۱ من از پرسش لذت می برم. آموخته ام که پرسش آغاز هستی آدمی بوده است. همان قصه آدم و حوا را منظور دارم. چرا کردن و چون گفتن آدمی را حیثیت انسانی بخشیده است. پرسش از سر دانایی هم البته لذت بیشتری دارد. یعنی پرسش کسی که از جهل بسیط بر نمی آید بلکه از دانش مقابله گر و چالش جو بر می خیزد. پرسش سعید از نسبت بت شکنی و شالوده شکنی چنین پرسشی است و می سزد که پاسخ به آن پاسخی متقابلا چالشگر باشد. گرچه اصولا پاسخ به پرسش های چالشی همواره چالشی در پاسخ را نیز می طلبد. اگر نقطه عزیمت نخستین چالش برای پاسخ دهنده با وزن کردن پرسش همراه باشد عجب نیست. اینکه سعید گله مند است که چرا پرسش او در بحثی قدیمی تر را با پرسش جواب داده ام جای عجب دارد. روش پاسخ دهی خالی از حمله به نقاط ضعف پرسش نیست. زیرا پرسشی که بد طرح می شود پاسخی ندارد جز نشان دادن نادرستی شیوه طرح آن. بستر هر نوع تفاهم احتمالی از این راه فراهم می شود.
۲ اهمیت پرسش سعید نه صرفا به خاطر اصل پرسش است که به خاطر موقعیت پرسنده هم هست. اینجا من قال به اندازه ما قال اعتبار دارد و محل اعتناست. سعید اهل حرفه است یا به قولی دیگر اهل بخیه. اما همین حرفه ای بودن سعید بخشی از مشکل است. حرفه ای بودن او به عنوان مدرس فلسفه که من برایش بسیار احترام قائل ام به او خصلتی پیوریتن بخشیده است. از نظر پیوریتن ها معانی رویهمرفته ثابت اند. ثابت اند زیرا اگر نمی بودند نمی توانستند موضوع درس و بحث قرار گیرند. من اصلا پیوریتن نیستم. بخش مهمی از محل نزاع در همین جا تحریر می شود.
۳ من بسیار چیزها هستم. زمانی افسرده هستم زمانی بیمار هستم زمانی عصبی هستم و زمانی سرشار از شور زندگی و زمانی سرگشته راه حق و گاه همه اینها باهم! اما احمق نیستم. در خطاب کمی آهسته رفتن و عنان رها نکردن و اندیشه کردن از کسی چون سعید انتظار نابجایی نیست. خاصه که او به دست و قلم خود تقریبا هر کتاب که نشر کرده برای من فرستاده است و به “دوستی یگانه” تاکید کرده است.
۴ خوشحالم که نوشته های من اسباب تحریک سعید به نوشتن می شود یا نقد کردن یا پرخاش کردن و حتی ناسزا گفتن. این نشانه زندگی است. مهم این است که بنویسیم. آن هم برای کسی چون سعید که می دانم اندیشه های بکر بسیار دارد. نه از روی علم غیب که از مصاحبت با او طی چند سال آخر حضورم در ایران. و نمی نویسد. نوشتن ما را عریان می کند. اندیشه را نو می کند . صیقل می زند. ناهمواری هایی که در بیان و زبان سعید گاه و بیگاه می یابم از ننوشتن اوست. اگر نوشت پیراسته می شود. البته من ترجمه را نوشتن نمی دانم. گرچه قلم ترجمه هم چون پرکار شد و مشتاق بود و بیحوصله نبود و از برای نان خوردن صرف نبود و دوباره و چندباره ویرایش شد هموار و استادانه می شود. مثال عالی آن آشوری است. مثال های خوب آن هم کم نیستند. کامران فانی و نجف دریابندری مثلا.
۵ زمانی می خواستم تمام جانم را مکتوب کنم. حالا از پس سالها نوشتن و دوسالی در عرصه وبلاگستان قلم زدن می بینم این آرزویی ناممکن است. سعید حرفهای مرا باعث آزار خود می بیند و من عندی و چه و چه اما برای من نوشتن آزاد شدن است و آزاد کردن مخاطب احتمالی از گره ها و سوالات بی پاسخی که جانش را می آزارد و ممکن است جوابی برای آنها در نوشته های من بیابد که هر ناهمواری در آنها باشد از ریا و دروغ و خودفریبی و دیگر فریبی آزاد است. سخنی است که جان مرا ناآرام می کند و شاید جان ناآرام دیگری را آرام باشد. پیامی است در بطری به تعبیر خود سعید. آینه است نویسنده را. و من از دادن این آینه به دست دیگران باکی ندارم. پذیرش آن و چالش با آن و شکستن اش هم آزاد است. نویسنده اول برای خود می نویسد. تا گریبان خود را از آن ناآرامی برهاند.
گفتم اما که همه جان را مکتوب کردن ممکن نیست. بسیار چیزها هست که گفته نمی شود. گفته شدن نمی تواند. بسیار چیزها هست که گفتن اش سوء تفاهم ایجاد می کند. گفتن اش خطرناک است. من پس در همان “حداکثر خود آگاهی ممکن” خود را محدود می کنم. و البته می کوشم مدام مرزهای این خودآگاهی را دورتر برانم و سقف این آگاهی را بالاتر برم. شده است که چیزی نوشته ام و با نگرانی یی که در آن پشیمانی نباشد بازخورد آن را انتظار کشیده ام. جز همین راهی برای شناخت ندارم و نداریم. بویژه برای من که از سرزمین مادری خود دورم و تنها راه ارتباط ام نوشتن است.
۶ زبان و اندیشه مبهم است. نوشتن خطرناک ترین کارهاست. اما خطری است که از آن گریز هم نیست. ابهام نوشتار / گفتار این جان کلام دریدا ست. من معمولا تن می زنم از آوردن نام ها بخشی به این خاطر که به نو بودن و نخستین بودن آرا کمتر باور می کنم. اندیشه را باید مطرح کرد. این ملک مشاع است. چسبیدن به این نام یا آن نام اعتباری نمی آورد. اما دریدا از این جهت یادکردنی است که این خصلت تاریخی نوشتار را برای نسل بعد از ۱۹۶۸ عریان کرد. برای من که با متون ادب و عرفان و اخلاق ایران آموخته و آمیخته ام جان کلام او حرف تازه ای نیست اما می پذیرم که دریدا “تذکر” جدیدی داده است و با زبان امروزیان. این زبان امروزیان هم سخت در خور ستایش است اگر کسی یافت و گفت و موثر افتاد. و حق همان است که به او ارجاع شود.
۷ حرفه ای ها گرایش به آن دارند که ابهام را نپذیرند و دل به فسانه هایی بدهند که می گویند و در خواب می شوند و حقیقتی از آن پیدا نمی شود. جز نزاع مدام. به نظر من دعوای دریدا با دانشگاهیان بریتانیایی دعوای فلسفه فرانسوی و اندیشه انگلوساکسونی نیست. دعوای آکادمی صراحت پسند است با دریدایی که جز ابهام در متن نمی بیند. چیزی که آکادمی را دیوانه می کند. مثل وقتی که سروش می گفت دین در قبض و بسط می افتد و صادق لاریجانی می گفت یعنی می فرمایید از فردا نماز صبح به جای دو رکعت سه ر کعت می شود؟! کسی که جز حکم نمی شناسد از سخن دریدا چه خواهد دریافت؟
۸ تاریخ ما ایرانی ها به یک عبارت بین دو جریان اصلی تقسیم شده است. تاریخ صراحت طلبی و ظاهرگرایی و تاریخ دمیدن ابهام در هر آنچه ظاهرپرستان می کنند و می خواهند و می طلبند. شاید برای همین است که تاریخی است به شعر. تاریخی که گویی بین فقیه و عارف تقسیم شده است. فقیه به دنبال حکم است و عارف به دنبال طبیعت زندگی. او به قانون نظم و مجازات می اندیشد و این به اصلهای راهنمای انسانی. کافی است نگاه کنیم که چگونه فقها از کلام کسی مانند آقاجری حکم توهین به رسول درآوردند. آنها گمان می بردند به اندازه کافی و بلکه به روشنی در کلام او “صراح
ت” به توهین یافته اند. آنها همه ابهام های متن و ارجاعات پیچ در پیچ آن و امکان تفسیرهای متفاوت از آن را نادیده می گرفتند تا آن را به حکمی صریح تقلیل دهند.
۹ سعید پیوریتن است و حسن و عیب همه پیوریتن ها را دارد. او به یک نامه دریدا در پاسخ به ایزوتسو که می خواست معادلی برای دکانستراکشن در زبان ژاپنی پیدا کند توجه می کند تا به من بگوید دکانستراکشن چیست اما به تاریخ تحول و کاربرد و گسترش شگفت آور این مفهوم در هنر و معماری و مد و گرافیک و عکاسی و البته سیاست و مانند آن توجه ندارد. به نظر او معنای معین و حوزه معنایی معینی برای دکانستراکشن وجود دارد که نباید به آن دست زد. این برداشتی کاملا ضددریدایی است. دریدایی که مدام می کوشد از زیر پاسخ به این سوال بگریزد که معنای دکانسترکشن چیست. این نه به آن خاطر است که دکانسترکشن بی معناست بلکه او می داند که هر معنایی که عرضه کند از فردا فیکس و فریز می شود و مایه کار آکادمیسین ها و تقلیل گران قرار می گیرد. می کوشد در عوض توجه ما را به “همه” دکانستراکشن جلب کند تا فرمولی فریز شده از معنای آن. کاری که هر فیلسوف حقیقی خواهد کرد. کاری که غیرفیلسوفان هم با کانالیزه کردن مفهوم در حوزه کاری خود می کنند. مثل بی مرکزی در معماری پساساختگرا.
۱۰ اما فرض کنیم که معنای دکانسترکشن در همان حوزه مورد اشاره سعید باشد و ثابت باشد. او هنوز در نظر خود مصاب نیست زیرا در فهم دال و مدلولهای جمله به خطا می رود. او روابط جمله و کانتکست را نادیده می گیرد تا بتواند به همنشینی بت شکنی و شالوده شکنی حمله کند. حال آنکه ارجاع اصلی در تمام دال ها در آن جمله و در بیشترینه آن نوشته به ضرورت نقد ساختارشکن است به هر دو معنایی که از آن در ایران امروز فورا به ذهن متبادر می شود. بسیار طبیعی است که چه رابطه نقد و دکانسترکشن را در نظر آوریم و چه رابطه نقد ساختارشکن و شالوده شکنی را در نظر بگیریم اینها به طور منطقی همنشین خواهند بود. در متن به اندازه کافی نشانه هست که این موضوع را تایید کند، از گنجی تا عبدالله نوری.
۱۱ به زبان ساده نقد بدون شکستن/ واژگون کردن/ اوراق کردن بتهای ذهنی “متن” – یا مولف اش- ممکن نیست. نقد بت شکنی است و جسارتی می خواهد برابر با جسارت بت شکنی ابراهیم و البته بینشی همپایه آن. بهترین نوع نقد در دقیقه اکنون نشان دادن نظام پر ابهام و بیهوده- پر- ابهت “متن” است؛ که با نام دریدا پیوند خورده است. آیا هنوز هم باید نویسنده ابا کند از اینکه ابراهیم سنت خود را در کنار دریدای سنت مدرن بیاورد؟ صرفا به این خاطر که دریدا با ادبیات سروکار دارد و ظاهرا ربطی به ابراهیم ندارد؟ آیا حرفه ای ها به این دلیل حرفه ای اند که مانع گذار یک مفهوم به مفهوم دیگر شوند؟ آیا هیچ نوع پلی بین دریدا و ابراهیم نمی توان زد؟ حتی برای بت شکنی ابراهیم هم باید به دنبال ارجاعات اروپایی بود؟ آیا ارزش سیاسی کار دریدا به عنوان یک متفکر چپ در اوراق کردن نظام مسلطی که شورش ۱۹۶۸ را در مقابل خود دید هم مساله ای مربوط به زبان و متن مکتوب است؟ اصلا مگر این خود دریدا نبود که مفهوم متن را توسع داد تا بتوان هر نظامی را چون یک متن دید؟ و آیا عجیب خواهد بود که نقد روشنفکرانه – که فقط ادبی نیست- و بت شکنی و مقابله با تسلط متن را در کنار هم بگذاریم؟
۱۲ سعید در سطح معرفتی هم دچار مشکل است. او خود را حاجب پادشاه علم می بیند که گویی وظیفه دارد هر کس را که به پادشاه قصد نزدیک شدن دارد براند و فقط خاصان را بار دهد. او درکی سنتی از علم دارد که در بطن خود علامه شدن را تشویق می کند. – کار ناممکن. از این رو در یادداشت کوتاه دوم خود با لحنی تحدی کننده می گوید که می خواهد بداند من یا دیگران چقدر در باره دریدا می دانیم. من می پرسم که برای بحث در باره دریدا به نظر او چقدر دانش کافی است؟ آیا او فکر می کند که اگر کسی تمام کتابهای دریدا را نخوانده باشد نمی تواند در باره دریدا حرفی بزند؟ و اگر اینطور است چند بار عمر لازم است تا آدم بتواند تمام کتابهای لازم را فقط در فلسفه بخواند؟ آیا این صبری که او می گوید – و ظاهرا او دارد و من و دیگران نداریم – هرگز به سر خواهد رسید؟ آیا این اندیشه اصلا راهی به جایی می برد؟ یا نبرد هم نبرد؟ بدرک راه نبردیم به اکسیژن آب. معیار ما برای اینکه بدانیم کسی صبر کرده و به چیزی رسیده یا صبر نکرده و باری به هر جهت از برای تامین خوراک بازار خودفروشی حرفی می زند چیست؟ و آیا تمام کسانی که خارج از ادبیات و فلسفه آرای دریدا را به کار گرفتند مدرس و متخصص دریداشناسی بودند؟
از فلسفه بگذریم. چقدر دانش لازم است تا آدم بتواند سوال کند؟ از روزنامه و اخبار و داستان و رمان و اقتصاد و بانک و محیط زیست و بهداشت عمومی و حق قانونی خود و وظایف دینی خود و دهها چیز دیگر به قدر مفید سر در آورد؟ اندیشه سعید در این زمینه پرسش و طرح بحث و حق فهم را تنها در اختیار گروه کوچکی از نخبگان علامه می داند و بقیه را اصلا آدم حساب نمی کند. اندیشه ای که در کنه خود از عجب و نخوت آخوندی یی بهره دا
رد که روشنفکری از آن برمی خورد و با آن می ستیزد. به نظر او -که در سخن نیچه می آورد- حالا همه قدقد می کنند. این عوام کالانعام.
راه دور نروم. او نه فقط به من که اهل حرفه نیستم به چشم ناباورانه نگاه می کند، به روشنفکر طراز اول و مترجم آثار فلسفی مانند داریوش آشوری هم به همین چشم می نگرد. نمونه اش همان مقاله پر نیش و غیرمنصفانه او در باره هستی شناسی حافظ که نیش و کنایه اش از همان عنوانش پیداست: “مرده شناسی اندیشه های مرده”.
سعید با ذکر اینکه مهدی همیشه پرسش آدم را با پرسش پاتک می زند گمان می برد که من چیز تازه ای یاد نگرفته ام چون روش ام همان است که بود. اما بهتر است در کار خویش بنگرد که در همان اولین چالش من در دو سال پیش با محتوای سخنان برنارد لوئیس -در مقاله ای که سعید ترجمه کرده بود- یک کاره در آمد و گفت ببینم اصلا سواد شما چیست که به برنارد لوئیس ایراد می گیرید!
۱۳ سخن بسیار است کوتاه می کنم. من فیلمی را که کربی دیک و کوفمان از دریدا ساخته اند دیده ام. از آن فیلم تنها یک چیز به یادم مانده است: فروتنی دریدا. نه یک فروتنی اخلاقی همچون یک فضیلت تمرین شده. بلکه فروتنی هستی شناختی.
پس نوشت:
بازی من این گونه است، یادداشت ایضاحی سعید در باره حرف و نقد من؛ آنچه سعید در باره دوستی ما می گوید دوسویه است و من امیدوارم که او بیشتر بنویسد و کارهای کارستان خود را بتدریج آماده و منتشر کند. بویژه در فرصت نزدیک منتظر حرفهای او در باره باکرگی و سکس و فلسفه هستم. اما تفاوت نگاه ما هم سر جای خود باقی است. مثال روشن اش شیوه بررسی او از معنای پیوریتن است. او در بررسی معنا دست به عصا می رود و به فرهنگ واژگانی تکیه می کند. فرهنگ (دیکسیونر) همیشه گذشته نگر است. یعنی معنای واژه را در محدوده کاری معین (نسبت به وظیفه و نوع فرهنگ که ادبی است یا عمومی یا ریشه شناختی یا عامیانه و مختصر است یا مفصل و گزیده مثلا) و تا زمانی خاص در بر دارد. اما معنای واقعی در جریان زبان روزمره ساخته می شود و حضور دارد. من شخصا تا به حال کلمه پیشنهادی او به جای پیوریتن را “نشنیده ام” / نخوانده ام. پس از نظر من اعتباری ندارد که در توصیف کسی به کار برم. اما پیوریتن اصطلاحی است که بویژه در فرهنگ (کولتور) انگلیسی پدید آمده و گسترش یافته است و امروز خارج از معنای اولیه خود – که مذهبی است- سایه روشن معنایی تازه ای پیدا کرده است – که غیرمذهبی است اما اخلاق و شخصیت و رفتار را توصیف می کند. کمابیش شبیه آنچه از مفهوم غیرمذهبی ارتدوکس می توان دریافت. باری آنچه مهم است این است که اگر من به جای سعید بودم در صدور حکم “اشتباه” تامل می کردم. چندمعنایی و تحول معنایی و امکان تفسیر – بدون آنکه نسبی گرایی باشد- اغراق نیست اگر بگوییم جزو ذات زبان است. باز هم یک نکته دریدایی. و من خوشتر می دارم بگویم نیچه ای – دریدایی.
خُب آقا جان خیلی بیش از اندازه فلسفه چینی و فلسفه بافی کرده ای. همه اش هم به خاطر لحن تند سعید در آن چند جمله است که نوشته است. و یا دواقع همان کلمه «احمقانه» است که مهدی خان ما را که بردبار و متین است و مزاجی خاکشیر مانند دارد به جوش و جنبش آورده است. البته سعید معمولاً چنین زبان تندی ندارد. نمی دانم چه شده است و در چه حال و هموایی بوده است. شاید همان روزی بوده که از دنده چپ بلند شده بوده است.
من متن سایت فلاسفه را خواندم انهم به تصادف بعد مدتها دنبال چیزی میگشتم. انچه از بت شکنی. تفاوت دریدا و شریعتی را درست میدانم. از سویی نقد شریعتی خود بتشکنی بسیاریست که تابش را ندارند انهم بخاطر زیر سووال بردن بسیاری از باورهاست. البته من نمیدانم خود صاحب فلاسفه درین باره چه فکر میکند و علاقه ای هم به ان ندارم فقط نظرم درین است در زمینه فلسفه شریعتی اصلا بسیار دور از ان است . بهرحال شاید انچه هم بعدا صاحب سایت فلاسفه در توصیف بتشکنی نوشته خود در قبل نوشتن انرا نمیدانسته و فقط به ان تفاوت پرداخته و یا شاید قسمتی را میدانسته است یا همه را میدانسته چه کسی میتواند داوری کند. چه کس میداند واما فعلا که ملاک شده میزان دانش ادمها انچه در سایتشان بروز میکنند. غیر این حرف صاحب فلاسفه را هم در باره ی این ما ( شاید سخن از ایرانیان بوده) و سخن از هر مطلبی را تا حد بسیاری درست میدانم چون این عادتیست که در ایرانیان قابل مشاهده است. حال اینکه این بیاد چنان برخوردی چون صاحب سایت فلاسفه صورت گیرد نمیدانم درست است یا نه و فکر میکنم خلاف تعریف ازادیست. بقول ادورنو در ان کتاب نمیدانم ترجمه شده یا نشده اش در مقاله ای خوب با تیتری نوشته که در نزن nicht anklöpfen. غیر این درستکارانه انسان یکبار بخواهد بگوید اینگونه نوشتن شما یا برخورد هایی چون صاحب سایت فلاسفه را پیش میاورد که شاید در محتوی درست است و در عمل نه و بسیاری نیز اصلا فقط تصویر بر میدارند که این فلانی است که اهل مطالعه است یا نیست و خود وارد این بازار میشوند حال یا با سکوت یا با ادامه. غیر این فکر میکنم اینقدر چیز برای خواندن باشد که ادم وقت نکند ترکیبی از خودش و فلسفه و انچه به اندیشه مربوط است جایی بنویسد ولی این فکر را نباید بلند گفت چون هرکس ازاد است انگونه میخواهد باشد و یا بقولی بلند پرسش کند و من هم با ان موافقم
*علیرضا جان، من که از این زبان شکسته چیزی سر در نیاوردم! اگر دوباره سری به ما زدی افتادگی های این کوزه شکسته را سرجایش بگذار تا وقتی که برای کامنت گذاشته ای و دیگران برای خواندنش می گذارند حیف نشود.- سیبستان
I enjoyed reading this and recommend you to read the whole text:
“There has always been a market for obscurantism. Socrates railed against the followers of Heraclitus of Ephesus for much the same reasons that Mr Derrida’s critics berate his unfortunate disciples:
If you ask one of them a question, they draw out enigmatic little expressions from their quiver, so to speak, and shoot one off; and if you try to get hold of an account of what that one meant, you’re transfixed by another novel set of metaphors. You’ll never get anywhere with any of them.
Subjected to his weak puns (“logical phallusies” was a famous example), bombastic rhetoric and illogical ramblings, an open-minded reader might suspect Mr Derrida of charlatanism. That would be going too far, however. He was a sincere and learned man, if a confused one, who offered some academics and students just what they were looking for.”
http://www.economist.com/people/displayStory.cfm?story_id=3308320
I think what we’re witnessing here is an instance of what I referred to under one of your recent posts about criticism. Iranian lack the language to criticise each other, the way westerners do. The path of critique is not beaten in our tradition. That’s why when people want to challenge each others’ ideas they inevitably fall from one of two extreme sides of the proverbial roof! Either they start calling each other “Mehdi jaan”, “Saeed jaan”, “doost e aziz”, etc to deflect harsh criticism, or they start insulting and mocking each other by calling one another “stupid”, etc.
یا امیر، زیاد تند نرو. درست در کامنت پیش خودت نوشتی که دریدا را شماری از منتقدانش شارلاتان می خواندند. بهتر است از ستایش غرب بمثابه مدینه ای فاضله دست برداریم و به بهبود زبان نقد خود بپردازیم. گریختن از خود ممکن نیست اما رشد دادن خود ممکن است. از اظهار نظرهایی که آینده را هم مثل گذشته ارزیابی می کند متاسف می شوم. ضمنا این نکته را هم باید در نظر داشت که نویسندگان ایرانی در جامعه ای پر تنش زندگی می کنند و تا حدودی باید تندخویی و پرخاشگری آنها را عذر نهاد.
یا امیر، زیاد تند نرو. درست در کامنت پیش خودت نوشتی که دریدا را شماری از منتقدانش شارلاتان می خواندند.
I didn’t write it. It was quoted from an obituary of Derrida. I gave the link so you could read the whole article.
بهتر است از ستایش غرب بمثابه مدینه ای فاضله دست برداریم و به بهبود زبان نقد خود بپردازیم.
I certainly agree. I was just comparing.
از اظهار نظرهایی که آینده را هم مثل گذشته ارزیابی می کند متاسف می شوم.
I didn’t say anything about our future. I just said where we are NOW.
ضمنا این نکته را هم باید در نظر داشت که نویسندگان ایرانی در جامعه ای پر تنش زندگی می کنند و تا حدودی باید تندخویی و پرخاشگری آنها را عذر نهاد.
I agree that living in Iran is difficult, but I disagree with this being a cause of their “tond-khoo’i”. You can be harsh, but at the same time respectful. For example, I find Edward Said to be really bold, but did he ever insult those with whom he disagreed? I think this “bi-adabi” from one hand, and “mojaamele” from the other hand, have deeper reasons and is intertwined with our Iranian-ness.
P.S. Thanks for not calling me “Amir jaan”. 🙂
در شکستگی فکرکنم واضحاتی هم هست.شما که به پیچیدگی زبان انگلیسی در زمینه ی فلسفه انچنان اشنایی دارید از میان یک نوشته که با ادبیات بد فارسی هم نوشته شده میتوانید برای خود کمی سر در اورید که انهم اصراری در ان برای هیچ کس نیست . بهر حال گمان میکنم سایت فلاسفه در محتوی کاملا حق داشته ولی ایا اینکه انرا باید بیان میکرد سخن دیگریست. متاسفم باید بگویم در همان ایران با وجود انهمه کمبود امکانات برخی بیشتر از بسیاری که در بیرون کشور با اینهمه فضای ازاد غیر قابل انکار در سرگردانی باور های خویش بسر میبرند ,میدانند و روی خویش کار میکنند.
پرسش هایی که پشت ان دانش در خورش نیست انگونه برخورد هایی که صاحب فلاسفه مثالش است رابهمراه میاورد وسپس فقط مسئلهشخصی میشود. حکایت این وبلاگ نوشتن حکایت طولانی شده است که برای ما ایرانیان درمان همه ی درد هایمان شده است
Although I do not have much time today to elaborate, but fearing that my allegation in my previous comment about our “Iranian-ness” preventing us from acquiring a proper language for criticism be seen as empty generalities, I though I’d give a clue on how I see these are connected.
This doesn’t have much to do you your dispute with Mr. Kashani specifically, but it seems to me that Iranians, by and large, for whatever strange reason, have a tribal mentality. So even when they discuss issues to supposedly reach a conclusion, even the ones who live outside Iran, they must be first sure that they’re “friends” with the other person, they must have an estimate of what the other person’s hidden agenda is, what his past is, what the political beliefs of his grandfather might have been, etc, etc.
I’m sure you have seen many instances of this behavior among our “intellectuals”. This is connected to our lack of a sense of individualism; that “I don’t want to be either your dear friend or your sworn enemy, but I just think what you say is wrong and here’s why.” This observation has interesting corollaries for the potential (or lack thereof) of Iranian society to develop into a civil one.
از امیر ممنونم که می کوشد نظر خود را با دقت بیشتری توضیح دهد. می توانم با او موافق باشم که در نقد ایرانی معمولا می کوشیم دوستی خود را ثابت کنیم و بعد نقد کنیم تا از شائبه دشمنی در امان باشیم. اما نزاع قلمی بین دوستان گاه بسیار سخت تر است زیرا انتظارات متفاوت وجود دارد و ارجاعات فرامتنی، که “خواندن” نقد آنها را دیگرگون می کند. به هر حال نقد ما هم بخشی از ایرانی بودن ماست و از آن گریزی نیست و در آن تصحیح روشی ممکن نیست مگر آنکه در میدان بازی بمانیم. تنها با ادامه این بازی است که مهارت های مختلف آن شناخته می شود و بازی هموارتر می شود. آن ادب دوستی را حفظ کردن هم بخشی از قاعده است. زیرا این بازی را یکسره نمی توان دیگر کرد و از نو طرح انداخت. سرمایه را باید درست خرج کرد. به نقطه صفر بازگشتن بخردانه نیست.
مهدی جان تو هم زیاد مته به خشخاش نگذار و مو را از ماست بیرون نکشه دیگه! آخه این علیرضا خان ما هم از آن آدمهاست دیگه. خیلی دلش می خواهد وارد بحث های فلسفی شود ولی کمی تا اندکی تنبل است. یادم می آید چند وقت پیش در همین سیبستان بحث بر سر مسئله روشنفکری و زبان روشنفکران بود و آنجا هم وارد گفتگو شد. اما تا کسی نقل قولی از فیلسوفی آورد یهو جا زد که آقا من که نخوانده ام نمی شناسم ولی اینجور و اونجور. حالا هم از هر دری سخنی گفته است و آخر سر تو نمی دانی این بی زبون چه می خواسته بگوید. ماشاالله از آدرنو هم نقل قول قطره ای آورده کتاب که اسمش را هم نمی داند آورده و تازه زبان بیچاره آلمانی را هم معیوب کرده و nicht anklöpfen را اولاً غلط نوشته (روی o دو تا نقطه گذاشته)بعد هم ترجمه کرده نزن! بابا جون من یعنی در نزن! دق الباب نکن! یا بقول خودمون یعنی بی خود گیر نده! خلاصه بنده خدا خودش هم سرگیجه گرفته. شما مهدی جان به بزرگی خودتون ببخشید این برزخیان روی زمین را. آنهایی که نه اینوری هستن نه اونوری
خوشحال میشوم بدانم ان مطلب قبل چه بوده است چون من شاید در کل اینجا دوبار نوشته باشم یا بطور کلی جایی و همانطور هم درست اشاره کردید من وارد این بازی ها نمیشوم اگر هم قبلا نظری داده شده از روی اشتباه بوده که اکنون متاسفانه انرا تکرار کردم که درگیری با فضای تنگ چنین افرادیست. قرار هم نیست هر چه را قبول دارم یا ندارم برایش دلیل بیاورم هرکس مسوول خواندن خویش است. انچه هم درباره ادورنو اشاره کردم اصلا ربطی به این بحث نداشت بلکه در خصوص برخوردها میباشد که مثال خوبی میدانم هیچ علاقه ای هم به این بحث فلسفی انهم در چنین جا هایی ندارم.نام بردن کتاب هم نه از روی خودنمایی بوده و فکر میکنم کار نادرستی بوده که چنین هم تعبیر شده است و هرکس از ظن خود شد یار من. دوست گرامی اسم کتاب minima moralia است و در زمینه غلط املایی هم شما درست میفرمایید که Nicht anklopfen است(نوشته بودم در نزن نه نزن شما در کمنت اشتباه خواندید گرچه ممکن بود بازهم در نوشتن اشتباه کنم که چه؟) به گمانم فقط مقاله ای دیگر ای از ان کتاب ترجمه شده باشد انهم مطمئن نیستم چون به فارسی نخوانده ام و ایا انرا فهمیده ام یا نه نیز در زندگیم نمود باید پیدا کند نه غیر ان. غیر این من ادعایی ندارم دوست عزیز که بخواهم به دفاع ان برخیزم. جای نظر بود و به محتوی ان سایت فلاسفه که درین خصوص بود فقط حق میدهم که صاحبش را هم فقط از روی سایتش میشناسم. در نوع برخوردش اما درست نمیدانم که دست به نوشتن ان زده است حال کسی ازین مطلب ناراحت شده یا نشده یا غلط املایی بوده درین میان میتوانست به عدم دانایی و دانش دیگران ربط داده شود که برایم مهم نیست. به این اشتباهم هم اگاهم که کمنت گذاشتن درینجا از ابتدا اشتباه بوده است همانطر که صاحب سایت فلاسفه نباید انرا مینوشت چون نتیجه اش اینچنین است .همانطور که شما دوستان عزیز…اشاره کردید من از برزخیان زمینیم ونه با بقولی جویندگان مدینه فاضله ی غرب و نه امیختگی ان با باور های اسمانی که در بازی هایی بخواهم در جستجوی حقیقتی باشم.راه بیراه خود را میروم و مسوولیتی هم برای انسان نمیبینم که بخواهد مرتب به معرفی این و ان بپردازد حال از هر نوعش باشد و شاید به نوعی میتوان گفت از کار روز نامه نگاری . تبلیغ دانش و غیره همسویی ندارم. انیکه انسان وارد چنین بازی هایی شود تا مهارتش شناخته شود به ان اعتقاد شخصی ندارم شاید البته بسیاری دراین حد رسیده اند/کمنتی بود که گذاشته بودم و تاکید میکنم نباید در فضایی که نوع بحث و برخوردش را چندان قبول ندارم میگذاشتم وکار اشتباهی بوده است. حرف کمنتم هم تایید محتوی سخنان سایت فلاسفه ولی اشتباه خواندن برخوردش بوده است که مثال هم از اینرو بوده. نه غیر این/. موفق باشید. علیرضا
علیرضای عزیز،
متاسفم که کامنت کاظم اسباب آزردگی تو شد. من از جانب او از تو عذر می خواهم. من در کامنت تو ایرادی ندیدم جز همان زبان شکسته که گفتم. خوشحال می شوم نظرت را در باره آنچه در سیبستان می خوانی بگذاری. – سیبستان
aghaye Jami ; ne tanha vase digaran balke be khodet dari drough migi. agar vagean be khodet etminan dari, pas chera comment haye dou satriye maara pak mi koni ? aghaye Jami, age ba digaran ne mitoni , laaghal be khodet rastgoo bash. Ham khoda ra mikhahi ve ham khorma ra. Onjaee ke benafaat nist, doshmane “ postmodernist’ ha hasti ve jaye digar poshte Derrida sine-o- zangir mizani. Ham Internatiolaist hatsi, ham shovenist . gahi donbale elm-o- technology ye gharb hasti ve gahi poshte sare Ali Shariate namaz mi koni. Ve inhame raftar ve goftare motazzad . shoma ra khili khande dar mikonad.
آقای عزیز، من کامنت های شما و هر کسی دیگر را که توهین آمیز و طلبکارانه و بی ادبانه باشد حذف می کنم گرچه چنین مواردی نادر است چون معمولا خوانندگان سیبستان به قصد شرکت در بحث نظر می گذارند تا به قصد توهین. تشخیص فردی من هم در این که چه چیزی توهین است نهایی است و با کسی در این زمینه بحث نمی کنم. شما مختارید دو سطر که سهل است یک صفحه اینجا کامنت بگذارید. اما دو کلمه توهین که بنویسید انتظار دوباره دیدن آن را نداشته باشید. چون دیدم خیلی علاقه دارید افاضات شما در سیبستان بماند و نگران حذف آنها هستید توضیح دادم. – سیبستان
مهدی جان، ظاهرا این بلاگ رولینگ درست پینگ نمی کند. دیشب پاسخی دربارهی این نوشتهات نوشتم.
I agree that the “game” you call “naqd e iraani” has to be played over and over so we gain some skills and get better at it, but that’s not enough. I think this “shive ye naqd e iraani” itself must be put to criticism. I think what you call “adab e doosti” is not only unnecessary when we challenge each others’ ideas, but can even be harmful. When you call somebody you don’t know and who has only left only one comment by adding “jaan” to his name, you are not only being insincere, but you also make it (probably without intending it) difficult for them to be brutally honest with you. This superficial “jaan” means “Let’s be friends. Let’s not be so critical of each other.” And that kills the whole game by reducing it to a trivial exchange of pleasantries.
امیر عزیز،
در جهان انسانی هیچ چیز ناب وجود ندارد. بازی هم از این قاعده مستثنی نیست. آن بازی که تو می گویی در عمل غیرممکن است. ممکن اش همین می شود که صورتی اش این جا هست و صورتهای دیگرش جاهای دیگر. راه نشان دادن تجربی این است که بگویی بدانم کجا نقد ایرانی با قواعد مطلوب تو انجام می شود. نمونه بدهی من آماده ام که بهتر بازی کنم ولی با بحث نظری صرف در این باب موافقتی ندارم چون بجایی نمی رسد. این یک مهارت است و مهارت با بحث به دست نمی آید. درست مثل فوتبال است. باید به من نمونه مهارتی را که از من و ما می خواهی نشان دهی. نمونه ای ممکن شده و موثر و موفق. یک اشکال نقد ایرانی هم همین آبستره بودن و ذهنی بودن بیش از اندازه آن است. حال آنکه نقد هم تربیت خاص خود را می خواهد. و تربیت فقط حرف و نظر و بحث نیست.
Okay, I will show you when I find one. It would be easy if you asked for something in English, but in Persian? I have one word for you: darigh!.
گزارشات مغرضانه و ضد عرب بی بی سی-فارسی، رادیو فردا و سایت ایران امروز
در روز سه شنبه ۱۳ اکتبر، سایت ایران ا مروز گزارشی از سومین قطعنامه پارلمان اروپا علیه ایران تحت عنوان
“انتقاد شدید اروپا از نقض حقوق بشر در ایران” از قول بی بی سی منتشر کرد.
در این گزارش آمده است ” نمایندگان پارلمان اروپا در این قطعنامه از ایران خواستهاند اعدام نوجوانان را متوقف سازد و رفتار دولت ایران با اقلیتهای قومی و مذهبی بویژه کردها را محکوم کرده اند.”
این گزارش بی بی سی، عمداٌ آن قسمت قطعنامه که مربوط به عربهای خوزستان است را از قلم انداخته است. سایت ایران امروز، مستقیماً و یا از قول رادیو فردا، تمامی بحثهای مربوطه وتقریباً کل قطعنامه را، بجز قسمت مربوط به عربها ی خوزستان را، ترجمه و نقل کرده است :
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/news/more/4670/
این براستی مایه تاٌسف و شرمساری است که سازمانهائی و اشخاصی که مدعی دفاع از حقوق بشر هستند چگونه خود اینچنان با یک حرکت قلم ، قسمت مهم این قطعنامه را حذف، و نیز با ترجمه ای مغرضانه خوی و نیت ضد حقوق بشری خود را آشکار و موجب جلوگیری از رساندن صدای مظلومانه چندین میلیون هموطن و شهروند عرب خوزستانی خود به جها نیان میشوند. و نیز اصل و جوهر جهانشمولی حقوق بشر را از بدنه آن تهی میکنند. طبعاٌ این انتظار را از بی بی سی و رادیو فردا که سازمانهای خبری وابسته به انگلیس و امریکا هستند را شاید نمیتوان داشت، ولی از سایت ایران امروز انتظار این ملاحظات و حساسینها را میتوان داشت.
متاًسفانه باید گفت این اولین بار نیست که سعی در درز اخبار و خاوش کردن صدای حق طلبانه و یا حتی متهم کردن عربهای ایران به تجزیه طلبی است، بلکه این روال در ۶ ماه گذشته که ملت و قوم عرب اقلیم اهواز ( خوزستان) که برای احقاق حقوق خود شجاعانه بپا خواسته است، ازاین سازمانهای خبری و ناسونال شویونستهای درون و برون حکومت ، ازنوع سلطنتی ، اسلامی و نوع ملی آن ، فراوان و کماکان مشاهده شده است.
متن قطعنامه امروز پارلمان اروپا، در کلیت آن را در سایت مرکز مطالعات اهواز به بینید :
http://198.107.182.32/itemDetails.asp?languageID=1&pageID=9&itemType=1&itemID=666
در قطنامه مورد بحث که در پارلمان ارویا روز چهاشنبه مطرح و به تصویب رسید ، در ماده ۱۷ آن چنین آمده است:
۱۷. – Condemns the treatment of minorities such as the Kurds, that amount to 9 percent of the total population and who are discriminated and harassed due to their religious belief and ethnic background, and the inhabitants of the area around Ahwaz city, the provincial capital of the ethnic Arab dominated Khuzestan province, who are being displaced from their villages according to statements by Miloon Kothari, UN Rapporteur on Adequate Housing;
.که ترجمه آن چنین است: .پارلمان اروپا ..ایران را برای اعمال ذیل محکوم میکند:..
ماده ۱۷. “برای رفتار با اقلیتهای قومی – مانند کردها، که ۹% جمعیت بوده و بر آنها تبعیض فومی و مذهبی روا میشود، و ساکنان منطقه اهواز که مرکز استان عرب نشین خوزستان است، که مردمان آن (منطقه) از دهات خود بزور رانده شده اند: بنا به گزارش میلون کوتاری نماینده و گزارشگر ویژه سازمان ملل متحد در زمیمه مسکن.”
همانطوریکه ملاحظه میشود گزارش بی بی سی و….. نمیتواند صرفاً اشتباهی باشد.
ماده ۱۷ این قطعنامه در محکوم کردن جمهوری اسلامی برای کشتار و بخون کشیدن مبارزان کرد و عرب در کردستان و خوزستان، در حقیقت نسخه بسیار فشرده و رقیق شده و حد اقلی است از قطعنامه ها ئی که از جانب سازمانهای حقوق بشر کرد و عرب به پارلمان اروپا ارسال شده است.
متن قطعنامه محکوم کردن کشتارهای مردم بی دفاع عرب در خوزستان بوسیله حکومت جمهوری اسلامی ، چندین هفته پیش از طرف سازمان حقوق بشر اهواز به کمیسیون حقوق بشر اتحادیه اروپا و نیز به نمایندگان این پارلمان و احزاب مترقی پارلمان اروپا وسیعاٌ فرستاده شده است که متن آن بینقرار است:
http://198.107.182.32/itemDetails.asp?languageID=1&pageID=9&itemType=1&itemID=665
جالب است که سازمان حقوق بشر اهواز و دیگر سازمانهای مدافع حقوق اقوام و ملل غیر مسلط و تحت ستم دوگانه در ایران ، بعد از مقابله با طرفداران پروپا فرص رژیم در اتحادیه اروپا، مانند خانم – بارونت ایما نیکلسون – که درسخنرانی خود برای دفع این قطعنامه- ایران را از پیشرفته ترین دمکراسی منطقه خواند و متن آن چنین است :
Here is Baroness Nicholson’s defence of Iran “the most advanced democracy” in IRNA:
http://www.irna.ir/en/news/view/menu-235/0510127002225741.htm
حال علاوه بر مبارزه با خانم نیکلسون باید از حقوق اقلیت ملی عربهای خوزستان در مقابل بی بی سی ، رادیو فردا ، سایت ایران امروز و امثالم نیز دفاع کرد.
بهر حال بروشنی پیدا است که از نظر ما سازمانهای مدافع حقوق بشر فرق زیادی بین این اعمال سانسور و اععمال جمهوری اسلامی در سرکوب اقلیتها ملی و مذهبی نیست .
سازمان حقوق بشر اهواز
مهدی عزیز!
من فقط می خواهم بگویم، امیدوارم این بحث را ادامه بدهید. هم شما و هم آقای حنایی کاشانی. من فکر می کنم این یک بحث ساده نیست. تفاوت نگرش آشکاری است که بین دو طیف اندیشمندان ایرانی وجود دارد. نه فقط در حوزه ی زبانی اش که در کل نگرش به شیوه ی جمع آوری اطلاعات و جستن دانش.
خواهش جدی دارم که این بحث را پی بگیرید و ضمن حفظ دوستی تلاش کنید که روشنتر بشوید کدامیک از این دو روش از شالوده ی درست تر و کارکرد بیشتری برخوردار است. منظورم از دو روش ، دقیقا، روش شما در گشودن بحث ها و رویکرد به مسائل ، و بزرگان دیگری که اینچنین می اندیشند در مقایسه با روش آقای حنایی و بزرگانی که به شیوه ی ایشان روی به مسائل می آورند، است.
من یکی که به جد به نتیجه ی این بحث امیدوارم.
سرافراز و شادکام باشید
Thanks for the link to Guardian article. About what you call “jaahelaane”, I think you were either ‘bi-deqqat’ or ‘bi-ensaaf’. The piece is:
But, under the Islamic Republic, ACCORDING TO A PUBLISHER who specialises in Middle Eastern titles, there has been “not one book in 30 years” [please note the quotation marks!] written in Iran on any period of Iranian history, Islamic or pre-Islamic, “that would stand the scrutiny of western scholarship”. OTHERS ARE LESS HARSH, and things appear to be changing…
[emphasis mine]
Sorry this comment is not directly related to your post here, but it is kind of related to what you asked me here: Bring forth an example of ‘naqd e iraani e shaayeste’, and my dramatic response was “darigh”. I have to agree with you on some of the names of Iranian scholars you mentioned though. So there do exist some examples (of ‘naqd e shaaysete be farsi’ in the broader sense of the word ‘naqd’), but very few..
من هم نوشته ام که نویسنده گاردین اظهارنظر ناشری را نقل کرده است. اما نقل غلط آن هم غلط واضح یعنی این که حتی “یک” کتاب هم وجود نداشته معلوم است که از سر جهل است هم جهل نویسنده و هم جهل گوینده. این هم که بعد بگوییم نه بقیه اینقدر هم تند نمی روند “آمار” بکلی بی پایه را پایه دار و پذیرفتنی نمی کند. در جاهلانه نامیدن این حرف من خیلی انصاف به خرج داده ام و گرنه باید می گفتم مغرضانه است!
با سلام جناب جامی
مدت ها از شما بی خبر بودم.اگر ممکن است از طریق امیل با شما در ارتباط باشم.
هوشمند
هوشمند عزیز،
خوشحال می شوم خبری از شما داشته باشم. به نشانی زیر ایمیل بفرستید:
mehdijami@hotmail.com