می خواستم در باره نشانه شناسی نامزد شدن ۱۰۱۰ نفر در انتخابات ریاست جمهوری بنویسم. یادداشت اسماعیل یزدان پور پای مطلب بازیگوشی در برابر پدران راهم را عوض کرد! اما نه، فکر می کنم مساله بازیگوشی و این نامزدی ها هم به هم مربوط است. امروز در ایران همه چیز به همین بازیگوشی مربوط می شود. یک بازی بی مرکز بی هدف ناامیدانه اما بسیار موثر و هدف ساز. بازی یی که خودش هدف است. یک بازی جدی و خطرناک!
این بازی که می گویم در واقع عنصر فعال و راه حل جانشین در یک جامعه بی مرکز است. در وضع بی مرکزی بازی مهمترین عنصر است. مهمترین عنصر شده است. برای همین همه بازی-گر شده اند. برای همین همه به ثبت نام برای انتخاب شدن روی آورده اند. غریزه آنها می گوید هیچ ترجیحی در میان نیست. بخت همه انگار مساوی است. همه خود را به یک اندازه در این بازی انتخاب محق می بینند برای به میدان آمدن. حتی آنها هم که به میدان نیامده اند.
جامعه ایرانی جامعه رهبران است! همه ادعای فرماندهی و ریاست و ولایت و مدیریت و حرف حساب زدن و منشا امور بودن دارند. هیچ کس انصراف نمی دهد مگر اطمینان یافته باشد جور دیگری به بازی گرفته خواهد شد. قدیما می گفتند: “هستم نیستم دو شلوغه!” حالا همه مان وقتی وارد بازی می شویم همین را می گوییم. بدون “ما” بازی نمی شود. می خواهید بازی کنید باید ما را هم بازی بدهید وگرنه بازی تان را به هم می زنیم!
بازی از شعر سپهری شروع شد. اول در توفان انقلاب و غلبه ایدئولوژی دیده نمی شد. همه مان سپهری خواندیم و بازی زیر پوستمان دوید ولی هی گفتیم “و قطاری دیدم که سیاست می برد و چه خالی می رفت”. وقتی نهایتا به قطار خالی سیاست پشت کردیم وقت بازی غریزه بود. فشارهای اجتماعی هم مثل سرکنگبین که از قضا صفرا بیفزاید بر شدت و تنوع بازی افزود. دلتان خواست آن را دیالکتیکی هم می توانید تبیین کنید: ضد خود را آفرید و تقویت کرد.
بازی با فشار بر زنان شدت یافت. زن موضوع اصلی سرکوب اجتماعی یا مهار اجتماعی بود. نباید دیده می شد نباید جلوه می کرد. ولی چه بازیهای شگفت کردند زنان تا هر فشار تازه را دور بزنند. نوشتن تاریخ تحول لباس زنان پس از انقلاب موضوع دلکشی است که یک پای اصلی بازی را عریان می کند. از این منظر، انقلاب ما انقلاب لباس بود. چالشی عظیم بین مدلهای دلخواه حاکمان با مدلهای دلخواه زنان و مردان ایشان. مردها برای اولین بار در تاریخ مملکت ما پشت زنان را گرفتند پشت زنان پنهان شدند. لباس نشانه ای سیاسی شد و ماند. زنان و دختران خواه ناخواه به سیاسی ترین شهروندان تبدیل شدند.
با فشار حاکمان غریزه پنهان شد. اما بازی ادامه یافت. مثل کودکی که در صندوقخانه بازی می کند تا پدری که جز آمریت نمی شناسد او را نبیند. (شاملو هوشمندانه دریافت و نوشت: عشق را در پستو نهان باید کرد.) اینطور شد که همه ما در صندوقخانه مان دکتربازی و خاله بازی کردیم. صندوقخانه مان امن ترین جای خانه شد. در همه دنیا آشنایی از بیرون شروع می شود و بعد مدتها به خانه کشیده می شود. ما بیرون را نداشتیم (هنوز هم کافه هامان را می بندند) لاجرم خانه شد پایگاه آشنایی با تابوها و جنس مخالف و تجربه های اروتیک. جامعه تجزیه شد به خانه ها. حیات اجتماعی از بین رفت. یا ماند فقط برای راهپیمایی یا استقبال های رسمی و سخنرانی و نمازهای جماعت و جمعه و مراسم مذهبی. جامعه که تجزیه شد آغاز بی مرکزی بود.
حالا هر خانه برای خودش قلمرو یک حکومت است. کسی را در بیرون خود بزحمت به رسمیت می شناسد. من تعجب می کنم چرا هر خانه ای یک نامزد ریاست جمهوری معرفی نکرده است.
————-
*اگر برای بار اول است به سیبستان سر می زنید این مطلب را هم ببینید؛ بعضی گزاره های اینجا را بیشتر توضیح می دهد:
انقلاب گل سرخ یا انقلاب زنان ایرانی
با سلام و خسته نباشید میدانم که بعضی از دوستان از سیستم وردپرس استفاده میکنند (برای ایجاد و مدیریت وبلاگ) و نیز میدانم که سیستم پیامگیر وردپرس تنها انگلیسی مینویسد. میخواستم به شما اطلاع دهم که پیامگیر وردپرس را به انگلیسی و فارسی تبدیل کرده ام. دوستانی که مایل به استفاده هستند میتوانند با من تماس بگیرند تا کد و فایل مربوطه را برایشان بفرستم
دمت گرم.
ِAMERICANs call it just chief no indian
مهدى عزیز
دوستی می گفت که چون دولت به کاندیدا ها بودجه ای برای تولید و تکثیر پوستر انتخاباتی می دهد، مردمی که احتیاج به پول دارند ثبت نام می کنند.
تحلیل “بازی” ات جالب است. البته شاید تحلیل “بازی” برای گروهی صدق کند اما مسلماَ همه گیر نیست.
“بازی” هم خود آن بار “جدی” نگرفتن را دارد (مثل “زن بازی”). پدیده را تبدیل به فرع می کند و در مواردی آنرا “منحرف” جلوه می دهد (مثل “همجنسبازی”)و یا معنای طفولیت به آن می دهد (مثل چریک بازی)… اما مسئله زنان و شهروندی انان بر خلاف مردان، همیشه با واسط بوده و لباس زن نشانگر این واسطه است: یا با لباس مدرن اجباری و یا با حجاب اجباری بوده که زن در ایران مدرن به شهروندی دسترسی پیدا کرده، و یا به واسطه مرد (همسر،فرزند پسر، پدر، برادر…)
شاید بشه اسم حرکات زنان را بازی گذاشت اما در نظر من از بازی فراتر رفته. اگر هم بازی بوده، بازی با اتش و پر از ریسک.
یک نکته دیگر برای تفکر: دکتر بازی را در پستو های امریکایی هم می کنند. اما اگر خانه امن نبود (که برای خیلی ها نیست) و حیات اجتماعی هم جایی برای “بازی” هایت نداشت و امن نبود (که برای خیلی ها نیست) کجا باید رفت؟
بگذریم. “انتخابات بازی” هم شاید برای مسخره کردن آن باشد ( مثل این کارتون:http://www.iranian.com/Satire/Cartoon/2005/May/p1.html )
و شاید هم از روی ضرورت مالی و اعتراضی سمبولیک برای دست یافتن به شهروندی.
با مهر،
سیما
سیمای عزیز، آنچه من از بازی مراد می کنم با آن بازی که تو نگران سایه روشن معنایی آن هستی فقط مشترک لفظی است. این ها دو مفهوم جداگانه اند.
چند نکتهای که حین بازی دریافتم:
اول این که این بازی خیلی منفردانه و اندیویدوالیستی است. هر کسی، مثل همین دنیای وبلاگهای خودمان برای خودش و با خودش خاله بازی میکند. نمیتوان گفت که این بد است، در شرایطی که اجتماع بیش از دو نفر مجوز میخواهد، تاکتیک خوبی است. شاید هم تاکتیک نباشد و ذاتی خود بازی (شده) باشد، که در این صورت یک دلم میگوید بد است.
دوم این که سهراب سپهری با جملهی معروف کودکان احساس جای بازی اینجاست یکی از پیامبران مدرن این نسل هست، اما آغازگر نیست، مسئلهی ما این است که تاریخ ما تاریخ شیخوخیت است و بازیگوشان ایران تاریخی ننوشتهاند. آنها هم که نوشتهاند، مثل حافظ، تفسیرهای رسمی و فسیل میشوند. این بیتاریخی هم آنقدرها نامیمون نیست. یادت میآید که فروغ تاریخ را به چه تشبیه کرده. فکر میکنم اگر سهراب توانسته بازی را زنده کند، که توانسته، با تمسک به یک یاد و خاطره و اسطوره بوده که در ذهن و جان این مردم خانه دارد.
سوم این پرسش که آیا با فعال شدن گسل بازیشگوشی ایرانی، دیگر گسلها هم بازیگونه خواهد شد؟ بازیگوشی همانطور که بهدرستی نوشتهای در خیلی از نهادهای اجتماعی ما نفوذ کرده است و ساختار آنها را باز کرده است: از ادبیات تا انتخابات. بعضی ساختارها هنوز مقاومت میکنند، با چنگ و دندان. خنده دار است…
چهارم، و خندهدارتر از همه، بعضی وقتها فکر میکنم این دیالکتیک بیپایان و بیسنتر شیخوخیت/بازیگوشی همچنان ادامه دارد. همهی ساختارها بازیگونه خواهد شد و منطق شیخوخیت از دل همین بازی که در نهایت نهادینه و فسیل خواهد شد، بیرون خواهد آمد و بعد دوباره از سر نو غزل خانوم.
پنجم، …
پنجم، این مقاله مهم از رضا نگارستانی (به انگلیسی) را بخوان:
http://hyperstition.abstractdynamics.org/archives/005443.html
سلام دوست گرامی
برایم خیلی جالب است که کسی مثل شما پایه ی این انقلاب را این گونه بداند و ….
خواستم بگویم نتیجه ی این حرف شما (برداشت من این است) این میشود که
مردم احمقند، هیچ نمیفهمند یا چیزی مشابه این (تکرار میکنم که این برداشت من است)
و به این گونه من تفاوت زیادی بین استراتژی و ایده ی شما و کسانی که به ظاهر علیه خود
میدانید نمیبینم.
ممکن اس من هم مشکلاتی با این حکومت ( در حال حاضر) داشته باشم ولی نمیتوانم
شعور این همه انسان را مضحکه خود قرار داده و پایه و اساس آن را نفی کنم.
گر چه شاید حرف اصلی این پست وبلاگتان این نبود اما به نظر من که از نسل بعد از انقلابم
این مسئله توهین به ملت ایران محسوب میشود. خواه مستقسم یا غیر مستقیم.
(امیدوارم به نگاه توهین به نوشته ی من ننگرید و آن را شاید نقدی یا حتی برداشتی از
یک جوان کم تجربه و شاید خام بدانید اما با دقت بخوانید و اگر برایتان امکان دارد جواب دهید
تا سوء تفاهمی باقی نماند)
شاد باشید
سلام آقای جامی
نکته ای در بکارگیری واژه بازی در ارتباط با کودک و شعر سپهری وجود دارد و آن جدی و حیاتی و واقعی بودن بازی برای کودک است.در چشم بزرگتران ، بازی کودکان امریست که هر زمان به امر بزرگتران باید خاتمه یابد چرا که فقط بازیست!!! د رحالیکه بازی کودکان ، واقعی ترین امر موجود برای کودکان است و اصلا اساس شکل گیری نوع مواجهه آنان با جهان پیرامون.بازی آنان مینیاتوریست از زندگی ما بزرگتران و با امتیازی قابل توجه؟بدون قضاوتها و کلیشه ها و پیش فرضها.با حرکت ازاین مقدمه کوچک اگر به بررسی بازیهای نهان د رپستوی خانه ها به عنوان امری کاملا واقعی و نیاز مردم به رهایی از بندهای غریزه ای که به ناروا عنوان ×بد و خطرناک× به آن داده شده است بپردازیم تعبیر بی مرکزی تعبیری دارای باری بسیار مثبت است(البته عناصر مخل در همبستگی اجتماعی را از نظر دور نمی دارم فقط نقش حکومت را در ایجاد و حفظ و تقویت این عناصر همبستگی بسیار بیشتر از مردم می دانم).مرکزی که اشاعه دهنده سرکوب غریزه انسانی است همان بهتر که بی مرید و بی زائر باشد.
موسی جان، من البته توهینی در توصیف خود نمی بینم. تو شاید زیاده سیاسی می بینی دلایل وقوع انقلاب را. سیاست هم البته دخیل است اما همه دلایل به سیاست ختم نمی شود و نگاه من هم در اینجا به معنای رایج کلمه سیاسی نیست. بهتر است به من بگویی چه نقصی در دلایل می یابی و روش غیر توهین آمیز از نظر خودت را شرح دهی. ولی خوب است این نکته را توجه دهم که من به دنبال دلیل جامع و مانع نیستم دارم یکی از برش های واقعیت را نشان می دهم. ممکن است دلایلی که تو فکر می کنی در انقلاب تاثیر داشته همراه با حرف من هر دو درست باشند. مساله این است که بتوانی نشان دهی فقط دلایل تو درست است و دلایل من نادرست.
دقیق می بینید و لذیذ می نویسید … از خواندن مقالاتتان درباره مقاومت منفی زنان ایرانی با آن حداقلی که در اختیار داریم لذت می برم… چشمان دقیقی دارید. زیاد نیستند مردان ایرانی که فشار و خفقان و تحقیر موجود در زندگی اجتماعی زن ایرانی و سوراخهای نفس کشیدنش را درک کنند.