ذیلی بر نامه اکبر گنجی
اکبر گنجی از هزینه سنگین تفاوت می گوید. اما تفاوت چیست؟ مطلوبیت آن از کجاست و چرا در ایران باید برای آن هزینه سنگین پرداخت؟ ایده اصلی من در توضیح مساله این است که مقوله حجاب در وسیع ترین معنای آن مانع تفاوت است و مساله فقط سیاسی نیست.
حجاب فقط روسری و چادر و مانتو و جداسازی زن و مرد و تمام اخلاق وابسته به مقوله سکس و عشق و جنسیت نیست. این کشف من نیست که حجاب مساله ای عمیق تر و یک مقوله عام فرهنگی است؛ گرایش است به پوشیدگی و نهان روشی. اما من می کوشم با به یادآوردن این عمومیت نکته ای تقریبا مغفول را بر آفتاب افکنم.
من فکر می کنم زندگی ایرانی و اخلاق عمومی ایرانیان به یک معنا تمایل به حجاب داشتن است. تمایل به پوشیدگی است. تمایل به در خفا کار کردن است. اگر نیک به خود و اخلاق فردی و اجتماعی خود بنگریم این نکته را بازمی شناسیم که ما مردمی هستیم که میان آنچه در ظاهر – مثل حجابی- رعایت می کنیم و میان آنچه واقعا هستیم همواره فاصله ای بزرگ حس می کنیم.
قراردادهای اجتماعی ما ناگفته چنین است که بسیار چیزها را رعایت کنیم تا پدر و مادر و معلم و مدیر و همکار و رئیس و همسایه و “دیگران” بر ما خرده نگیرند. خود ما هم وقتی پدر یا مادر یا معلم و مدیر و همکار و رئیس و همسایه هستیم همین توقع را از بقیه داریم. به آنچه ادب و آداب و تعارفات و عرف می نامند خود را پایبند نشان می دهیم. اما در خلوت و در جمع دوستان محرم و در حوزه خصوصی خود آدم دیگری هستیم و چه بسا هیچ کدام از همان دیگرانی را که رعایت می کنیم و با ایشان رودربایستی حس می کنیم را به پشیزی نگیریم.
این خصلت که در اینجا من به دنبال ریشه هاش نیستم عادات زیادی را در میان ما رشد داده است که هیچ کدام نشانی از یک جامعه سالم ندارد. چنان که ما در فرهنگ خود عادت کرده ایم که پشت سر دیگران حرف بزنیم و رو در روی آنان دوستی نشان دهیم. ما واقعا با دیگران تعارف داریم. یعنی از ورای حجاب با آنها تماس برقرار می کنیم. تقریبا هرگز خودمان نیستیم. مشتی عقاید عمومی را که معلوم نیست وقتی هیچکداممان قلبا به آن تعلق خاطری نداریم از چه اعتباری برخوردارند، بی اندیشه و از روی عادت دنبال می کنیم و به آنها تن می دهیم. ما میان خود و دیگری حجابی غلیظ می بینیم.
ما نمی توانیم راحت حرفمان را بزنیم. عقاید خود را بگوییم. پسند و ناپسند خود را آشکار کنیم. اگر حافظ ما می توانست بگوید من چنین ام که نمودم دگر ایشان دانند ما هنوز هم نمی توانیم بگوییم. و چون دست و پای خود را بسته می بینیم دست و پای دیگران را هم می بندیم و دست و پای هیچ کس را آزاد نمی خواهیم و اگر هم کسی از اتفاق خود را از قید و بند ما رها کرد به او حسادت می کنیم و در راهش سنگ می افکنیم یا به او بدگمان می شویم و فکر می کنیم حتما پشتگرم به جایی است که ما نمی دانیم کجاست که می تواند آزاد و رها و بی دغدغه حرف بزند.
تفاوت برداشتن حجاب است. دست کشیدن از نهان روشی است. نشان دادن من فردی است. آشکار کردن اندیشه و پسند و ناپسند فرد است. قدم گذاشتن به راه تجدد است. نه گفتن است به اینهمه فشار و حجاب و این بگو و آن مگو و این کن و آن مکن. انتخاب آگاهانه فردی است. طبیعی است که فشار اجتماعی و فرهنگی بر روی چنین فردی بسیار سنگین است. و طبیعی تر است که در این مرحله از “کشف حجاب” که ما در آن قرار داریم، تنها افرادی با انگیزه و آگاهی قوی و استوار می توانند از پس این فشارها برآیند و راه خود را پیدا کنند و از فاش گفتن اینکه به چندین هنر آراسته اند نترسند. مثل هر کار دیگری که نخست غولها به آن مشغول می شوند و سپس راه برای همه باز می شود، کشف حجاب اکنون کاری پهلوانانه است.
به این ترتیب هزار نکته باریک تر ز مو اینجاست. از بس که این مفهوم پوشیده و مغفول مانده است بسیاری از جوانب آن بحث نشده و نوری بر راه تاریک تفاوت انداخته نشده است. از اینجاست که بیشتر کسانی که در جامعه ما راه تفاوت برمی گزینند ممکن است دچار خبط و لغزش شوند یا به افراط و تفریط بیفتند. اما این راه ناهموار با همه دشواری ها و ترس ها و اضطرابهاش چندان مطلوب است که بسیاری به آن قدم می نهند تا با آزمون و خطا راه خود را به سوی سیمرغ شخصی خویش بازکنند. و بشوند کسی که مثل هیچکس نیست. تا آنچه هستند را بیابند. تا گوهر فردیت خود را از زیر خروارها خرافه و عقاید بی بنیان و تعارفات بی معنا و قرار دادهای در حال اضمحلال اجتماعی پیدا کنند. اما این آسان نیست. اصلا نیست. کار غولهاست. انسانی تر و زمینی تر اگر بگویم کار کسانی است که به این حقیقت ساده رسیده اند که انسان غول است. انسان خداست. آنها چیزی را کشف کرده اند که چشم ایشان را خیره کرده است. دانشی یافته اند که دیگر آن را انکار نمی توانند کرد. پوشیدن از آنها بر نمی آید. هر چه دارند آشکار است.
گنجی در زندان تفاوت است. در زندان او ما باید این نکته را بخوانیم که جامعه ایرانی متفاوت بودن را سخت مجازات می کند. راست می گوید که بسیاری از دوستان او هم او را قبول ندارند. مساله فقط سیاسی نیست. فرد شدن و منفرد شدن در ایران انگشت نما شدن است. اما این هم نیست که هر که انگشت نما شده است از منفرد شدن است. بسیاری از این انگشت نماشدن راه خودنمایی می روند و سوی هیچستان روانه اند. طبل تهی اند. هر م
طلوبی صور مجعول هم دارد. اما قلیلی هم فردیت تابناک بدست می آورند که به هیچ آفرین و نفرینی بسته نیست. تصمیم فرد است برای خویش. تصمیمی که رضایت هیچکس را نمی خواهد بلکه به دنبال رضایت درونی است. قلمروی که هیچکس در آن راه ندارد. قلمروی چون رستاخیز برای خود و در برابر خود: یوم یفر المرء من اخیه و امه و ابیه و صاحبته و بنیه.
گنجی قهرمان ما نیست. مایی که صد حجاب بر سر خویش کشیده ایم. او قهرمان خویش است و سلطان خویش. هم ازینجاست که سلطانی که همه را بنده می خواهد او را تاب نمی آورد. مساله این است که “ما” کدام سو هستیم. پیرو الناس علی دین ملوکهم؟ اما حتی اگر سوی سلطان هم نباشیم باز پیدا نیست که توان همسویی با گنجی را داشته باشیم.
من اعتقاد ندارم گنجی به جرم «دگراندیشی» و «متفاوت»بودن مجازات شدهاست. او سر مسالهی قتلهای زنجیرهای با دم شیر بازی کرد و به آدمهای گنده اتهامهای بزرگ وارد کرد، و خودش هم میدانست که برایش گران تمام میشود. اسمِ این کار دگراندیشی نیست. بهنظر من این ادعای او رد گمکردن است.
دربارهی افکار واقعآ «دگراندیشانه»ی او هم، که لابد منظورش مانیفستِ جمهوریخواهیاش است، همهی اینها مربوط به بعد از «خلافِ» اصلی اوست. شاید گنجی دلش بخواهد که به خاطر این افکارش زندانی باشد (و از این راه همین افکارش هم اجر و وزن بیشتری پیدا کنند، بیشتر از آنچیزی که حقشان است). ولی حقیقت بهنظر من چیز دیگریست.
ببخشید منظورم «ارج» بود نه «اجر»!!
مهدی جان مشکل بزرگی است. ما خودمان نیستیم. ما همه کسیم و هیچکس نیستیم. آری در ایران متفاوت بودن جزای سختی دارد، از اینروست که می گوییم ” خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو “.
بنظرم خطای کار در این نا همرنگی و چند وجهی بودن شخصیت ماست. مشکل حافظ هم همین بود، ” واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند، چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند “.
در انجیل جمله ای است که خیلی مواقع مرا به فکر وا میدارد، این جمله به قول دکتر شریعتی نمی توانسته کلام عیسی نبوده باشد، ” از راهی بروید که روندگان آن کمترند. ” و این اصلی است که تمام پیامبران با آن دست و پنجه نرم می کردند، ” چگونه تو را ای اهورا مزدا خوشنود توانم ساخت؟ ای مزدا، که چرا نا توانم. زیرا کم خواسته هستم و مرا کسان کم هستند”.
Very intersting. However, it should be noted the issues you mentioned are not absolute. Human behavior is defined and shaped in relation to its self and enviroments. As you mentioned, in some societies, the enviromental restrictions are stronger. Educational system and parents are essential in fostering “individuation” among their students , especially adolescents.
http://bachehpapati.blogfa.com/
از قضا پست امروز من لینکی دارد به یکی از همان حجابها و زیر بازی کردنها و …
من آزادیم،من فخر جهان،
زندگی نامندم،
یار گرامی،گنجی مهربان،
روزهُ سیاسیت قبول باشد.
کردار نیک،گفتار نیک و پندار نیک،امیدوارم در ایاّم روزه همرهت بوده باشند،که جز این پس روزه چرا؟
اگر مخالف حکم اعدام در جوامع باشیم،
زنده ماندن را شرح میدهد و من گمان نکنم که تو در جامعه ای خواهان وجود چنین قانونی باشی.
اگر مخالف با بستن مواد انفجاری به خود و کشتن دیگران با خود هستیم برای ارج به مقام زندگیست.
من به نوبه خود از دلایل اعتصابتان تا لحظه ای که از طرف شما به زندگی لطمه نخورد پشتیبانی کرده و حال که صدای عدالتخواهیتان به گوشهایی که میباید رسیده است از شما به نام ارج گذاری به زندگی خواهشمنم به روزه خویش پایان داده و ما را در شادی پر شکوه نصیب بردنتان از حق شریک نمائید.
برادر کوچکتان.
سعید از برلین
حقیقت مرگ است …
راجع به سیبستانک «گنجی»: لطفا ننویسید «سیمین بهبهانی، شاعر ملی ایران». خانم بهبهانی شاعر خوب و بزرگی است، اما شاعر ملی ایران نیست. بسیار شایسته تر از او داریم برای اطلاق لفظ «شاعر ملی». از قدما بگیر تا معاصران. لطفا ننویسید!
دوست غلط گیر!
شاعر ملی در هر دوره ای وجود دارد پس نمی شود گفت “از قدما تا معاصران” زیرا کسی از قدما نمی تواند شاعر ملی ما معاصران باشد. در دقیقه اکنون من مطلقا هیچ شاعری را در قد و قامت سیمین بهبهانی نمیشناسم که بتواند شاعر ملی باشد. او همه شایستگی های شاعر ملی را جمع دارد. اگر شما کس دیگری را می شناسید نام ببرید. شاعر ملی که پنهان و زیر حجاب نمی شود برادر!
تقدیم به تکاتک زندانیان در بند،که به خاطر اندیشهُ شان،به خاطر مطلوب کردن این زندگی که بی پایداری نگهبانانش خدشه دار می گردد.
این کیانند کین جسورانه و بی باک،
میسازند قفسها و زندانها،
بر اندامها و افکار،
شرمشان باد،
هیچ کم ندارند اماّ از آن گلدان ساز ماهر،
که خواهان پرواز کبوترهاست،
چه زیبا میدهد نقش بر پیکر گلدانش،این هنرمند،
هیچ میداند چه میکند با گل،
این عاشقِ رهائی در بندان؟
یا نمی داند،و میسازد باز،
او چنین زیبا چوبهُ دار،
و میسازد ،
پَرپَرش با آب.
امید که هرچه بیشتر انسان به آدمیت خویش آگاهی یابد.
آقای معرفی از شما سپاسگزارم که در این یکی دو روزه که از طرف من مرتباً برای شما زحمت آفریدم و شما به این صبوری به مهماننوازی یاریم کردید ،برای من راه دیگری نیست و این میهمان نوازی شما و تعداد بیشماری از وبلاگ نویسان جامعهُ ایران که با همین متانت و بزرگواری به مانند شما را در حق من سپاسگذار به انجام رساندند و مرا نمک گیر کردند،من دستان مهربان تمامیتان را از دور می فشارم،امید که آقای گنجی هرچه زودتر به سامان برسد.من از شما آقای معروفی به خاطر زحمات بیدریغتان برای آشنا سازی انسان به خصائل زیبای آدمی به سهم خود قدر دانی میکنم.
سرافراز و بر قرار باشید.
سعید از برلین.