مراد فرهاد پور یادداشتی نوشته است در باره مشکل نظرنویسان در پای مطالب وبلاگی با عنوان: “مساله کامنت ها” که بررسی هتاکی های شماری از کامنت گذاران را هدف گرفته است. لحن او در این یادداشت بسیار آزرده است و همزمان و به همین دلیل آزردگی بسیار تحقیر کننده نسبت به آن مخاطب فرضی که او تیری در تاریکی به سویش پرتاب کرده است:
“یکی از عوارض این بیماری رها کردن اصل یا موضوع بحث و غرقه شدن در مسایل شخصی حاشیه ای است. این کار یعنی گشودن در و تخلیه گند و کثافتی که در بطن روان سرکوب و له شده تک تک ما تلنبار شده است: کینه توزی، خودشیفتگی، حسادت، ریاکاری، ظاهرسازی، فقدان خودآیینی، پنهان کردن تناقضات، بزدلی، خودبزرگ بینی، نداشتن کنش و تفکری از آنِ خود و غرقه شدن در واکنش صرف… “
این نگاه که یکباره همه ما را متهم می کند بسیار ناامیدانه و افسرده است. و خود نشانی از به هم خوردن منطق تعادل در تحلیل. به نظرم حق با مراد هامون است که شیوه برخورد مراد فرهادپور را در همان دبش نقد می کند. او خطاب به فرهادپور می نویسد:
“آنچه آشکار است، بىاعتنایىِ شما ست به نقدها و پرسشهایی که در کامنتها مطرح مىشود. تا این لحظه و تا آنجا که به خاطر مىآورم، به جز از یک بار، به هیچیک از کامنتها پاسخی نداده اید؛ و البته آن یک بار هم، به استناد نوشتهىِ خودِتان، در پاسخ به دوستی قدیمى بوده است. در عوض، این سومین مرتبه است که کامنتهاىِ نامربوط/nonsensical واکنشِ شما را برمىانگیزند.”
در باره هرزنویسان سخن بسیار است. در باره ادامه نوشته های دو دوست نادیده مراد نام ما هم گفتگوها کم نیست. اما قصد من اشاره به نکته ای است در این میان که کمتر به آن توجه دیده ام: اهمیت عرصه عمومی برای روشنفکران. من خود برای فرهاد پور نوشتم:
“مراد فرهاد پور عزیز، من یک فرضیه دارم که شاید با هم بتوانیم آن را بررسی کنیم. به نظر می رسد که روشنفکران ما در زمینه ارتباط در عرصه عمومی مشکل دارند. به این معنا که تا بحث بحث از کتاب و ترجمه و آرای مختلف و بحث های حلقه خواص است مثل ماهی در آب پیش می روند و احساس تنش و اصطکاک نه در آنها هست ونه در مخاطبانشان اما وقتی وارد عرصه عمومی می شوند بسیار بی تجربه جلوه می کنند. به نظرم اگر بخواهیم از نگاه آسیب شناسی اجتماعی نگاه کنیم این هم یکی از مسائل قابل طرح است. یعنی بحث را از حالت فردی یا بیماری خارج کنیم و به آن نگاهی از منظر به کار بردن هنر ارتباط با عموم و نوشتن برای مخاطب عام بیندازیم.”
وبلاگ مداوما دارد درس های تازه ای به ما می دهد. آیینه ای است عمومی. ما را با خود روبرو کرده است. چیزی که من از عمر کوتاه وبلاگ ایرانی در می یابم بر پرده انداختن کم توانی روشنفکران در عرصه عمومی است. بسیاری از روشنفکران هنوز وبلاگی ندارند. گروهی از آنها هم که در وبلاگ نویسی – که از مظاهر جدید عرصه عمومی است- وارد شده اند هنوز تمایز چندانی میان ژانر وبلاگ نویسی و ژانر مقاله نویسی -که می تواند خواص را مخاطب گیرد- نمی گذارند. روشنفکران ما از بسیاری از جوانان عقب مانده اند. جوانانی که در جسارت نوشتن و شکستن تابوهای فرهنگی و سیاسی سخت جلو افتاده اند. کاری که روزگاری بر عهده روشنفکران دانسته می شد.
راه سنتی عرصه عمومی روزنامه نگاری بوده است. هنوز هم هست. من در یک حساب سرانگشتی می توانم بگویم که شماری از موفق ترین وبلاگ های روشنفکرانه ما امروز نه از روشنفکران که از روزنامه نگاران است. یعنی کسانی که بشدت در عرصه عمومی درگیرند (البته هستند بعضی که روزگاری در روزنامه ستون های خوب می نوشتند ولی در وبلاگ هنوز ناموفق اند چون ژانر اینجا را مثل روزنامه نمی شناسند). اینجا هم آنکه در وبلاگ نوشتن موفق است وارد عرصه ای شده است که تا چندی پیش به نظر می آمده در انحصار روشنفکران است. تاثیرگذاری بر فکر و رفتار اجتماعی مخاطبان آرزوی هر روشنفکری بوده است. امروز این تاثیر از ناحیه روزنامه نگاران است. به همین دلیل هم تداخل نقش های این دو بسیار زیاد شده است. تا جایی که برخی از صاحبان نظر مانند داریوش آشوری زبان به ستایش کار کسانی مانند محمد قوچانی گشودند که علی القاعده نقش اولش روزنامه نگار بودن است.
کوتاه کنم و بگویم که روشنفکران نمی توانند به تجربه عرصه عمومی بی اعتنا باشند. آنها که از میان ایشان موفق بوده اند هم، از مهارتهای این عرصه برخوردار بوده اند که به طور سنتی در منبر و سخنرانی و کلاس درس جلوه داشته است و سپس در روزنامه نگاری و کار رسانه ای و در یک کلام هنر ارتباط. امروز در ایران روزنامه نگاران اند که با زیر و بم حساسیت های مخاطبان آشنا می شوند و چگونگی مخاطبه با آنان را هم می آموزند. گرایش های روشنفکرانه نسل جدید روزنامه نگاران دارد آنها را تبدیل به روشنفکران جدید می کند. فکر می کنم روشنفکران غیر روزنامه نگار هم باید مدتی بروند روزنامه نگاری کنند. درآوردن ارغنون و مجلات سنگین هم روزنامه نگاری نیست. چه این نوع نشر همان حلقه های روشنفکران است که مکتوب می شود. روزنامه نگاری -و هر کار رسانه ای دیگر در عرصه عمومی مثل وبلاگ نویسی- برای روشنفکر، مثل سربازی رفتن است برای جوانانی که جز خانه و مدرسه و دانشگاه را نمی شناسند. منبر رفتن است برای طلبه ای که تا عالی ترین مدارج حوزوی را خوانده و فهم کرده اما هنوز به مسجدی و روستایی و تکیه ای برای وعظ نرفته است. بدون تجربه عرصه عمومی کار روشنفکر ناتمام است. یا دوست دارید اینطور می گویم: تمام است!
پیوند:
مانیفست ایرانی وبلاگ، ده یادداشت سیبستان
در وب:
در تفاوت های وبلاگ نویسی و روزنامه نویسی، شرق
دوست ایرانی من
salam
۱.ma iranieha adat darim javabe shoar ra ba shoar va javabe sokhanrany
ra ba sokhanrany midim.
۲.irany jamat adat dare age behesh enteghad kony ,aghazade mishe va
mige chera be babam va arzeshha fohsh midy! ettefaghan mana hamintoram!
۳.ma galleie irany adat darim donbale moghasser begardim::masalan zedde
enghelaba migan taghsire akhoondas , akhoonda migan taghsire amricas,
mardom miganm taghsire siasias ke hamashoon dasteshoon too ie kasas va
siasia migan taghsire in mardome khare!
۴.az adate mahaneie ma iranihast ke :fekr nemikonim, balke hame chy az
ghabl dar zehnemoon javab dare, valy chon nemikhahim masooliate
harfemoon ro ghabool konim va badan be gardane kas dige bendazim
donbale rahe halle kapsooly migardim ke kase dige behemoon bede.
۵.maha,ma irania fekr mikonim az hame bozorgtarim va endeshim dar hame
masael valy chon mibinim hichky ino nemifahma va hichja ma ro tahvil
nemigiran be hame fohshe: marag bar…. midim
۶.ma irania {man khodamo migam} doroogh migim esmesho mizarim tarof!
dalilesham migim ehteram! valy ham khodemoon midonim ke doroogh migim
ham tarafe moghabel midoone ke ma doroogh migim va ham ma midoonim ke
oon midoone ke ma doroogh migim amma bazam bakamale porrooie
doroogh(tarof,…) migim va khoshhalim!
۷.ma ,ke esmemoon iranie kheily pedar sookhteim chon dar hich bazy
bazande nistim , dar hameie bazihaye zendegy az koochektarin dar khane
ta bozorgtarin dar siast maeeim ke barandeeim chon baghie nemifahmand
ke az ma bakhteand!
۸.ma , ke esmemoono gozashtim irany har chy ro gereftim az har ja
iranize ash kardim: islam ro irany kardim, azaddi ro irany kardim
hatta amrica ro iranysh kardim va bad migim din bade , azady bade ,
amrica bade , internet bade , …. dar haly ke oon diny ke bade dine
iranie., azdy ke bade azadie iranie , amricaie ke bade iranie ,
internety ke bade iranishe,…/
۹.maha az iek dam (irania) ostadim.;;; hich kodoom shagerd nistim.hame
menbar miravim va baghie baiad berahnamoodhaie ma goosh konand!
midoonimam inkar bade amma khoshemoon miad!
مشهدی هستی همشهریه عزیزم, be khodet nega kon be man nega kon be
atrafianet nega kon ,kodoomiekimoon intory nistim?(baz doroogh nagi
mese man)
majid
آقای فرهاد پور عزیز
من مشکل اعتماد دارم. فضای امن خارج از کشور نیز بعد ۲۱ سال نتوانسته تروماتیسم (شک) و ضربه های وارد آومده را از یاد ببرد. من نیز «شما» وب لگ نویس را که دارای عکس و شناسنامه ید نمی شناسم و سالهاست که در نامم غریبانه میزیم بی هیچ جرم و گناهی تنها با آرزویی در دل و در ذهن که همانا آزادی سخن برای توست. به همین خاطر مجبور به هجرت شدم در غربت غریب غرب. حالیا :
بر گم نامی من خرده مگیر
من با آواره گان ، آواره ام
اگر چه در غربتی دور پناه دارم !
و چون کودکان تنها نیازمند دستی آشنا.
من از مرگ باز گشته ام
تنم خسته ، نگاهم مات و مبهوت
ناباور ، خرابی ها را مینگرم ،
افسوس.
و…
مپرس از کجا میایم ؟
نگاه کن به کجا روی دارم.
در دل من همه جای دارند .
گاه هم خونیم و هم ریشه
گاه بیگانه و دور
درختان بیشمار ند اما
همه ریشه در خاکی یگانه دارند.
فصل برگ ریزان تنها اغاز بهاری دگرست.
بهاران بیشمارند و
پیوسته.
بر گمنامی من خرده مگیر
من از خدایان رنجیده ام
و مبشران را بی ایمان.
…
من با «ما» از آسمان بلند آرزوها
به انتهای شکست وغربت پرتاپ شدم
قبولم کن بی نام و نه نشان
صدا یم کن
ما در تاریخ مان هم خانه ایم .
با من آشنا باش.
هم اکنون که هم را یافیم
…
نامم را به من بگو
برای بر خاستن ، با همه ساختن .
راه بسیار است
جاده پر از خار و خاشاک.
…
ما همسفر…..یم.
اگر چه در نگاهشان رنجیدم
و در نامم بسیار
غریبانه زیستم
اما خواهم بخشید
….
ازکامنت هتک حرمت و فحاشی گزیده نشو ، تنها بر روح بس کوچک صاحبانش ترحم کن و ببخشش بر آنها.
هر کدام از ما به تناسب تجربه «زندگی» و «مبارزه» برای زیبایی زندگی و همه گیر شدن این زیبایی به جایگاهی بزرگ از« قدرت» انسان رسیده ایم به سهم خود، همان قدرتی که بوش و حاکمان ظالم در حسرتش میکشند و جنایت میکنند اما تا ابد بی نصیب اند همین «ما» رابس. اینجا قادر شماید و فحاشان و کوتاه فکران در حسرت قدرت شما تنها ره به فحاشی دارند.
بگذارید از ما هزاران گل بی نام ونشان بروید اماجنگل را بیابان نکنیم . به صورت بی صورت ناقد اعتراض نکنیم شما را این مژده بس که کسی دیگر شما را شنید و اگر چه با ترس و در گم نامی زبانی گشود.
و اما آقای جامی بسیار بزرگوار :
نمی دونم چرا هر وقت آمریکا و اسراییل از حرکتی اظهار شادی و تبریک میکنند من بسیار ناراحت و محتاط می شوم و در حقانیت آن مطلب به شک می افتم . بسیار سپاسگزارم اگر در این مورد سخنی از شما بشنوم.
سرفراز باشید.
یک نکته را نباید فراموش کرد و آن اینکه واقعا لزومی ندارد همه در تمام عرصه ها حضور داشته باشند به این معنی که لزومی ندارد همه کسانی که کار آکادمیک میکنند وبلاگ نویس باشند و البته برعکس آن هم صادق است و قرار نیست همه وبلاگ نویس ها کار آکادمیک بکنند. اما سخن شما را از این جهت عمیقا صحیح می دانم که اگر کسی وارد هر کدام از عرصه ها شد باید به همان شکل عمل کند مثلا اگر آقای فرهاد پور میخواهد وبلاگ نویس باشد باید همه مسایل آن را هم بپذیرد. اگر نه بهتر است در همان حوزه قبلی خود عمل کند. مثلا قرار نیست که آقای سروش وبلاگ نویس بشود کار او چیز دیگری است و این لزوما نه حسنی دارد و نه قبحی.
با سلام و عرض خسته نباشید شخصا تجربه تمام عرصه های عمومی ا رازمانی قبول دارم که نیازش را احساس کنم .متاسفانه این روزها خیلی ها بدون مطالعه لازم و اشنایی با الفبای کاری وارد میشوند و بدبختانه ادعایشان سر به فلک میزند ..چه بگویم جماعتی غریب هستیم!.متن را مجددا می خوانم جای بحث زیادی دارد. البته صراحتا بگویم از نوع قلم و زاویه دیدتان بسیار لذت بردم .و به همین دلیل به شما لینک دادم البته با اجازه…بدروود
آقای جامی عزیزم:
می خواهم مطلبی بگویم که در این چند ساله مدام آنرا بر ذهن گذرانده ام و با خودخواهی حق را به خود داده ام.می گویم شاید خارج از دایره ادب باشد و شاید هم به مذاق خیلی ها خوش نیاید.
واقعیت این است که روشنفکران ما یک آفت بزرگ را به دوش می کشند و چه با افتخار هم آنرا حمل می کنند و آن غرور و کبر و خودبزرگ بینی است . متاسفانه این هاله غرور آنها را در شعاعی وسیع دربرگرفته و تنها از پشت پنجره منزل یا محل کارشان قیم مابانه به بیرون و اجتماع به گله هامی نگرند تا مبادا ترک بردارد چینی زمخت غرورشان.و از آنجا هم نسخه می پیچند و با نیشخندی تحقیر آمیز مثلا به نقد عاشورا می پردازند.
من لااقل از این جهت وامدار جمهوری اسلامی هستم که تواضع را به من آموخت .اصلا یکی از دلایلی که عوام با روحانیت ارتباط برقرار می کند و از اجابت روشنفکران سرباز می زند این است که آقایان روشنفکر منقطع از مردم و مغرورند.آقا جان مادام که نگاه عاقل اندر سفیه باشد همین آش است و همین کاسه.
مهدی جان! نکته اصلی همان است که مراد هامون گفته است. مراد فرهادپور چون خودش را فیلسوف می انگارد حاضر نیست به کامنت های انتقادی هم که اسم و رسم و آدرس دارند پاسخ دهد. از طرف دیگر می خواهد از این رسانه که وبلاگ می نامندش هم استفاده کند، یا بهتر بگویم سوءاستفاده کند. حال چرا می گویم سوءاستفاده. برای اینکه هر که وارد عرصه وبلاگ نگاری شد باید پیه این کامنت ها را هم به تن خودش بمالد و مثل تو با مخاطبانش وارد دیالوگ و گفتگو بشه. اگر این کار را نکرد یعنی ایاالناس من همان حاج آقا هستم که حالا گرچه به اصطلاح نام روشنفکر روی خودم گذاشتم و رادیکال شده ام اما کمافی السابق می روم منبر و حرفم را می زنم و میایم پائین. گوش هم به حرف دیگران ندارم. آخوندم و مدرنم و رادیکال. می بینی که خودش هم می گوید «اساساً به اصالت کامنت ها و نحوه ویراستاری آنها مشکوکم». یعنی چه؟ یعنی هیچ کس را جزو آدم به حساب نمی آورم. همان منش آخوند سنتی.
آخه نمی شود که تو بروی منبر و هر چه دل تنگت می خواهد بگویی و بعد هم حاجی حاجی مکه! دست کم مثل سروش و خسرو ناقد یا محسن کدیور و خانم شیرین عبادی اعتماد به نفس داشته باش و نوشته هایت را در سایت شخصی بنویس بدون امکان کامنت گذاشتن.
مهدی جان می بخشی که مزاحم وبلاگ تو شدم. اما از این جور آدمها که هنوز غوره نشده مویز شده اند خیلی دلم پره که با دو تا کتاب و چهار تا مقاله ادعای فیلسوفی دارند. حالا این که هیچی دستیارش رو باید ببینی که وای مکافات.
سلام
من فکر می کنم همانطور که نیچه گفته فیلسوفان جانشینان برحق کشیشان هستند لذا فرد هرچه خود را در موضع کاشف حقیقت یابد کمتر توان گفتگو در عرصه عمومی را خواهد یافت. وی بیشتر هدایت گر است و از دیگران گوشی برای شنیدن می خواهد نه فرصتی برای گفتگوی مشترک.
سلام
من فکر می کنم روشنفکران ایرانو هم نمونه ی همه ی مردم ایران هستند . به نظر شما : ما ایرانیها اصولا می توانیم در عرصه ی عمومی گفتگو کنیم. تکتک ما در عرصه ی عمومی به جای گفتگو جیغ می زنیم و توقع داریم که بقیه به منبر ما گوش کنند . بعد اعتراض می کنیم که اخوندها یا روشنفکران چرا در عرصه ى عمومی منبر میروند و جیغ می کشند؟ چون انها هم ایرانیند و همین گفتمان را باز تولید میکنند!
مجید
خوشحال می شوم اگر نقدی بر روشنفکری دینی را در وبلاگ من بخوانید.
مسأله توهین در کامنتها برای آقای داریوش سجادی و نوشته های او در گویا هم پیش آمد. استفاده از الفاظ رکیک ربطی به ایرانی بودن نویسندگان کامنت ندارد، و برداشت آقای فرهادپور (و سابقا آقای سجادی) از این مطلب نادرست است. برای مثال اهانت های سنگینی را ببینید که کامنت گذاران (اغلب امریکایی) در ذیل این خبر در یاهو به ایرانیان کرده اند:
http://news.yahoo.com/news?tmpl=story&u=/afp/20050302/od_afp/irandivorceoffbeat_050302105138
کلا عرصه کامنت نویسی و نوشتار متعامل با مخاطب در این سطح، هنوز ناشناخته است و اغلب به سویی می رود که انتظارش را نداریم.
I was very sad to read your weblog.Who ever writes in Farsi.His or her Farsi is like my English! Please don’t write English words in Farsi texts.If your Farsi is not good ask somebody to edit it for you.This is an advice, I
hope you don’t take this personal. your unknown friend
لی لی خانم با کمال میل. فقط بفرمایید کدام جمله ها از نظر فارسی معیوب اند.
[این را پیشتر به صورت نامه برای صاحب این وبلاگ فرستادم که چون واکنشی مشاهده نکردم (مثلا به دلیل گم شدن در بین نامههای دیگر ایشان)، ترجیح دادم دوباره -اینبار به صورت کامنت- بفرستم.]
تعویض نقش؟! روزنامهنگاران دارند کارهایی را میکنند که پیشتر جزو وظایف روشنفکر محسوب میشده است؟
یک سوال خیلی تکراری … روشنفکر چیست؟ روشنفکر از چه چیزش مشخص میشود؟ نگاه ما به روشنفکری رفتارگرایانه است یا ذهنگرا (این دومی البته دقیق نیست)؟ روشنفکر کسایست که خوب بلد است تحلیل کند؟ چه چیزی را؟ مسایل ریاضی را؟ مسایل فلسفه را؟ میدانم که همه بر این دیدگاه اعتقاد ندارند. تقریبا از دید همهی کسانی که در باب روشنفکر قلم زدهاند یا سخنای گفتهاند، یک ریاضیدان الزاما روشنفکر نیست و از دید بعضیهای دیگر یک فیلسوف هم روشنفکر نیست. روشنفکری یک تعریف است و دلیلی ندارد همه بر یک تعریف توافق کنند، اما گمان میبرم اگر تعاریف را جمع و جور کنیم مشخص شود که یکی از ویژگیهای مهم روشنفکران، نقش ملموس و متعامل آنها در اجتماع است. نظرتان چیست؟
میخواهم بگویم، شاید آقایانی که حاضر نیستند در روزنامهها بنویسند، حاضر نیستند جریانی را رهبری کنند، حاضر نیستند بحث کنند، و تنها در دخمههای خود نشستهاند یا استاد فلسفه و تاریخاند –که متاسفانه خیلیها حتی این هم نیستند- و یا متفکرانی هستند که یک چیزهایی بلدند ولی نقش روشنفکریای ایفا نمیکنند. اشکالی دارد؟ نه به گمانام، روشنفکری هر وقت یک امتیاز یا یک فحش محسوب شده است سودی برایمان نداشته است.