از سمرقند غافل نمی شوم و تا از سمرقند ننویسم ذهن و زبانم به موضوعی دیگر کشیده نمی شود. اینهمه اتفاق عجیب در این ده دوازده روزه افتاده است. از کشته شدن مردمان در کاظمین تا کشته شدن آمریکایی ها در منطقه سیاه پوست نشین و فقرزده نیواورلئان. تا جوابهای قانع نکننده دکتر سروش به انتقادها بر سر موضوع مهدویت.
تمام مقالاتی که با خود برده بودم تا در اثنای سفر بخوانم ناخوانده ماند. اصلا آنجا جهان دیگری است. با درگیریهای عادی و روزمره ما جماعت ناآشنا ست. زمان زمان دیگری است در آنجا. این بیگانگی است؟ شاید. اما بیگانگی با مسائل روزمره ماست. وگرنه جهان ما مردم ایرانی و آسیای میانه ای آشنایی ها و یگانگی های بسیار دارد.
در بازگشت هواپیما از سر زمین های مختلف می گذشت و من فکر می کردم این گذر از زمین، گذر از زمان هم هست. هر زمینی زمان خود را دارد. ممکن است فلان سیگار یا محصول خوراکی یا تکنولوژیکی در همه جا یافت شود. اما این به معنای گلوبالیسم واحد نیست. حتی در خود آمریکا هم زمین جنوب در زمان دیگری متفاوت از زمین شمال به سر می برد. در جایی که از هر ۵ نفر یک نفر زیر خط فقر زندگی کند هنوز همان آمریکایی است که می شناسیم؟
یکی از همسفران در فرودگاه تاشکند می گفت در این سفر من با نوعی زمان تازه آشنا شدم که نامش را گذاشته ام زمان ازبکی. خانمی بود انگلیسی از اعضای هیات ژوری جشنواره ترانه های شرق. گفتم نکته باریکی است. من نیز سال اول که در تاجیکستان بودم از نوع رفتار مردم با زمان به همین نتیجه رسیدم. وقتی صحبت از تعیین وقت و قرار ملاقات و زمان انتظار می شد به شوخی به دوستان می گفتم به ساعت تاجیکی یا به ساعت غیرتاجیکی؟ یکبار با دوستی قرار داشتم که مرا به “خانه رادیو” ببرد. ساعت دو بعدازظهر رسیدم که برویم. تازه چای ریخت و از شعر یسنین که می دانست به آن علاقه دارم سخن آغاز کرد. و من نگران قرار ملاقات ام با رئیس رادیو بودم. بالاخره بلند شدیم. گفتم با تاکسی برویم. گفت نه همین نزدیکی است پیاده می رویم. گفت ۵ دقیقه راه است. اقلا نیم ساعت در راه بودیم!
زمان تنها مساله وقت نیست. زمان ذهنی هم هست. میان لندن و تاشکند تنها ۷ ساعت پرواز فاصله است. اما زمان ذهنی فاصله درازی دارد. بیگانه ترسی یکی از نتایج این فاصله ذهنی است. بیگانه ترسی یعنی هراس از آن فاصله زمانی که تو را با دیگری بیگانه می سازد. بیگانه را دوست داری اما همزمان او را مهاجم می بینی. او از زمان دیگری می آید که برای تو ناآشنا ست. او چیزهایی می داند که تو نمی دانی. حتی زبان انگلیسی هم فاصله را پر نمی کند. چیزی آن میان هست که برایش هیچ زبان مشترکی پیدا نمی شود. بیگانه همیشه متهم است. چنانکه همیشه جذاب. این دیالکتیک ترس و جذبه زنده ترین تجربه کسی است که به زمان دیگری پا می گذارد.
امنیت یعنی ناآشنا را به آشنا تبدیل کردن. اما همیشه زبان مشترکی پیدا نمی شود. ماموران امنیت همیشه سوء ظن دارند. حتی اگر تو آشناترین آشنایان مردم آنها باشی. آنها می خواهند تو را کنترل کنند. از همه کار تو سر در آورند. اتاقت را چمدانت را جستجو می کنند. بیگانه امنیت ندارد.
سفر به آسیای میانه سفر به زمانی است که برای ما تاریخ شده است. بازارها، رابطه بالادست و زیردست، رابطه زن و شوی، کارها و شغلها و دکانها. در بازار مسجد بی بی خانوم هنوز چندین نفر کار می کنند که کارشان چاقو تیز کردن و تبر تیز کردن است. سفر به آن دیار سفر به زمان کودکی من در خراسان است. زمانی که برادرم نمی توانست در حضور پدر سیگار بکشد یا به او تو بگوید. زمانی که مادرم با آرزو و ایثار فرزندانش را بزرگ می کرد. زمانی که مرد بنفشه فروش دم بهار می آمد و دور تا دور باغچه را بنفشه می کاشت. زمانی که درخت معنا داشت. در سمرقند پای هر پنجره ای درختی هست.
شب اول یا دوم بود که از خیابانی می گذشتیم. صدای موسیقی بلند بود. نزدیکتر شدیم مجلسی در فضای باز یک کافه بزرگ بر پا بود. از صاحب مجلس سراغ گرفتیم. هنوز نگفته بودم که دوستان من که از لندن آمده اند می خواهند جشن شما را از نزدیک تماشا کنند که ما را به درون دعوت کردند. بهترین میز را در اختیار ما که شش هفت نفر بودیم گذاشتند و پذیرایی آغاز کردند. انگار که دوستان قدیم باشیم. نان را با بیگانه باید خورد. نان و نمک. بیگانه را باید حرمت کرد. مهمان است. زبان هم را جز با مترجم نمی فهمیدیم. آنها ازبک بودند ما فارس زبان. اما مهمان مهمان است. و چون دانستند که از ایرانیان ایم گفتند می خواهید موسیقی ایرانی بنوازیم. نواختند و خواندند و با ما رقصیدند و عکس انداختند. با صمیمیتی کیمیا شده در “زمان ما”.
گلنازه هبده ساله و خوش پوش و زیبا گربه ای داشت. بچه گربه ای کوچک و لاغر که عاشق تون حمام بود و همه شب جایش آنجا – جلوی آبگرمکن روشن و قدیمی چمباتمبه می زد و می خوابید. یک روز لب پنجره با حالتی غیرمطمئن راه می رفت. ترسیدم بیفتد گرفتمش و پایین گذاشتم. آمد و قصه را گفتم. گفت می دانی که سر گربه را پیغمبر نوازش کرده است. برای همین هیچ وقت با سر به زمین نمی خورد بلکه با چهار دست و پا زمین می آید. در باره گربه شیرین تر از این قصه نشنیده بودم.
در سمرقند دوباره پای صحبت زنی نشستم که هنوز به عشق دوران جوانی اش وفادار است. از پس ۳۲ سال. هنوز به یاد او می نویسد و در صندوقچه می گذارد و به هیچکس نشان نمی دهد. هنوز از عشق که حرف می زند چهره اش چهره دختری ۱۸ ساله می شود که عاشق همدرس خود شده است.
این عشق است یا افسانه؟ – بستگی دارد که در کدام زمین با کدام زمان زندگی می کنی.
من اما هنوز در زمانهایی زندگی می کنم که می توانم با این سخن نغز مولانا همدلی کنم: هر چه دل از سنگ خارا می کنم/ باز رو سوی بخارا می کنم.
پس نوشت:
داشتم وبگردی می کردم که دیدم آقای مصطفی ملکیان که گویا از نخبگان حوزه و دانشگاه است حرفهای عجایب زده است سخت حیرت افزا در باب ایران پیش از اسلام و هر چه ایرانیان داشته اند را به سه نهاد جندی شاپور و دین مانی و تخت جمشید -که به گفته حضرتش رومی ها ساخته اند!- فروکاسته است. بعد هم فرموده است که آسیای میانه جزو ایران بوده و جدا شده است -کی؟-؛ گرم شدم که چیزی بنویسم اما پایین تر وقتی دیدم ایشان بخارا را در ترکمنستان قرار داده اند (!) منصرف شدم. کاش هر کسی در حد دانش خود می ایستاد و در قبال حرفی که می زد مسئولیت می شناخت. من تنها نتیجه ای که گرفتم از افاضات استاد این بود که ایشان اصلا تاریخ نمی دانند فلسفه دانی شان را هم قضاوتی نمی کنم.
پس نوشت ۲:
نظر بالا بر اساس یادداشت پیام ایرانیان از حرفهای آقای ملکیان نوشته شد. در متنی که توتم اندیشه بعدا منتشر کرد بحث رومیان در تخت جمشید هست ولی بحث بخارا در ترکمنستان نیست. با اینهمه این بار بحث از خوارزم و بیرون در ترکمنستان است که هر دو نادقیق است. به هر حال من همچنان به تاریخ دانی و ایرانشناسی آقای ملکیان به دیده تردید نگاه می کنم.
آقای جامی اگر دوست داشتید احیانا ژاسخی هر چند مختصر برای من همین جا بنویسید تا بدانم کجا به خطا رفته ام . در مورد آقای ملکیان هم اندکی زود است قضاوت کنید . اول یک کمی نظرات دیگرش را بخوانید و بعد در مورد اندیشه اش بگویید . البته این نظر من است .
در هر حال اگر مناسب دیدید بیشتر با او آشنا شوید به اینجا سر بزنید .
http://www.manaviat.blogfa.com
با تشکر
… صبوری ، و دلتنگی آن کلام را پاک کردن !
که … او نه آخرین بود به هوای بالندگی ما ، که آخرین فریاد انذازی بود که : در دوزخمان هر روز عمیق تر فرو میرویم و فردا یا شاید هم امروز ، حتی از استجابت ” ادعونی … ” هم ، محروم میمانیم … !
لازم نیست راه دور برویم تااین احساس بیگانگی یا فاصله زمانی را درک کنیم. کافی است پا از تهران بیرون بگذارید و دور و بر شهرهای بزرگ هم آفتابی نشوید تا همه آنچه در سمرقند دیدهاید در ایران خودمان هم تجربه کنید.اگر چند دوست خارجی هم همراهتان باشند تکمیل است ، همان صفا و میهمان نوازی و در عین حال بیگانگی و واهمه و شما ناخواسته نقش پیامبر الهی را به دوش میکشید که رشته ارتباط با خدایگان از خارج آمدهاید
سلام من فکر میکنم استاد ملکیان همچیبن قصدی نداشت که ایرانیت را زیر سئوال ببره البته بیشتر نظرش این بود در مقابل تمدن یونان ما چه چیزی از گذشته داریم یعنی چه اثر ماندگاری که نشان دهد ما صاحب تمدن داریم و بیشتر نظرش بر اثر مکتوب بود .شاید استاد تند روی کرد ولی بیشتر نظرش این بود که ما چه خصوصیتی داریم که دیگر ملتها ندارند و چه چیزی ما را از دیگر ملتها متمایز میکند به عبارتی مرزهای (چه جغرافیائی و چه هویت ایرانی و …)مشخص نیست . ولی خوب بنا به گفته خود استاد زیاد به حس ناسیونالیستی اعتقادی نداره و بیشتر به خود انسان توجه داره چه ایرانی باشه چه افریقائی و چه…بر همین اساس بود که به مانند روشنفکری دینی واژه مدرنیته ایرانی ترکیبی نا معقول می نمود
مهدی جامی عزیز
سلام و درود
دقت فراوانی کردم تا در نقل سخنان جناب آقای ملکیان جانب امانت رعایت شود. برداشت من از عبارت “آسیای میانه” در میان صحبتهای ایشان، اشاره به کشورهای استقلالیافته از شوروی است که تا پیش از جنگهای ایران و روس در محدودهی کشور ایران جای میگرفتند و پس از عهدنامههای ننگین معروف از ایران جدا شدند.
نیز گمان میکنم مغزهی سخنان جناب ملکیان در برابر خطای اعلام محل قرارگیری یک شهر چندان اهمیتی نداشته باشد درست مانند یک غلط املایی در یک نقد بدیع و تازه.
من به جد امیدوارم شما قلم بدست گیرید و آرای مناقشهبرانگیز جناب ملکیان را نقد کنید. نقد و موشکافی چنین دیدگاههاییست که میتواند نور حقیقت را بر قلبهای جستجوگر بتاباند. من میدانم که چنین عقایدی چقدر بر بسیاری از ایرانیان گران است اما آیا جز پاسخ منطقی و مستدل راهی برای پاسخ هست؟
پاینده باشید.
جناب جامى گرامى، قضاوت درباره اهل فکرى بر مبناى نقل قولهاى نا دقیق و تایید نشده یک وبلاگ زیبنده شما نیست.
رهای عزیز،
حق با توست اما چه می توان کرد که عالم وبلاگی ما پر است از حرفهای تایید نشده! من با شخص گوینده مشکلی ندارم که ممکن است سخن اش به قول تو درست نقل نشده باشد اما چون همین حرفهای تایید نشده ذهن به ذهن خواهد چرخید ناچار باید در مقابل آن پرسش گذاشت تا جماعت گمان نبرد که وحی منزل است. البته اگر نویسنده ای درد دقت دارد شاید همین پرسش ها او را برانگیزد که حرف خود را دقیقتر بزند و صورت تایید شده اش را ارائه کند. اما این حرفها که به آقای ملکیان منسوب است با هیچ عقل سلیمی جور در نمی آید مگر آنکه تازگی معنای عقل سلیم عوض شده باشد! گذشته ازین من به همه حرفهای منسوب به ایشان نپرداختم و به اقتضای بحث خود به بخارایش اشاره ای کردم و بحث تمدن ایران و گرنه قصه درازتر است.
افزونه: حالا می بینم مسعود برجیان بار دیگر تاکید کرده است که در نقل حرفها کوشیده تا امانتداری کند. مطمئنم که سهوی هم اگر در نقل صورت گرفته آنقدر نیست که صورت کلی مدعای آقای ملکیان را تغییر دهد و ایراد من به جای خود باقی است
مسعود برجیان عزیز،
تا آنجا که من می دانم آخرین تماس سیاسی ایران با آسیای میانه به دوره نادرشاه و پیش از سالهای میانی قرن هیجدهم بر می گردد. جنگهای ایران و روس مربوط به اوایل قرن نوزدهم است. وانگهی بر اساس عهدنامه گلستان، «پادشاه ایران براى ابراز دوستى و وفاق نسبت به امپراتور روسیه تمامى ولایت قراباغ و گنجه، خانات شکى و شیروان و قبه و دربند و باکو و هر جا از ولایات طالش را که بالفعل [در تاریخ عقد پیمان نامه] در تصرف دولت روسیه است و تمامى داغستان و گرجستان را تا دریاى خزر مخصوص و متعلق به دولت روسیه مى داند.» و این به قفقاز مربوط است نه به آسیای میانه. در سال ۱۸۲۶میلادى هم که ایرانی ها بار دیگر درگیر جنگ با روسها شدند خانات ایروان (ارمنستان فعلى) و نخجوان از ایران جدا شدند. در هیچکدام از این جنگها صحبتی از آسیای میانه یا ترکستان آن موقع یا امیرنشین بخارا و دیگر خانات آسیای میانه آن عهد که مستقل از ایران بودند نیست.
دوست بزرگوارم
جناب آقای جامی
پس از نقد زیبای شما از سخنان دکتر سروش که همه ی اشکالاتی که وارد ساخته بودید به سلاح منطق بود اینک باور ندارم که به واسطه ی مناقشه ای در مثال از نقد رای آقای ملکیان رویگردان شوید . دوست من به هر حال نظر اقای ملکیان این است که ما یک ایران واحد در این قرون اخیر نداشته ایم که بتوانیم انرا تعریف کنیم زیرا مرزهایمان ژیوسته در تغییر و تحول بوده . حال منظور شان از اسیای میانه را شما همین کشورهای منطقه ی قفقاز بگیرید .
نکته ی دیگر اینکه این اشکالاتی که شما گرفته اید حتی اگر غلط بودن آنها ثابت شود که گویا ثابت می شود هیچ خدشه ای به اصل قضیه وارد نمی شود . آنچه آقای ملکیان گفته ربطی به ناریخ و جغرافی ندارد که اشکال تاریخی و جغرافیایی از آن بگیریم . اصل بحث اینست که آیا ما تجدد ایرانی داریم یا خیر ؟ و آیا ما انحطاط داشته ایم ؟ یا نه اصلا اوج نداشته ایم که بخواهیم به انحطاط برسیم و نظریه انحطاط مطرح کنیم .
دیگر اینکه حوزه ی تخصصی ملکیان دین پژوهی و فلسفه است . به او حق بدهید که در آوردن این مثالها چندان دقیق نباشد اما کلیت چیزی که مطرح می کند قابل بررسی و نقد است . ایده ای است که باید بررسید و دید تا چه حد درست است . که در صورت درستی اصل پروژه طباطبایی و همفکرانش را با چالش روبرو می کند .
مهدی جان منظورت را متوجه نشدم. مگر آسیای میانه جز ایران بزرگ نبوده است؟
جوابم را گرفتم.
اینجا مجموعه ای از نوشته های ملکیان روی اینترنت هست. http://www.orkut.com/CommTopics.aspx?cmm=126660
این رو حتما بخون http://www.dialoguecentre.org/Farsi/Magazine(Shahrivar)/Modara(02).pdf
اورکات کامیونیتی ملکیان قسمت تاپیک ها.
جناب جامی
این اولین یادداشت من است برای شما. اکثرا خواننده خاموش اما علاقمند نوشته هایتان بوده ام. بارها دست به قلم بردم که وجیزه ای بنگارم اما گفتم انگیزه قویتر کنم مگر قلمی قویتر بزنم. امروز اما این سفرنامه را که بوی آشنای دیار سمرقند میداد و آنگاه آن بیت آشوبگر حضرت مولانا را که خواندنم عقل و هوشم بالمره از دست برفت و مرغ دلم باز پریدن گرفت و گفتم سلامی به مهر گویم و اینکه این فقیر نیز همداستان با شما و آن عاشق صدر جهان دیر روزگاریست که هر روز تا به شب در کار خارا کردن سنگ سراچه دل است اما شباهنگام چون سر بر بالین می نهد چونان آن طوطی غریب افتاده از یاران بناگاه خود را بر بام بخارا می یابد…
جناب جامی عزیز.درست است که دکتر ملکیان چنین عباراتی را در مقابل آنچنان پرسشی به کار بردند اما در پاسخ ایشان نکته ناهمگون یا سخن ناصوابی نمیتوان یافت زیرا که صحبت از درد است.سخن از دل سپردن به نبوده ها و نداشته هایی است که به فرض بودن هم امروز چیزی از ان باقی نمانده است.باری به هر جهت نقد امری سودمند و بیش از آن لازم است.به یک و دو غلط شاید گفتاری اینچنین وادی نقد را به طاق نسیان نگذارید