این نوع دوگانه دیدن و … تاثیر گذاشته و در مقایسه با تاریخ ایران در پیش اسلام، به چه نتایجی می توان رسید که این خود سئوال دیگری را به همراه خواهد داشت که آیا اصلا” تاثیر اسلام در بوجود امدن چنین نگاهی با تاثیر آن در دیگر کشورها و خاصه کشورهای عربی و نمونه بارزتر آن مصر (که خود قدمتی فرهنگی اگر نه که بیشتر حداقل برابر ما دارد.)یکسان بوده است.
این سئوال ها را از این رو پرسیدم که باور دارم نگاهی صریح و صادق داری و در باب تاریخ باستان و اسطوره و …. نیز نظر صایب داری و به نوعی خواستم تا که اگر فرصت داری بیشتر در این باره بنویسی. (شاید این روزهها زیاد وقت نداشته باشم تا در نوشته هایت کامنتی بگذارم اما مطمئن باش که حداقل روزی سه بار به اینجا سر می زنم تا یا مطلب جدیدی ببینم و یا از سیبستانکت سیبی تازه کش رفته باشم.)
پایدار باشی.
مهدی عزیز،
فکر کنم امروز هردو به یک چیز می اندیشیدم…..با دیدگاه هایی مشابه و البته متفاوت!
این بحث “زن مدرن” مرا ناجور به درد می آورد….خودش یک جور دوگانگی ایجاد می کند. نمی کند؟ برای هریک، یک دیگری می آفریند، مشابه و البته متفاوت!
دوبوا در بیست صفحه اول جنس دوم می پرسد که “زن چیست؟” بعد هم خودش می بیند که عجب سووالی کرده دست به دامن “ایکزیستنشیالیزم” می شود و می گوید “زن چگونه به وجود آمد؟” حالا همین سووال را در مورد “زن مدرن” می توان پرسید….”زن مدرن کیست” و “چگونه به وجود آمد؟”
می توان یک لیست “خوب ها” و “بدها” هم پای تخته نوشت….مساله تاریخی مهم این هست که در طول تاریخ همیشه زنانی بودند که نام خود بر زیر “بدها” نوشتند، هزینه اش را هم پر داختند، و خیلی هاشان پرسیدند ….اصلا مبصر کیست؟ به کدامین حق؟ با کدامین نگاه من بدم؟
این زنان بد را چه چیزی است که بد می کند؟ جدال سنت و مدرینته؟ من بعید می دانم
امروز کلکلی کردیم در وبلاگ معصومه ناصری…شاید هم برای همین مشابه فکر کردیم……
دوگانگی پتیاره و معشوقه که شما به آن اشاره می کنید، محصول چیست؟ آیا می توان آن را محصول یک نگاه مردانه به زن دانست؟ یا شاید یک فشار از دید مردانه برای به وجود آوردن یک زن نرمال. می گویم از دید مردانه، برای اینکه زنان نیز خود همواره می توانند دنیا را از دید مردانه ببیند. یا حداقل آنچه که فکر می کنند “نرم” دید مردانه است! نرمی که همواره آنهایی را که واگرا هستند به لیست بدها می فرستد. چه در گفتمان مدرنیسم، چه در قلب سنت.
با سلام استاد عزیز.اگر امکان داردیک تعریف کامل وساده فهم از یک انسان مدرن وخصوصا زن مدرن ارائه کنید.
سلام. من به دو پاراگراف آخر و مطلب سیبستانک یک عرضی دارم.
مدرن شدن در همین جامعهی سنتی خودمان اتفاق افتاده است. در این نمیتوان شک کرد. و به سبک سیبیل بپرسیم چگونه؟
ایرانی دهههای ۴۰ به بعد، به اجبار متولد شده. به اجبار زندگی کرده و به اجبار دینی اختیار کرده است. ولی به محض ورود به جمع دوستان و اهل کتاب و کمی کوشش میفهمد که همهی این اجبارها تهی، پوچ و بیمنطق هستند. و به نظر حقیر این همان مبداء مدرن شدن ایرانی است. او با فرهنگ بستهی مذهبی و روضهخوانی تمام سال درگیر است. ولی در ذهنش و مفرهایی که مییابد به دنبال چیز دیگری است. آرمان شهری شاید.
با وسایل ارتباط جمعی بسیار گستردهای که در دست مردم است. نمیتوان سیستمهای بهتر زندگی را قایم کرد. فردی که در تمنای تغییر است میداند که سنت ایرانی ملغطهای از خوبها و بدها است. به طرز فجیعی سیاه و سفید است. در حالی که در این جهان میتوان خاکستری بود. بنابراین یک ایرانی به ظاهر سنتی ولی به باطن مدرن هم میتواند باشد. آن هم در بطن جامعهی سنت زده.
و اما ازدواج. چرا یک طرفه قاضی میرویم؟ این پس زمینه در ذهن همهی ما هست که مرد به خواستگاری میرود و بالطبع این را میگوئیم که به دنبال زن افتاب و مهتاب ندیده. در حالی که در روی دیگر سکه آیا دختران ما با مردان آفتاب مهتاب دیده ازدواج میکنند؟
اگر با مثبت و منفی مختصرسازی بکنم. زن منفی اگر بتواند همسر مرد منفی نمیشود. و مرد منفی هم.
هم زن منفی و هم زن مثبت دنبال مرد مثبت هستند. و هم مرد منفی و هم مرد مثبت دنبال زن مثبت هستند. اینگونه نیست که فقط مرد منفی به دنبال زن مثبت باشد.
حال به نظر حقیر وقت آن رسیده که روشنفکران جامعه دایرهی مثبت بودن را گسترش دهند تا ردهی بیشتری از مردم خودشان را مثبت بدانند و احساس خوبی از زندگی داشتهباشند.
کما اینکه الان برای پسران هم سن من در شهر کوچکم (که در شرف ازدواجند) موقعیت تحصیلی و مالی دخترها میچربد به منفی بودن ۵۰ درصدی آنها. یعنی اگر دختری شرایط مالی، اجتماعی و کاری-تحصیلی خوبی داشته باشد ولی احتمالاً بکارت هم نداشته باشد. (نه به صورتی که در جامعه خیلی تابلو باشد) برای اغلب دوستان هم سن من قابل قبول است.
ببخشید روده درازی کردم. شرمنده 🙂
The binary you referred to may not be peculiar to Iranian culture. I accidentally found the following description in “Devil’s Dictionary”, by Ambrose Bierce
“WITCH, n. (1) Any ugly and repulsive old woman, in a wicked league with the devil. (2) A beautiful and attractive young woman, in wickedness a league beyond the devil.”
About your P.S.: You must know that “modernity” is quite different from “modernism”. These are not two words for the same concept. Look them up in any (regular!) dictionary. I think you mean “modenity” when you say “modernism”.
Another witness that this binary is not Iranian in nature:
“For some men, love and sex don’t mix. For them, love is reserved for ‘good’ women, and sex is reserved for ‘bad’ women. In cases of the Madonna/Whore Complex (or Syndrome), a husband’s relationship with his wife may be based upon the unmet intimacy needs he had as an infant. He may unconsciously seek out a woman who reminds him of his mother so that those needs can finally be met.
When these men marry, they will marry a ‘good’ woman, a virginal woman. They will love her, they will protect her, they will treasure her.”
Read more:
http://divorcesupport.about.com/od/sexualproblems/a/madonna.htm
And from another dictionary!
http://www.urbandictionary.com/define.php?term=madonna-whore+complex
آقای جامی عزیز!
با احترام بنظر می رسد یک چیزی تو سیستم فکری شما گم است. دارم فکر می کنم چطوری بیانش کنم. آنجا که درصدد بودید با یک جمله از ۶۵ سال پیش جمالزاده به داوری خلق و خوی همه ایرانیان بنشینید… تا اینجا که با یک داستان هدایت و یا زندگی رقصندگان در فیلم های فارسی…. به داوری درباره مردان ایرانی… و معرفی ترمینولوژی “معشوقه / پتیاره”!… ارائه یک کاراکتر رقصنده در این گونه فیلم ها بهانه برای گذاشتن طبیعی ترانه و رقص درمتن فیلم بود بخاطر گیشه… اصلا مگر ما در کل ایران چند تا رقصنده داشتیم؟ ده تا بیست تا؟
بگذریم وقتی خوب توانستم آن گمشده راشرح بدهم خدمتتان خواهم نوشت… تا بعد..
زمانی انسانی می گرید که دردی یا غمی بر دلش سنگینی کند. اینکه مادر شما هنگام دیدن فیلمهای هندی گریه می کردند باید خدمتتان عرض کنم که ربطی به سنت و مدرنیسم ندارد. احتمالا نکته ای در فیلم بوده که دل نازنینشان را به درد می اورده است. همسر بنده امریکاییست و گاهی فیلمهای غمگین اشگش را در میاورد و گمان نمی کنم روضه ای هم تا بحال رفته باشد. الفبای اینگونه بحثها این است که اول مشخص کنید راجع به کدام جامعه صحبت می کنید، گروه مردان زرگر بقال نانوا مهندس استاد دانشگاه، نمیشود اینگونه در یک کپسول همه را پیچید. در مورد خانم فرخ زاد خدمتتان عرض کنم که مشکل ارتباط ایشان با مردی بود که زن داشت. فخری گلستان می گوید فروغ بر سر سفره ی خودم و شامی که خودم پخته بودم عاشق شوهرم شد. خوب من بعنوان یک انسان به هر دوی انها حق می دهم: فروغ و ابراهیم. ولی میفهمم که هضمش برای مردم سنگین باشد. کما اینکه در ممالک بقولی مترقیه هم اینگونه است که شاید سخت تر هم باشد. این مدرنیسم چیست و اصلا چرا برای جامعه خوب است؟ همان است که امام گرفت و مرد؟ مخلص شما: بهرام نهاوندی
تازگی ها بحث می کردیم که زندگی مردان مدرن ایران در حریم خصوصی آنها ناگفته مانده و حتی الگوی روابط جنسی آنها هم از الگوهای قدیم نشات گرفته… بحث سختی است. هیچ چیز برای استناد وجود ندارد غیر از اطرافیان!
آزاده خانم، سنگی بر گوری آل احمد از این لحاظ بی نظیر است. و از منظر بحث درآمیختگی سنت و مدرنیته هم بسیار تامل برانگیز. ولی با شما موافقم که تحقیق مستقیم این موضوع بسیار سخت است. ولی نشانه های غیرمستقیم برای راه بردن به آن البته کم نیست.
با بسیاری از حرفهایت موافقم اما فکر می کنم آنچه که می گویی نتیجه آن چندگانگی است که ما در آن به سر می بریم شاید به علت تاریخمان کمی بیش از دیگران. اول دو تا مثال می خواهم بدهم
۱- آن زمانها یادم هست که کسانی بودند که خود را خیلی هم چپ مترقی می دانستند اما به دخترانی که موهای بلند خود را باز می گذاشتند تذکر می دادند که موهای خود را جمع کنند “چون هیچ وقت یک زن چپ و آزاده موهای خود را باز نمی گذارد! ”
۲- در ایران بارها و بارها گفته اند که رنگهای “متین” یعنی رنگهای سیاه و قهوه ای و تیره و رنگهای “جلف” یعنی رنگهای قرمز و زرد و تند. متاسفانه این مسئله را من انقدر از آدمهای مختلف شنیده ام که حتی نمی توانم بگویم که آن آدمها الزاما مذهبی بودند خیلی هاشون آدم به اصطلاح مدرن و روشنفکری بودند اما به سادگی و عمیقا به خود اجازه می دادند که دختران را از رنگ و نوع لباس (معمولی) مورد قضاوت قرار دهند و در مورد سبکسر و جلف بودن آنها از دیدگاه بسیار شخصی (براساس سنت) خود تصمیم بگیرند.
می خواهم بگویم که با چه ابزاری می خواهیم مدرن بودن آدمها را بسنجیم؟ آنهم در کشوری مثل ایران که به قول خودت نهادهای مدرن آن طور که باید وجود ندارد. هر چند که آنهم در شکل خاص خودش وجود دارد. فکر می کنم که در دنیای امروز ما هیچ چیز دیگر شکل ساده ندارد . انسان مدرن (البته من با این مفهوم بیش از پیش اشکال دارم) و یا حتی سنتی امروز لایه های مختلفی دارد. یک لایه اش ممکن است مدرن باشد و دیگری سنتی و دیگری وابسته به شرایط خاص زندگی اش داشته باشد. فکر می کنم باید در تک رنگ دیدن نهادها و افراد تجدید نظر کنیم.
مهدى عزیز، شاید داستان غلبه حاشیه بر متن کارآمدتر باشد. شخصاً بیش از هر چیز معتقدم که حاشیه نشینى باز تولید مى شود و تاثیرى کلى و فراگیر بر سپهر اجتماعى ایران دارد. شاید تحلیل بر مبناى تقابل سنت و مدرنیته دیگر در تبیین اوضاع ایران کارآمد نباشد.
انسان مدرن در جامعه غیر مدرن مفهومی صرفا ایرانی نیست ولی تصویر زن بدکاره یا به قولی دوگانه معشوقه پتیاره تصویری زنده و گویاست.شاید همان فاوست پیش دیدار با مفیستوفلس باشد، که دانشمندی بود در مقام استادی و برج عاج نشین نه زنی(ضعیفه ای)رانده و وا مانده(گرجن فاوست). پس در اسطوره مدرنیسم اروپایی فردیت مدرن از بالا نشینان جامعه آغاز شد (حتی دون کیشوت یا شاه لیر ) و آنان اساس جامعه نخ نما شکافتند و طرح نو نهاد های مدرن را در انداختند ، حال آنکه فردیت مدرن شده ایرانی نه توان و جرات و حتی نه سر بنای مدرن آبادی را دارد که این شاید حلقه گم شده ناکام ماندنش باشد.بحث بحث کهن تر قدرت است ، قدرت نهاد سازی،قدرت تاثیر گذاری و …
سبد سبد سلام بر صاحب سیبستان سبز من شاید باران ببارد گلدان اندیشه ات را به ایوان بیاور.هماره و همیشه شاگرد شما مراد عزیزی