به افراط راه ندهیم از هر سو که هست
بر ما چه گذشت: خوب سایتی که درش می نویسم را برانداز کردم. به نظر می آید که وبلاگ باشه. پس حتما من هم بلاگر هستم، ولی هر چه به این نامه ای که می گویند خطاب به ملت ایران نوشتم نگاه کردم یادم نیامد که کی و کجا نوشتم.
یک عده آدم خوب و نازنین که دلشان به حال وضعیت فعلی مملکتشان می سوزد و دوست دارند یک کاری برای هموطن هایشان بکنند تصمیم گرفتند که یک نامه خطاب به آنها بنویسند. تا اینجای کار نه تنها عیبی ندارد، که خیلی هم قابل تقدیر است. اما سوال این است که آیا نوشتن یک نامه با هر مضمونی، چه خوب چه بد، با هشتاد تا یا صد تا یا اصلا هزار تا امضا این مجّوز را به نویسندگان آن می دهد که نامه خودشان را منتسب به بیست هزار وبلاگ نویس دیگر کنند که به هر دلیل مایل به امضای نامه نیستند. آیا این دوستان نمی دانند نامه ای که رهبران نظام را “متقلبان خدازده” و “آدمکشان” “زوزه کش” معرفی می کند؛ فردا، وقتی با برچسب وبلاگ نویسان در بولتن های روزانه به دست آقایان برسد چه گرفتاری های جدیدی برای وبلاگ نویسان داخلی ایجاد می کند.
رفقا! فکر نکردید نامه ای که با این دایالوگ تند و انقلابی از زبان آن جوان وبلاگ نویس تهرانی و کرد و ترک و گیلکی و بلوچ نوشته اید ممکن است چه عواقبی برای آنها داشته باشد و آنها را درگیر چه مشکلاتی کند.
جالب اینجاست که اکثر دوستان امضا کننده این نامه در خارج از ایران زندگی می کنند و جالب تر اینکه بسیاری از آنها اصلا وبلاگ نویس نیستند. حال چگونه این دوستان نامه ما بلاگرها را به جای ما امضا کرده اند سوالی است که باید از گردآورنده امضاها پرسید.
اسد جان فکر می کنم شما و وبلاگ نویسان دیگر احتمالی که این متن را تنظیم کرده اند حتما می دانند امضای چنین متن تندی برای فردی در داخل کشور چه تبعات سخت و نامعلومی دارد. اگر فرد امضا کننده با هویت اصلی آنرا امضا کند و شناخته شده هم باشد احتمالا باید برای همیشه با وبلاگ نویسی خداحافظی کند. گمان نمی کنم زندگی چند ساله شما در دانمارک باعث شده باشد که تفاوت های آنجا و اینجا از یادتان برود. شاید بگویید آنها که ایران هستند خب امضا نکنند اما وقتی پای نامه ای به میان می آید که قرار است از طرف وبلاگ نویسان منتشر شود باید همه جوانب کار در نظر گرفته شود و تایید آن از سوی همه گروه های مختلف بلاگر ها بویژه ساکنین ایران در نظر گرفته شود.
نقطه ته خط: طنز تلخ چنین مسالهای در این است که «ما» ایرانیان در مسائل سیاسی و اجتماعی همیشه فرافکنی میکنیم و همیشه انداختن گناه بر گردن دیگری به یک استراژی و شیوهی زندگی ما مبدل شده است. هر چند همان گونه که گفته شد سیستمهای حکومتی در ایران از دسپوتیسماش تا متظاهر به دمکراسیاش واقعاً در بسیاری از موارد مقصرند اما در بسیاری از این نامههای جمعی هیچ وقت نشانی از «سازنده» بودن یا «نقد خود» نمیبینیم. شما یک گروه یا حزب را از سال ۱۳۲۰ نام ببرید که در بیاننامه یا اطلاعیهای اول خطاها و اشتباههای خود را بازگو و نقد کند بعد از مردم درخواست اقدام کند. هست!؟ هیچ وقت بازگو نمیشود که «ما» مردم خود در به وجود آمدن حکومتها و سیستمهای ستمگر تا چه اندازه استبدادپذیر و مقصریم و هیچ وقت در مورد بسیاری از مشکلات و آسیبهای فرهنگی خود ما در ارتباط با یکدیگر، نقدی و اعتراضی نداریم. ما از اخلاق و فرهنگ و احترام به حقوق همدیگر غافلیم پس چگونه میتوانیم توقع داشته باشیم حکومتی یا فرادستی محصول این فرهنگ ما نباشد!؟
سیبستان: روشنفکران مسئولانه عمل می کنند. تندروی و از جماعت جلو افتادن کار روشنفکر نیست. گفتگو به نمایندگی از کسانی که به ما نمایندگی نداده اند رفتاری غیر دموکراتیک و غیر مسئولانه است. من نه تنها متن نامه را قبول ندارم که متاسفانه در آن غلط های نگارشی هم می بینم! پس روی از همه جهت که با تندروی جبران شده است. از نظر استراتژی هم معتقدم ایرانیان خارج از کشور دیگر همان ایرانیان پیش از انقلاب نیستند. امروز جریان تاثیرپذیری برعکس شده است. ایرانیان خارج از کشور نباید به این توهم دچار شوند که رهبری مسائل داخل کشور را بر عهده دارند. ما باید پیرو مردم خود در داخل کشور باشیم و از آنها جلوتر نیفتیم. سخن آخر هم اینکه حق هر کسی برای اظهار نظر و تجمع و بیانیه محفوظ است اما نه از جانب همه. و یادآوری یک نکته بدیهی: تنها کافی نیست در هدف دموکراتیک باشیم در روش هم باید دموکرات بود. هیچ راه غیر دموکراتیک به دموکراسی نمی رسد.
پس نوشت:
بهترین برخورد با منتقدان متن نامه را در بیان عبدالقادر بلوچ دیدم. ضمنا این انتقاد را هم اضافه کنم که امضا معمولا به شخص حقیقی برمی گردد بنابرین اگر کسانی ده وبلاگ داشته باشند قاعدتا نباید ده بار امضای خود را پای بیانیه بگذارند چون همه شان یک نفرند! امضای یک بیانیه باید اصالت داشته باشد و از سوی بیانیه نویسان درست مدیریت شود. نباید فریب بالا بردن شمار امضاکنندگان را خورد. بیانیه باید با حداکثر صداقت و از سوی افراد با نام و نشان امضا شود. اگر هم کسی از آوردن نام خود معذور است باز نباید به خود اجازه دهد تمام نامهای مستعار خود را پای بیانیه بگذارد. آخر هم اینکه اگر به دنبال انتقادهای مطرح شده عنوان را عوض کرده اید و نام وبلاگ نویسان را از حمایت کنندگان بی وبلاگ جدا کرده اید منطق حکم می کند که متن نامه را هم به تناسب انتقادهایی که قبول دارید تغییر دهید. متن این نامه قانون اساسی نیست که!
آقای جامی. چه بحث خوبی آغاز شده است. اما مثل اینکه مرگ خوبه اما برای همسایه و نه برای دوستان و هم حلقه ای های ما. بنده چند وقت پیش این کامنت رو که یکبار دیگر اینجا می آورم برای شما گذاشتم. اما هیچ عکس العملی نشان ندادید. یکی از کسانی که بی پروا «مواضع مهم ما نویسندگان» را خودسرانه اعلام کرد بدون آنکه کسی به او نمایندگی داده باشد، رفیق و هم حلقه شما آقای عباس معروفی بود. خُب چرا جرئت نمی کنید به او اعتراض کنید؟
کامنت چند روز پیشم را یکبار دیگه بخونین:
همنام گرامی آقای مهدی جامی. نمی دانم دقت کرده اید که در این اواخر رفیق شما آقای عباس معروفی امر بهشان مشتبه شده و خود را سخنگو و نماینده نویسندگان می انگارند و در هر فرصتی به این آن امر و نهی می کنند. مثلاً در یادداشت آخرشان به ردیف کردن «مواضع مهم ما نویسندگان» مشغول شده اند و نظرات خودشان را به تمام نویسندگان تعمیم داده اند. کامنت کوتاهی برایشان گذاشتم و پرسیدم که آیا در مجمع یا تجمعی از نویسندگان به ایشان نمایندگی داده شده که سخنگوی همه نویسندگان باشند؟ خب، همت عالی و سعه صدر و آزاداندیشی ایشان به حدی رسیدی است که از انتشار کامنت و پرسش من خودداری کردند.
حال گفتم برای شما بنویسم تا پیش از آنکه خودبزرگ بینی ایشان به بیماری خودشیفتگی برسد، تذکری دوستانه بدهید شاید به پزشک مراجعه کردند و تندرستی روانی خود را بازیافتند.
می بخشید که خارج از موضوع کامنت گذاشتم. چاره ای نبود و حیف است که بیماری این پسر به وخامت برکشد.
خیلی ممنون.
مساله جرات نیست. جرات بدون خرد به چه کار می آید همنام عزیز؟ انتقاد در حلقه ملکوت و بین دوستان همیشه جاری بوده و هست. اما من وظیفه ندارم از هر کدام از منتقدان یکی از اعضای حلقه دفاع کنم. من تنها وقتی خود به این قضاوت برسم که باید ایستار انتقادی داشته باشم انتقادم را طرح می کنم. آنچه شما می خواهید کمی فراتر از انتقاد است. من ضمن انتقاد صریح هرگز حرمت کسی را نمی شکنم و درگیری شخصی را دنبال نمی کنم. شما هم بهتر است انتقاد خود را با خود عباس طرح کنید که به انصاف نزدیک تر است. حمله به شخص اصلا راه نجاتی نیست. آنچه ما را نجات می دهد نقد روش است.
از روزی که اون نامه منتشر شد یه سووال برام پیش اومده و اون اینکه «به فرض سیاسی بودن وبلاگها (مترادف توپخانه) آیا وبلاگنویسها تو پتیشن امضا کردن، نامهنگاری و اعتراضات قبلی نتیجه گرفتن که تو این یکی که بهنظرم بزرگترین سنگیه که برداشتن نتیجه بگیرن؟»
http://vaghef.moflog.com/archives/2005/08/post_112.html
کار با کلاس نقد سروش!
we, iranians, know something better than anything else, and that is jumping into conclusion
سلام آقای جامی
اصلا می دانی معنای وبلاگ چیست؟
و با خود فکر کرده ای آنهایی که از ایران رفته اند به چه دلیل بوده است؟
لازم به ذکر است که در قسمتی از جمجمه ی همه ی موجودات، قسمتی وجود دارد به اسم مغز، که کاربردش، فکر کردن است.
قبل از نوشتن فکر کنید بی زحمت!
مهدی خان، پست کامنت ات مشکل دارد. این سومین بار است که کامنت می گذارم و جواب نمی دهد. به هر حال خواستم بگویم که تنها اشکال نامه دوستان عنوانش است. فکر می کنم اگر آنرا به “نامه جمعی از بلاگرها خطاب به مردم ایران” تغییر دهند، شبههای که برای جنابعالی و دیگر دوستان ایجاد شده، برطرف شود. ممکن است من محتوای نامه را قبول داشته باشم و جنابعالی نه و یا برعکس.
فرهاد رجبعلی عزیز، به نظرم با تغییر عنوان هم مساله حل نمی شود زیرا نامه ای که با روحیه ای حق به جانب از سوی همه نوشته شده باشد با تغییر عنوانش به “بعضی/گروهی” تغییر ماهیت نخواهد داد. ضمنا در باره گروهی از بلاگرها هم حرف زیاد است. یکی ش اینکه در این جور کارها جمع بودن و یکصدا داشتن ارزش دارد وگرنه صدها “گروه” از بلاگرها می توانند هر روز نامه ای در جهت مخالف هم صادر کنند. مشکل نامه های عمومی هم که روشن است: خود-همه-پنداری! من با کار عمومی مخالف نیستم راه اش امااین نیست البته که دوستان رفته اند. طرح یک موضوع عمومی برای برخورداری از استقبال همگانی، ظرافت ها و سنجیدگی هایی می خواهد که به هیچ وجه در این نامه نیست.
سلام …با شما موافقم
من مطمئنم کسانی که اون نامه رو منتشر کردن با ایده ی صادقانه نوشتنش.من هم برای قسمت هایی ازاون که خیلی تنده-جدا از این که با مفهوم کلیشون مشکلی نداشته یا داشته باشیم- و همینطور برای اونکه توش برنامه ی روشن ودامنه ی کار واضحی نیست واجب ندونستم امضاش کنم……..ولی یقین دارم که با امید آزادی فکر و بیان برای همه ی ما نوشته شده.فقط ما که تا به حال نه از تند وتیزی ونه از بی حالی خیری ندیده ایم باید بکوشیم راه میانه ای پیدا کنیم…نه؟
من هم در این مورد مطلبی نوشتهام.
http://hanif.ir/archives/000536.html
آقای جامی گرامی:
من شخصاَ و به دلخواه خویش و در سلامت عقل این نامه را با نام واقعی امضا کردم, و از بخت خوش نیز با شما همشهری هستم, اگر جنابعالی رخست فرمائید با سجل عکس دار خدمت خواهم رسید تا مراتب رونوشت برابر اصل است را خودتان گواهی فرمائید.ضمناَ امضا کردن هر نامه ای با ده نام و یا بیشتر در هر جای دیگر هم ممکن است ( مثلاَ در مخالفت با جنگ آمریکا بر علیه ایران ) اما چه خوب است که به جای زدن همدیگر به نقد منصفانه و یا حداقل با بیان دلیل بپردازیم.
ارادتمند شما مرحوم جیمز باند
… اشاره ای برای دوست کافی است. ملامتم را برای دشمن نگاه می دارم.
آقا مهدی
یه سری به من بزن راجع به نامه.
متن سیبستان را خواندم. متن های دیگر را هم. میدانید رفقا، ما با این رفتارها داریم خودمان را اذیت میکنیم. این متن را گروهی از وبلاگنویسان خارج از کشور نوشتهاند. هیچ کسی هم اجبار به امضایش ندارد، هیچ کدام از ما هم حاضر نیستیم خون از بینی کسی جاری شود. اما این متن که من هم دستی در نوشتنش داشتهام، یک حرف صریح دارد؛ معیار مبارزه از امروز همان حرفهای گنجی است که در زندان نفسنفس میزند تا بگوید ما میخواهیم با روش مسالمتآمیز رهبر را در یک نظام “جمهوری” محدود کنیم. و کمی تندتر: رهبر باید برود.
اگر میگوییم آدمکش، شوخی نداریم. کشتارهای فردی و جمعی مسلماً رهبر دارد، و این رهبر مسالمتآمیز میتواند برود جایی پناهنده شود. این حرفها را هم گنجی از پشت میلههای زندان زده است.
اگر صحبتی از زوزه کشیدن چهار وبلاگ تروریستی شده، بر این لحن تأکیدی هست که دوستان میتوانند به سایت “اسلامیک آرمی” توجه بفرمایند. بسیاری از ما تهدید به مرگ شدهایم. چرا خیال میکنیم که شتر تروریستها جلو خانهی ما نمیخوابد. تروریست هر وقت طعمه خواست زوزه میکشد و میزند به جمعیت. و ما جزو جمعیتیم. امنیت من با تمام کرّ و فرّش از امنیت فریدون فرخزاد بهتر نیست، و او حالا دیگر نیست. قصابیاش کردند و گریختند.
این متن از وبلاگنویسان است، یعنی همان گروهی که امضاش کردهاند. مثل کانون نویسندگان که چهارصد عضو رسمی داشت اما سعیدی سیرجانی، نویسندهی ارجمند عضوش نبود، و هرگز اعتراضی هم به ما نداشت.
تخریب یک متن، ساده میتواند با دست هر کسی رخ دهد، اما چه چیزی آن را بهتر میکند؟ منتسکیو گفت: «شما ده خط از نوشته کسی را به من بدهید تا من بر اساس آن ده خط حکم اعدامش را صادر کنم.»
نه دوستان. قاعدهی بازی را من تبعیدی خودم تعیین میکنم، و اجازه نمیدهم بایدها و نبایدهای زندگی نابودشدهی مرا قوانین رژیم خودکامه برای من تعیین کند. من با توپ هیچ دیکتاتوری بازی نمیکنم.
– به نقل از کامنت های بیلی و من پای نامه بلاگرها
سیبستان عزیز:
ضمن احترام و اظهار هم رائی در بسیار و برخی از مطالب با شما ،اما به گمانم میتوان به نحوی به دیگران زنهار و هشدار داد که به تعبیر خودتان برداشت اسلحه از آن نگردد. طبیعی است که بر اساس حق آزادی بیان که از مولفه های اصلی دستگاه آزادی چون وبلاگ که به واقع مشقی برای جمهوریست هر کس میتواند با هر سطح سواد و هر نوع نگرش و نگارش به اظهار عقیده خود بپردازد.
بدیهی است که اگر گفته شود که “روزنامه نگاران” در حمایت از اکبر گنجی تجمع کرده اند دال بر آن نیست که آقای “حسین شریعتمداری یا مسعود ده نمکی” را هم در میان این جمع بیابید! البته بیان این مطلب نیز که شما در میان موافقان این نامه نیستید هم حق شماست اما ایرانی خارج کشور هم که گاه با تبعیض نژادی و ناراحتی دوری از وطن که شما خود بارها بر آن مویه کرده اید روبروست و احتمالاً عصبانی و در عین حال سایه فشار فرزندان انقلابی رهبر راهم بر سر ندارد و بالاتر از همه می بیند شخصی چون اکبر گنجی در دل زندان و درون ایران چنین کارزاری را به راه می اندازد، طاقت آوردن نمی تواند و حرف خود را می گوید هر چند که چون دکتر سروش نثر مسجع نداند.
آیا آنکس که می تواند بگوید هم باید سکوت کند چون بیان عقیده اش برای دیگری هزینه بسیار دارد؟
راستش متن این نامه این بود که تا کی آسته برو آسته بیا تا به شاخ قاضی مرتضوی اصابت نکنیم؟ وتا چه زمان در نقش بند ایوان گرفتاریم؟ یعنی اگر نگوئیم که دیگر اصل موضوع تهی میشود از معنا.
ما این را از اکبر گنجی آموختیم که باید ترس را از دل برون کرد و پرسید. باید پرسید که آقای مقام مطلقه اسلامی ما چگونه می توانیم بگوئیم که شما را نمی خواهیم و قید برگشتن به کشورمان را مادامی که شما در آنجا بر صندلی سلطنت هستید نزنیم؟ آنها که درون کشور هستند چگونه میتوانند حرف خود را بزنند بدون آنکه به جرم جاسوس، بر انداز، مرتد، مشوش اذهان عمومی و … متهم و در گوشه زندان مجبور به اعتراف و شهادت بر علیه خود نشوند؟ چگونه می توانیم کلمه همه پرسی و رفراندم بر زبان بیاوریم بی آنکه لرزه بر انداممان بیفتد؟
آیا این سخنان براستی جلو انداختن خویش از جماعت است؟ راستی جماعت کیست و چه کس آنرا می سنجد؟
آیا خواست زورمداران داخلی جز سکوت ماست؟ گنجی، زرفشان، سلطانی، مجتبی سمیعی نژاد و …. به چه جرمی در کنج زندانند؟ اگر دیدیم که این دیوار تا به ثریا کج می رود و دم نزدیم به چه معناست؟ و آیا سکوت در کلام، واکنش عملی را که بسیار پرهزینه تر خواهد بود به دنبال نخواهد داشت؟
من به شخصه با هر نوع توهین و بد کلامی به هر کس و هر شکل آن مخالفم ، اما از حق بیان عقیده شخصی خود نیز به هیچ دلیلی نمی خواهم که بگذرم، و اصولاً جلای وطن را نیز بدلیل یافتن هوائی تازه برای تنفس برگزیده ام.
در نهایت این که حساب یک دردنامه شخصی که عده ای دوست یا همفکر به هر دلیل امضا کرده اند را با بیانیه حزب یا نهاد و ارگانی رسمی را برابر نگیریم و یکدیگر را به کلامی ننوازیم.
در پایان، من این نامه را امضا کردم اما اثری از توهین به کسی آنچنان که شما نوشته اید در آن نیافتم، شاید که متن آن تغییر کرده باشد.
efrat dar moghabeleh rejimi ke hezaran zan va mard va kodak bigonah ra edam kardeh ast.agar fekr mikonid Abbass Maroufi Efrati ast ejazeh bedahid hameh ma efrati bashim.
من سخت مخالفم.. ایرانیم و تو ایران زندگی می کنم و امضا کننده هم نبودم