راستش را بگویم هنوز در خمار کانادا یم. نه به خاطر زیبایی و طبیعت وحشی اش یا آرامی و بی آزاری اش یا رفاه و پهناوری اش و بسیار چیزهای خوب دیگر این کشور دوست داشتنی بلکه برای اینکه در آنجا به تهران نزدیک بودم و به همه خوبی های گمشده وطن ام. ایرانی مهاجر در کانادا نخبه همه چیزهای محبوب وطن را گرد خود جمع کرده است. چیزهایی که در وطن بین آنهمه آشوب بی معنا و تنش بیهوده و بی نظمی بی سرانجام و احساس بد و رفتار نادلپسند و گره بر-گلو-افتاده و حرف خردمندان ناشنیده-مانده دیده نمی شود. من می توانم برای کانادا مثل ایران دلتنگ شوم.
بعد از نزدیک به ده سال خمار ایران از سرم نرفته است. هر جا رفته ام و پسندیده ام بویی از ایران داشته است. هر جا هم که باشم بوی وطن ام را می شمم که تا از خاک و فرهنگ و تاریخ و زبان من چه نشان دارد. با سعدی می توانم به دمشق یا لیبی روم یا با حافظ به ترکان طراز مهر ورزم. خط فارسی اویغورهای اورومچی و کاشغر پل آشنایی من با آنهاست و رقص شش مقام ازبکان مرا به دربارهای افسانه های دور می برد. در خاک پنجکنت واژه های رودکی ریخته است و خرابه هاش بوی سیاوش دارد و رود زرافشان با طنینی اساطیری در عمیق ترین دره های تاریخ من جاری است. مصر پر از واژگان زبان من است و زبان روسی مانندگی های شگفت به فارسی می برد. پراگ هم خیابان “کوه نور” دارد و کلوچه را کلاچه می گوید.
حالا در خیابانهای اروپا و آمریکا نیز یاد وطن من پراکنده است. و جوانان وطن من. من از اینکه عطر ایران را در کوچه های غریبه می شمم لذتی محزون می برم. شاد می شوم که ایرانیان از وطن خود و یادمانهاش دست نشسته اند و غمگین می شوم که آرامشی که از آن برخوردارند چرا در ایران نیست. من کلاه ام را به احترام ایرانیان کانادا بر می دارم. آنها به من نشان دادند که ایرانی ماندن و درک بی تناقضی از خود و جهان مدرن داشتن ممکن است. همیشه فکر کرده ام که مهاجران چه سهمی در سرنوشت سرزمین مادری خواهند داشت. بعد از کانادا مطمئن شدم که آنها گم نخواهند شد. پیوند عمیقی که با ایران دارند و ریشه ای که در خارج ایران می دوانند بسیار چیزها را تغییر خواهد داد.
برای یادداشت های کانادا نگاه کنید به:
آوریل با ایرانیان کانادا
نشانه های ایرانی در زندگی مهاجران
گپ و قهوه با وبلاگ نویسان تورنتو
سلام
خوشحال و سپاسگزار خواهم شد که مطلب مرا تحت عنوان یک فتوا و هزار مصیبت مطالعه کنید.
با سپاس
کانادا شاید همان مدینه فاضله باشد . شنیده ام می گویند کانادا کشور زنان و کودکان است . حتی با شنیدن اسمش احساسی از امنیت و صلح می کنم . کشوری که اجازه می دهد در آن نفس بکشی و نترسی که در خانه ات باز بماند . از بودنت در کانادا استفاده کن . بگذار این کشور پهناور روحت و نگاهت را به همان وسعت گسترش دهد و از تنگ نظری ایرانی خلاصت کند . همیشه فکر می کنم اگر روزی می توانستم کشورم را انتخاب کنم آن انتخاب حتما” کانادا می بود . بقول نیچه لزوما”آنجایی که به دنیا آمده ایی کشورت نیست . کشور تو می تواند جایی باشد که امکان رشد در آنجا وجود داشته باشد .
کشورت را دوست داشته باش !
شاید تفاوت کانادا با ممالک دیگر در این باشد که اینجا بغیر از مهاجرین اولیه و بومی های کانادایی، کسی خودش را کانادایی نمی داند، حتی اگر چند نسل هم در این مملکت زندگی کرده باشد. همیشه نگاهها بطرف «جهان کهن» است، همیشه در جهان کهن، خواه اروپا، آسیا ویا آفریقا باشد بدنبال ریشه هایمان می گردیم. به جماعت ایرانی های مقیم کانادا نگاه کنید که تازه دارند در این جامعه راه و چاه را از هم تشخیص می دهند. همه به دور هم جمع شده اند چون کانادا یعنی همین. دستورالعملی برای کانادایی بودن وجود ندارد. همه می توانیم در «بن توستان» های خودمان زندگی کنیم، در مورد وقایع «کشور کهنه» مان بنویسیم و بخوانیم و اظهار نظر کنیم، انگار که هنوز در آنجا هستیم. چون از نظر فکری هنوز آنجاییم و کسی هم مجبورمان نکرده که جزئی از این جامعه شویم. مثل آمریکا و بیشتر کشورهای اروپایی نیست که وطن پرستی ات را تحت پرسش قرار می دهند. حتی ما را تشویق کرده اند که در «کامیونیتی» خودمان باقی بمانیم. یک عده هم هستند که مملکت را می چرخانند. و ما و همه مهاجرین را فقط برای رأی دادن می خواهند. پس هوای مان را دارند.
والا محمدجان، مجموعه گزارشهای دوستان در بیبیسی رو اگه خونده بودی این حرف رو نمیزدی. توی همه چندبار تاکید شده بیشتر ایرانیهای اینجا خودشون رو کانادایی میدونن! چندفرهنگی البته وجود داره، اما من همانقدر کانادایی هستم که فلان مهاجر اروپایی. ماهیت کانادا به نژاد نیست.
از دوستان هم گله دارم که چرا به ونکوور نیامدند. شما که اینهمه خرج گروه کرده بودید، یکی دوهزار دلار هم روش.
کیان عزیز، اگر دوست داشته باشی در باره ونکوور به همین سبک که ما نوشته ایم بنویس و بفرست تا جبران کنیم! این هم ای میل من:
mehdijami@hotmail.com