یک گفتگوی درون حزبی!
“با انتخابات مردمى و آزاد بدون اینکه شوراى نگهبان یا قدرت دیگرى دخالت نماید مجلسى از نمایندگان منتخب همه اقشار و طبقات جامعه تشکیل شود و این مجلس علاوه بر تصویب قوانین بر اساس موازین اسلامى براى مدیریت کشور در مرحله اجرا فردى صالح و لایق را براى مدت معینى انتخاب نماید و اهرمهاى قدرت را در اختیار او قرار دهد، و او با نظر مجلس که نمایندگان ملت مىباشند وزرا و کارگزاران خویش را تعیین و در برابر مجلس پاسخگو باشد; و نیز این مجلس براى رعایت اسلامیت قوانین مصوبه و عدم تخلف از موازین اسلامى از بین فقها و مراجع صالح وقت ، فردى صالح بلکه اصلح و اعلم آنها و یا شورایى از آنان را براى مدتى معین انتخاب نماید که وظیفه آنان نظارت بر قوانین مصوبه و روند اداره کشور از نظر مطابقت با موازین اسلامى باشد، بدون اینکه در کارهایى که در تخصص آنان نیست دخالت نمایند.”
می خواستم مطلبی بنویسم در باره وبلاگستان در تعطیلات و اشاره کنم که اهالی حزب مجازی وبلاگستان هم گویا وضعشان بهتر از احزاب غیرمجازی نیست: آنها هم روش هیئتی دارند و پس از پایان دهه عاشورای انتخابات همه پراکنده می شوند و می روند به تعطیلات تا عاشورای بعدی!
می خواستم حالا که بیشتر اعضا اتاق های فکر و بحث را تعطیل کرده اند و به دامن سکوت یا تفریحات سالم و افسردگی زدایی پناه برده اند نظر آنها را به خواندن تحلیل درجه یکی از بهزاد نبوی جلب کنم و شاید تحلیلی هم بر حرفهای او بنویسم و مثلا بر اهمیت تلویزیون سراسری داشتن در رای سازی و مهندسی افکار عمومی تاکید کنم و هم به بریده شدن رابطه گروههای مرجع با بدنه اجتماعی بپردازم و دوستان را به چاره گری آن دعوت کنم. اما با دیدن بیانیه آیت الله منتظری نظرم عوض شد. معلوم شد که دود از کنده بلند می شود و گویا در حالی که روشنفکران از مشکل بریدگی مزمن و عدم پایداری و افسردگی های ادواری رنج می برند، این تنها فعالان سیاسی با سابقه و مراجع دینی در حد بهزاد نبوی و آیت الله منتظری اند که همچنان سرحال و با نشاط به تحلیل و توصیه مشغول اند و چه بسا برنامه ریزی. فی تقلب الایام علم جواهر الرجال.
به هر حال، این هم نکته د رخور تاملی است برای گروههایی از تخبگان ما که بیشتر با عنوان روشنفکر شناخته می شوند تا ببینند رمز این بی-حالی و زود-وادهی شان چیست. و متذکر باشند که رهبری اجتماعی با پیگیری خواستها و برنامه ها و نقدها ممکن می شود. نوعی اقدام که بدون آن تاثیرگذاری اجتماعی ( و نه محفلی) فقط خیال پردازی است.
آیت الله منتظری در یکی از بهترین نوشته های سالیان اخیر خود که در یکی از بدترین اوضاع اجتماعی ما نوشته شده است حرفهای اساسی دارد که جایگاه او را همچنان به عنوان یک رهبر سیاسی و اجتماعی و دینی تاکید می کند. تز اصلی او را باید متوجه به این هدف خلاصه کرد: “بالاخره لازم است براى نحوه انتخابات در آینده فکر اساسى کرد، و این قبیل انتخابات ان شاءالله تکرار نشود. “
او در نقدی از شیوه برگزاری انتخابات در ایران به یک مساله کلیدی اشاره می کند که رمز پیروز کردن احمدی نژادها ست: فقدان تشکیلات حزبی ( به معنای رسمی و آشکار و شفاف آن و نه زیرزمینی و امنیتی!) :
“در کشورهاى پیشرفته جهان چنین نیست که هر کس خودسرانه خود را کاندیدا نموده و فعالیت نماید و در نتیجه اموال و نیروهاى بسیارى هدر رود; بلکه با تشکیل احزاب سیاسى قدرتمند و مردمى از ناحیه عقلا و نخبگان جامعه ، کاندیداهاى مجلس و رئیس دولت از ناحیه احزاب مشخص مىشوند و مردم با تحقیق و شناخت به آن کاندیداها رأى مىدهند. و در نتیجه نمایندگان مجلس و رئیس دولت و وزراى او وابسته به حزب یا span>احزاب خواهند بود، و در برابر حزب پاسخگو هستند.”
اهمیت سخن او در همان چیزی نیست که همگان هزار بار گفته اند؛ یعنی لزوم کار حزبی. اهمیت ماجرا در این است که با یکدست شدن حاکمیت به نفع سلطان در ایران باید گفت که انتخابات هم مرده است! یک حساب چهار انگشتی نشان می دهد که اگر در آینده وضع همین باشد که می بینیم دیگر هرگز هیچ کسی خارج از حاکمیت یکدست به مجلس ها و شوراها یا کاخ ریاست جمهوری راه نخواهد یافت. این یعنی مرگ دموکراسی. بنابرین یک تحول اساسی و متناسب با شرایط جدید باید صورت گیرد و گرنه بهتر است مدت تعطیلات موجود را ابدمدت کنیم!
اگر بی پرده سخن بگویم باید بگویم که راهی برای بازگشت به حاکمیت نیست مگر از راهی که در آن کارگزاران سلطانی دست بالا را نداشته باشند. راه اساسی تغییر قانون انتخابات و به قاعده کردن نظارت بر آن است. این کار در شرایط فعلی غیرممکن است. راه روشن که دیر یا زود باید با تصمیم برای اتخاذ آن روبرو شویم ایجاد فشار سیاسی برای تغییر نظام انتخاباتی است. این آن چیزی است که در بیانیه آیت الله منتظری آمده است ( گرچه حرف او حتی از این هم فراتر است ولی من فعلا به حداقل آن بسنده می کنم). در واقع یکدست شدن حاکمیت، فضای سیاسی را به حاکمیت – اپوزیسیون تغییر داده است. در این شرایط ما اولا باید خود را در موقعیت اپوزیسیونی بجا آوریم و سپس برای ایجاد تغییرات دموکراتیک هماهنگ سازی، برنامه ریزی و اقدام کنیم.
آیت الله منتظری با صراحت تمام از خود و “دوستان قدیم” خود در شورای نگهبان انتقاد می کند. او اعتراف می کند که:
“هرچند خود این جانب در تدوین قانون اساسى اول نقش بسیارى داشتم ولى اولا: در آن زمان موقعیت خاص و نفوذ معنوى آیت الله خمینى (ره ) به عنوان مرجع عام و رهبر انقلاب و بنیان گذار جمهورى اسلامى مطرح بود، و با توجه به مظالم و جنایات رژیم سابق و سوء استفاده هاى آنان از قدرت همه سعى مىکردیم اهرمهاى قدرت کشور در اختیار معظم له قرار گیرد تا مبادا از آنها سوء استفاده شود و شأن ایشان را نیز بالاتر از ریاست قوه مجریه مىپنداشتیم ، و در نتیجه تضاد موجود در قانون اساسى به وجود آمد و رهبرى با داشتن اختیارات خاصى از ریاست جمهورى تفکیک شد، و ما هم سابقه و تجربه قانون گذارى نداشتیم لیکن امروز در اثر تجربه متوجه این تضاد شده ایم.“
“ولایت مطلقه در قانون اساسى اول مطرح نبود ولى در اواخر عمر معظم له از ناحیه ایشان دستور بازنگرى قانون اساسى صادر گردید، و در روزهاى مصادف با رحلت ایشان کلمه “مطلقه” بر ولایت فقیه اضافه شد، و جمع بسیارى از جمله این جانب به آن رأى ندادیم. لیکن آقایان بر آن اصرار دارند و در نتیجه در همه کارها دخالت مى کنند بدون اینکه پاسخگو باشند، و از این طریق رئیس قوه مجریه را خلع سلاح کرده اند.”
“این جانب مخالف شوراى نگهبان نیستم بلکه وجود آن را براى نظارت بر قوانین مصوب مجلس شورا لازم و ضرورى مىدانم ، و فقهاى آن از دوستان قدیمى این جانب مىباشند; ولى چون دخالت آن شورا در انتخابات را بر خلاف مصلحت کشور و روح قانون اساسى مىبینم وظیفه خود مىدانم که اطلاعات خود را در این رابطه براى برادران و خواهران ابراز نمایم.”
چیزی که ما نیاز داریم آموختن از صراحت و سماجت و شفافیت اوست. این یعنی پایان تز دموکراسی بدون هزینه!
Although Ayatollah Montazeri made some valid points about the election and political parties, he still insists on the basic assumptions that had led to disaster. He argues that that the “Velayat Faghih” and Guardian Councils are necessary to make sure the laws in Iran are Islamic. This basic assumption is flawed and has had disastrous results. While he claims that he is not political expert, how he can recommend something that has a great impact on the political systems. Simply, the meaning of supervision would lead to censorship, no matter how divine that concept of the supervison might be. Mr. Montzaeri should clarify his stance on the freedom of all Iranians, muslims and non-muslims. If he believes that Iranian people are mature enough to elect their own officials, and they are muslim, why do we need “Guardian Council” and supreme leader to oversee those laws. Isn’t it another way of saying that we need somebody to decide what we need to do?
درود بر مهدی عزیز
اولاً که تحلیل بهزاد نبوی چنان تحلیل دست اولی هم نبود. این روزها این تحلیل رواج بسیار یافته است. نگارنده خود پس از دور اول (شکست نخبگان از پوپولیسم) و پس از دور دوم (زلزله طبقه فرودست، تزلزل طبقه متوسط) به این موضوع پرداخته است.
ثانیاً چه کسی گفته وبلاگستان به تعطیلات سالم رفته است؟ فضا برای فعالین داخل کشور به غایت مبهم و غبارآلود است و این احساس کسانی است که این روزها جو غالب را و نشانههای ناامیدکننده را میبینند و دم بر نمیآورند. این روزها میان ترس و احتیاط مرز مخدوشی است. پس حساب احساساتزدگان سیاسینویس را از فعالین سیاسی فعلا در بند جدا کنید.
پیروز باشید
منظورتان از هزینه دادن چیست؟برای به دست آوردن چه چیزی باید چه چیزی را هزینه کنیم آن هم در این شرایط.فکر نمی کنم دموکراسی بدون هزینه یک تز باشد. شاید چاره ای جز این نبوده.
سلام!
ضمن تایید قسمت عمدهی حرفهایتان، ذکر این نکته را ضروری میدانم که: این احوال نسبی است و مطلق نیست. در اینکه ملت ما از جمله اهالی وبلاگشهر ملتی احساساتی هستند شکی نیست.
من خود امروز یکی از بلندترین پستهای خود را در باره ی انتخابات قلمی کردم و در آن بر اتحاد اپوزیسیون بعنوان راهکار فعلی تاکید نمودم.
یکی از ضعفهای آقای منتظری از دید مصلحت طلبان سیاسی و ماکیاولپیشه همین صراحت و شفافیت و سادهگی بیان ایشان بود و هست.
من در متن اخیر خود در باره ی جنگ قدرت نوشتم؛ نمیدانم تا چه حد با آن موافقید!
داود عزیز که به انگلیسی نوشته ای، کار خود را از آیت الله منتظری طلب نکنیم. از او نخواهیم که حرفی را که ما تعیین می کنیم بزند. حرف من و شما را خودمان باید بزنیم. او حرف خود را می زند اما بسیار شجاعانه می زند. اگر هر کدام از ما هم به همین نسبت دید خودانتقادی داشته باشیم و به راه حل بیندیشیم گام بزرگی به جلو خواهد بود.
مسعود عزیز، با همه احترامی که برای نوشته های تو قائل ام معتقدم زاویه ای با حرف نبوی دارد و تفاوت تاثیری که نمی توان آنها را با هم در یک ترازو نهاد. تعطیلات هم تعطیلات است مهم نیست از سر ترس است یا خستگی یا احتیاط. من در یادداشتی جداگانه به این بحث ترس بازخواهم گشت.
علی عزیز،
هزینه ها در هر زمانی متفاوت است. در حال حاضر یعنی سکوت نکردن! دموکراسی بدون هزینه واقعا یک تز است ولو نانوشته. گرچه فکر می کنم نوشته های زیادی را برای آن بشود نشان داد. این تز مخصوص جامعه ترسخورده ای است که نه از امید و آرمان اش دست بر می دارد و نه رهبران پیشگام دارد. سیاست صبر و انتظار را بهتر از سیاست فعال می داند و فکر می کند دموکراسی هم چیزی مثل ماهواره است که بشود تنهایی در خانه دید و داشت.
آقای جامی سلام
ایمیلتون رو می تونم داشته باشم؟
پوریای عزیز، این هم ایمیل من:
mehdi.jami@gmail.com
وجود پدیده ای مانند رانندگی خانم ها به قصد امرار معاش را، در جامعه ای که جولانگاه افکار متحجر است، چگونه باید ارزیابی کرد؟ آیا این پدیده دلیلی بجز فشار اقتصادی دارد؟
یکی از چیزهایی که بسیار نادیده گرفته می شود این است که پیشرفت و اصلاحات اختیاری نیست، اجباری است. وضعیت فعلی هر جامعه ای پذیرفتنی ترین وضعیت برای اعضای جامعه است (و محافظه کاری و تحجر که در واقع به معنای وحشت از تغییر وضعیت فعلی است، کاملن طبیعی است). ولی وضعیت بعدی را چه چیزی جایگزین وضعیت فعلی می کند؟ تنها اجبارهای برخاسته از واقعیت! این اجبارها جامعه را (چه بخواهیم چه نخواهیم) از نظر مادی و معنوی دگرگون می کند.
اما اگر دگرگونی اجباری است، نقش افراد و احزاب در آن چیست؟ آن را شکل، جهت یا سرعت می دهند؟ به چه روشی این کار را می کنند؟ اینها سؤالاتی هستند که تشکل های سیاسی باید پیش از هر چیز به آنها پاسخ بدهند. اینها همان سؤالاتی هستند که اصلاح طلبان فقید نتوانستند پاسخ روشنی به آنها بدهند.
مثلن آیا باید قوانین را عوض کنیم؟ آیا تا زمانی که نتوان وارد نهاد قانون گذاری شد، می توان قوانین را عوض کرد؟ با توجه به رد صلاحیت و تقلب چگونه باید وارد مجلس شد؟ آیا اگر وارد مجلس شدیم و خواستیم قوانین را عوض کنیم، و شورای نگهبان یا رهبر مخالفت کرد، چه می کنیم؟ …
سلام دوست گرامی به نکته ی مهمی را در مورد موجی بودن افکار عمومی نسبت به تحولات اجتماعی اشاره فرمودید / طبعا در تحولات تاریخی و اجتماعی سهم بیشتری از مردم خود را بطرق مختلف در اظهار نظرها دخیل می نمایند. و برآینده این تفکرات نشان از میزان رشدی از دانش جامعه است.توسعه اندیشه همواره بر بستر و جریان آرام جامعه بوجود می آید و در آن سهم آموزش داده شده اهمیت بسیاری دارد.و در این مرحله از زمان نقش روشنفکر پیشرو(اندیشمندان) حائز اهمیت خواهد بود که با چه مضمون افکار خود را به سایر روشنفکرات برسانند تا از این طریق در سطح جامعه بسط و توسعه یابد. حال که کم کم حساسیت های انتخاباتی در درون جامعه کمتر و کمتر خواهد شد.چه دستاوردی از این اندیشه میتوان برحسب مقتضیات جامعه ارائه داد.
مساله اساسی چگونگی بدل شدن نقاط بالقوه به نیرویی فعال با توجه به امکانات و شرایط موجوداست. بنابراین مکان یابی گرایشات اپوزیسیون در ساختار سیاسی موجود می تواند به روشنگری بیانجامد. بالقوگی نیروهای اپوزیسیون ( که سبب تشکیک در به کار بردن نیرو در مورد آن ها می شود ) و دوری آن ها از چشم انداز فعلیت نشان گر استیصالی عملی از حیث تحقق جزیی ترین خواسته ها ذیل آرمان هایی کلان است. در مورد اپوزیسیون داخلی بخشی از این بالقوگی حول مرکز زندانیان سیاسی می گردد، نقاط فعالی مانند اکبر گنجی که پیرامون مواجی ( اوج ـ حضیض ، فعل ـ انفعال ) را جذب خود ساخته اند، اجتماعات اعتراضی در مقابل اوین ( اوج ) و خاموشی ملتهب و در انتظار پس از انتخابات ( حضیض). مرکزیت زندانی سیاسی چه از نظرگاه خواسته ها ( در مورد اکبر گنجی رفراندوم و طرح جمهوری خواهی و…) و چه از لحاظ تعینات بیرونی که در حال حاضر از اهمیت کارکردی بیشتری نیز برخوردار است ( یعنی مساله حقوق بشر و آزادی بیان و… ) عمدتا معطوف به خارج از ایران است که به شکل طلب یاری از سازمان های بین المللی ظاهر می شود. بخش دیگر اپوزیسون که شامل جریاناتی چون جبهه ملی و پاره ای از گرایشات مربوط به روحانیت می شود جز تکرار مخالفت هایی مستهلک از موضعی انفعالی چیزی در چنته ندارد. اینان تنها به واسطه اتخاذ مواضعی مشترک با گروه های دیگر در هنگام وقوع رخدادهایی خاص کسب هویت می کنند. بخش سوم را می توان اپوزیسیون نامعین و احتمالا در شرف تشکیل نامید مانند برخی از گروه های اصلاح طلب رانده شده از حاکمیت. قوت و ضعف این احتمال در آینده مشخص خواهد شد. بنابراین اگر موقعیت اپوزیسیون ( که به هیچ وجه نمی توان واژه نیرو را در مورد آن به کار برد) را این گونه فرض کنیم، با توجه به فشارهای خارجی که رفته رفته شدت می گیرند، امکان تغییر و تحول از درون بدون دخالت غرب چندان محتمل به نظر نمی رسد.
سلام.اگه خواستی یه سری به نوشته های من در مورد علل شکست اصلاح طلبان در وبلاگم بزن و نظرت رو بگو.
با سپاس از نوشته های خوب تان یاداوری می کنم نگارش درست این عبارت را: فی تقلب الاحوال علم جواهر الرجال.
ممنون از تذکر شما. تصحیح شد. ولی نمی دانم چرا هنوز دلم می خواهد تغلب باشد!