شاید تسلط استعاره بر شعر عاملی برای توجه کمتر به آن در شناخت تاریخی بوده است زیرا چنین شناختی باید واقعگرایانه باشد و از استعاره دوری گزیند. کارکرد اصلی شعر به هر روی سیراب کردن ذوق هنری است. اما به دلیل آنکه شعر از سندهای تاریخی زبان است همیشه می تواند به عنوان سند تاریخ اجتماعی مردمان همزبان نیز به کار گرفته شود.
پرسش آغازین من در تاریخ ایرانی گل آن بود که وقتی حافظ می گوید: “وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبیذ”، می توان آن را به این معنا گرفت که حافظ علاوه بر شراب خریدن با مستمری ماهانه خود گل هم “می خریده” است؟ ظاهرا اینطور است. اما اگر گل را می خریده اند پس کسانی هم گل فروشی می کرده اند و جایی هم برای فروختن گل بوده است. اگر اینطور باشد پس گل فروشی یک شغل قدیمی است با سابقه کهن. اما چقدر کهن؟ و آیا ما هیچ از آیین های این “کار” می دانیم؟ آیا شعر فارسی که به یک معنا سرزمین گل است هیچ چیزی از کار وبار گل به ما می گوید؟
پیدا کردن شعری از کسایی مروزی (قرن چهارم) – که مانند شاعران همعصر خود بسیار به گلهای گوناگون ارادت دارد- چندان مشکل نبود:
گل نعمتی است هدیه فرستاده از بهشت
مردم کریم تر شود اندر نعیم گل
ای گلفروش گل چه فروشی برای سیم
وز گل عزیزتر چه ستانی به جای گل؟
دیدن این شعر کافی است که تاریخ گلفروشی را در سرزمین ادب فارسی دست کم به هزار سال گسترش دهد. اما در فاصله این سند هزار ساله از وجود گلفروشان تا روزگار ما، آنچه ما از طریق شعر فارسی در باره تاریخ گل و کار و بارش می دانیم چندان زیاد نیست.
از آنجا که به سندی برنخورده ام که از دکانهای گل فروشی یاد کند ناچار باید راههای دیگری برای انتقال گل از باغ به دست دوستداران گل وجود می داشته است. در تاجیکستان هنوز گل فروختن بر طبق و صفه انجام می شود. دکان گل معنا ندارد! گل ثروتی است که دزد نمی برد و کالایی است که تازه اش ارزش دارد. ولی هر چه بوده برای فروش گل دست کم در شماری از شهرها بازار و راسته خاص گلفروشان وجود داشته و این را از اشاره سیف فرغانی می توان دانست که خود نیز از مردم آسیای میانه بوده است:
ای کوی تو ز رویت بازار گلفروشان
ما بلبلان مستیم از بهر گل خروشان
که چه بسا بیشتر دارای بساط گل بوده است تا دکان گل. با اینهمه بخش مهمی از گلفروشی را نیز دخترکان روستایی بر سر راهها انجام می داده اند. و حتما با سبدی از گل در دست یا طبقی از گل بر سر یا در کنار. در تمام آسیای میانه هنوز زنان و دختران فروشندگان محصولات باغی خود در راهها و جاده ها هستند. در ایران و افغانستان هم نمونه دارد. شهریار از این رسم در روزگار ما چنین یاد می کند:
ای گل فروش دختر زیبا که می زنی
هر دم چو بلبلان بهاری صلای گل
و البته گل به قیمت بوده و گاه نرخ آن بالا و پایین هم می شده است:
نرخ گل و گلشکر شکسته
زان چهره خوب و لعل دلجوی– سعدی
گلگشتی در شعر فارسی نکته های دیگری از کار وبار گل و شخصیت والامقام آن را نشان می دهد.
اگر به دنباله این بحث علاقه مندید متن کامل را در “ورقی چند از تاریخ گل” ببینید. اگر هم بیتی شاهدی دارید که بحث را تکمیل یا تصحیح می کند دریغ نکنید و یادآوری کنید. اگر فرصتی بود دوست می دارم در باره تاریخ عشرت و نشاط و طرب نیز شواهدی از متون ارائه کنم. حوصله شما بیشتر باشد می توانید شما دست به کار شوید. ادب فارسی پر از گوهرهای پنهان است.
مطلب جالبی بود … اگر بیت شاهدی دیدم حتما مینویسم … همینجا باید نوشت دیگه ؟
مطلب زیبایی بود طراوتش در این صبح بهاری شور خوبی آفرید موفق باشید
صائب تبریزی می گوید:
به بزم غیر دل خویش می خورد عاشق
چو بلبلی که به دکان گلفروش برند
همو می گوید:
مرا به بزم رقیبان مخواه که هیهات است
که عندلیب به دکان گلفروش آید
امیر خسرو دهلوی هم می گوید:
چه کرد پیش رخت گل که گلفروش او را
به دست خود به گلو بسته ریسمان انداخت
مهدی عزیز
در ذیل همان نوشته، نکاتی را اضافه کرده ام که اگر خوش داشتی می توانی آنها را بخوانی.
مستدام باشی
ای گل فروش گل چه فروشی به جای سیم
وز گل عزیزتر چه ستانی به سیم گل
من این بیت را اینجور شنیدم
افسانه عزیز، از دقت نظر شما ممنون. درست هم به نظر می رسد چون در زبان کهن فارسی “به جای” به معنی “برای” زیاد به کار می رود. اما من بیت را بر اساس ضبط استاد دبیر سیاقی در کتاب پیشاهنگان شعر فارسی و استاد محمد امین ریاحی در کتاب کسایی مروزی نوشته ام.