تلویزیونی را که از نوروز من نمی گوید دوست ندارم. تلویزیون خاموش است. به مادرم هنوز زنگ نزده ام. وجود چند میلیون ایرانی در خارج از کشور یعنی باید ساعتها پشت خط های شلوغ بمانی. هیچ وقت در صف ایستادن را دوست نداشته ام. یاد ایام جنگ می افتم. تمام هفته را کار می کنم و این یعنی که نه دیدی نه بازدیدی تا آخر هفته دیگر. گفتم که تقویم ما به هم ریخته است. عید شادمانی عمومی است. همیشه عید را پای سفره هفت سین گذرانده ام. حتی تعجب می کردم که چرا ساعت عید هنوز مردم در کوچه و خیابان ها یند. هیچ وقت عید را در حرم امام رضا نگذراندم. با آنکه همسایه مان بود. برای من عید یعنی خانه و خانواده و خویشان. این رسم چهل و چند ساله من حالا دارد فرو می میرد. امسال حتی تفال به قرآن هم نبود. حافظ خواندن که جای خود را دارد.
عید همیشه از آن کودکان است. فرزندان من اما از پس چندین سال دوری از وطن رنگ عید برایشان گم شده است. امروز هم رفته اند به میهمانی گروهی از ایرانیان. شاید آنجا چیزی از عید به مشام شان بخورد شاید هم فکر کنند این دیگر چه جور مهمانی یی است!
همیشه خراب کرده ایم تا از نو بسازیم. باستانشناسی ما طبقه طبقه است. روی آتشکده مسجد ساخته ایم و خود آن آتشکده هم چه بسا روی خرابه یک معبد مانوی یا بودایی ساخته شده بوده است.
عید صورت ظاهری دارد که گفتم کودک آن را بهتر از هر کس درک می کند. صورتی از عید هم در طبیعت رخ می نماید. بهار که می رسد. این را شاعران از همه بهتر درک می کنند. اما برای بقیه چه می ماند اگر بهار فقط بهار طبیعت باشد و شاعر هم نباشند؟
به فهرست ناکامی هامان که نگاه می کنم می بینم از همه سو زوال در کار است. نه در سیاست نه در اقتصاد و فرهنگ چیزی دندانگیر و عیدانه هست. هرگز هوس نکرده ام به کودکی بازگردم. شعر هم می دانم اما دیگر نمی گویم. چشمه ای است که گاه می جوشد و گاه خشک است. در مقام مهاجری دور از وطن چشم من بهار را در شادی کودکان هم دیدن نمی تواند. کودک به شادی های دیگری خوگر شده است و به عیدها و تقویم دیگر. بهار طبیعت اما هست. اما بی نشاط است بی روی دوست بی روی دوستان. درک زیبایی همیشه عامل نشاط نیست. نشاط از زیبایی هم امری جمعی است. آنهم برای من که لذت از زیبایی زن را نیز از جمع می گیرم و تحسینی که به پای زن می ریزد اگر بریزد. بهار برای ما جز در جمعی خلاق جلوه نمی کند. زیستن با مردمی که می آموزند و پیش می روند و حل مسئله می دانند و برای بهروزی خود می کوشند. خود ما هم اینجا گم است. خود آنجایی مان هم که در انفصالی عظیم به سر می برد.
سالها پیش هنگام بهار در خاوران مجله ای که آن روزها با دوستان خراسانی منتشر می کردیم یادداشتی نوشتم با عنوان: نو شدن مدام. مفهوم نو شدن دایمی از آن مفاهیم ژرف در اندیشه ایرانی است. نوشتم و هنوز بر آنم که نو شدن طبیعت و جهان بدون نو شدن در حیطه انسانی معنایی ندارد. بهره انسان از آنچه در جهان می گذرد همیشه باید رنگ انسانی داشته باشد. تا در خود نو نشده باشیم از نو شدن جهان کمترین بهره عاید ما ست. شادی میرنوروزی. پنج روزی و همین.
نوروز من امسال مثل مثنوی مولانا بدون بسم الله آغاز شد. آغاز کجاست. همیشه بی وقت می آید. مثل اولین آیه ای که نازل می شود. ساعت تحویل را گم کرده بودم. خواب بودم که جهان نو شد یا در کار چیدن سفره بودم که مهمان آمد و رفت. رفت؟ شاید هم نرفته باشد. شاید هنوز نیامده باشد. تاجیکان فردا نوروز دارند. فرصت هست تا با آنها سال را نو کنم.
برخیزم کمی اسفند دود کنم. خانه برای آمدن مهمان معطر شود. سال کهنه را بدرقه کنم. خروس سپید می آید. بادا که این دروغ را دور کند. خروش صدای مردم باشد. صدای خداوند که از دهان مردم شنیده شود. گام صلح باشد بی نیاز جنگ. جنگی درون ما باشد. درون این ظلماتی که به آن غرقه ایم. آتش هدایتی باشد. آتشی که هر چیز بیهده را بسوزاند. و دل ما را گرم کند. جان ما را بیفروزد. روزمان هر روزمان را نوروز کند.
مادر جان که راهی شیرازی، حاج آقای مکه نرفته و با مرام، برادرانم، خواهرکانم، استادانم خاصه شمیسای عزیز که امروز وقتی آن دفتر بامعنای وزن های پاییزی خوابش را میان کتابهام یافتم و خواندم “چون من یکی مباد و چونان تو هزار باد” برایش دلتنگ شدم، انوری عزیز که حاصل عمرش را در فرهنگ سخن عرضه داشته است، پورنامداریان نازنین که فرهنگ ایران را نیک می شناسد و چند سالی شد ازش بی خبرم، شفیعی کدکنی که خداوند شعر و پژوهش است، همه استادان دانشکده ام در علامه تهران و در فردوسی مشهد، سعید دوست یگانه ام که یادداشت نوروزی اش محزونم کرد، همه رفقای مشهدی و تهرانی و سنندجی، همه دوستان دیده و اینهمه به قول امید معماریان دوست وبلاگی نادیده: کورش علیانی و علی معظمی و کامه و پرنیان و محمد طاهریان و سید هنوز و دخو و حامد قدوسی و محمد تهرانی و محمود فرجامی و بهمن و سام الدین و سید خوابگرد و پرستو و سیما و الپر و مریم و علیرضا و خود امید و دیگر و دیگران عیدتان مبارک. رفقای لندنی و ملکوتی هم که خواهمتان دید. عید شما هم مبارک.
نو شدن مدام
نوشته شده در 20 مارس 2005
دستهبندیها: تکگويی
سال خوبی براتون آرزو دارم
آرزوی بهروزی از یس نوروزی دیگر!جامی عزیز،سیاسگزارم.
سال و ماهی نیکو برای شما دوست نادیده خوش قلم ارزو می کنم و نشاط و عید درونی.
سال نو مبارک .مطالب اساسی و پایه ای بسیاری از طریق وب سایت شما اموختم سیبستان عزیز امیدوارم سال اینده هم اینگونه باشد .ضمنا در کامنتم روی مطلب چارشنبه سوریتان جسارتا عرض کنم من نوشتم که زردشتیها پریدن از روی اتش در اینشب را در اصالتش ابهام دارند ونه اتش افروزی به معنای عام گر چه چون انزمان روزشمار مشخص ظاهرا وجود نداشته خود چارشنبه سوری از نظر اصالت کمی زیر سوال میرود البته این مطلب را من از زردشتیهای با سواد شنیده ام.
دیگر اینکه رویکرد هموتیک را سوال کردم که اصولا چه روشیست واپروچ ان چیست مثالهای شما بیشتر تنه به تنه مفاهیم سمبلیک متون مقدس میزندکه میتواند فصل مشترکی نیز با عرفان ذوقی پیدا کند بهر حال خوشحال میشوم با وضوح بیشتری رویکرد مورد اشاره تان را خصوصا در مورد قران کریم تبیین کنید.
ضمنا شما که در خارج هستید مکان ایران را ندارید ولی زمان که نزد شماست پس میتوان رسوم را انجام داد و از غم غربت و دلتنگی نقبی به حقیقت تحول درونی که بدرستی اشاره کردید بدون ان تحول بیرونی هرچقدر هم مهم اثر چندانی ندارد زد.
راستی این روزها که وبلاگ نویسی دچار رخوت شده من چون برخلاف وسط سال که خیلی سرم شلوغه عید بیکارم یه وبلاگ زدم خواستید یه سر بزنید سیبستان گرامی.
فرزاد عزیز،
سال نو تو هم مبارک. در مورد چارشنبه سوری مجموعا باید آن را از رسوم ایرانی پس از اسلام تلقی کرد با ریشه هایی در فرهنگ عمومی زرتشتی که به ایران باستان نسب می برد. یعنی آتش افروختن های بزرگ از قدیم بوده و در جشن های دیگر هم مثل سده وجود داشته اما به این صورت که می بینیم درست همین است که با درک زرتشتی از تقدس آتش سازگار نیست.
روش من ادامه روشهای سنتی مطالعه متون است که از دستاوردهای انسان شناسی فرهنگی و هرمنوتیک هم استفاده می کند اما همه جا اصل را بر فهم متون ایرانی و اسلامی در پیوند تاریخی آنها با یکدیگر می گذارد. این روش بدون نقد روش های سنتی و نگاه جدلی به روش های جدید پیش نمی رود. به هر حال اصل مهم برای من جدا جدا ندیدن آثار و واقعه ها و بلکه دیدن آنها در یک بستر همه جانبه و پر شبکه تاریخی است. یعنی نزدیک شدن به بازسازی دوره و پرهیز از استقلال بخشیدن به اثر. در مورد قران کریم نیز هر گاه به آن به چشم متن نظر کنیم همین قواعد بر آن جاری است. اما استنباط از شیوه گفتار دینی نیز در اینجا اهمیت دارد. به هر روی من هنوز بر روش کار خود نامی نگذاشته ام ولی به تفاوت های آن با روش های دیگران آگاهم. شما هم درخت را از میوه اش بشناسید. میوه متفاوت از روش متفاوت می آید. من دست خود را با قاعده های پیشینی روش شناختی نمی بندم. از هر دستاورد بشری که آگاه شوم و به کارم بیاید استفاده می کنم. در مورد نام بعدا می شود فکر کرد!
در مورد زمان و مکان هم فکر کنم تجزیه آندو جواب نمی دهد. بویزه در موادری که با یک عرف اجتماعی یا سنت و آیین روبرو هستیم. از وبلاگ ات هم خبر و اثری ندیدم. نشانی بگذاری سری می زنم.
سال نو شد آقای جامی عزیز و راست می گویید که “نو شدن طبیعت و جهان بدون نو شدن در حیطه انسانی معنایی ندارد” و گرنه می شود “شادی میرنوروزی. پنج روزی و همین.”
نوشته تان برای عید بوی دلتنگی می داد! شمایی که مدام نو می شوید؛ همیشه پر از گفتنیها هستید و اندیشه های ناب و نگاهی تازه. پر از عشق، امید، زندگی.
اینبار خروس آمده؛ بانگ آغازی نو می خواند در هر صبحدمان؛ بیداری. به فال نیک بگیریم این خروس و آوازش را!
باز هم شادباش مرا پذیرا باشید در اولین روز بهار ۸۴ و از این راه دور. هر روزان نوروز و عیدتان مبارک.
سلام مهدی خان
امسال سر سفره عید بودم و خیلی نزدیک نبودم. گرفتاری این چند ماهه حسابی سرم را شلوغ کرد تا اینکه بعد از این همه گرفتاری توانستم یک کافی نت راه اندازی کنم. کلی بدهکارم ولی باز هم خدا را شکر.
دوری از شهر خودمان سخت است چه برسد به وطن و اب و خاک خودمان.
شاد باشی و سال نو شما و خانواده محترم مبارک باد.
سلام… بنظر من همانطور که مولانا فرموده: نو شدن طبیعت برای ما پیامی دارد و آن نکته مهمی است در باره ی مفهوم استمرار «نو شدن». طبیعت تمام چیزهایی را که در دی از دست داده، در فروردین سبز و جوان بدست می آورد. اتفاقاً نوروز برای ما بیشتر معنا دارد تا کودکان. کودکان باید از ما در باره ی معنای نهفته در نوروز و نو شدن یاد بگیرند. من در تفسیر شما دلتنگی دیدم و باد سرد دی ماه. البته حال ما برق جهان است و نوشته ی شما پر از صداقت بود و صفا و بارقه ای از آنچه در لحظه ی نوشتن بر شما گذشت. امیدوارم در کنار خانواده سالی خوب و خوش در پیش داشته باشید.
نوروز و چیدمانی دیگر از هفت سین در غربتی که دور باشد و گاه نزدیک، و چه زیبا که هوا هوای وطن باشد و انگار جایی دورتر. بهانه ای برای قربان شدن و نو شدن در حریمی که بوی دوست می دهد و عطر خوش نرگس و سیب
و اما سیب و سیبستان…
سلام مهربان این باغ خوش نفس، جامی عزیز
آمده ام برای چیدن سیب!
با اجازه …
عید بر شما مبارک
آقای جامی عزیز بهار نو برای اراده های معطوف بر تحول مبارک باد! نو شدن در اصل فردیست، اما د رتجمع و انباشت این نو شدنهای فردی امکان تجربه نو شدن جمعی نیز میسر است.برای شخص خودم امکان تجربه شادی و حتی غم ،پیروزی یا شکست در متن اجتماع دلچسبی مضاعفی دارد.برایتان بهترین ها را آرزو میکنم.
نی لبک عزیز، نوروزت مبارک حالا می بینم اسم تو را از قلم انداخته بوده ام وای بر من. تو از جمله قلم های خوب این وبلاگستانی و من همیشه از نظرات تو آموخته ام. خوشحالم که کسانی چون تو در وبستان می نویسند. شادی ارزانی تو باد!
مهدی عزیز. سال نو بر تو و خانواده گرامی ات مبارک باد. بادا که در این سال سبدت همواره پر از سیبهای سرخ بهشتی باد و نور معرفتت در این آسمان تابان. مشتاق دیدار رویت هستم. کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز/ باشد که باز بینیم دیدار آشنا را.
قربانت، سعید
آقای جامی عزیز با اجازه تان من خود،خودم را در رده دوستان سیبستان می بینم.ممنونم از لطفتان.
سلام و سالِ نوتان مبارک باشد؛ میشود که مبارک باشد. بسماللهاش اگر در اول نیامده، شاید تا آخر بیاید؛ اول زیاد هم مهم نیست آخر مهمتر است. (آخرش دلمان را باید به چیزی خوش کنیم دیگر. چه چیز بهتر از «آخر» هنوز نیامده). در هر حال مبارکتان باشد و سلامت باشید.
مهدی جان سلام. عید شما مبارک باد. بخشی از خاطره های خوش سال قبل من خواندن وبلاگ بسیار زیبای شما بود. به امید آن که همیشه پاینده باشی و با بهترین آرزوها.
سلام…سال نوتون مبارک
آقای جامی عزیز:
در سال گذشته همواره اولین گذر به سیبستان ملکوتی بود تا با شمیم خوش سیب جانمان صفا می یافت، پس به سپاس میگویم دمت گرم و سرت سبز و لبت خندان باد.
با آرزوی سالی خوش و خرم برای شما و خانواده
دوستدار شما شاهین
سلام … بهار نو مبارک … امیدوارم که سالی پر از شادی و سلامتی و موفقیت پیش رو داشته باشید …
اقای جامی سال نو مبارک یک سال پیر تر شدی و این طبیعت روزگار میگذراند
چه خوشت بیاید چه نه کاری با فکر تو ندارد چه به هفت روزه ساختنش توسط
خدا یا هفتصد میلیون بودنش توسط بشر دانشمند یا تئوری بیگ بنگ و خلاصه اینکه
مثنوی اینتر نتی مثال گوگل و یا هو از نظر تجمع دانش انروز بود اما انچه ویرا
سرامد همه مشاهیر کرد یادگیری مدام وی بود که سیری ناپذیر
بود و در ساختن شمس انرا بدیگران نوید داد. پس دوست نازنین دست از
یاد گیری همه چیز هستی بر ندار و هر چند در اخر عمر بگویی هنوز
هیچ نمیدانم. هر روزتان نوروز
سلام صاحب سیبستان عزیز . عیدتان مبارک . سالی موفق تر و پربارتر برای شما ارزو می کنم
سال نو بر تو و شهزاده مبارکباد، شاعر شهر سیب.
امسال اولین نوروز دور از وطن را گذراندم. (البته اگر آن چند نوروز پیش را به حساب نیاورم که جوان بودم و سخت عاشق و اولین نوروز با یار بودن، در غربت بودن را از خاطرم زدوده بود.) در بیان سختی و تلخی اش همین بس که بسیار فکر بازگشت به سر دارم.
با خواندن این مطلب امیدم به بهبودی نوروزهای آتی به یاس بدل گشت. باشد که روزگاری نه چندان دور ،هفت سینمان را بر خاک پرمهر وطن بگسترانیم.
ایدون باد
دیدم که در بیبیسی مطلبی نوشتهاید دربارهی مجلهی بخارا. گفتم شاید نشانی اینترنتی مجله را نمیدانید. این هم نشانی اینترنتی:
http://www.bukharamagazine.com
البته تا شمارهی سیوهشتم بیشتر جلو نرفته است. امیدوارم که زودتر بهروزش کنند.
امروز با استفاده از تعطیلات نوروزی اسم خیالباف را در گوگل سرچ می کردم که به وبلاگ شما رسیدم ودیدم کسی نوشته بود که دروغگو هستم چون کامنت او را حذف کرده ام. ما از کامنتهای بی نام و نشانی که حاوی ناسزا و یا مثل آن کامنتی که نوشته است قضاوتهای بدون دلیل زیاد داریم و چون در مورد قواعد کارمان توضیحات لازم را در وبلاگ داده ایم دیگر لزومی به تکرار نیست. فقط خواستم بگویم تا زمانی که هدف ما فقط محکوم کردن یکدیگر با عناوین مختلف باشد هر یک ساز خود را می زنیم و راه به جایی نخواهیم برد. ما حتی با کسانی که دین و قرآن را قبول ندارند به مباحه نشستیم ولی اگر کسی حوصله بحث منطقی را ندارد در محیط وبلاگ حکم صادر کردن کاری ندارد…
عید این سال ها دیگر عید نیست. عیدمان را دزدیده اند. نه شاید عیدما را کشته اند. ما را از رسوم تهی کرده اند. من به پوچی ایرانی فکر می کنم.
سال نویی داشته باشید.
مشق جنون ما به بهار دگر کشید !
جان مهدی !
بعضی چونان برگ سوزنی ها همیشه سبزند اگر چه محیطشان را اسیدی می کنند !! بعضی هم خزان مدامند و زردی می زنند حتی به گاه بهار بعضی هم همیشه فقط شکوفه می دهند و بی میوه و باقی فقط سبزند و زردند و سرخند و وووووو هزار رنگ دیگه و در میان این همه رنگ بهار است که منگ می رسد! گیج و گول چونان من! چوبان بی رمه ی بیابان های پر از سیمان و سیم خاردار . رو به شرق تماشا دارم شاید ابرهای آبستن بره ای بزایند سپید سپید . شاید . خیال که جرم نیست در این مجرم آباد